داریوش مهرجویی: توقیف «سنتوری» جالبترین اتفاق عمر هنریام
«پنج دقیقه با...»، عنوان ستون تازهای است که به گپ کوتاه پنجدقیقهای با هنرمندان حوزههای مختلف میپردازد تا از چالشها، امیدها و آرزوهایشان بگویند. ستون امروز را به داریوش مهرجویی، کارگردان آثار ماندگار سینمای ایران همچون پری، هامون و لیلا، اختصاص دادهایم و او از دغدغههای ذهنیاش گفته است.
- اینروزها درباره مشغولیتام: ترجیح میدهم چیزی نگویم، چون حسودان و بخیلان فورا دستبهکار میشوند تا جلو کار را بگیرند.
- فیلمی که بهتازگی بیشترین تأثیر را بر من گذاشت و برایم جالب بود: «بردمن» (Birdman) الخاندرو گونزالس ایناریتو بود. کارگردان این فیلم همیشه سینمای مدرن امروزی و جدیدی ارائه میدهد که محتوای غنی انسانی و اجتماعی روز دارد.
-فیلم بعدی سینماییام: هنوز معلوم نیست. دو، سه پروژه در دست دارم که نمیدانم کدامش به سرانجام خواهد رسید.
-برای الهامگرفتن در فعالیت هنریام: به هیچکجا نمیروم! سالهاست در ایران کار میکنم و کارکردن در ایران را بیشتر از همهجا دوست دارم، چون اینجا زاده شدم و با آدمهای اینجا آشنا هستم، بنابراین ترجیح میدهم همینجا کار کنم. اگر کار در سینما شد، که شد؛ اگر هم نشد، میروم سراغ تئاتر یا رمان. بالأخره یک کاری میکنم و بیکار نمینشینم.
-اگر بخواهم هنر را در یک واژه خلاصه کنم باید بگویم هنر عبارت است از: زندگی.
-اگر روزی به ثروتی هنگفت دست پیدا کنم؛ شاهکار هنری برای خود خریداری نمیکنم چون: شاهکار هنری را نمیشود با پول خرید کرد. خریداری اثر هنری هم یک کار ابزورد است که به بازار و شرایط روز بستگی دارد و مثل کار آژانسیها و شرخرهاست.
-کارگردان یا بازیگری که تمایل دارم با او نهار بخورم؟ با هیچکس حوصله نهارخوردن ندارم، چون اصلا هیچوقت ناهار نمیخورم.
-بهترین نقدی که در سالهای گذشته خواندهام؟ معمولا نقد سینمایی نمیخوانم. تنها نقدی که در این سالها خواندهام نقد «کایه دو سینما» بود بر فیلم گاو و البته نقدهای چند مجله فرانسوی دیگر درباره این فیلم، که همه متفقالقول بودند گاو شاهکار تاریخ سینمای جهان است. فکر میکنم این نقدها را منتقدان ایرانی باید بخوانند تا ببینند نویسندگان سینمایی آن مجلات، برای هنر چطور ارزش قائلند.
-بزرگترین معلمام؟ تاکنون معلمهای بزرگ زیادی داشتهام، اما هیچوقت فکر نکردم کدامشان بهترند. در دانشگاه یوسیالای، معلم فلسفهای داشتم که بسیار خوب درس میداد و خیلی دوستش داشتم، به نام پروفسور هانس مایرهاف که مجسمهاش را هم در همان دانشگاه نصب کردهاند.
- بزرگترین سوءتفاهم درباره من این است که گفته شود: من برای منتقدان ارزش قائل نیستم. یکبار خبرنگاری به من زنگ زد و با او به شرطی مصاحبه کردم که متن نهایی گفتوگو را برایم بفرستد تا بخوانم و پس از تأیید و تصحیح من آن را منتشر کند. او قول داد که چنین کند، اما نکرد و یکی، دو روز بعد دیدم آن مصاحبه در رسانهای، با تیتری خیلی بد منتشر شد؛ تیتری حاوی این معنی که مهرجویی به منتقدان فیلمش توهین کرده است و آن توهین را با فونت درشت نوشته بود. این اتفاق، ظلم تام و تمام بود. بعد هم با حمله منتقدان مواجه شدم. عدم رعایت اخلاق حرفهای آن خبرنگار برای من وضعیت ناهنجار ابتدایی درست کرد و آبروریزی بدی ساخت. درحالیکه من همیشه از منتقدان تعریف کردهام و تأکید داشتهام آنها پلی هستند بین فیلمساز و مخاطب.
- اصل مهم برای اینکه در دنیای هنر ماندگار شوید؟ چیزی نیست که کسی بتواند تعیین کند و آن را اندازه بگیرد. انسان باید بنشیند و هنر خودش را بپروراند و کار نداشته باشد به اینکه اثر او ماندگار میشود یا نمیشود. اگر کسی بخواهد برای ماندگارشدن دنبال یک فرمول مشخص باشد، تبدیل به هنرمندی قلابی میشود، چون هنرمند واقعی به دلایل دیگری کار میکند، نه ماندگارشدن. بعضی هنرمندها هم مثل ونگوگ پس از حیاتشان شناخته و قدر دانسته میشوند. جهان، نسبت به هنر، رویکرد بیرحمانه و سختی دارد. بعضی آثار هنرمندان درحالی مطرح میشوند که فاقد ارزش هنری هستند و بعضی آثار ارزشمند هم در زمان خود شناخته نمیشوند و بعدها توسط چند نسل بعد، از آنها قدردانی میشود.
-اگر در رشته هنریام به عقب برگردم آنچه آرزو میکنم؛ آزادی است. آرزویم این است که وقتی کاری میکنم، در بند این نباشم خودم را سانسور کنم و به قضاوت دیگران فکر کنم، بلکه دلم میخواهد در کمال خونسردی بنشینم و آنچه در درونم هست را بیرون بریزم؛ چیزی که در همه این سالها از آن محروم بودم، چون از همان ابتدای کارم، دائم با سانسور درگیر شدم. گاو که یکونیمسال توقیف بود و دایره مینا هم که سه سال توقیف بود و دیگر فیلمها هم هرکدام مدتی در تنگنا بودهاند. اینکه فیلمی اول توقیف میشود و بعد از آن استقبال میشود و شاهکار قلمداد میشود، نشانگر عمق روانشناسی شیزوفرنیک است که چطور یک جامعه در سه سال زیر و رو میشود و اثری که بد تلقی شده، تبدیل به اثری خوب و محبوب میشود.
-چکاره بودم، اگر کسی نمیشدم که حالا هستم؟ اتفاقا دوست داشتم موسیقی بخوانم. اگر کارگردان نمیشدم حتما بهسمت موسیقی میرفتم، چون خالصترین نوع هنر است و سانسور هم نمیتواند جلوی آن را بگیرد. موسیقی هنری متعالی است. همه هنرها میکوشند تا از نظر خلوص به موسیقی نزدیک شوند.
-مهمترین آرزوی زندگیام: این است که یک روز از خواب بیدار شوم و بشنوم، دیگر فیلمهایی که ساخته میشوند، توقیف نمیشوند. منِ مهرجوییِ فلسفهخوانده که اسلام و جامعه و کشورم را بهخوبی میشناسم و تشخیص میدهم چهچیزی برای جامعه خوب است و چهچیزی خوب نیست چرا باید توسط اظهارنظر فردی که پایه سوادش معلوم نیست، از کار بیکار بشوم و نهایتا کسانی که هیچچیزی، نه نوشتهاند و نه ترجمه کردهاند و نهسواد هنریشان معلوم است، بشوند داور کار ما و تصمیم بگیرند فیلمهای ما اکران بشود یا نشود. کسی هم نیست بگوید شما چهکسی هستید و اصلا پایه سوادتان چیست؟
-جالبترین اتفاقی که طی این سالها در سینما برایم افتاده؛ غمانگیزترین حادثه زندگیام بوده: توقیف فیلم «سنتوری» که سبب شد این فیلم بیدلیل سقوط کند. تا آمدیم بجنبیم، سیدی قاچاق فیلم بیرون آمد و امکانات تجارتی فیلم از بین رفت. برای من از همهجای دنیا نامه نوشتند که این فیلم، فیلمی مؤثر بوده و خانوادهای حتی به من پیغام دادند که پسرشان با تماشای این فیلم آنچنان متأثر شده که دیگر حتی سیگار هم نمیکشد. در فستیوال فجر همان سال هم «سنتوری» بهترین فیلم توسط مردم شناخته شد. اما درست شب عید، بعد از کلی سرمایهگذاری، فیلم بیدلیل توقیف شد. حتی از وزارت اطلاعات با من تماس گرفتند و گفتند ما با این فیلم مشکلی نداریم و هیچوقت معلوم نشد اصلا چرا جلو این فیلم گرفته شده و نهایتا سرنوشت «سنتوری» بر سر ظلم عدهای نابود شد. من از این فیلم بهعنوان نویسنده و تهیهکننده و کارگردان هیچ درآمدی نداشتم، حتی مبلغی هم از جیب گذاشتم. البته بعدا نسخه ویدئویی این فیلم، مجوز انتشار گرفت اما سیستمی غیرمطلوب و شلخته، سرنوشت اکران این فیلم را نابود کرد و جالبترین اتفاق عمر هنری مرا رقم زد!
منبع: روزنامه شرق
گزارش خطا
آخرین اخبار