فیلمی که در سینمای ایران سابقه ندارد

کد خبر: ۱۴۰۶
تاریخ انتشار: ۱۴ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۰:۲۶
دومین روز جشنواره فیلم فجر در کاخ جشنواره همراه بود با نمایش فیلمی بی‌سابقه در سینمای ایران، فیلمی پر از ستاره‌های هدررفته، فیلمی درباره نوجوانان و موزیک رپ و بالاخره فیلمی پر از انتظارهای برآورده نشده ... همراه با بارش شدید برف.

دیروز بارش برف در تهران و غافلگیری‌های متداول و در پی آن راه‌بندان اتوبان‌های شهری باعث شد مسیر چند دقیقه‌ای رسیدن به سالن برج میلاد چند ساعته طی شود. نکته مهم این موقعیت تکراری، واکنش مدیران کاخ جشنواره به این وضعیت فراگیر بود که باعث دیر شدن همگان به سانس ساعت 10 صبح شد.

دیر شروع کردن فیلم اول که اثری کنجکاوی برانگیز بعد از یک دوره سکوت خودخواسته فیلمسازی باتجربه بود، نشان دهنده احترامی بود که مدیران کاخ برای علاقمندی اهالی رسانه به دیدن این فیلم قائل شدند. احترامی که از اصول اولیه زندگی شهری و اولیه‌ترین اصل روابط انسانی است اما به هزار و یک دلیل سالیان است از همه دریغ شده است.

«قصه‌ها» فیلم جدید رخشان بنی‌اعتماد بود که پس از همه حاشیه‌هایی که بعد از ساخت و حتی هنگام اعلام حضور در جشنواره فجر داشت، بر بستری از حاشیه و حرف و حدیث به نمایش درآمد و با قدرتی تمام و کمال توانست کارنامه رنگین این فیلمساز و سینمای ایران را احیا کند.

فیلمی که اولین‌ در سینمای ایران محسوب می‌شود. اولین فیلمی که بر اساس ارجاع به مجموعه فیلم‌های کارنامه یک فیلمساز ساخته شده و محوریت آن با کاراکترهایی است که قبلاً ساخته شده‌اند اما همچنان از پس سالیان، در ذهن مخاطب زنده و پویا هستند.

انتخاب این ساختار ریسک‌پذیر برای یک فیلم بلند سینمایی می‌تواند ناشی از اطمینان بنی‌اعتماد به قوت و تأثیرگذاری کاراکترهای سه دهه فیلمسازی‌اش هم باشد. کاراکترهایی که او بنا به یک تشخیص دراماتیک و البته به درستی از لابلای فیلم‌هایش انتخاب کرده چون می‌دانسته مخاطب هنوز به آنها فکر می‌کند و نگرانشان است.

از عباس و معصوم و طوبای «زیر پوست شهر» تا کارمند بازنشسته «خارج از محدوده». از نرگس فیلم «نرگس» تا دختر قهرمان «خون‌بازی» و حتی نوبر کردانی «روسری آبی». همه اینها شخصیت‌هایی هستند که هنوز در ذهن مخاطبانشان ادامه دارند و چه بسا مثل همه کاراکترهایی که با آنها همذات‌پنداری می‌کنند و دوستشان دارند، آینده و سرانجامی برایشان متصور شده و آنها را در همان موقعیت حفظ کرده‌اند تا خیالشان راحت باشد.

ویژگی و ریسک بزرگ فیلم این است که خیال راحت مخاطب را برهم می‌زند و یک سرنوشت محتوم در محدوده یک فیلم سینمایی برای آنها به تصویر می‌کشد. این سرنوشت محتوم می‌توانست مخاطب را به واسطه برهم زدن تصویری که در ذهنش ترسیم کرده، پس بزند اما واقعیت این است که بعد از تماشای فیلم «قصه‌ها» همه نگرانی‌ها زیر سایه معجزه‌ی دیدار دوباره این آدم‌ها بر پرده سینما رنگ باخته و مخاطب همچون یک مستند پرتره، منتظر غافلگیری‌های روزگار (فیلمساز) برای افرادی است که دوستشان دارد و آنها را زنده و حاضر در کنار خود می‌داند.

این موقعیت منحصر به فرد که ناشی از ایده ناب دور هم جمع شدن دوباره کاراکترهای محبوب فیلم‌های بنی‌اعتماد فراهم شده، یک بار دیگر اهمیت برهم زدن قواعد رایج و ساخت فیلمی خارج از عادت و روند فیلمسازی یک فیلمساز و حتی سینمای ایران را یادآور می‌شود. فیلمی که می‌تواند همچون گذشته، سینما و فیلم دیدن را تبدیل به یک رسم و آیین باشکوه همراه با خاطره‌سازی کند. چیزی که در امروز در سینمای ایران کمیاب شده است.

«زندگی جای دیگریست» فیلم جدید منوچهر هادی بود که همچون آثار قبلی او ملودرامی با ارجاع به بیماری‌های واقعی و عوارض دراماتیک آنها در زندگی قهرمانان فیلم بود. فیلمی با حضور چهره‌های سینمای ایران که در کنار قصه احساسات برانگیز آن می‌توانست مخاطب را درگیر کند.

مثل اتفاقی که برای «یکی می‌خواد باهات حرف بزنه» افتاد و ماجرای اهدای عضو را به شکلی قابل قبول و تأثیرگذار تبدیل به درامی همراهی برانگیز کرد. اما این اتفاق در فیلم جدید هادی آنطور که انتظارش می‌رفت شکل نمی‌گیرد و کلاف روابط درهم پیچیده دو زوج محوری فیلم که هر یک درگیر مسائل و مشکلات اجتماعی و بیماری و ... هستند، روند قابل قبولی ندارد.

بخصوص قابل پیش‌بینی بودن فینال فیلم با تکیه بر زمینه‌چینی‌هایی که از ابتدای قصه شده تا زندگی دو زوج به هم گره بخورد و یکی حلال مشکلات دیگری باشد، به گونه‌ای اصل غافلگیری را زیر سوال می‌برد. وقتی هم همه چیز از پیش تعیین شده باشد نمی‌توان انتظار داشت مخاطب با فیلمی که پاشنه آشیل آن برانگیختن احساسات مخاطب است، همراهی کند.

«مردن به وقت شهریور» تجربه هاتف علیمردانی پس از «به خاطر پونه» بود که به مسائل جوانان امروز می‌پرداخت. فیلمی که به واسطه جوان بودن فیلمساز، سوژه جوان‌پسند و نوع پرداخت می‌تواند همه‌پسند نباشد و ضعف‌های نهان و آشکارش به چشم بیاید.

اما نکته مهمتر، تصمیم غلط فیلمساز برای نمایش نسخه ناکامل و تصحیح نشده فیلمش در سالن برج میلاد بود. آنهم در شرایطی که فیلم به دلیل مشکل فنی دستگاه پخش در ساعت مقرر به نمایش درنیامد و کارگردان به جای رضایت دادن به نمایش نسخه کامل فیلمش در زمان و ساعتی دیگر در برج میلاد، به نمایش یک نسخه ناقص رضایت داد.

در این شرایط و با برجسته شدن نقاط ضعف متعدد فیلم که در میان اشکالات فنی و بی‌کیفیت بودن نسخه به نمایش درنیامده، به شدت برجسته شده بودند، غر زدن فیلمساز از موقعیتی که خودش انتخاب کرده بود از عجایب روز دوم جشنواره بود و این سوال را به ذهن می‌آورد که آیا انتخاب این موقعیت بهانه‌ای بوده برای فرار از پاسخگویی به ضعف‌های آشکار تکنیکی و دراماتیکی؟

«ملبورن» اولین فیلم نیما جاویدی بود که از هنگام ساخت با توجه به سوژه و گروهی از بازیگران و عوامل حرفه‌ای که برای ساخت آن گرد هم آمدند، کنجکاوی برانگیز شد. ماجرای اقتباس مستقیم و غیر مستقیم آن از یک فیلم خارجی هم مزید بر علت شد تا این فیلم توجه بسیاری را به خود جلب کند.

اما واقعیت این است که «ملبورن» با وجود وامداری به سینمای اصغر فرهادی که هیچ ایرادی هم ندارد، حضور بازیگران و عوامل برجسته و حرفه‌ای و مهمتر از همه یک ایده و سوژه جذاب و دراماتیک، از ضعف پرداخت در درام و کندی و افتادن ریتم رنج می‌برد.

فیلمی که با توجه به موقعیت محوری که به شکل بالقوه تعلیق دارد و همراهی برانگیز است و ضرباهنگ فیلم که قاعدتاً باید با وضعیت روحی از هم پاشیده شخصیت های محوری‌اش هماهنگ باشد، نمی‌تواند آن حسِ دلشوره‌ی کابوس‌وارِ خاصِ این موقعیت را در همه لحظات جاری کند و حتی در لحظاتی این موقعیت ویژه و منحصر به فرد فراموش می‌شود.
پربیننده ترین ها