چرا اصولگرایان نقل گرایان خوبی هم نیستند؟
صدای ایران؛ محسن سلگی- با نگاهی به تاریخ عقل در غرب، می توان افول عقل و تفوق عمل بر آن را مورد توجه قرار داد(البته عقل با عقلانیت تمایز دارد).برخی مانند مایکل اوکشات، عقل گرایی را عامل پیدایش ایدئولوژیهایی می داند که مدعی اصول عام و وضع مطلوب هستند. از نگاه او، توتالیتاریسم، قله عقلگرایی است. او جهان فلسفه، جهان تاریخ، جهان علم و جهان عمل را از هم تفکیک می کند. بر این اساس، تجربه انسانی را نمی توان در مقوله علم و فلسفه حصر کرد.
برخی مانند هانا آرنت، ادعای حقیقت را در عرصه سیاست، سلطهگر میدانند و برای همین، آن را رد و رفض میکنند. از نگاه آرنت، غایت سیاست نه حقیقت، که آزادی است و حقیقت، شرط آزادی را که تنوع و تکثر است، از میان میبرد.
حال باید بگویم مشکل بزرگ اصولگرایان این نیست که عقل گرا هستند -کدام عقل!؟-و این نیست که عملگرا نیستند، بلکه مشکل آنها این است که نقلگرا، مقلد و بدور از خلاقیّتاند. البته اغلب اصولگرایان را انقلابی و آرمانگرا هم نمیدانم. نقلگرایان خوبی هم نیستند. امثال قالیباف که به راحتی توهین و ... را تقدیم می کنند، نمی توانند حتی نقلگرایان خوبی باشند.
-علی ميرسپاسی با توشهگيری از آراء ريچارد رورتي، پروژه روشنفکران دينی از جمله سروش و همچنين آراء کساني چون فرديد و داوری را سمی مهلک براي جامعه ايرانی معرفی و اين دو جريان را تماميت خواه و ذات گرا می خواند. او به جای رويکردهای فلسفی، نگاه عملگرا را تحت عنوان «تفوق دموکراسی بر فلسفه» به روشنفکران توصيه می کند.
در یادداشتی دیگر، از ربط حقیقت و سیاست دفاع خواهم کرد و نشان خواهم داد بدون باور به حقیقت و آرمان، مبارزه و تغییر اگر نه امکان ناپذیر، اما به تنگا و تنکی خواهد رفت؛ به بیان دیگر، حق به حاق خواهد رفت. نفی ایدئولوژی و تن دردادن به پراگماتیسم، نه تنها مرگ اخلاق که مرگ آزادی خواهد بود و عرصه را برای بی تفاوتی فراهم خواهد کرد. همین بی تفاوتی حاصل از پراگماتیسم، به رهاکردن عرصه عمومی، جدلی الطرفین شدن همه چیز و فراهم شدن عرصه برای جباری گری منجر خواهد شد؛ عرصه ای که خالی از انسان های معترض، مسئول و معامله ناپذیر باشد، عرصه ای است که بتوان براحتی مردم را فریب داد؛ عرصه ای که مانند خیابان های خالی از مردم در 28مرداد 32 برای تانک های ارتشبد زاهدی مهیاست.
بدون منظری عقلانی، امکان نقد سلب می شود و از نگاهی معرفت شناسانه، عقلانیت ستیزی و انکار عقل، خودشکن(self-refuting) است. می توان در عین یقین گرایی اما تساهل داشت. یقین گرایی در سیاست با تکثرگرایی قابل جمع است و تنها عرصه برای یقین، معرفت نیست.
سیاست در حصر فلسفه و علم نمی ماند و عمل، اقتضائاتی دارد. کار ما در سیاست بیش از آن که کشفِ منطق باشد، منطقِ کشف است. سیاست همچون منطق عرصه صدق و کذب نیست. پیچیدگی، در هم آمیختگی، لایه های امنیتی و پنهان و وضعیتهای خاکستری در آن اجازه نمی دهد ما همچون حوزه های شناختی به یقین برسیم.
سیاست همچون منطق عرصه گزارههای پیشین نیست، بلکه عرصه گزارههای پسین است. در عین حال، ارزش هایی در سیاست دموکراتیک نیز باید به منزله بایدها و نیز یقینیات حاکم باشند. بر این اساس، «آزادی» یک ارزش یقینی است. «حق انتخاب» یک ارزش یقینی است و یقینزدایی از این ارزش ها و کوتاه آمدن از آنها به منزله آرمان، عرصه را رهاکردن برای حاکمیت زور و سرکوب است.
در یادداشتی دیگر به رابطه حقیقت و سیاست خواهم پرداخت. در اینجا خواستم بگویم که اصولگرایان نه نسبتی با عقل گرایی دارند و نه با عمل گرایی، بلکه اغلب حتی نقل گرایان خوب، وفادار و متعهدی هم نیستند. به وضوح دیدیم که کاندیداهای اصولگرا چندان از آرمانهایی مانند استکبارستیزی سخنی به میان نیاوردند و عمدتاً در پی رأی مردم بودند. اینجاست که باید از مرگ رابطه حقیقت و سیاست و مرگ آرمان نزد اغلب اصولگرایان و نیروهای به ظاهر انقلابی سخن گفت.
تکمله:
آرمانگرایی و کلی گرایی افلاطون، از نظر پوپر چندین ایراد عمده دارد. اول اینکه تحقق آرمان، امری پرهزینه است. دوم اینکه به علت بالا رفتن سرعت تغییرات و عدم آمادگی آرمانگرایان در پذیرش تغییرات، به زودی آرمانگرایی تبدیل به جریان متحجر و ضد تحول می شود و در برابر خواستهای تغییر از خود مقاومت نشان می دهد. آرمانخواهی، انسانها را دچار نوعی خودبرتربینی میکند. بر همین اساس، بسیاری اصولگرایان مانع از تحقق آرمانهای جمهوریخواهانه شدند و حتی از آرمانهای اسلامی هم در عمل و حتی سخن دست کشیدهاند. آرمانی که من در یادداشتی دیگر از آن دفاع خواهم کرد، آرمانگرایی کثرتروا، متواضعانه و اسلامی است.
-پوپر هم رگههایی از آرمانگرایی دارد؛ چنانکه در «جستجوی همچنان باقی» میگوید: «جامعه باز هم واقعیت است و هم آرمانی».
برخی مانند هانا آرنت، ادعای حقیقت را در عرصه سیاست، سلطهگر میدانند و برای همین، آن را رد و رفض میکنند. از نگاه آرنت، غایت سیاست نه حقیقت، که آزادی است و حقیقت، شرط آزادی را که تنوع و تکثر است، از میان میبرد.
حال باید بگویم مشکل بزرگ اصولگرایان این نیست که عقل گرا هستند -کدام عقل!؟-و این نیست که عملگرا نیستند، بلکه مشکل آنها این است که نقلگرا، مقلد و بدور از خلاقیّتاند. البته اغلب اصولگرایان را انقلابی و آرمانگرا هم نمیدانم. نقلگرایان خوبی هم نیستند. امثال قالیباف که به راحتی توهین و ... را تقدیم می کنند، نمی توانند حتی نقلگرایان خوبی باشند.
-علی ميرسپاسی با توشهگيری از آراء ريچارد رورتي، پروژه روشنفکران دينی از جمله سروش و همچنين آراء کساني چون فرديد و داوری را سمی مهلک براي جامعه ايرانی معرفی و اين دو جريان را تماميت خواه و ذات گرا می خواند. او به جای رويکردهای فلسفی، نگاه عملگرا را تحت عنوان «تفوق دموکراسی بر فلسفه» به روشنفکران توصيه می کند.
در یادداشتی دیگر، از ربط حقیقت و سیاست دفاع خواهم کرد و نشان خواهم داد بدون باور به حقیقت و آرمان، مبارزه و تغییر اگر نه امکان ناپذیر، اما به تنگا و تنکی خواهد رفت؛ به بیان دیگر، حق به حاق خواهد رفت. نفی ایدئولوژی و تن دردادن به پراگماتیسم، نه تنها مرگ اخلاق که مرگ آزادی خواهد بود و عرصه را برای بی تفاوتی فراهم خواهد کرد. همین بی تفاوتی حاصل از پراگماتیسم، به رهاکردن عرصه عمومی، جدلی الطرفین شدن همه چیز و فراهم شدن عرصه برای جباری گری منجر خواهد شد؛ عرصه ای که خالی از انسان های معترض، مسئول و معامله ناپذیر باشد، عرصه ای است که بتوان براحتی مردم را فریب داد؛ عرصه ای که مانند خیابان های خالی از مردم در 28مرداد 32 برای تانک های ارتشبد زاهدی مهیاست.
بدون منظری عقلانی، امکان نقد سلب می شود و از نگاهی معرفت شناسانه، عقلانیت ستیزی و انکار عقل، خودشکن(self-refuting) است. می توان در عین یقین گرایی اما تساهل داشت. یقین گرایی در سیاست با تکثرگرایی قابل جمع است و تنها عرصه برای یقین، معرفت نیست.
سیاست در حصر فلسفه و علم نمی ماند و عمل، اقتضائاتی دارد. کار ما در سیاست بیش از آن که کشفِ منطق باشد، منطقِ کشف است. سیاست همچون منطق عرصه صدق و کذب نیست. پیچیدگی، در هم آمیختگی، لایه های امنیتی و پنهان و وضعیتهای خاکستری در آن اجازه نمی دهد ما همچون حوزه های شناختی به یقین برسیم.
سیاست همچون منطق عرصه گزارههای پیشین نیست، بلکه عرصه گزارههای پسین است. در عین حال، ارزش هایی در سیاست دموکراتیک نیز باید به منزله بایدها و نیز یقینیات حاکم باشند. بر این اساس، «آزادی» یک ارزش یقینی است. «حق انتخاب» یک ارزش یقینی است و یقینزدایی از این ارزش ها و کوتاه آمدن از آنها به منزله آرمان، عرصه را رهاکردن برای حاکمیت زور و سرکوب است.
در یادداشتی دیگر به رابطه حقیقت و سیاست خواهم پرداخت. در اینجا خواستم بگویم که اصولگرایان نه نسبتی با عقل گرایی دارند و نه با عمل گرایی، بلکه اغلب حتی نقل گرایان خوب، وفادار و متعهدی هم نیستند. به وضوح دیدیم که کاندیداهای اصولگرا چندان از آرمانهایی مانند استکبارستیزی سخنی به میان نیاوردند و عمدتاً در پی رأی مردم بودند. اینجاست که باید از مرگ رابطه حقیقت و سیاست و مرگ آرمان نزد اغلب اصولگرایان و نیروهای به ظاهر انقلابی سخن گفت.
تکمله:
آرمانگرایی و کلی گرایی افلاطون، از نظر پوپر چندین ایراد عمده دارد. اول اینکه تحقق آرمان، امری پرهزینه است. دوم اینکه به علت بالا رفتن سرعت تغییرات و عدم آمادگی آرمانگرایان در پذیرش تغییرات، به زودی آرمانگرایی تبدیل به جریان متحجر و ضد تحول می شود و در برابر خواستهای تغییر از خود مقاومت نشان می دهد. آرمانخواهی، انسانها را دچار نوعی خودبرتربینی میکند. بر همین اساس، بسیاری اصولگرایان مانع از تحقق آرمانهای جمهوریخواهانه شدند و حتی از آرمانهای اسلامی هم در عمل و حتی سخن دست کشیدهاند. آرمانی که من در یادداشتی دیگر از آن دفاع خواهم کرد، آرمانگرایی کثرتروا، متواضعانه و اسلامی است.
-پوپر هم رگههایی از آرمانگرایی دارد؛ چنانکه در «جستجوی همچنان باقی» میگوید: «جامعه باز هم واقعیت است و هم آرمانی».
خبرهای مرتبط
گزارش خطا
آخرین اخبار