حنجره کویر/ توصیف ایرج بسطامی از زبان شاگردش

کد خبر: ۳۹۵۵۳
تاریخ انتشار: ۰۹ دی ۱۳۹۳ - ۰۰:۴۱
مجید حسین‌خانی . شاگرد زنده‌یاد بسطامی در یادداشتی در روزنامه شرق نوشت:

هنگامی که برای اولین‌بار صدای استاد ایرج بسطامی را در رادیو شنیدم خیلی کم‌سن‌و‌سال بودم. مثل تمام بچه‌های هم‌نسلم به موسیقی و آواز علاقه داشتم. یادم می‌آید که آوازی با این دوبیتی که «ندونم لوت و عریونم که کرده/ خودم جلاد و بی‌جونم که کرده / بده خنجر که تا سینه کنم چاک/ ببینم عشق با جونم چه کرده» بارها از رادیوی آن زمان شنیدم و همیشه دلم می‌خواست با این خواننده از نزدیک آشنا شوم. آنگاه از دوستان و آشنایان پرسیدم و متوجه شدم که نامش ایرج بسطامی است و اهل بم؛ خیلی خوشحال و پر انرژی پیگیر بودم که ایشان را زیارت و از محضرشان استفاده کنم. ایرج بسطامی آثار بسیار خوبی با آهنگسازی استاد پرویز مشکاتیان به یادگار گذاشته. افشاری مرکب، مژده بهار، افق مهر، وطن من و آثار دیگری هم که با آهنگسازان دیگر منتشر کرد مثل «بوی نوروز» که هرکدامشان در نوع خودشان بی‌نظیر بودند. پس از روزها و شب‌های زیادی که با این آثار زندگی می‌کردم، سرآخر توانستم با کمک دونفر از دوستانم -استاد مودب و حامد حسین‌خانی؛ خویشاوندم- به نزد استاد بسطامی بروم و با ایشان آشنا شوم.

از همان برخورد اول متوجه شدم که چقدر خجالتی، مهربان و باشخصیت هستند. خوشحال بودم که چنین آدم تاثیرگذاری در زندگی من وجود دارد. از آن پس رفاقت عمیقی بینمان اتفاق افتاد؛ همیشه مثل پدر و فرزند بودیم. او خیلی به من و دیگر بچه‌های همشهری که به کلاسش می‌آمدند عشق می‌ورزید و ما هم به‌راستی عاشقش بودیم. سال‌ها می‌گذشت و او مرتب با آثار جدیدش به من جان تازه‌ای می‌داد. خیلی آدم تنهایی بود؛ همیشه درون خودش بود و با خلوت و تنهایی‌اش روزها و هفته‌هایش سپری می‌شد؛ شبیه هیچ‌کس جز خود نبود. او اهل این دوران پر از رنگ و ریا نبود، او متعلق به شاید ٣٠٠سال پیش بود، زیرا سادگی و تمام خصوصیاتی که داشت؛ آدم را به این نکته‌سنجی وامی‌داشت که او چگونه می‌تواند با این روحیات و با این آدم‌هایی که به‌غیر از خودشان به هیچ‌کس دیگری فکر نمی‌کنند، زندگی کند؟ بسطامی انسان بسیار بزرگی بود. هنوز هم پس از ١١سال از پروازش گاهی خیلی‌چیزها را از او یاد می‌گیرم! در زندگی شخصی‌اش خیلی متفاوت بود، عاشق خانواده‌اش بود، به‌ویژه فرزندان برادرش که سرپرستی آنها را برعهده داشت. با اینکه عده‌ای معدود فقط از نام او استفاده می‌کردند و برای خودشان دفتر و دستکی به هم زده بودند، او هیچ‌وقت از نام خودش سوءاستفاده نکرد. خیلی دوست داشت که من و بچه‌هایی که پیش‌اش آواز کار می‌کردیم، به شیوه او بخوانیم. یادم هست روزی او را خیلی خوشحال دیدم. پرسیدم: استاد اتفاقی افتاده؟ گفت: «به‌تازگی با یکی از بزرگ‌ترین استادان موسیقی دیدار کردم که همیشه آرزو داشتم برایم تار بنوازد و من با او آواز بخوانم. با او آواز مفصلی خوانده‌ام، او کسی نبود جز استاد جلیل شهناز. هنگامی که آوازی در دستگاه سه‌گاه با استاد خوانده بود ایشان فرموده بود که چه صدای گرم و گیرایی داری و اینکه سعی کن این شیوه را به نام مکتب آوازی کرمان به ثبت برسانی ....» خیلی از این بابت خوشحال بود. همیشه آلبوم سکوت را یکی از بهترین آثارش می‌دانست.

افسوس که چند سال بعد برای همیشه از میانمان رفت. او خیلی کارهایش را نیمه‌تمام گذاشت و هنگامی که آخرین آلبومش منتشر شد، برای دیدار به بم رفتم و درباره کارش بسیار صحبت کردیم. انگار خوش می‌دانست که این آخرین حضورش در عرصه موسیقی است. چنان آواز چهارگاهی خواند که من فکر می‌کنم تا سال‌ها کسی چهارگاه را به این قدرت و زیبایی نخواند. او چند عکس یادگاری به من داد که یکی را برایم پشت‌نویس کرد با همان خط زیبایش. برایم چنین نوشت: تقدیم به تو که پای‌بند به تعهدات ملی و میهنی هستی. دوستدار تو: ایرج بسطامی، همیشه در قلب منی و امضا! (یادش گرامی، روحش شاد)
نظر شما
پربیننده ترین ها
آخرین اخبار