قتل های ناموسی در ایران و هند چه نسبتی باهم دارند؟
قتلهای ناموسیِ اخیر در ایران، گواهی است بر تطبیق عینی و ذهنیِ ایران و هند در کلیّت خودشان. مناطق جغرافیایی ما بیشترین نرخ بیایانزایی در جهان را دارند، اوضاع هند هم چندان تعریفی ندارد، به مانند راجستان، که زنان و مردان روستایی باید ساعتها وقت بگذارند تا آبی اندک را از درون چاه بیرون کِشند.
صدای ایران- هند را غالبا چونان نماد و سرنمونی از یک جامعهی عارفانه میشناسیم و روزی روزگاری اگر در پی معنویّتی باشیم یکی از گزینههای پیش روی ما بهطور حتم همانجاست. امّا این تنها یک سویهی ماجراست. روی دیگر آن، وحشتناک، تاریک خوفانگیز و با تجاوز درآمیخته است. فیلمهای بالیوودی از خشنترین فیلمهای تاریخ سینما هستند. در فیلمی شاهدیم که مردی دلهدزدی را که عروسک بچّهاش را دزدیده لتوپار کرده و به همراه آن کثیری دیگر را نیز به دیار نیستی فرستاده و شهری را به آتش میکِشد. دوتا از وجوه بارز خشونت در آنجا و در جامعهای که سینما بازتابش میدهد، یکی عدم تناسب مجازات یا تنبیه با جرم، و دیگری منبع خشونت است که غالبن جامعه و روابط اجتماعیِ بازتولیدشده توسط آن است و نه حاکمیّت. بیشتر قتلها در هند نه از سوی پلیس و دستگاه حاکم – که به شدّت رشوهگیر است- که از سوی دستهها، طوایف، و کاستهایی است که به نحوی پنداشتهی درست یا غلطشان این است که رسومشان زیر پا گذاشته شده یا آبرو و حرمتشان خدشهدار گشته. زنان، قربانیِ همیشگی خشونتها در هند هستند، خشونتی که غالبا با ویژگیهای جنسی و جنسیّتی همراه است. شاید باورتان نشود ولی یکی از عوامل تجاوز به زنان و دختران در هند بهویژه در مناطق روستایی، دوربودن توالتها و دستشوییها از محل تجمع خانههاست. زنان و دخترانی که سحرگاه برای قضای حاجت میروند غالبن در معرض خطر خشونت و تجاوز هستند.
ایران از حیث توسعهیافتگی به روزگار هند دچار شده و هرچه بیشتر میشود. هم از جنبههای فیزیکی و سختافزاری که متخصّصین توسعه، نوگرایی modernization نام مینهندش و هم از جنبههای فرهنگی که نام فرنگیاش مدرنیته modernity است. توسعهی منطقهای هم در ایران و هم در هند به شدّت ناعادلانه است، فاصلهی میان فقیر و غنی و شکاف طبقاتی در ایران به سرعت به حدّونصاب هند میرسد. کمتر شهری در هند را میبینید که عاری از حلبیآباد و زاغهها باشد. هم ایران و هم هند در اینسوی آتلانتیک و برزیل در آن سویش به قول مایک دیویس به سیارهی زاغهها بدل شدهاند. بیش از 30 میلیون از جمعیّت کشورمان حاشیهنشین و زاغهنشین شدهاند، اگر سرانه بگیریم به آمار هند نزدیک چه بسا از آن بیشتر باشد. پولدارهای ما هرروز بیشتر از پیش به مهاراجههای هندی شبیه میشوند، آنها از رهگذر زدوبندها، املاک مرغوب را خریداری و تغییر کاربری میدهند، کشاورزی را نابود و هرچه بیشتر بر املاکومستغلاتی که نوعی سبک زندگی لاکشری و مرفه را بازتولید میکند، میافزایند. در دهلی یا کلکته یا چنای Chennai که قدم بزنید ناگهان از مناطق مرفهی همچون جادهی ساحلیِ ایسیآر East Coast Road و آنا نگار Anna Nagar به حلبیآبادهایی میرسید که انبوهی از فقرا مستمندان و معتادینی که نجس پنداشته میشوند در آنجا در هم میلولند همچون حیوانات و وحوش. همزمان که پولدارهایِ نه الکیخوش که به واقع شاد و خوشبخت – چه کسی در شادیای که پول به همراه میآورد شک دارد، شما دارید؟ لیکن این شادی باید عادلانه توزیع شود - در گوآ Goa و در ریزورتها یا همان استراحتگاههای ساحلی پرزرقوبرق از نسیم دلنواز و مرفّه اقیانوس هند لذّت برده و جامههای فاخر ابریشمی و گردنبندهای کشمیریِ خودشان را به رخ هم میکِشند، یک زنِ سرپرست خانوار، باید در کارگاههایی که نام برندهای معروف اروپایی رویشان حک میشود با دستمزدی بخورونمیر تا وقت مرگ، سر کرده و صدایش درنیاید واِلّا تجاوز از سوی کارفرما همچون شمشیر داموکلوس بر بالای سرش بر فرقش فرو میآید. یک زن گلفروشِ هندی باید ساعتها گرمای طاقتفرسا در کوپههای دربوداغان قطار را تحمّل کند و خود را لایق این رنج طولانی بپندارد.
سالهای سال است که سیاستهای نئولیبرال نارندا مودی، جامعهی هند را دو شقّه کرده، رانتخوارانی که با برچسب کارآفرینی از نعمات و بذلوبخششهای دولتی بهره میبرند و مردمی فقیر و از همهجا رانده و مانده. شهروندِ کارآفرینِ ممتاز و مردمان عادّیِ پیرامون.
عرفان کذاییِ هند همهی این رنجها را برای مردمانش طبیعی جلوه میدهد. فقر نوعی زندگیِ مرتاضگونه را بازتولید و آن را مشروعیّت میبخشد. عرفان در آنجا مکانیزمی است که عینیّت و شرایط ملموس نداری و بیچیزی را به عرصهی فکر و فرهنگ میکِشاند و یا بالعکس یعنی سبب میشود تا فقرا همچنین در چرخهی فقر دستوپا زده و در تب وهم دق کنند. نئولیبرالیزم هندی، عرفان هند را مصادره به مطلوب کرده.
قتلهای ناموسیِ پشتسرهمِ روزهای اخیر در ایران، گواهی است بر تطبیق عینی و ذهنیِ ایران و هند در کلیّت خودشان. مناطق جغرافیایی ما بیشترین نرخ بیایانزایی در جهان را دارند، اوضاع هند هم چندان تعریفی ندارد، به مانند راجستان، که زنان و مردان روستایی باید ساعتها وقت بگذارند تا آبی اندک را از درون چاه بیرون کِشند. این بیابانزایی در عرصهی فکری نیز کار را به خشنترین نوع منازعات نسلی کشانده آنجا که میتوان آن را گونهای کنش ضدمدرنیته و قیام علیه آن تصوّر نمود: مدرنیتهای که در ایران و در حسّاسترین بزنگاه تاریخی روی دوش زنان افتاده. آنهنگام که پدری در حشرونشر با فرزند دختر خویش به شدیدترین نوع مجازات متوسّل میشود، فارغ از اینکه قوانین جزایی و قضایی کدام است و بیشتر در خصوص فرزندان دختر و نه پسر، هر سهی این ویژگیها در هند نیز قابل ردیابی است. طنز قانونی و تاریخی آنجاست که دولت هند، زنا را از شمول جرم انگاری و بزهها خارج میکند لیکن اوضاع جامعهاش به گونهای است که تجاوز روزمرّه به زنان و دختران تقریبا عادی و طبیعی شده. گاهی اوقات گرهگشاییِ قانونی چارهی کار نیست بلکه اوضاع را بدتر میکند. در ایران نیز ، بعضا با افراد یا گروههای برمیخوریم که در اجرا و کاربست سلیقهی فرهنگیشان با آنچنان دستودلبازیای مواجه میشوند که نمونهاش را در ولنگوبازترین کشور غربی نمیبینیم ولی در ایران میبینیم. چندی پیش در یکی از مناطق اعیاننشینِ مشهد شاهد گروهی از یک بندِ موتورسوار با موتورهای هارلیدیویدسون بودم که با قیافههای هیپیوار خویش در خیایان جولان میدادند. حتی در خود تگزاس آمریکا که ایالتی علیالظاهر میهنپرست و محافظهکار است، بندهای موتورران، بیشتر در کار تجارت و دلّالیِ ماریجوآنا و مواد مخدر دیگرند. ما میگوییم نعمات برای همه، نه توزیع یکسان فقر نه تجمّعِ سرسامآور و فسادانگیزِ ثروت و قدرت.
بر خلاف بسیاری تحلیلگران که در جریان قتلهای تاسفبار اخیر پای مردسالاری و قوانین مربوط به آن را پیشکشیدهاند بر این باورم که حتّی در سکولارترین خانوادههای ایرانی وقوع چنین قتلهایی و بروز خشونت خانگیِ جسمی و شدید نسبت به دختران و زنان کاملن محتمل است.
هرگونه تحلیلی که از نهاد کهنهی مردسالاری و از مضامینی همچون ناموس برای تحلیل خشونتهای اخیر بهره بَرَد، قدیمی و نارساست و ره به جایی نمیبرد. پای ناموس که وسط بیاید جبههگیریها آنچنان قطبی میشود و احساسات چنان غلیان میکند که عرصه برای تعصب گشاده و فراخ میشود و نه برای تحلیلی عمیق و درستودرمان. آیا میتوان اصولن انسان و بعضا حیوانی را در این کرهی خاکی سراغ گرفت که ناموسپرست نباشد، بدین معنا که تلاش نکند حریم خانوادهی خویش را حفظ کند؟ آیا میتوان جامعهای را سراغ گرفت که نهاد مردسالاری در آن به طور کامل رخت بربسته باشد و آیا اصولن چنین رخدادی مطلوب است؟ ولی اگر اصولن خانوادهای به آن معنا در کار نباشد چه؟ مبارزه با مردسالاری و بحث ناموس را پیش کشیدن، کلّیگوییهایی هستند به دنبال مقصری که در کسوت یک ضدّقهرمان تمامی گناهان را به پایش بنویسند. پس مشکل کجاست، جسدی غرقهدرخون روی دست ما/جامعه مانده و فرقی هم نمیکند که با تبر کشته شده باشد یا داس یا طناب؟
از قیاس هند منظوری داشتم. نئولیبرالیزم، مردسالار نیست بهعکس بیشتر روی زنها افکار تمایلاتشان و سبک زندگیشان تمرکز دارد. لیکن توانسته خود را به تمامی در یک جامعهی سنتا مردسالار مانند ایران و هند جا بیندازد. این جاانداختن قربانی میطلبد و به بار میآورد. از این حیث روحانی- و هر فرد یا گروهی که متمایل یا مجریِ تئولیبرالیزم است- و مودی دوروی یک سکّهاند. اتفاقا سیاستهای نئولیبرال را بیشتر، زنان، چونان سیاهیلشکرها جلو میبرند تا مردان. سهم زنان را در پیشبرد سرمایهداریِ بهشدّت انضباطی regulating capitalism و کنترلی کنونی نباید دستِکم گرفت، این دستِکمنگرفتن نافی تلاشها برای احقاق حقوق از دسترفتهشان نیست و نباید باشد.خیلیها از این گزاره این را میفهمند که دیگربار نویسندهای سادهبین، و ضدّزن دستبهکار شده تا گناه همهچیز را به گردن آنها بیاندازد، اینطور نیست. مراد این است که شیطانسازی از مردان و مردسالاری که سالهای سال پروژهی فکری فمینیستها بود کار را به عرصهی خونآلود کنونی کشانده. پروژهی فمینیستها دستکم در ایران و در ابعاد اصلیاش این بود تا زنها را پشت فرمان اتوبوس شرکت واحد بنشاند، دوچرخهسوار یا تعمیرکار کند، یا دلخوش باشد که گروهی قلیل از زنها مسابقهی فوتبال ببینند، همهی این تلاشها بیهوده بوده و شکست خورده است. زنان سرپرست خانوار هیچگاه مد نظر فمینیستها نبودند، دختربچّههای کار یا طلاق، زنان مذهبی، ساکنین شهرهای درجهی دو و سه، یا زنان عشایر.
در شگفتم که پروژهی فکری و اجتماعی فمینیستی در ایران چرا از یک زن ِ سلبریتیِ مبتذل که به وضوح نژادپرست هست انتقاد نکرده و نمیکند؟ فمینیزم در ایران دستدردستِ سیاستهای نئولیبرالی زمینهای را آماده کرده که افراطیها میداندار و معرکهگردان همهچیز شوند درست همچون ائتلاف نامقدّسِ میان عرفان هندی و سیاستهای نئولیبرالی.
مصرفگرایی اینترنتی و ابتذال اینستاگرامی از اباطیل فمینیستی برای کسب سود و پیشبرد برنامههایش بهره میبرد، صنعت خطرناک و آلودهکنندهی لوازم آرایشی جسم وروح دختران جوان را لهولورده کرده و نوعی برددهداریِ مردن به راه انداخته. حتّی پارهای کارآفرینیها نیز میتوانند غیرقانونی و صدمهزننده باشند. حتی مسایل جدّیتری همچون ارثومیراث و دیه و حق حضانت که مورد بحث گروهای معقولتر فمینیستی بود دیگر چندان موضوعیتی نه برای زنان دارد و نه مردان، زیرا اصولن خانوادهای به آن معنا شکل نمیگیرد که حق حضانتی در پی باشد، میراثی در بسیاری از خانوادهها جز فقر نیست، و اگر دیهی زن نصف مرد است، دختر پورشهسوار پولداری که کوکایین زده یا مست لایعقل هست برایش فرقی ندارد که جان رهگذر مردی را بگیرد یا زنی را، درهرصورت پول برای پرداخت دارد زیاد هم دارد.
هم جنس و هم جنسیّتِ gender نئولیبرال نوعی تودهی فشردهی آبرفته است که چندان وزن و ارزشی ندارد. پدران و دختران، قاتلان و مقتولین، بیش از آنکه انسانهایی عاقل و فکور با عاملیّتی از آن خویش باشند، قربانی ذهنیّتی و به تبع آن سیاستی هستند که انسانها را به تودهی بیجان به نعشی بدل ساخته که میتواند هرطور که خواست یا خواستید باهاشان رفتار کنید، پدر از مردانگی همین را میفهمد که جسمی قویتر داشته و در نزاعی رودررو میتواند از این قدرت بدنی برای سرکوب دیگری و ضربوشتماش استفاده کند، او قوانین و امنیت خانواده را مورد هجوم چیزهایی میبیند که خود نقشی در اختراع یا راهبریشان ندارد و کسی هم به او آموزش نداده که اعضای خانواده را چگونه میتوان حول این موضوع دور هم جمع و ساعاتی با آنها مشورت کرد و گفتوشنود داشت.
یکی از این مهاجمین مثلا میتواند اینستاگرام باشد. از آنسو قربانی نیز از بدن همین را میفهمد که تا میتواند باید از آن لذّت برد، چون فلزی چکشخوار مدام رویش کوبید و چون با پیری و مرگ به فنا میرود دم را غنیمت شمرد و به نیازهایش پاسخ داد به هر بهایی، دم را غنیمت شمردن و بدن را نه حمل که تا میتوان از آن لذتبردن، برآیند سکولاریزم و فمینیزم است، آنجا که به دلایل گوناگونی که موضوع این نوشتار نیست، به قول پیتر برگر جامعهشناسِ اتریشیالاصل، مذهب، آن سایهسار مقدّس sacred canopy، از جوامع رخت بربسته و دیگر کارایی ندارد.
برای دخترانِ نوجوان امروزی، سنتها رسومات و جایگاه اجتماعیِ خانواده، چه درست چه نادرست اصولن مطرح نیست زیرا وقت تنگ است و در دریای متلاطم فردگرایی باید جزیرهای برای خود دستوپا کرد و لحظهای خوش بود. پدر و دختر از حیث ذهنی و عینی دو دو دنیای متفاوت و دور از هم میزیند که نئولیبرالیزمِ آفتزدهی خشونتبار برایشان دستوپا کرده، جهانی مشحون از خودپرستیِ خودشیفتگی، و حماقتانگیزی، چه شیفتگی به قدرت بدنی و جسمی - عضلانی میخواهد باشد و چه چهره و پیکری جذّاب و زیبا که میتوان با ترفندهایی گوناگون برایش هزاران فالوئر ترتیب داد. به نمآهنگهای پاپ هندی نگاه کنید و به نماهنگهای ایرانی خودمان، به آیدلهای هندی و ایرانی.
دخترانِ نئولیبرال، از امنیت و ناامنی آنطور که پدرهاشان میفهمیدند، درکی ندارند، آنها طالب ناامنی و ماجراجویی هستند، تا از شرایط تکراری و روزمرّهشان بیرون بیایند. وقت تنگ و زندگی کوتاه است و نمیتوان آن را در چاردیواریِ کسلکنندهی خانه تلف کرد، زندگی باید سودآوری داشته باشد. در خانه هم جز بحث از پاسکردنِ چک و دادنِ اقساط، و تبدیل داراییهای خانه و شخصی به چیزی که سودآورتر باشد، بحثی در میانه نیست. همه باید به نوعی گلیم خود را شخصا از آب بیرون بکشند. مردسالاری در میانه نیست، اصولا در جهان نئولیبرال، دیگر، "سالاری" در کار نیست، همه همزمان میتوانند رییس خود باشند و دیگری را رعیّتوار استثمار کنند. هم کارفرمای شرکت خودشان باشند هم کارگرش. پدرها باید داسها و تبرها و میلهها را برای چیز دیگری نشانه رفته فرو بیاورند آنها دشمن را اشتباه گرفتهاند. نئولیبرالیزم در ایران، فمینیزم را مصادره به مطلوب کرده.
عرفان در هند هنوز که هنوزه در یافتنِ «مردکامل» تلاشی افسوسخوارانه دارد، اما تا چشمش را باز کرده دیده که بازی را به نئولیبرالیزم چنان باخته که به مردی رسیده که چون رباتی کودن تنها میله و تبر برمیدارد، تجاوز گروهی و بیسیرت میکند. در ایران نیز، که به همان مسیر میرود، همگان سر در آخور فردگرایی و پولپرستی کرده تا چندصباحی از هرچه که هست لذتی وهمآلود ببرند، حالا یکی میکُشد و دیگری بداقبال بوده کشته میشود.
ارمان شهرکی
ایران از حیث توسعهیافتگی به روزگار هند دچار شده و هرچه بیشتر میشود. هم از جنبههای فیزیکی و سختافزاری که متخصّصین توسعه، نوگرایی modernization نام مینهندش و هم از جنبههای فرهنگی که نام فرنگیاش مدرنیته modernity است. توسعهی منطقهای هم در ایران و هم در هند به شدّت ناعادلانه است، فاصلهی میان فقیر و غنی و شکاف طبقاتی در ایران به سرعت به حدّونصاب هند میرسد. کمتر شهری در هند را میبینید که عاری از حلبیآباد و زاغهها باشد. هم ایران و هم هند در اینسوی آتلانتیک و برزیل در آن سویش به قول مایک دیویس به سیارهی زاغهها بدل شدهاند. بیش از 30 میلیون از جمعیّت کشورمان حاشیهنشین و زاغهنشین شدهاند، اگر سرانه بگیریم به آمار هند نزدیک چه بسا از آن بیشتر باشد. پولدارهای ما هرروز بیشتر از پیش به مهاراجههای هندی شبیه میشوند، آنها از رهگذر زدوبندها، املاک مرغوب را خریداری و تغییر کاربری میدهند، کشاورزی را نابود و هرچه بیشتر بر املاکومستغلاتی که نوعی سبک زندگی لاکشری و مرفه را بازتولید میکند، میافزایند. در دهلی یا کلکته یا چنای Chennai که قدم بزنید ناگهان از مناطق مرفهی همچون جادهی ساحلیِ ایسیآر East Coast Road و آنا نگار Anna Nagar به حلبیآبادهایی میرسید که انبوهی از فقرا مستمندان و معتادینی که نجس پنداشته میشوند در آنجا در هم میلولند همچون حیوانات و وحوش. همزمان که پولدارهایِ نه الکیخوش که به واقع شاد و خوشبخت – چه کسی در شادیای که پول به همراه میآورد شک دارد، شما دارید؟ لیکن این شادی باید عادلانه توزیع شود - در گوآ Goa و در ریزورتها یا همان استراحتگاههای ساحلی پرزرقوبرق از نسیم دلنواز و مرفّه اقیانوس هند لذّت برده و جامههای فاخر ابریشمی و گردنبندهای کشمیریِ خودشان را به رخ هم میکِشند، یک زنِ سرپرست خانوار، باید در کارگاههایی که نام برندهای معروف اروپایی رویشان حک میشود با دستمزدی بخورونمیر تا وقت مرگ، سر کرده و صدایش درنیاید واِلّا تجاوز از سوی کارفرما همچون شمشیر داموکلوس بر بالای سرش بر فرقش فرو میآید. یک زن گلفروشِ هندی باید ساعتها گرمای طاقتفرسا در کوپههای دربوداغان قطار را تحمّل کند و خود را لایق این رنج طولانی بپندارد.
سالهای سال است که سیاستهای نئولیبرال نارندا مودی، جامعهی هند را دو شقّه کرده، رانتخوارانی که با برچسب کارآفرینی از نعمات و بذلوبخششهای دولتی بهره میبرند و مردمی فقیر و از همهجا رانده و مانده. شهروندِ کارآفرینِ ممتاز و مردمان عادّیِ پیرامون.
عرفان کذاییِ هند همهی این رنجها را برای مردمانش طبیعی جلوه میدهد. فقر نوعی زندگیِ مرتاضگونه را بازتولید و آن را مشروعیّت میبخشد. عرفان در آنجا مکانیزمی است که عینیّت و شرایط ملموس نداری و بیچیزی را به عرصهی فکر و فرهنگ میکِشاند و یا بالعکس یعنی سبب میشود تا فقرا همچنین در چرخهی فقر دستوپا زده و در تب وهم دق کنند. نئولیبرالیزم هندی، عرفان هند را مصادره به مطلوب کرده.
قتلهای ناموسیِ پشتسرهمِ روزهای اخیر در ایران، گواهی است بر تطبیق عینی و ذهنیِ ایران و هند در کلیّت خودشان. مناطق جغرافیایی ما بیشترین نرخ بیایانزایی در جهان را دارند، اوضاع هند هم چندان تعریفی ندارد، به مانند راجستان، که زنان و مردان روستایی باید ساعتها وقت بگذارند تا آبی اندک را از درون چاه بیرون کِشند. این بیابانزایی در عرصهی فکری نیز کار را به خشنترین نوع منازعات نسلی کشانده آنجا که میتوان آن را گونهای کنش ضدمدرنیته و قیام علیه آن تصوّر نمود: مدرنیتهای که در ایران و در حسّاسترین بزنگاه تاریخی روی دوش زنان افتاده. آنهنگام که پدری در حشرونشر با فرزند دختر خویش به شدیدترین نوع مجازات متوسّل میشود، فارغ از اینکه قوانین جزایی و قضایی کدام است و بیشتر در خصوص فرزندان دختر و نه پسر، هر سهی این ویژگیها در هند نیز قابل ردیابی است. طنز قانونی و تاریخی آنجاست که دولت هند، زنا را از شمول جرم انگاری و بزهها خارج میکند لیکن اوضاع جامعهاش به گونهای است که تجاوز روزمرّه به زنان و دختران تقریبا عادی و طبیعی شده. گاهی اوقات گرهگشاییِ قانونی چارهی کار نیست بلکه اوضاع را بدتر میکند. در ایران نیز ، بعضا با افراد یا گروههای برمیخوریم که در اجرا و کاربست سلیقهی فرهنگیشان با آنچنان دستودلبازیای مواجه میشوند که نمونهاش را در ولنگوبازترین کشور غربی نمیبینیم ولی در ایران میبینیم. چندی پیش در یکی از مناطق اعیاننشینِ مشهد شاهد گروهی از یک بندِ موتورسوار با موتورهای هارلیدیویدسون بودم که با قیافههای هیپیوار خویش در خیایان جولان میدادند. حتی در خود تگزاس آمریکا که ایالتی علیالظاهر میهنپرست و محافظهکار است، بندهای موتورران، بیشتر در کار تجارت و دلّالیِ ماریجوآنا و مواد مخدر دیگرند. ما میگوییم نعمات برای همه، نه توزیع یکسان فقر نه تجمّعِ سرسامآور و فسادانگیزِ ثروت و قدرت.
بر خلاف بسیاری تحلیلگران که در جریان قتلهای تاسفبار اخیر پای مردسالاری و قوانین مربوط به آن را پیشکشیدهاند بر این باورم که حتّی در سکولارترین خانوادههای ایرانی وقوع چنین قتلهایی و بروز خشونت خانگیِ جسمی و شدید نسبت به دختران و زنان کاملن محتمل است.
هرگونه تحلیلی که از نهاد کهنهی مردسالاری و از مضامینی همچون ناموس برای تحلیل خشونتهای اخیر بهره بَرَد، قدیمی و نارساست و ره به جایی نمیبرد. پای ناموس که وسط بیاید جبههگیریها آنچنان قطبی میشود و احساسات چنان غلیان میکند که عرصه برای تعصب گشاده و فراخ میشود و نه برای تحلیلی عمیق و درستودرمان. آیا میتوان اصولن انسان و بعضا حیوانی را در این کرهی خاکی سراغ گرفت که ناموسپرست نباشد، بدین معنا که تلاش نکند حریم خانوادهی خویش را حفظ کند؟ آیا میتوان جامعهای را سراغ گرفت که نهاد مردسالاری در آن به طور کامل رخت بربسته باشد و آیا اصولن چنین رخدادی مطلوب است؟ ولی اگر اصولن خانوادهای به آن معنا در کار نباشد چه؟ مبارزه با مردسالاری و بحث ناموس را پیش کشیدن، کلّیگوییهایی هستند به دنبال مقصری که در کسوت یک ضدّقهرمان تمامی گناهان را به پایش بنویسند. پس مشکل کجاست، جسدی غرقهدرخون روی دست ما/جامعه مانده و فرقی هم نمیکند که با تبر کشته شده باشد یا داس یا طناب؟
از قیاس هند منظوری داشتم. نئولیبرالیزم، مردسالار نیست بهعکس بیشتر روی زنها افکار تمایلاتشان و سبک زندگیشان تمرکز دارد. لیکن توانسته خود را به تمامی در یک جامعهی سنتا مردسالار مانند ایران و هند جا بیندازد. این جاانداختن قربانی میطلبد و به بار میآورد. از این حیث روحانی- و هر فرد یا گروهی که متمایل یا مجریِ تئولیبرالیزم است- و مودی دوروی یک سکّهاند. اتفاقا سیاستهای نئولیبرال را بیشتر، زنان، چونان سیاهیلشکرها جلو میبرند تا مردان. سهم زنان را در پیشبرد سرمایهداریِ بهشدّت انضباطی regulating capitalism و کنترلی کنونی نباید دستِکم گرفت، این دستِکمنگرفتن نافی تلاشها برای احقاق حقوق از دسترفتهشان نیست و نباید باشد.خیلیها از این گزاره این را میفهمند که دیگربار نویسندهای سادهبین، و ضدّزن دستبهکار شده تا گناه همهچیز را به گردن آنها بیاندازد، اینطور نیست. مراد این است که شیطانسازی از مردان و مردسالاری که سالهای سال پروژهی فکری فمینیستها بود کار را به عرصهی خونآلود کنونی کشانده. پروژهی فمینیستها دستکم در ایران و در ابعاد اصلیاش این بود تا زنها را پشت فرمان اتوبوس شرکت واحد بنشاند، دوچرخهسوار یا تعمیرکار کند، یا دلخوش باشد که گروهی قلیل از زنها مسابقهی فوتبال ببینند، همهی این تلاشها بیهوده بوده و شکست خورده است. زنان سرپرست خانوار هیچگاه مد نظر فمینیستها نبودند، دختربچّههای کار یا طلاق، زنان مذهبی، ساکنین شهرهای درجهی دو و سه، یا زنان عشایر.
در شگفتم که پروژهی فکری و اجتماعی فمینیستی در ایران چرا از یک زن ِ سلبریتیِ مبتذل که به وضوح نژادپرست هست انتقاد نکرده و نمیکند؟ فمینیزم در ایران دستدردستِ سیاستهای نئولیبرالی زمینهای را آماده کرده که افراطیها میداندار و معرکهگردان همهچیز شوند درست همچون ائتلاف نامقدّسِ میان عرفان هندی و سیاستهای نئولیبرالی.
مصرفگرایی اینترنتی و ابتذال اینستاگرامی از اباطیل فمینیستی برای کسب سود و پیشبرد برنامههایش بهره میبرد، صنعت خطرناک و آلودهکنندهی لوازم آرایشی جسم وروح دختران جوان را لهولورده کرده و نوعی برددهداریِ مردن به راه انداخته. حتّی پارهای کارآفرینیها نیز میتوانند غیرقانونی و صدمهزننده باشند. حتی مسایل جدّیتری همچون ارثومیراث و دیه و حق حضانت که مورد بحث گروهای معقولتر فمینیستی بود دیگر چندان موضوعیتی نه برای زنان دارد و نه مردان، زیرا اصولن خانوادهای به آن معنا شکل نمیگیرد که حق حضانتی در پی باشد، میراثی در بسیاری از خانوادهها جز فقر نیست، و اگر دیهی زن نصف مرد است، دختر پورشهسوار پولداری که کوکایین زده یا مست لایعقل هست برایش فرقی ندارد که جان رهگذر مردی را بگیرد یا زنی را، درهرصورت پول برای پرداخت دارد زیاد هم دارد.
هم جنس و هم جنسیّتِ gender نئولیبرال نوعی تودهی فشردهی آبرفته است که چندان وزن و ارزشی ندارد. پدران و دختران، قاتلان و مقتولین، بیش از آنکه انسانهایی عاقل و فکور با عاملیّتی از آن خویش باشند، قربانی ذهنیّتی و به تبع آن سیاستی هستند که انسانها را به تودهی بیجان به نعشی بدل ساخته که میتواند هرطور که خواست یا خواستید باهاشان رفتار کنید، پدر از مردانگی همین را میفهمد که جسمی قویتر داشته و در نزاعی رودررو میتواند از این قدرت بدنی برای سرکوب دیگری و ضربوشتماش استفاده کند، او قوانین و امنیت خانواده را مورد هجوم چیزهایی میبیند که خود نقشی در اختراع یا راهبریشان ندارد و کسی هم به او آموزش نداده که اعضای خانواده را چگونه میتوان حول این موضوع دور هم جمع و ساعاتی با آنها مشورت کرد و گفتوشنود داشت.
یکی از این مهاجمین مثلا میتواند اینستاگرام باشد. از آنسو قربانی نیز از بدن همین را میفهمد که تا میتواند باید از آن لذّت برد، چون فلزی چکشخوار مدام رویش کوبید و چون با پیری و مرگ به فنا میرود دم را غنیمت شمرد و به نیازهایش پاسخ داد به هر بهایی، دم را غنیمت شمردن و بدن را نه حمل که تا میتوان از آن لذتبردن، برآیند سکولاریزم و فمینیزم است، آنجا که به دلایل گوناگونی که موضوع این نوشتار نیست، به قول پیتر برگر جامعهشناسِ اتریشیالاصل، مذهب، آن سایهسار مقدّس sacred canopy، از جوامع رخت بربسته و دیگر کارایی ندارد.
برای دخترانِ نوجوان امروزی، سنتها رسومات و جایگاه اجتماعیِ خانواده، چه درست چه نادرست اصولن مطرح نیست زیرا وقت تنگ است و در دریای متلاطم فردگرایی باید جزیرهای برای خود دستوپا کرد و لحظهای خوش بود. پدر و دختر از حیث ذهنی و عینی دو دو دنیای متفاوت و دور از هم میزیند که نئولیبرالیزمِ آفتزدهی خشونتبار برایشان دستوپا کرده، جهانی مشحون از خودپرستیِ خودشیفتگی، و حماقتانگیزی، چه شیفتگی به قدرت بدنی و جسمی - عضلانی میخواهد باشد و چه چهره و پیکری جذّاب و زیبا که میتوان با ترفندهایی گوناگون برایش هزاران فالوئر ترتیب داد. به نمآهنگهای پاپ هندی نگاه کنید و به نماهنگهای ایرانی خودمان، به آیدلهای هندی و ایرانی.
دخترانِ نئولیبرال، از امنیت و ناامنی آنطور که پدرهاشان میفهمیدند، درکی ندارند، آنها طالب ناامنی و ماجراجویی هستند، تا از شرایط تکراری و روزمرّهشان بیرون بیایند. وقت تنگ و زندگی کوتاه است و نمیتوان آن را در چاردیواریِ کسلکنندهی خانه تلف کرد، زندگی باید سودآوری داشته باشد. در خانه هم جز بحث از پاسکردنِ چک و دادنِ اقساط، و تبدیل داراییهای خانه و شخصی به چیزی که سودآورتر باشد، بحثی در میانه نیست. همه باید به نوعی گلیم خود را شخصا از آب بیرون بکشند. مردسالاری در میانه نیست، اصولا در جهان نئولیبرال، دیگر، "سالاری" در کار نیست، همه همزمان میتوانند رییس خود باشند و دیگری را رعیّتوار استثمار کنند. هم کارفرمای شرکت خودشان باشند هم کارگرش. پدرها باید داسها و تبرها و میلهها را برای چیز دیگری نشانه رفته فرو بیاورند آنها دشمن را اشتباه گرفتهاند. نئولیبرالیزم در ایران، فمینیزم را مصادره به مطلوب کرده.
عرفان در هند هنوز که هنوزه در یافتنِ «مردکامل» تلاشی افسوسخوارانه دارد، اما تا چشمش را باز کرده دیده که بازی را به نئولیبرالیزم چنان باخته که به مردی رسیده که چون رباتی کودن تنها میله و تبر برمیدارد، تجاوز گروهی و بیسیرت میکند. در ایران نیز، که به همان مسیر میرود، همگان سر در آخور فردگرایی و پولپرستی کرده تا چندصباحی از هرچه که هست لذتی وهمآلود ببرند، حالا یکی میکُشد و دیگری بداقبال بوده کشته میشود.
ارمان شهرکی
گزارش خطا
آخرین اخبار