فیلم های بزرگی که رمان های افتضاحی شدند

کد خبر: ۲۱۷۰۷
تاریخ انتشار: ۱۳ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۹:۵۱
در روزگاری که هنوز بازی های رایانه ای اینقدر هواخواه پیدا نکرده بود، طرفدارها دوست داشتند فیلم های محبوبشان را به طریق دیگری، مثل رمان شدن، هم داشته باشند و تجربه اش کنند و بدین ترتیب است که وقتی اقتباسی معکوس قرار است صورت بگیرد، آن هم از سینما به ادبیات، داستان کمی پیچیده تر می شود: وقتی کتابی به فیلمی تبدیل می شود، بخش مهمی از کتاب در این تبدیل از قلم انداخته می شود؛ درباره سینما هم درست اتفاق برعکس می افتد: وقتی قرار می شود فیلمی به کتاب تبدیل شود، طرح های بسیاری به داستان اضافه می شود و از قرار معلوم این طرح ها برای این طراحی شده اند که شما از آن فیلم بزرگی هم که دیده بودید، متنفر شوید.

از این رمان نویس ها خواسته می شود که فیلمنامه یک نفر دیگر را، با حضور شخصیت هایی که خلق نشده اند و حتی شاید هیچ اهمیتی هم نداشته اند، بنویسند... اگر این شخصیت ها اهمیتی داشتند، حتما در فیلمنامه حضور داشتند. حالا، اینکه چرا اصلا آنها چنین کاری را می پذیرند، و چرا اصلا چنین کاری باید انجام شود، کسی چیزی نمی داند؟

پیرمرد عاشقی به اسم ای تی

با اینکه 30 سال از ساخته شدن «ای تی» اسپیلبرگ می گذرد ولی این فیلم هنوز در ذهن مردم عادی جایگاه ویژه ای دارد. این شخصیت در واقع نشانگر احساس شگفتی کودکانه است. کسی هست که در دوران کودکی نخواسته دوستی مثل ای تی داشته باشد؟ قطعا، همه شما نمی خواسته اید، اگر رمان آن را بخوانید.

«ای تی فرازمینی در ماجراهایش روی زمین» نوشته ویلیام کوتزوینکل جزییاتی دارد که در فیلم دیده نشده اند... که با این حقیقت شروع می شود که ای تی یک میلیون سال سن دارد و طبعا کمی خسته از همه چیز و دنبال سر و سامان دادن به زندگی اش است.

مطمئنا، همین اولین مثال نشان می دهد که نویسنده وقتی می خواست داستان را شروع کند با خود گفته: «ای بابا! هیچ کس این داستان را نمی خواند» و دنبال راهی گشته تا آن را جذاب کند؛ بنابراین ای تی کوتزوینکل کتابی است پر از ماجراهای مربوط به ازدواج او. حالا اینکه الیوت با مادر تنهایش زندگی می کرده و ای تی هم به خانه آنها می رود، به ماجراهای دلبستگی های این موجود فرازمینی اشاره می کند.

با وجود ایکنه کوتزوینکل برای پایان بندی کتابش از خود اسپیلبرگ کمک کرده و اسپیلبرگ هم اعلام کرده که از طرفدارهای این کتاب است ولی ناشر کتاب نمی داند با نسخه های فروش نرفته آن چه باید بکند. همین موضوع شاید ثابت کند همان بهتر که ای تی را در فیلمی که 30 سال پیش ساخته شده، باید دید.

از بین بردن خاطرات خوش «یادآوری کامل»


چیز مهمی که نمی گذارد «یادآوری کامل» اصلی یک فیلم اکشن عادی باشد، ابهامش است... شما هرگز مطمئن نمی شوید داستان داگلاس کواید (با بازی آرونولد شوارتزینگر) واقعا اتفاق افتاده یا نتیجه کاشت خاطره در ذهنش است که منجر به آشفتگی اش شده. فیلم اشاره زیرکانه ای به این موضوع دارد که همه چیز رویاست ولی هرگز این را آشکار نمی کند و مخاطبش را در درک اینکه کواید قهرمانی واقعی است یا شخص خسته ای است که روی صندلی آرایشگاهی مربوط به آینده خوابیده، گیج رها می کند. این همان ابهامی است که باعث می شود بارها و بارها بتوانیم این فیلم را تماشا کنیم.

این فیلم «یادآوری کامل» است؛ رمان «یادآوری کامل» داستان دیگری دارد. در واقع، همان داستان است؛ فقط بسیار بسیار بی معنی تر. نویسنده رمان عامدانه تصمیم گرفته چیزهایی را که باعث شده بود این فیلم خاص شود، از بین ببرد و درباره قطعیت «این رویاست یا واقعیت؟» به شکل بدی مبهم عمل کرده. برای مثال، پس از اینکه کوایل (همان کواید فیلمنامه است که در رمان نابود شده) با زن رویاهایش مبارزه ای می کند، ما این بخش را داریم:

«هیچ رویای از پیش آماده ای در آن صحنه مبارزه وجود نداشت؛ صحنه ای که در آن او به جای انجام کار، عقب نشینی دردناکی داشت. تنها واقعیت است که چنین کاری را با یک انسان می کند.»

این مونولوگ شخصیت کتاب نیست؛ این راوی کتاب است که ناشیانه تمام اسراری را که داستان می توانست داشته باشد، از آن دور کرده، فقط برای اینکه بگوید درباره حقوق زن ها چیزی نوشته؟ خب اگر این چندان آشکار نیست، به این سطر سری می زنیم که کواید قرصی را که قرار است او را از رویا بیرون بیاورد، از دهانش بیروت پرت می کند: «ولی این پایان رویا نبود! این تایید واقعیت مریخ بود!»

شاید بگویید هیجان انگیز است! چون همه جملات با علامت تعجب پایان می یابند! و با تمام اینها پایان بندی عالی آن است در فیلم، کواید و ملینا فاتحانه به چشم انداز مارتیان خیره نگاه می کنند و تصویر به رنگ سفید محو می شود و برعهده مخاطب است که تصمیم بگیرد کواید در نوعی کما به سر می برد یا آن دو، زندگی ای را با عشق شروع می کنند. در رمان اینگونه نیست: «کوایل وهمش را در هم می شکند. دست ملینا را می گیرد. او تا حالا در رویا بوده؛ واقعیت بسیار بهتر است.»

گیج کننده ترین بخش این است که خود فیلم براساس داستان کوتاهی از فیلیپ ک. دیک نوشته شده، بنابراین نمی دانیم چرا سعی نکردند همان داستان را با فونت بزرگتر دوباره چاپ کنند و اسمش را رمان بگذارند.

معرفی جادو در «آرواره ها: انتقام»

باز هم پای اسپلبرگ در میان است. وقتی درباره «آرواره ها: انتقام» (سومین بخش داستان کوسه قاتل اسپیلبرگ) بحث می شود، به نظر پژوهشگرها موافقند که دقیقا این فیلم یک کار را درست انجام داده: بله، این فیلم از هر جنبه ای وحشتناک است ولی دست کم توضیح نمی دهد این کوسه مردم را به خاطر طلسمی ماوراءالطبیعی می خورد. درباره رمان هم همین چیز را می توان گفت. حتی بدتر از همه این است که رمان «آرواره ها: انتقام» نه تنها فیلم را تباته نمی کند، بلکه تمام امتیازهای آن را هم از بین می برد؛ این رمان غیرمستقیم اشاره می کند که وقتی رییس برودی و کویینت در فیلم اول برای شکار نیروی وحشی در طبیعت می روند، احتمالا درگیر مبارزه ای با جادوگری شده اند که آن کوسه را از طریق ذهنش از راه دور کنترل می کرد.

مسلما این رمان حرف زیادی برای گفتن ندارد. طرح اصلی داستان فیلم درگیر کوسه سفید بزرگی است که همسر رییس برودی را تا باهاما تعقیب می کند که پس از کشته شدن پسرش توسط کوسه دیگری - شاید هم همان کوسه؛ معلوم نیست!... برای دیدن پسر دیگرش به آنجا می رود.

در حالی که هیچ دلیلی ندارد که کوسه ای برای انتقام از انسان های مشخصی دست به کاری بزند، هانک سیرلز، نویسنده کتاب مدام موقع نوشتن کتاب گفته «ولش کن»، و سپس چیز مضحک تری نوشته. نسخه سیرلز از این وقایع شامل جادوگر شیطان صفتی به اسم پاپا ژاک می شود که می خواهد از خانواده برودی انتقام بگیرد. ما می فهمیم پاپا ژاک از مایک، پسر زنده برودی، متنفر است و دائم در رمان اشاره می شود که این جادوگر قادر است وارد خلسه ای شود و کوسه سفید بزرگی را کنترل کند که به افراد خانواده برودی حمله کند:

«این یکی از پیراهن های مایکل برودی بود، که همان توسط مریدی از زن رختشوی خانه آنها دزدیده شده بود. جادوگر گردن بند دندان کوسه اش را برداشت، ذهنش را به زیر آب فرستاد و خودش به خلسه رفت.»

یک حیوان با ظرفیت روانی و ذهنی یک جنین چگونه می تواند خانواده ویژه ای را هدف قرار دهد؟ البته با شعبده. از طرف دیگر، از آنجا که در این دنیا شعبده و شعبده بازهای بسیاری وجود دارند، شاید بتوان فیلم آرواره های سه بعدی را هم طور دیگری دید!

«بیگانه ها» در رمان «گرملین ها»

اولین فیلم «گرملین ها» به عنوان یکی از چیزهای عجیب دهه 1980 به یاد می آید. این فیلم حتی سعی نمی کند توضیح دهد گرملین ها از کجا می آیند، ولی تنها اشاره می کند که اصالتشان از سحر و جادوست: گیزمو از مغازه ای خریداری می شود که توسط مردی اداره می شود که با کلیشه تمام چینی ها مطابقت دارد؛ و پیرمردهای چینی همیشه چیز جادویی در فیلم ها دارند. همچنین این چیزها وقتی خیس می شوند و اگر پس از نیمه شب غذا بخورند، بدل به هیولا می شوند!

در هر حال، «گرملین ها» بازار مکاره ای پر از این چیزهاست، عروسک، برشتوک، و البته، رمانی نوشته جورج گیپ. به جز اینکه گیپ به دلایلی پشت میزش نشسته، نگاهی به فیلمنامه ای با عنوان «گرملین ها»، که اجاره کرده تا آن را با عنوان «گرملین ها» در ادبیات اقتباس کند، انداخته و سریعا شروع کرده به نوشتن درباره... بیگانه ها. از همان فصل اول:

«قرن ها پیش روی سیاره ای دیگر، موگتورمن سعی کرد موجودی خلق کند که با هر آب و هوا و موقعیتی قابل انطباق باشد، موجودی که به سادگی بتواند خودش را تولید کند، آرام و زیرک باشد.»

مشخص می شود که این موگتورمن مخترع گرملین ها و قهرمان سه کهکشان است. از همین ابتدا معلوم است که گیپ چه نسخه ای برای این فیلم محبوب نوشته. در فصل اول توضیح داده می شود که موگتورمن این موجودات مهندسی شده اش را می فرستد تا در سیارات دیگر ساکن شوند و ماموریت شان صلح پراکنی است ولی متاسفانه همه چیز در هم می پیچد.

ظاهرا موگتورمن این اوضاع وخیم را اداره نمی کند تا بفهمد موجوداتش پتانسیل این کار را دارند یا می توانند تبدیل به هیولاهای قاتلی شوند. پس تقدیر موگتورمن چه می شود؟ در جایی از داستان، گیزمو به یاد می آورد که سازنده اش توسط موگتورمن دیگری مجازات شده. متاسفانه هیچ راهی نیست که این نویسنده را ضایع نکنیم. ما از روی قرائن می توانیم بفهمیم که او تلاش خودش را برای نوشتن داستان جدید کرده ولی این تلاش در نهایت منجر به وقایعی شده که در فیلم «بیگانه ها» دیده بودیم.

آهنگ رمان همه چیز را از بین می برد؛ وقتی اولین بار فیلم را تماشا می کنید، اصلا نمی دانید اتفاق بعدی چیست، تا اینکه مشخص شود. ولی با خواندن رمان گیپ، همه چیز درهم و برهم است و نمی دانید حتی فیلم «گرملین ها» را می خوانید یا «بیگانه ها» را.

قربانی جن زدگی

«هالووین» داستانی است که فقط می گوید مایکل مایرز، شخصیت اصلی سری این داستان ها، چگونه در اولین سری آن در سال 1978، ساخته جان کارپنتر، پیدایش شده. برای اولین بار، اینجا با قاتلی سینمایی روبروییم که مردم را برای پول یا چیز دیگری به قتل نمی رساند، بلکه فقط چون شیطان است. او لولوخورخوره کاملی برای عصر مدرن بود.

بنابراین طبیعی است که نویسنده رمان «هالووین» تصمیم بگیرد این کامل بودن او را از بین ببرد. ممکن است شما تحت همان تاثیری که فیلم را دیده بودید، رمان آن را هم خریده باشید. پس قطعا انتظار داشتید داستان با توصیفی از خانه ای ییلاقی، که در فیم هم دیده بودید شروع شود ولی اولیه صفحه را می بینید:

«وحشت از روز عید اسکاتلندی ها شروع شد؛ در دره مه آلودی در شمال ایرلند در سپیده دم نژاد سلتیک».

بله، کتاب در هزاران سال پیش با داستان پسربچه ای ایرلندی به اسم ادنا شروع می شود. ادنا دختر پادشاه، دیردره را می کشد، توسط طلسمی از کاهنی در آن روز عید از پا درمی آید. همیشه نشانه خوبی است که رمان فیلمی اینچنینی با درسی تاریخی شروع شود.

سپس داستان جلو می رود؛ سال 1963. مادر مایکل مایرز جوان برای مادرش اعتراف می کند که مایکل صداهایی می شوند، خواب های خشنی می بیند و شب با هراس از خواب بیدار می شود.

مایکل جوان از صداهایی که «به من می گویند بگویم از مردم متنفرم» شکایت می کند و داسان اشاره می کند او توسط پسر مرده ای که در مقدمه داستانش گفته شده، تسخیر شده. حالا مشخص می شود که ادنا طلسم شده تا در تمام وقایع این روز عید تا ابد دوباره زنده شود و حالا در ذهن مایکل است:

فیلم های بزرگی که تبدیل به رمان های افتضاحی شدند

«همین صداست. صدا نفرت را به جنبش درمی آورد. در رویاهایش هم همین کار را کرده و حالا در زندگی اش این کار را می کند. با تصاویر عجیبی در سرش، در شب ها آغاز شد؛ تصاویر مردمی که هرگز ندیده بود... آه شاید در کتاب های کمیک یا تلویزیون، ولی هرگز در زندگی اش ندیده بود.»

پس اساسا، مایکل تحت طلسمی باستانی از دوران سلت هاست. در واقع او حتی اولین شخص در خانواده اش نیست که از این تقدیر رنج می برد؛ چرا که اشاره می شود پدر پدربزرگش هم چنین مشکلاتی داشته. قطعا اگر مادر مایکل جن گیری به خدمت می گرفت، دیگر خبری از نه قسمت بعدی این فیلم نبود.
پربیننده ترین ها
آخرین اخبار