ماجرای قتل مرد مکانیک در خانه زن افغان
دو مرد افغانستانی وقتی دریافتند مرد مکانیک مزاحم زن عموی آنها شده با همدستی یکدیگر وی را به قتل رساندند.
به گزارش صدای ایران از ایران، ساعت 7 صبح شنبه 28 مهر مرد میانسالی در حال عبور از منطقه شهرزیبا بود که در نزدیکی کانون اصلاح و تربیت با جسد مردی داخل پتو رو به رو شد. همزمان با کشف جسد سوخته موضوع از سوی ماموران 142 کن به بازپرس کشیک قتل پایتخت و تیم تحقیق اعلام شد. باتوجه به اینکه مقتول کفش به پا نداشت و داخل پتویی پیچیده شده بود این احتمال از سوی بازپرس جنایی مطرح شد که قتل در جای دیگری رخ داده و جسد پس از انتقال به محل به آتش کشیده شده است.در بازرسی لباسهای مقتول، کارت عابر بانک و یک فیش خرید از سوپرمارکت پیدا شد. بلافاصله با استعلام از بانک هویت وی شناسایی شد. بدین ترتیب کارآگاهان به سراغ خانوادهاش رفتند و مشخص شد که او در مکانیکی مشغول به کار بوده و 24 ساعت قبل ازکشف جسد، خانهاش را برای رفتن به محل کار ترک کرده است. همچنین باتوجه به اینکه آخرین بار فرشاد- مقتول- ساعت 11 شب قبل از کشف جسد از سوپرمارکت خرید کرده بود تیم تحقیق به سراغ فروشنده سوپرمارکت رفتند. مرد میانسال تایید کرد که فرشاد از او خرید کرده اما مدعی شد که از سرنوشت او بیخبر است.
ردپای متهمان
در ادامه تحقیقات میدانی مشخص شد که فرشاد بعد از خروج از سوپرمارکت به خانه یک زن افغان بهنام نسترن رفته که در همان نزدیکی مغازه قرار داشت.مدارک دیگری نیز بهدست آمد که نشان میداد زن افغان با فرشاد در ارتباط بوده بنابراین با احتمال اینکه وی در این جنایت نقش داشته باشد به دستور بازپرس محسن مدیرروستا بازداشت شد. این زن در بازجوییها گفت: من در جنایت نقشی نداشتم و برادرزاده های شوهرم، این مرد را کشتهاند. با اعتراف زن جوان، بازپرس شعبه ششم دادسرای امور جنایی تهران دستور بازداشت دو متهم فراری این پرونده و ادامه تحقیقات را صادر کرد.
گفتوگو با متهم
زنی 35 ساله است که به اتهام قتل بازداشت شده اما میگوید قاتل نیست و پسرهای برادر شوهرش مرتکب قتل شدهاند. وی درباره آشناییاش با مقتول میگوید:
فرشاد را از کجا میشناختی؟
شوهرم سال گذشته در افغانستان در جنگ کشته شد. در ایران غیر از 5 فرزندم کسی را نداشتم. بچه هایم سر چهارراهها جوراب میفروشند و خرج زندگیمان را درمی آورند. مدتی قبل به طور اتفاقی با فرشاد که مکانیک بود آشنا شدم، به من پیشنهاد داد پسر بزرگم برود پیش او کار کند قبول کردم و بعد از آن هر روز فرشاد بهدنبال پسرم میآمد و او را به مکانیکی میبرد. تا اینکه سه هفته قبل اتفاقی که نباید افتاد.
چه اتفاقی؟
آن روز فرشاد به سراغ پسرم آمد ولی او خانه نبود. زمانی که مطمئن شد کسی خانه نیست، با زور وارد خانه شد و مرا مورد آزار و اذیت قرار داد. بعد از آن این ماجرا ادامه پیدا کرد.
چرا از او شکایت نکردی؟
جرات نداشتم. او مرا تهدید کرده بود که اگر به کسی چیزی بگویم اول خودم را میکشد و بعد به سراغ بچه هایم میرود و یکی یکی آنها را به قتل میرساند. ترسیده بودم و نمیتوانستم به کسی چیزی بگویم.
پسرهای برادرشوهرت چطور از این موضوع باخبر شدند؟
آنها فرشاد را دیده بودند که وارد خانه من شده است. به سراغم آمدند و مجبور شدم حقیقت را بگویم. بعد هم از من خواستند با آنها همکاری کنم تا فرشاد را گوشمالی دهند. نمیدانستم میخواهند او را بکشند. چارهای نداشتم، جمعه شب فرشاد به خانهمان آمد. آنها از من خواستند که به اتاق خواب بروم و حرفی نزنم. با دخترم به اتاق خواب رفتم و دو یا سه دقیقه بعد دیدم دیگر صدایی نمیآید. به پذیرایی که برگشتم فقط لکههای خون را روی فرش دیدم اما از فرشاد و پسرها خبری نبود. من هم بچه هایم را برداشتم و به خانه یکی از اقوامم رفتم و فردای آن روز به خانه برگشتم و فرشهای خونی را شستم.
بعد از این ماجرا آنها را ندیدی؟
نه، هیچ خبری از آنها ندارم.
وقتی ماموران برای دستگیری ات وارد خانه شدند چمدانت را بسته بودی که فرار کنی؟
می خواستم از آن خانه بروم. چون مریض هستم از صاحبخانهام خواستم ودیعهای را که به او برای اجاره خانه داده بودم برگرداند. نمیتوانستم فضای آن خانه را تحمل کنم.