نقدی بر بیژن عبدالکریمی/در دفاع از ایدئولوژی(بخش اول)
صدای ایران؛ محسن سلگی
ابتدا به نقدِ نقد ایدئولوژی و تئولوژی توسط عبدالکریمی پرداخته و در بخشی دیگر -یادداشتی دیگر-نگاه ایشان به هایدگر را بهطور مفصلتر مورد واکاوی و نقد قرار خواهم داد. اما در خصوص ایدئولوژی: کسانی مانند ماکس وبر، پاره تو و دورکهایم "ایدئولوژی" را رد و رفض می کردند. چراکه ایدئولوژی را دارای صبغهای مارکسیستی میدانستند(گرچه مارکس تعبیر «آگاهی کاذب» را بکار برد اما کسانی مانندگرامشی و آلتوسر در ادامه سنت او، ایدئولوژی را کاملاً کاذب نمی دانند. نگاه آنتونیو گرامشی نگاهی متمایز در سنت مارکسیسم به ایدئولوژی است. نکته دیگر اینکه کسی مانند مک للان معتقداست انگلس، اولین بار تعبیر آگاهی کاذب را بکار برده است ).
پاره تو به جای " ایدئولوژی" از اصطلاح "مشتقات " استفاده کرد. «ژرژ سورل » - که به جرأت می گویم کمتر کسی مانند او مارکسیسم را شناخته است. او از مارکسیسم به منزله ی «قاعده ی تعبیر» یاد می کند- ایدئولوژی را «اسطوره » خواند. باید بگویم این تلقی از ایدئولوژی به عنوان اسطوره و «امر طبیعینما» در ادبیات پست مدرن از قبیل بارت، تحلیل گفتمانی هایی مانند لاکلائو، موف و ... وجود دارد. «مشتقات » و «اسطوره » دقیقاً همان کارکرد توجیه آفرینی و فریب دهندگی را دارند که در ایدئولوژی به منزلهی آگاهی کاذب وجود دارد. البته نگاه کسی مانند آنتونیو گرامشی نگاهی متمایز در سنت مارکسیسم به ایدئولوژی است. رد نگاه منفی به ایدئولوژی را تا نظریه ی «پایان ایدئولوژی ها»- که مشخصاً اما نه منحصراً با نام دانیل بل شناخته می شود- و اندیشه ی کسانی مانند برنارد کریک می توان پی گرفت .
سیمور لیپست، ریمون آرون،کارل پوپر، ادوارد شیلز و برنارد کریک و ... بطور کلی ایدئولوژی را فریب دهنده، بیان شبه عقلانی احساسات، آرمانگرایانه، بسیج کننده و یقین گرا می دانند. اما یک کارکرد مهم مغفول ایدئولوژی، توجیه گربودن وضع موجود است که می بایست از آن به عنوان، آگاهی کاذب و عافیت اندیش یاد کرد.
اما در ادامه باید گفت حتی نظریه ی پایان ایدئولوژی ها هم ایدئولوژیک و تمامیت بخش و کل گراست؛ همان چیزی که کسی مانند پوپر بسیار از آن برحذر بود.
علاوه بر این، این دست نظریات-خصوصا با نفی آرمانها- توجیهی برای وضع موجود هستند؛ وضع موجود یا سرمایه داری امریکایی. توجیهی برای طبیعی نشان دادن و نهایی نشان دادن آن(تحلیل گفتمان می خواهد نشان دهد که گفتمان ها طبیعی نیستند و اضافه می کنم که امکان بیقراری آنها وجود دارد)؛ چنانکه نظریه ی پایان تاریخ فوکویاما چنین است. انتقاد می کنند که ایدئولوژی توجیه گر وضع موجود است، اما براستی نقد های مخالفان ایدئولوژی، علی الاغلب به توجیه وضع کنونی و سرمایه داری منجر شده و از این حیث، ایدئولوژیک است و امکان مبارزه را مسلوب و مصلوب می سازد. دانیل بل از پایان ایدئولوژی و فرانسیس فوکویاما از پایان تاریخ سخن گفته اند. این گونه نظریه ها، با به کوس درآوردن زنگ پایان تاریخ و مرگ ایدئولوژی مقدمه چین اسارت انسان و کشیدن رگهای مبارزه از تن انسان و جامعه بوده اند. نظریه هایی که تضعیف ایدئولوژی را نقطه عزیمت خود قرار داده و در صدد القای این پنداره بوده اند که پایان تاریخ یعنی حاکمیت بی چون و چرای سرمایه و مشخصاً سرمایه داری آمریکایی.
نقدهای اسلاوی ژیژک بر این مدعاها و نیز نقدهایی که بر منتقدان پست مدرن سرمایه داری وارد می کند، درخور توجه است. پست مدرن ها نیز با نفی مفاهیمی مانند ایدئولوژی، امکان مبارزه و نقد جانانه را از انسان ها سلب و عملاً به عنوان جاده صاف کن سرمایه داری و لیبرالیسم ظاهر می شوند. پایان تاریخ -فوکویاما- و پایان ایدئولوژی- دانیل بل- هم تقدیرگرایانه است. این تئوری ها، تئوری های توجیه و پایان بخش است. البته ژیژک نیز منتقد صورتی از ایدئولوژی است و بر جنبهی عملی آن بجای جنبه روانی آن تأکید می کند. لازم به ذکر است که تئون ون دایک زبان شناس هلندی، با اذعان به دامنه متنوع نظریات در خصوص ایدئولوژی، قدر مشترک تمامی این نظریات را آن می داند که «ایدئولوژی جنبه روانی -شناختی دارد و در حافظه جمعی افراد مندرج است». حال کسی مانند عبدالکریمی نوعی تقدیرگرایی را در می افکند که به زعم او این فاتالیسم متفاوت از جبرگرایی است. همچنین ایشان به نحوی درخصوص غرب سرمایه داری سخن می گوید که گویی این پایان تاریخ است. البته از این حیث به درستی توانسته به پدیدارشناسی وفادار باشد، چرا که پدیدارشناسی، «انفعال» است. البته پدیدارشناسی نزد هایدگر حتی انفعال هم نیست، چراکه در انفعال، فعلی هست و فلسفه هایدگر متأخر، فلسفه ی تسلیم است.
هایدگر درخصوص آینده دست به پیش بینی هم نمی زند و صرفاً می گوید باید دورهی تاریخی عوض شود. حال بر این اساس، پرسش از جناب عبدالکریمی آن است که آیا ایشان به امکان عوض شدن دوره تاریخی قائل هستند؟ اگر نتوان به زعم ایشان غرب را شکست داد، اما می توان شکست غرب را به نظاره نشست؟ در هر حال، عبدالکریمی با نفی ایدئولوژی، نخست اینکه خود حکمی ایدئولوژیک داده و غرب را به منزله نه تنها برتر که برین القاء کرده است و دقیق تر بگویم در پس ذهن و ضمیر خود گرفتار این برین انگاری است، اگرچه او در ظاهر به عنوان منتقد غرب هم ظاهر می شود. دیگر اینکه عبدالکریمی با نفی ایدئولوژی به توجیه وضع موجود کمک و رگهای مبارزه و امکان تغییر را می کشد. عبدالکریمی با نفی ایدئولوژی و همچنین «پایان تئولوژی» حکمی تمامیت بخش داده و از حیث این تمامیت بخشی، خود عرق ایدئولوژی شده است. مدعیات ایشان نیز ایدئولوژیک است و چنانکه تری ایگلتون در کتاب "درآمدی بر ایدئولوژی" به خوبی بیان کرده، نفی ایدئولوژی هم ایدئولوژیک است (ایگلتون بر سودمندی ایدئولوژی هم تأکید دارد).
اینک در خصوص مدعای دکتر عبدالکریمی مبنی بر «پایان تفسیر تئولوژیک و ایدئولوژیک از دین»، باید گفت که اتفاقاً در جایی مانند خاورمیانه تفاسیر تئولوژیک از دین نه تنها به کاستی نگراییده، بلکه روندی رو به افزایش داشته است. معنویت اگزیستانسی (البته میان اگزیستانسیال و اگزیستنسیل تفاوت عمیقی وجود دارد که در بخش نقد نگاه عبدالکریمی به هایدگر بیان خواهم کرد)که عبدالکریمی ردای آن به تن کرده و پرچم آن را برافراشته است، صبغه و سابقه ی کلبی مسلکانه و رواقی گرانه مقابل دیده می نهد که در ایدئولوژی-ایدئولوژی به منزله آگاهی کاذب نه تمامیت ایدئولوژی- پسامدرنی طبقهی بورژوا نمود بارزی دارد و همین معنویت سکولار به معنای سیاست زدایی و فراهم شدن هرچه بیشتر زمینه برای حاکمیت سود و طبقات زبرین است و نتیجه ای جز توجیه وضع موجود، تسلیم و انفعال ندارد. این برداشت به غایت ایدئولوژیک به معنای آگاهی کاذب آن است که وضع موجود را طبیعی وانموده و خواه ناخواه، تغییرناپذیری را بر آن مترتب می کند و اگر تغییری هم باشد، همان تغییرات کوچکی است که به قول ژیژک، صورت می گیرد تا تغییرات بزرگ صورت نگیرد.
قبل از بخش بعد باید بگویم که عبدالکریمی به درستی هایدگر را نفهمیده است. در خصوص هایدگر حتی از «مرگآگاهی» هم نمی توان سخن گفت. چون هایدگر نه تنها دکارتی که کانتی هم نیست و "آگاهی" مقوله ای مدرن است که هایدگر با آن می ستیزد. همینجاست که باید هایدگر را فیلسوف تسلیم خواند و عبدالکریمی را هم روشنفکر تسلیم در برابر سرمایه داری. عبدالکریمی، هایدگر پساکانتی را پیشاکانتی و افلاطونی می کند، توگویی که هایدگر-متأخر-به حقیقتی استعلایی اعتقاد دارد. در حالی که هایدگر متأخر به جای «غلبه بر متافیزیک» از «فرار از متافیزیک» سخن می گوید و به غایت نومید، ملول و مسلول می شود. عبدالکریمی از سویی به پایان تئولوژی رأی می دهد، اما از سویی تفسیری معنوی از هایدگر می کند. باید بگویم از نظر هایدگر، پشت دریاها شهری نیست(باالهام من از سهراب سپهری) و هرچه هست در سطح است. هایدگر به جای سوژه/ابژه و نومن و فنومن، از ظهور/وجه ظهور هستنده ها سخن به میان می آورد. همچنین او از فکتیسیته و واقع بودگی سخن می گوید(واقع بودگی با واقعیت فرق دارد و به معنای التفات و متوجه ی واقعیت بودن است). هایدگر جهان بودگی را به معنای پرتاب شدن به این جهان در نظر می گیرد و این که جهان، آغاز و انجامی ندارد.
عبدالکریمی گرفتار نگاه زیبایی شناختی و سیاست زداست که این نگاه، وضع موجود را موجه می کند، حتی اگر در ظاهر با آن ستیزهایی هم داشته باشد، اما این نگاه در بنیاد خود، زمینه را برای مبارزه و نقد رادیکال برمی اندازد و دیگر نمی توان طرحی نو درانداخت. پیش از بخش دوم که در آن به نقد مفصل نگاه عبدالکریمی به هایدگر می پردازم، می بایست بگویم عبدالکریمی با وجود فهم نادقیق از هایدگر، اما در تسلیم بودن و انفعال به خوبی توانسته-خواسته یا ناخواسته- به هایدگر وفادار بماند.
قسمت دوم یادداشت را می توانید در لینک زیر مشاهده کنید:
https://sedayiran.com/fa/news/147989/
ابتدا به نقدِ نقد ایدئولوژی و تئولوژی توسط عبدالکریمی پرداخته و در بخشی دیگر -یادداشتی دیگر-نگاه ایشان به هایدگر را بهطور مفصلتر مورد واکاوی و نقد قرار خواهم داد. اما در خصوص ایدئولوژی: کسانی مانند ماکس وبر، پاره تو و دورکهایم "ایدئولوژی" را رد و رفض می کردند. چراکه ایدئولوژی را دارای صبغهای مارکسیستی میدانستند(گرچه مارکس تعبیر «آگاهی کاذب» را بکار برد اما کسانی مانندگرامشی و آلتوسر در ادامه سنت او، ایدئولوژی را کاملاً کاذب نمی دانند. نگاه آنتونیو گرامشی نگاهی متمایز در سنت مارکسیسم به ایدئولوژی است. نکته دیگر اینکه کسی مانند مک للان معتقداست انگلس، اولین بار تعبیر آگاهی کاذب را بکار برده است ).
پاره تو به جای " ایدئولوژی" از اصطلاح "مشتقات " استفاده کرد. «ژرژ سورل » - که به جرأت می گویم کمتر کسی مانند او مارکسیسم را شناخته است. او از مارکسیسم به منزله ی «قاعده ی تعبیر» یاد می کند- ایدئولوژی را «اسطوره » خواند. باید بگویم این تلقی از ایدئولوژی به عنوان اسطوره و «امر طبیعینما» در ادبیات پست مدرن از قبیل بارت، تحلیل گفتمانی هایی مانند لاکلائو، موف و ... وجود دارد. «مشتقات » و «اسطوره » دقیقاً همان کارکرد توجیه آفرینی و فریب دهندگی را دارند که در ایدئولوژی به منزلهی آگاهی کاذب وجود دارد. البته نگاه کسی مانند آنتونیو گرامشی نگاهی متمایز در سنت مارکسیسم به ایدئولوژی است. رد نگاه منفی به ایدئولوژی را تا نظریه ی «پایان ایدئولوژی ها»- که مشخصاً اما نه منحصراً با نام دانیل بل شناخته می شود- و اندیشه ی کسانی مانند برنارد کریک می توان پی گرفت .
سیمور لیپست، ریمون آرون،کارل پوپر، ادوارد شیلز و برنارد کریک و ... بطور کلی ایدئولوژی را فریب دهنده، بیان شبه عقلانی احساسات، آرمانگرایانه، بسیج کننده و یقین گرا می دانند. اما یک کارکرد مهم مغفول ایدئولوژی، توجیه گربودن وضع موجود است که می بایست از آن به عنوان، آگاهی کاذب و عافیت اندیش یاد کرد.
اما در ادامه باید گفت حتی نظریه ی پایان ایدئولوژی ها هم ایدئولوژیک و تمامیت بخش و کل گراست؛ همان چیزی که کسی مانند پوپر بسیار از آن برحذر بود.
علاوه بر این، این دست نظریات-خصوصا با نفی آرمانها- توجیهی برای وضع موجود هستند؛ وضع موجود یا سرمایه داری امریکایی. توجیهی برای طبیعی نشان دادن و نهایی نشان دادن آن(تحلیل گفتمان می خواهد نشان دهد که گفتمان ها طبیعی نیستند و اضافه می کنم که امکان بیقراری آنها وجود دارد)؛ چنانکه نظریه ی پایان تاریخ فوکویاما چنین است. انتقاد می کنند که ایدئولوژی توجیه گر وضع موجود است، اما براستی نقد های مخالفان ایدئولوژی، علی الاغلب به توجیه وضع کنونی و سرمایه داری منجر شده و از این حیث، ایدئولوژیک است و امکان مبارزه را مسلوب و مصلوب می سازد. دانیل بل از پایان ایدئولوژی و فرانسیس فوکویاما از پایان تاریخ سخن گفته اند. این گونه نظریه ها، با به کوس درآوردن زنگ پایان تاریخ و مرگ ایدئولوژی مقدمه چین اسارت انسان و کشیدن رگهای مبارزه از تن انسان و جامعه بوده اند. نظریه هایی که تضعیف ایدئولوژی را نقطه عزیمت خود قرار داده و در صدد القای این پنداره بوده اند که پایان تاریخ یعنی حاکمیت بی چون و چرای سرمایه و مشخصاً سرمایه داری آمریکایی.
نقدهای اسلاوی ژیژک بر این مدعاها و نیز نقدهایی که بر منتقدان پست مدرن سرمایه داری وارد می کند، درخور توجه است. پست مدرن ها نیز با نفی مفاهیمی مانند ایدئولوژی، امکان مبارزه و نقد جانانه را از انسان ها سلب و عملاً به عنوان جاده صاف کن سرمایه داری و لیبرالیسم ظاهر می شوند. پایان تاریخ -فوکویاما- و پایان ایدئولوژی- دانیل بل- هم تقدیرگرایانه است. این تئوری ها، تئوری های توجیه و پایان بخش است. البته ژیژک نیز منتقد صورتی از ایدئولوژی است و بر جنبهی عملی آن بجای جنبه روانی آن تأکید می کند. لازم به ذکر است که تئون ون دایک زبان شناس هلندی، با اذعان به دامنه متنوع نظریات در خصوص ایدئولوژی، قدر مشترک تمامی این نظریات را آن می داند که «ایدئولوژی جنبه روانی -شناختی دارد و در حافظه جمعی افراد مندرج است». حال کسی مانند عبدالکریمی نوعی تقدیرگرایی را در می افکند که به زعم او این فاتالیسم متفاوت از جبرگرایی است. همچنین ایشان به نحوی درخصوص غرب سرمایه داری سخن می گوید که گویی این پایان تاریخ است. البته از این حیث به درستی توانسته به پدیدارشناسی وفادار باشد، چرا که پدیدارشناسی، «انفعال» است. البته پدیدارشناسی نزد هایدگر حتی انفعال هم نیست، چراکه در انفعال، فعلی هست و فلسفه هایدگر متأخر، فلسفه ی تسلیم است.
هایدگر درخصوص آینده دست به پیش بینی هم نمی زند و صرفاً می گوید باید دورهی تاریخی عوض شود. حال بر این اساس، پرسش از جناب عبدالکریمی آن است که آیا ایشان به امکان عوض شدن دوره تاریخی قائل هستند؟ اگر نتوان به زعم ایشان غرب را شکست داد، اما می توان شکست غرب را به نظاره نشست؟ در هر حال، عبدالکریمی با نفی ایدئولوژی، نخست اینکه خود حکمی ایدئولوژیک داده و غرب را به منزله نه تنها برتر که برین القاء کرده است و دقیق تر بگویم در پس ذهن و ضمیر خود گرفتار این برین انگاری است، اگرچه او در ظاهر به عنوان منتقد غرب هم ظاهر می شود. دیگر اینکه عبدالکریمی با نفی ایدئولوژی به توجیه وضع موجود کمک و رگهای مبارزه و امکان تغییر را می کشد. عبدالکریمی با نفی ایدئولوژی و همچنین «پایان تئولوژی» حکمی تمامیت بخش داده و از حیث این تمامیت بخشی، خود عرق ایدئولوژی شده است. مدعیات ایشان نیز ایدئولوژیک است و چنانکه تری ایگلتون در کتاب "درآمدی بر ایدئولوژی" به خوبی بیان کرده، نفی ایدئولوژی هم ایدئولوژیک است (ایگلتون بر سودمندی ایدئولوژی هم تأکید دارد).
اینک در خصوص مدعای دکتر عبدالکریمی مبنی بر «پایان تفسیر تئولوژیک و ایدئولوژیک از دین»، باید گفت که اتفاقاً در جایی مانند خاورمیانه تفاسیر تئولوژیک از دین نه تنها به کاستی نگراییده، بلکه روندی رو به افزایش داشته است. معنویت اگزیستانسی (البته میان اگزیستانسیال و اگزیستنسیل تفاوت عمیقی وجود دارد که در بخش نقد نگاه عبدالکریمی به هایدگر بیان خواهم کرد)که عبدالکریمی ردای آن به تن کرده و پرچم آن را برافراشته است، صبغه و سابقه ی کلبی مسلکانه و رواقی گرانه مقابل دیده می نهد که در ایدئولوژی-ایدئولوژی به منزله آگاهی کاذب نه تمامیت ایدئولوژی- پسامدرنی طبقهی بورژوا نمود بارزی دارد و همین معنویت سکولار به معنای سیاست زدایی و فراهم شدن هرچه بیشتر زمینه برای حاکمیت سود و طبقات زبرین است و نتیجه ای جز توجیه وضع موجود، تسلیم و انفعال ندارد. این برداشت به غایت ایدئولوژیک به معنای آگاهی کاذب آن است که وضع موجود را طبیعی وانموده و خواه ناخواه، تغییرناپذیری را بر آن مترتب می کند و اگر تغییری هم باشد، همان تغییرات کوچکی است که به قول ژیژک، صورت می گیرد تا تغییرات بزرگ صورت نگیرد.
قبل از بخش بعد باید بگویم که عبدالکریمی به درستی هایدگر را نفهمیده است. در خصوص هایدگر حتی از «مرگآگاهی» هم نمی توان سخن گفت. چون هایدگر نه تنها دکارتی که کانتی هم نیست و "آگاهی" مقوله ای مدرن است که هایدگر با آن می ستیزد. همینجاست که باید هایدگر را فیلسوف تسلیم خواند و عبدالکریمی را هم روشنفکر تسلیم در برابر سرمایه داری. عبدالکریمی، هایدگر پساکانتی را پیشاکانتی و افلاطونی می کند، توگویی که هایدگر-متأخر-به حقیقتی استعلایی اعتقاد دارد. در حالی که هایدگر متأخر به جای «غلبه بر متافیزیک» از «فرار از متافیزیک» سخن می گوید و به غایت نومید، ملول و مسلول می شود. عبدالکریمی از سویی به پایان تئولوژی رأی می دهد، اما از سویی تفسیری معنوی از هایدگر می کند. باید بگویم از نظر هایدگر، پشت دریاها شهری نیست(باالهام من از سهراب سپهری) و هرچه هست در سطح است. هایدگر به جای سوژه/ابژه و نومن و فنومن، از ظهور/وجه ظهور هستنده ها سخن به میان می آورد. همچنین او از فکتیسیته و واقع بودگی سخن می گوید(واقع بودگی با واقعیت فرق دارد و به معنای التفات و متوجه ی واقعیت بودن است). هایدگر جهان بودگی را به معنای پرتاب شدن به این جهان در نظر می گیرد و این که جهان، آغاز و انجامی ندارد.
عبدالکریمی گرفتار نگاه زیبایی شناختی و سیاست زداست که این نگاه، وضع موجود را موجه می کند، حتی اگر در ظاهر با آن ستیزهایی هم داشته باشد، اما این نگاه در بنیاد خود، زمینه را برای مبارزه و نقد رادیکال برمی اندازد و دیگر نمی توان طرحی نو درانداخت. پیش از بخش دوم که در آن به نقد مفصل نگاه عبدالکریمی به هایدگر می پردازم، می بایست بگویم عبدالکریمی با وجود فهم نادقیق از هایدگر، اما در تسلیم بودن و انفعال به خوبی توانسته-خواسته یا ناخواسته- به هایدگر وفادار بماند.
قسمت دوم یادداشت را می توانید در لینک زیر مشاهده کنید:
https://sedayiran.com/fa/news/147989/
خبرهای مرتبط
گزارش خطا
آخرین اخبار