نگاهی به علم سیاست در ایران با اشاراتی به بیانات اخیر رهبر انقلاب در جمع نخبگان

برنامه‌ریزی برای علم سیاست، آری یا نه؟

کد خبر: ۳۰۵۶۱
تاریخ انتشار: ۰۷ آبان ۱۳۹۳ - ۱۶:۰۱
محسن سلگی، دانشجوی دکترای اندیشه‌ی سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی در برهان نوشت:

برخلاف علوم طبیعی و فنی، علوم انسانی حاصل ضرورت‌هایی تاریخی و نیز سطح بالایی از برنامه‌ریزی بوده است. یکی از مهم‌ترین ضرورت‌ها، بحران سرمایه‌داری بوده است.

یک ملاحظه کل‌گرایانه در باب علوم انسانی در سطح جهانی
به‌طور کلی علوم در غرب، به‌طرزی برنامه‌ریزی‌نشده و طبیعی شکل گرفته‌اند. اما در آن بلاد، علوم انسانی نسبت به علوم طبیعی و فنی، از این حیث مستثنی است؛ یعنی برخلاف علوم طبیعی و فنی، علوم انسانی (به استثنای فلسفه که دانشی کهن و دیرین است) حاصل ضرورت‌هایی تاریخی و نیز سطح بالایی از برنامه‌ریزی بوده است.

یکی از مهم‌ترین ضرورت‌ها، بحران سرمایه‌داری بوده است که بیش از هرکس، کارل مارکس در قرن نوزدهم بر آن انگشت تأکید می‌گذارد. پس از توجه به این بحران، علوم انسانی همانند مدیریت، علوم سیاسی و جامعه‌شناسی، با مصبوغ و مسبوق به مارکسیسم، اما با گرایشات متنوع محافظه‌کارانه، چپ و لیبرال پا به عرصه گذاشت. در واقع علوم انسانی جدید، علوم تکنیکی و وابسته یا مرتبط به تکنولوژی است و از این حیث، سرشت، سرگذشت و سرنوشت آن با دانشی مانند فلسفه متفاوت است.

مفهوم برنامه‌ریزی، مفهومی بس مهم است که باید در مطالعه‌ی تاریخ علم در غرب و ایران، آن را مورد نظر داشت. تا قبل از جنگ جهانی دوم، غرب برای اداره‌ی جامعه، توجهی به طرح و برنامه نداشته است، بلکه تمامی امور در روندی طبیعی و زیسته یا عرفی پیش رفته است. اولین برنامه‌ریزی بزرگ در غرب، به طرح مارشال برای بازسازی اروپای بعد از جنگ جهانی دوم بازمی‌گردد.

علاوه بر این، سیاست‌های کینزی و نوکینزی بعد از بحران سرمایه‌داری (رکود بزرگ سال‌های 1932-1929)، پای برنامه‌ریزی از بالا و نقش غول‌آسای دولت را در آمریکا و اروپا گشود.

در ایران، از همان آغاز پیدایی علوم، علوم حاصل برنامه‌ریزی از بالا و جریانی غیرطبیعی بوده است. دارالفنون که توسط امیرکبیر تأسیس می‌شود، واکنشی است به عقب‌ماندگی ایران (رهبر انقلاب در دیدار نخبگان به عقب‌ماندگی ایران تصریح فرمودند: «با وجود شتاب پیشرفت‌های علمی، عقب‌ماندگی‌ها به قدری زیاد است که ایران هنوز نتوانسته به جایگاه شایسته‌اش دست یابد»1 از این رو، ایران کماکان در سطحی از وضعیت عقب‌ماندگی به سر می‌برد) و اقدامی بود برنامه‌ریزی‌شده و دولتی برای توسعه‌ی ایران که با وجود تمامی ویژگی‌های خوب، اما از آنجایی که جنبه‌ی آموزشی داشت و عاری از پژوهش بود و نیز علوم انسانی را به میان نیاورده بود، رهاورد چندانی نداشت.

از همان آغاز، دانشگاه‌ها نیز در ایران تا سال‌هایی قبل از انقلاب، صرفاً مدرسه بوده‌اند؛ یعنی تنها جنبه‌ی آموزش و تقلید از غرب داشته‌اند. در سال‌های اخیر نیز که پژوهش و مقالات علمی تولیدشده در ایران به رقم خوبی رسیده است، اما این سطح پژوهشی از آن سطح ابداع مورد نظر و سازگار با سند چشم‌انداز به‌دور است. همچنان‌که رهبر انقلاب در دیدار با نخبگان، تولید علم را با تولید مقاله متفاوت دانستند و فرمودند: «مقالات علمی تولیدشده به ثبت ابداع بینجامد و ناظر به نیازهای درونی کشور باشد.»2

نکته‌ی بعدی اینکه تکنولوژی در غرب، حاصل پیشرفت علوم بوده است، در حالی که در ایران غالباً پیشرفت علوم مرهون پیشرفت تکنیک بوده است. علی‌الاغلب، ابتدا یک تکنولوژی وارد شده و فراگیری دانش آن و نیز ایجاد توسعه و دانش‌های مرتبط با آن، پس از آن آمده است.

از این رو، علم در ایران از دو حیث دچار تأخر است. علوم انسانی که خود در غرب، نسبت به تکنولوژی و علوم طبیعی دچار تأخر است، این‌بار در ایران نیز تأخر دیگری را تجربه کرده است. محض نمونه، دارالفنون هیچ نقشی برای علوم انسانی نتوانست و نخواست که قائل شود.

آنچه در فوق در باب علوم انسانی آمد، درباره‌ی علوم سیاسی نیز صادق است. علاوه بر این، اکنون با پدیده‌ای به نام برنامه‌ریزی برای تغییر سرفصل‌ها و محتوی دروس در رشته‌ی علوم سیاسی مواجه هستیم که نگرانی‌هایی را در برخی محافل، خصوصاً محافل روشن‌فکری برانگیخته و مخالفان زیادی را در برابر طرح‌های بومی‌سازی علوم سیاسی نهاده است.

در این میان، با نگاهی به تجربه‌ی غرب که نظر به بحران سرمایه‌داری به سمت علوم انسانی پیش رفته است، آیا در ایران، علاوه بر بحران کلی عقب‌ماندگی، نظر به بحران فرهنگی و هویتی که ماحصل پدیده‌ای (معنی پدیده با معنی پروژه و پروسه متفاوت است) به نام تهاجم فرهنگی است، نمی‌تواند به سمت برنامه‌ریزی برای تغییر علمی برود که از همان آغاز و خاستگاه خود در غرب با برنامه‌ریزی و ضرورت تاریخی به وجود آمده است؟

پاسخ مبرهن است؛ یعنی این امر اگرچه مطلوب نباشد، اما مقدور و محمود است. در عین حال، پرهیز از شتاب‌زدگی، سطحی‌نگری و لزوم بردن این بومی‌سازی در محافل علمی در ابتدا و سپس در محافل دولتی، ضرورتی است که می‌تواند به توسعه‌ی این علم حتی در دنیا نیز کمک کند و بی‌تردید این روند، روندی است که نیازهای بومی را دریافته و مسئله‌واره‌های ایران را حل می‌کند.

در غیر این‌صورت، مسائل به‌جای حل شدن، منحل شدن را خواهند چشید. این امر، مستلزم حوصله (که رهبر معظم انقلاب در دیدار اخیر با نخبگان آن را از لوازم نخبگی معرفی و تحت عنوان «حوصله‌ی تحسین‌برانگیز برای پیگیری و مداومت» بیان فرمودند)3 است. به بیانی ماندگارتر، قله و صدر توسعه، نیازمند سعه‌ی صدر است.

توصیه‌ای آیین‌نامه‌ای
از حیث آیین‌نامه‌ای نیز تشویق پژوهشگران به تحقیق درباره‌ی موضوعات بومی، راه‌گشاست. برای مثال، در تصویب موضوعات پایان‌نامه‌ها، حل مشکله‌ای در بستر ایران و اسلام در اولویت و نیز تشویق آیین‌نامه قرار بگیرد. برای این منظور می‌توان پاداش‌هایی، نه لزوماً در ارزش‌گذاری علمی، اما دست‌کم در پژوهانه‌ها و حمایت‌های مالی در نظر گرفت.

ارزش این رویه وقتی بیشتر مبرز می‌شود که به یاد داشته باشیم که در ژورنال‌های خارجی یا ISI و محافل آکادمیک و پژوهشی بین‌المللی و خارجی، به موضوعاتی که به شناخت آن‌ها از ایران، اسلام و به‌طور کلی تمدن‌ها و فرهنگ‌های غیر (غیر از خود آن‌ها) کمک می‌کند، توجه و اقبال بیشتری نشان می‌دهند.

برای این منظور، به‌جای نهضت ترجمه‌ی آثار غیرفارسی به فارسی، ترجمه‌ی آثار فارسی متقدم و متأخر در زمینه‌ی تحقیق ایرانی و اسلامی، برای ارتقای جایگاه علوم سیاسی و نیز سایر شقوق علوم انسانی، به صواب و ثواب نزدیک‌تر است. این‌گونه می‌توان شاهد رنسانسی جدید در آینده‌ای نه چندان دور برای علوم مزبور بود.

پیش به‌سوی جهانی شدن صادراتی
رنسانس غرب (قرون پانزده و شانزده میلادی) تا حد چشمگیری مرهون ترجمه‌ی آثار اسلامی بود؛ همچنان‌که رنسانس سنی در قرون دوم و سوم هجری مرهون ترجمه‌ی آثار یونانی بوده است. در این میان، رنسانس شیعی که در دوران صفویه از حیث علمی، فرهنگی و تمدنی رخ می‌دهد، رنسانسی عاری و بی‌نیاز از نهضت ترجمه بوده است.

به هر روی، در عین تقبیح نکردن و حتی شایسته دانستن ترجمه‌ی آثار غربی (خصوصاً آثاری که درباره‌ی ما نوشته شده است)، لازم است تا توجه و تخصص خود را عمدتاً مصروف حوزه‌های بومی خود کنیم که هنوز بسیاری از پاره‌ها و مناطق آن متصرف نشده و بکر است. سپس ترجمه‌ی آثار فارسی امروز خود برای بهره‌گیری غربیان و سایر اهالی گیتی، ضرورتی راه‌گشا برای «جهانی شدن صادراتی» و محدود نماندن به «جهانی شدن وارداتی» کنونی است.

سیاست و سعادت
انتقادی که همواره از علوم سیاسی و جامعه‌شناسی غرب می‌شود این است که علوم سیاسی و جامعه‌شناسی غربی و به تبع آن، جامعه‌شناسی سیاسی غربی، سعادت و فلاح انسان را ندیده است و مکان و امکان دیدن آن را مسلوب و مصلوب می‌سازد.

به‌عنوان نمونه، علم مدنی فارابی (این فیلسوف سیاسی بزرگ اسلام)، که سعادت (نه به معنای خوشبختی، بلکه به معنای رستگاری؛ چراکه دست بر قضا، خوشبختی حاصل انگاره‌های علوم انسانی نوین، اعم از مارکسیستی و لیبرالیستی، خصوصاً لیبرالیستی است که آن را در پیوندی وثیق و لاینفک با رفاه تعریف می‌کنند) را ملحوظ قرار می‌دهد، در برابر جامعه‌شناسی نوین قرار داده می‌شود. فراسوی این مباحث، باید دید آیا علوم سیاسی کنونی توانسته به خوشبختی به‌عنوان مفهومی زمینی و حداقلی مدد برساند و از آلام دنیوی مردم بکاهد؟

سیاست که ارسطو از آن به‌منزله‌ی ارباب علوم یاد کرده است، آیا در عرصه‌ی عملی توانسته نقش مؤثری ایفا کند؟ در غرب، قرابت و همکاری لاینفکی میان عرصه‌ی علمی و عملی سیاست وجود داشته و دارد. میان پولیتیسین‌ها (سیاست‌مداران) و پولیتولوگ‌ها (سیاست‌شناسان) همواره رایزنی و هم‌فکری وجود داشته است. اجماع نخبگان، که از آن به‌عنوان لوازم توسعه یاد می‌شود، امری است که در تاریخ غرب وجود داشته است، اما این‌سو داستان به‌گونه‌ای دیگر است.

پیش به‌سوی اجماع
در مباحث توسعه، عدم اجماع میان نخبگان ابزاری و فکری از دلایل عقب‌ماندگی ذکر می‌شود. توضیح اینکه در بحث اجماع میان نخبگان ابزاری و فکری، آن چیزی که در ایران شایع است اینکه نخبگان ابزاری یا به عبارتی عرفی‌تر، مدیران اجرایی، نخبگان فکری یا علمی را متهم به عمل‌گرا نبودن، غیرواقع‌بین ‌بودن و بی‌تجربگی می‌کنند.

از آن‌سو، نخبگان فکری یا علمی نیز اجرایی‌ها را متهم به نداشتن نگاه علمی و کارشناسانه می‌کنند. این شکاف یکی از عمده‌ترین شکاف‌های ساختاری و فرهنگی خصوصاً در کشورهای جهان سوم است. علاوه بر این شکاف، شکاف میان خود نخبگان فکری و خود نخبگان ابزاری نیز به‌صورت مستقل امری است که ضعف مضاعف و علی‌حده‌ی روند توسعه در کشور را به دنبال خواهد داشت.

اجماع نخبگان علمی سیاسی و نخبگان عملی سیاسی، به‌طور کلی هم از لوازم توسعه و توسعه‌ی سیاسی است و هم از لوازم توسعه‌ی علم سیاست. بنابراین برخلاف نظر عده‌ای از مخالفان بومی‌سازی و اسلامی‌سازی علم سیاست، علم سیاست و به‌طور کلی علوم انسانی بدون اجماع نخبگان اجرایی یا ابزاری و نخبگان علمی یا فکری به «فرجامین» نزدیک نخواهد شد و کماکان در «فرودین» باقی خواهد ماند. این‌ گونه علم سیاست در ایران، حداقل به سیاست دنیا کمک خواهد کرد و همچون علم سیاست در غرب به خوشبختی و رفاه منجر خواهد شد.

اگرچه مطلوب سیاست در اسلام، همان چیزی است که امام محمد غزالی از آن تحت عنوان «سیاست اتمّ» یا «سیاست دنیا و آخرت» یاد می‌کند، اما در نگاهی حداقلی باید گفت بدون توجه به الزامات ایرانی و اسلامی و نیز نیازهای ایرانی و اسلامی، سیاست در ایران و برنامه‌های پژوهشی و اجرایی آن، سیاست دنیا نیز نخواهد بود.

لزوم نگاه کل‌گرایانه
در کنار الزام مزبور، لزوم اقدامی جامع برمبنای نقشه‌ی جامع علمی کشور و دخیل بودن تمامی بخش‌ها، همان نگاه کل‌گرایانه‌ای است که به پیشرفت همه‌ی علوم، نگاه بینارشته‌ای و چندرشته‌ای، منظومه‌مند شدن و انتظام امور، پیشرفت دانش‌بنیان جامعه در تمامی امور و نیز استقلال از منابع زیرزمینی و اقتصاد خام‌فروش می‌شود که رهبری معظم در همایش امروز نخبگان بدان اشاره فرمودند.

رهبر انقلاب در رابطه به نگاه کل‌گرایانه‌ای که مقتضی پیشرفت است، فرمودند: «نقشه‌ی جامع علمی کشور می‌تواند وظایف همه‌ی بخش‌ها را در این روند مشخص کند.»4

و«باید با تلاش برنامه‌ریزی‌شده‌ی همه‌ی دستگاه‌ها، یک زنجیره‌ی کامل و یک شبکه‌ی عظیم تولید علم ایجاد شود که همه‌ی بخش‌ها و اجزای آن مکمل یکدیگر باشند و هم‌افزایی کنند.»5

علم سیاست و عالمان سیاست نیز باید با نگاه بینارشته‌ای و چندرشته‌ای در رابطه‌ای ارگانیک و غیرمکانیکی با سایرها حوزه‌های علمی و نیز در تعاملی سازنده-نقادانه‌ی غیرمخرب با نهادهای سیاست‌گذار و مجری سیاست، جدّ و جهد خود را بر گره‌گشایی از مشکلات این مرز و بوم و حتی بشریت قرار دهند.*

منابع:

1، 2، 3، 4 و 5: بیانات مقام معظم رهبری در دیدار نخبگان، 30 مهر 1393.

پربیننده ترین ها