عارف: 3 بار استعفا به احمدی نژاد دادم
رئیس فراکسیون امید مجلس شورای اسلامی، معاون اول دولت اصلاحات و مردی که با انصراف خود از کاندیداتوری انتخابات ریاست جمهوری سال 92 نامش بار دیگر بر سر زبانها افتاد، در گفتوگویی به بیان ناگفتههایی از زندگی شخصی و سیاسی خود پرداخت.
به گزارش ایسنا، گزیده اظهارات محمدرضا عارف در آستانه 65 سالگی و سالگرد تولدش را در گفتوگو با روزنامه الکترونیکی «امید ایرانیان» میخوانید:
* من از بچگی در بازار بودم چون هم پدرم و هم پدر بزرگم بازاری بودند. من به پدر بزرگم (پدر مادرم) خیلی علاقهمند بودم و میگویند خیلی هم تحت تأثیر او بودم. در سن 10 سالگی پدر بزرگم را از دست دادم و تا قبل از فوت ایشان به مغازه پدربزرگم در بازار میرفتم. تقریبا تا زمانی هم که دیپلم بگیرم در بازار حضور داشتم و زمان بیکاری و تعطیلاتم را در مغازه پدرم سپری میکردم اما ادامه تحصیل هم از خواستههای همه جوانان آن زمان بود. در آن سالها سبک کنکور تشریحی بود و به همین دلیل بچههای شهرستان امید زیادی به قبولی نداشتند. به همین دلیل همان زمان هم که ما دبیرستان بودیم، امیدی به قبولی نداشتیم. من چون درس میخواندم و درسم هم خوب بود، معلمها پیشبینی قبولی من را میکردند. اگرچه خودم فکر میکردم که احتمال قبولیام ضعیف است. چون درصد قبولی شهرستانی هم در آن سالها خیلی پایین بود.
* برادر بزرگم نقاش و خطاط بود و علاقهای به تحصیلات نداشت. 2 برادر دیگرم اما ادامه تحصیل دادند و یکی از آنها پزشک و دیگری درس مدیریت خوانده است.
* مشوق من معلمهایم، مدیر دبیرستان امیرکبیر و دکتر بهزاد بود. دکتر بهزاد که از بستگان نزدیک ماست، چهره برجستهای در زمینه ریاضیات و صاحب نظریه گراد است. البته من در آن دوران او را هرگز ندیدم ولی همیشه میگفتم میخواهم فردی مانند دکتر بهزاد باشم. وقتی دانشگاه قبول شدم، در دانشگاه صنعتی شریف او را دیدم و گفتم که میدانستی الگوی من بودی؟ بنابراین من بدون اینکه او را ببینم، الگویی در ذهن داشتم چون جایگاه علمی او برایم بسیار مهم بود.
* من کلاس چهارم که بودم، من را سر کلاس ششم میبردند که مسأله حل کنم. من هم مسأله ها را حل میکردم و معلم چوب به دست من میداد تا دانش آموزی که بلد نیست را بزنم و من هم بچه بودم و تصور میکردم هر کاری که معلم میگوید باید انجام دهم. من هم از ترس اینکه کتک نخورم، مجبور به این کار میشدم. معلمها این کار را برای تحقیر دیگران انجام میدادند که خیلی بد بود.
* فضای ماههای اول انقلاب به گونهای بود که نمیتوانستیم در خارج از کشور بمانیم و من هم بازگشتم به ایران با اوایل انقلاب همزمان شد. اما در آن دوران دو نظریه وجود داشت. اول اینکه بچهها نیاز است که به داخل بازگردند. نظریه دیگری هم وجود داشت که بچهها باید درسشان را در خارج از کشور تمام کنند. مرحوم دکتر قندی هم اصرار داشت که باید درستان را در خارج از کشور تمام کنید و بعد به ایران بازگردید. من اما به خاطر فضای کشور و برخی مشکلات خانوادگی میخواستم که ایران بمانم. چون یک پسر کوچک داشتم و همسرم میخواست درس بخواند. من هم نمیخواستم که او از تحصیل عقب بماند. بنابراین تصمیم گرفتم که در داخل ایران بمانم. من البته با مرحوم شهیدبهشتی هم مشورت کردم و دیدم ایشان هم بسیار اصرار دارند که من درسم را در خارج تمام کنم. بنابراین من شش ماه مانده بود که درسم تمام شود، به خارج رفتم و تزم را ارائه دادم. بعد از اینکه برگشتم هم به عنوان اولین کار رسمی در مرکز 118 مشغول فعالیت شدم. 118 آن زمان مشکل فنی و اقتصادی داشت و با اعتصاب از سوی کارمندان رو به رو بود. اما خوشبختانه ظرف یک هفته مسأله حل شد. چند تا کار دیگر هم به من سپرده شد و بعد از آن مدیر امور نصب شدم. در واقع کل نصب شبکه بر عهده من بود که سه سال بعد هم معاون توسعه مهندسی شدم. یعنی سریع رشد کردم. زمانی بود که دکتر قندی هم وزیر و هم مدیرعامل بود که به دلیل دو شغله بودن، شورای نگهبان اصرار داشت او سمت مدیرعاملی را انتخاب کند. ایشان با من مطرح کرد که من مدیرعامل شوم ولی قبول نکردم چون بسیار جوان بودم. قرار شد که من سفری بروم و بعد تصمیم بگیرم. بعد از آن من با تیمی برای خرید سوییچ به سوئد رفتم. وقتی بازگشتم از سفر دستاوردهای خوبی حاصل شد و دکتر قندی همچنان اصرار داشت که من سمت مدیرعاملی را بپذیرم اما قبول نکردم. در نهایت دکتر قندی شایعه مدیرعاملی من و چند نفر دیگر را مطرح کرد اما متاسفانه نظر اکثریت به سمت من بود. با این اتفاقات در نهایت من پذیرفتم.
* در مخابرات که بودم، قرار بود حق مدیریت نگیرم. بنابراین فیش حقوقی که برایم صادر شد، 2300 تومان بود که از اول تا آخر هم که در این سمت بودم، همین رقم ماند و تغییری نکرد. اولین حقوقم هم بود و قبل از این حقوق، دانشجوی بورسیهای بودم.
* دهه 60 وقتی خیلی از جوانان جبهه رفتند و بازگشتند، از آنها در خیلی از جاها از آنها استفاده شد. اما در دهه 80 استفاده از نیروی جوان، کمتر شد. دولت یازدهم هم در به کار گرفتن نیروهای جوان بسیار ضعیف عمل کرد. شما عمر متوسط اعضای کابینه یعنی وزرا و معاون وزرا را نگاه کنید، بالای 60 سال است. این به نیروی انسانی بسیار آسیب میزند. من اگر 92 قرار بود کابینه تشکیل دهم، با این مشکل رو به رو میشدم چون زیاد نیرو نداریم. البته این بحث دو یا سه سال اول بود. ما باید جوانان را بالا میآوردیم تا در حد مدیرکل آماده شوند.
* دولتها همه شعار میدهند اما عمل مهم است. الان ما هشت سال اصلاحات را نگاه کنیم که چقدر جوان با تعریف یونسکو تربیت کردهایم؟ فکر میکنم باید شرایط عادی کشور با توجه به پتانسیلهای موجود باید اکثریت اعضای کابینه باید روی دهه چهارم یا پنجم برود. مهمترین کاری هم که در بنیاد امید میخواستیم، انجام دهیم، همین مسأله بود اما متاسفانه ما هم موفق نشدیم. ما راهبرد اصلیمان در بنیاد امید، توانمند سازی و کادر سازی بود اما اذعان میکنم که در این 10 سال ما هم موافق نشدهایم و باید آسیبشناسی کنیم.
* من اصرار دارم که دولت دوازدهم راهبرد خود را در استفاده از نیروهای جوان تغییر دهد. البته تکرار میکنم که جوانان هم باید نشان دهند که ظرفیت مشورت و تحمل انتقاد را دارند. بنابراین ظلم است که از نیروی جوان استفاده نشود.
* تا الان برای هیچ پستی کاندیدا نشدهام. اما اگر مطرح میشد و فکر میکردم توانایی دارم، سعی میکردم جواب منفی ندهم. میتوانم بگویم که کارهای من با سختترین کارها شروع شد. یعنی در وزارت علوم من رئیس سازمان امور دانشجویان و امور سنجش به صورت همزمان شدم. در آن زمان ما بحث جدی کارنامه ارزی را داشتیم و حدود 300 هزار نفر به اصطلاح دانشجوی خارج از کشور بودند و دولت هم پول نداشت. قرار بود ما دانشجویان را سامان دهیم. کار بسیار سخت و سنگینی بود که مسائل امنیتی داشت اما من پذیرفتم و نگاه به سختی کار نمیکردم. بین کارهایی که انجام دادهام تا الان ریاست دانشگاه تهران را بیشتر از همه علاقه داشتم. هم کار علمی و هم ارباب رجوع قدرشناس داشتم. علیرغم پرخاشی که میکند، قدرشناس است. اگر قرار باشد، پستی را با انتخاب خودم داشته باشم، دوباره ریاست دانشگاه تهران را انتخاب میکنم.
* آقای انصاری نماینده داراب است و خیلی آرام است. من به او گفتم که آن پرخاشها کجا رفت؟ چون زمانی که من رئیس دانشگاه تهران بودم، او عضو انجمن اسلامی دانشگاه فنی بود و چون دانشجویان میخواستند رئیس دانشگاه را عوض کنند، اعتصاب کرده بودند. اما الان او فردی آرام است. این مثال از آن باب بود که بگویم، روحیه دانشجویی با نشاط گره خورده، هر چند که پرخاش کند.
* معتقدم راه حل مشکلات کشور، علم و فنآوری است. این نگاه را از اول انقلاب هم داشتم. به همین دلیل هم وقتی در وزارت علوم بودم، انقلاب فرهنگی صورت گرفت. من برای بازگشایی سریع دانشگاهها بسیار مصر بودم. برایم روشن بود که بستهبودن دانشگاه به ما ضربه میزند. خوشبختانه هم این نگاه الان روشن است که برای اینکه برنامههای توسعه و پیشرفت را پیگیری کنیم و پاسخ مطالبات مردم را بدهیم، هیچ راهی جز علم و فنآوری نداریم. باید بپذیریم که مزیت ما نفت نیست بلکه نیروی انسانی، علم و فنآوری است. کاش از اول منابع زیر زمینی و نفت را نمیداشتیم که به اتکای نیروی انسانی پیش میرفتیم. کل منابع زیر زمینی ما به قیمت روز اگر معادلسازی شود، از تولید ناخالص داخلی یک سال آمریکا یا ژاپن کمتر است اما متاسفانه اتکای ما درآمد نفت بوده که به حساب درآمد دولت گذاشتیم و به این روز افتادیم. جایی که به علم اتکا کردهایم، همیشه نتیجه گرفتیم. شما صنایع دفاعی را ببینید که به دلیل تحریمها و اینکه به ما چیزی نمیفروختند، مورد توجه قرار گرفت. الان هم خیلی وضعیت خوبی دارد. من بعد از زلزله بم کمبود علم را با پوست، گوشت و خونم حس کردم. اینکه به چه صورت به دلیل ناهماهنگیها و عدم استفاده از مدیریت یکپارچه علمی، چه ضررهایی دیدیم. هنوز هم خیلی موفق نشدهایم. همین موضوع قطار مشهد اگر سامانههای کنترل فرماندهی را میداشتیم، این اتفاق قطعا نمیافتاد. این مدیریت علمی بحران است که هنوز اتفاق نیفتاده است. در نهایت من حضور خودم در انجمنهای علمی را بیشتر نمادین میدانم، برای اینکه بگویم، موضوع علم مورد توجه است و ما میرویم که پیام دهیم، این مسأله برای کشور حیاتی است.
* دوستان سیاسی همسوتر در اواخر سال 82، وقتی این موضوع (ریاست جمهوری) را مطرح میکردند، من سعی کردم که به این موضوع نپردازم و بیتفاوت باشم. دوستان سیاسی همسو، جلساتی هم میگذاشتند و من نگران بودم که اگر به این مسأله بپردازم از کارهای اصلی خودم غافل شوم. در سال 83 هم که بحث حضورم در انتخابات به طور جدیتر بحث میشد، سؤالهایی برخی بزرگان نظام حتی از رئیسجمهور میپرسیدند که برنامه آقای عارف برای انتخابات چیست. بعد من کمکم فعالیتهایی را شروع و با برخی شخصیتها مشورت کردم. آقای هاشمی، آقای کروبی، موسوی و خاتمی هم در سال 84 و هم سال 88 طرف مشورت من بودند.
* من همیشه ملاحظات نظام را داشتهام و به همین دلیل برخی مواقع سکوت میکنم. برایم همیشه منافع ملی مهم است و در یک دانشگاهی گفتم که اگر رئیسجمهور شوم، به همه مشق شب میدهم که مسئولین هزار بار بنویسند "منافع ملی". چون در تصمیمات گروهی ما به این مسائل توجه نمیشود. بعد هم بحث اشخاص مورد اعتماد من هستند. چون قرارهایی گذاشتهایم که عمل نکردهاند. کسانی که من به آنها در هر دو دوره اعتماد داشتم و مشورت میکردم، بعضا عمل نکردند.
* هیچکس در 92 موافق حضور من نبود. هیچ کدام از دوستانی که فکر میکردیم مشوق ما باشند، حضورم را توصیه نکردند. البته آنها به خاطر خودم گفتند که حضور پیدا نکن و به زحمت میافتی. چون روحیه من را میشناختند اما بعد فضا باز شد. در آن مقاطع مشورت کردم و فهمیدم که اگر سال 84 بیایم، کمکی نمیکنم و اوضاع را بدتر میکنم. برای همین کنار کشیدم.
* عقبه آقای هاشمی در سال 84 با الان متفاوت است یا نگاهی که در آن زمان به آقای هاشمی بود، با الان متفاوت است. سال 84 بین کاندیداها با آقای هاشمی و کروبی بحثهای مفصلی داشتیم. با آقای دکتر معین و مهرعلیزاده اما هیچ بحثی نداشتیم. بعد از انتخابات هم دیگر جایی برای تحلیل و بحث نبود.
* منش من همیشه انتقال تجربیات بوده است و این را وظیفه شرعیام میدانم. یک ماه قبل از اتمام دولت اصلاحات میگفتند که آقای داوودی معاون اول میشود اما قطعی نبود. من به رئیس دفترم گفتم که شما هر سوالی و هر چیزی که میخواهند، در اختیار ایشان قرار دهید. ظاهرا ایشان سه هفته مطالعه کرد. آقای احمدینژاد که آمد اصرار داشت که من بمانم. من نمیخواستم در آن مقطع مسائل سیاسی را مطرح کنم و بیشتر نگاه و سبک مدیریت برایم مهم بود. نگاه او و سبک مدیریتش فردی است. یعنی اگر خودش به نتیجهای برسد، همه مخالف باشند، کار خود را میکند. اما من جمعگرا هستم. حتی خیلی از مواقع خلاف نظر خودم به خاطر احترام به جمع عمل میکنم. چند بار هم درباره نظر جمع با او صحبت کردم و روشن بود که این دو دیدگاه نمیتوانند با هم کار کنند. معاون اول رئیسجمهور شخصیت مستقل نیست و کارها باید تقسیم شود.
* سه بار من استعفا دادم که در استعفای سوم اولتیماتوم دادم که اگر تا چند روز دیگر استعفای من را قبول نکنید، دیگر سر کار نمیآیم و آقای احمدینژاد در نهایت پذیرفت. همان زمان هم برخی دوستان مطرح میکردند که اگر میماندی، چند ماه بعد او خودش، فرد دیگری را انتخاب میکرد ولی من احساس کردم که تجربیاتم را به مجموعه دولت منتقل کردهام و نیازی به حضور من نیست.
* من مؤسس حزب مشارکت بودم اما بعد از مدتی بی سر و صدا کنار کشیدم. هیچ جا هم هیچ وقت اعلام نکردم چون اگر اعلام میکردم، سوء استفاده میشد و میگفتند که آنها قصور دارند. بنابراین نگفتم که از کی نبودم و یا کی بودم. چون قرار نبود مشارکت، حزب شود بلکه قرار بود جبهه دوم خرداد باشد. اغلب هیئت مؤسس هم در چارچوب تشکیل یک جبهه عضو شدند. وقتی خواستیم مجوز بگیریم با مشکل قانونی برخورد کردیم. قانون احزاب آن زمان اجازه تشکیل جبهه را نمیداد و از همان جا هم برخی مشکلات با اعضای دیگر شروع شد.
* هر جا احساس مسئولیت کنم و احساس کنم که مفید هستم، حضور پیدا میکنم. وقتی وارد بحث مجلس شدم، تا مقطعی بحث من «ما» بود. اینکه ما اکثریت را به دست میآوریم و ما میتوانیم. نظرم این بود که فضای انتخابات مجلس را پر شور کنیم و حداکثر را به دست آوریم. جلسهای با 30 نفر از نمایندگان هر دو طیف داشتم. من در جلسه مطرح کردم که نمیخواهم حضور پیدا کنم اما آنها گفتند که اگر نیایی، هیچ نقشی نمیتوانی داشته باشی. در واقع نمیتوانی نقش محوری را ایفا کنی. بعد از مشورت، احساس کردم که باید به عنوان کاندیدا وارد شوم و دیگر بحث خودم را هم مطرح کردم که «من» هم پا به عرصه میگذارم. بنابراین با آن نگاه جلو آمدم. قبلش با توجه به اینکه با مجالس به واسطه حضور در دولت آشنا بودم، تصور میکردم که روحیه کار در مجلس را ندارم. همیشه هم به مجالس نقد داشتم. فکر میکردم که جایگاهی که قانون اساسی برای مجالس تعیین کرده، الان به درستی از این جایگاه استفاده نمیشود. البته فکر میکردیم که بعد از تشکیل شوراهای شهر و روستا روزمرگی در مجلس کمتر میشود و نماینده مجلس از روز اول پیگیر مسائل جزئی نیست اما نشد و بدتر هم نشد. یعنی بیشتر مسائل جاری، پررنگ شد. ما با نگاه اصلاح روند مجلس، به میدان آمدیم اما موفق نشدیم و طبیعی است. چون اگر در مدیریت مجلس بودیم، به گونه دیگری کار میکردیم. بالاخره نقش مدیریت مجلس خیلی مهم است اما در کل راضی هستیم. با توجه به اینکه لیست ما تجربه کار در مجلس را نداشت اما عملکرد رضایتبخش است.
* مجلس تجربه جدیدی برای من است. در واقع برای دولتمردها حضور من در مجلس مفید است چون از دولت به مجلس رفتهام و محدودیتهای دولت را درک میکنم، جلوی خیلی از سؤالها، تذکرها و تحقیق و تفحصها را که بیشتر سلیقهای یا سیاسی است، سعی کردهام بگیرم.
* من اغلب نقدها به خودم را از سر دلسوزی میدانم بنابراین از کسانی که نقد میکنند، تقدیر میکنم. اما بخشی از نقد جوانان ناشی از عدم شناخت نسبت به ساختار مجلس است. در مجلس همه نمایندگان حقوق مساوی دارند. البته روسای مجالس دنیا، رئیس نیستند، بلندگوی مجالس هستند. ما آمدهایم در قانون اساسی، همعرضی بین قوا ایجاد کردهایم. در واقع نمیخواستیم که دولت قدرت مطلق داشته باشد. بنابراین بخشی از اختیاراتی که رئیس مجلس ما دارد، خیلی از روسای مجلس دنیا ندارند. نمایندگان هم رئیس خود را انتخاب میکنند. بنابراین از امکانات مجلس باید به طور مساوی استفاده کرد. من از نمایندگانی که هر روز صدایشان از مجلس شنیده میشد، گلایه میکردم. نکته دیگر هم گفتمان اصلاحات و نگاهم به این گفتمان است. گفتمان اصلاحات، فردمحور نیست. یعنی این نیست که یک جریان قوی، فقط یک سخنگو داشته باشد، همه باید حرف بزنند و تمرینی برای دیگران است. به خصوص وقتی به مسائلی مثل تذکر برمیگردد. مثلا درباره سه وزیر پیشنهادی، من خیلی نگران بودم که چه میشود. البته جمعبندی ما این بود که باید به هر سه وزیر پیشنهادی رأی دهیم. اگر هم کسی در موافقت با وزرا از فراکسیون امید انتخاب شد، نصف وقتش را به فرد دیگری بدهد که همه هم رعایت کردند. درباره من هم قرار شد که اگر نیاز بود، صحبت کنم. این تصمیم فراکسیون است و نه من به تنهایی. حدود 25 نفر نطق تهیه کردند و قرار شد که اگر اختلافی برای دفاع از وزیری بین اعضای فراکسیون بود، من تصمیم بگیرم. اگر اینجا من به کسی میگفتم که صحبت نکن و من جای او صحبت میکردم، اینطور برداشت میشد که عارف اجازه نمیدهد ما صحبت کنیم تا از وقت ما برای خودش استفاده کند. علت اینکه الان انسجام داریم این است که عارف نمیخواهد از وقت ما و امکانات ما به نفع خودش استفاده کند و این را تا آخر هم ادامه خواهیم داد. وظیفه من هماهنگکردن نیروها در صحن است. در واقع مدیریت میکنیم که به موضع مشترک برسیم و افراط نداشته باشیم.
* هر نماینده بر حسب قرعه، یک نطق 7 دقیقهای باید داشته باشد که من ردیف 199 هستم. هر وقت نوبت من شد، میگویم چشم. بنابراین نه تحت تأثیر فضا قرار میگیرم و نه اینکه برای زودتر صحبت کردن لابی میکنم. برخی چیزها در مجلس طبق روال است. حالا اگر من صحبت کنم یا دوست دیگری از فراکسیون امید که موضع برابر داریم، هیچ فرقی نمیکند.
* من نگران خودم نیستم ولی نگران جریان هستم. یعنی کاملا مدیریت میشود که آرامش را درحالی که با شعار «آرامش» آمدهایم از ما بگیرند. در واقع سناریویی پیش میگیرند که بگویند اینها همان مجلس ششمیها هستند. ما باید مدیریت کنیم. حرف نزدن کار سختی است ولی ما میخواهیم این سختی را تحمل کنیم تا مسیری را که به مردم قول دادهایم، طی کنیم.
* پیگیری حل معضلات نظام را وظیفه خود میدانیم. منتها احساسم این است که برخی مسائل باید در فضای آرام و بدون حاشیه یا بدون رسانهای شدن حل شود. مسائلی مثل حصر هم جزو این گروه فعالیتهاست که نیازی به رسانهای شدن ندارد. البته باید پیگیریهایی شود اما خواهش من این بوده است که هیچ کس بعد از حل موضوع نگوید که من در حلکردن مسأله نقش داشتم. اگر موضوع حل هم بشود باید بگوییم که توسط نظام حل شده و نه یک جریان سیاسی. یعنی نه اینکه یک جریان خاص بخواهد امتیاز بگیرد. اگر حل شود هم امتیازش برای کل مردم باید باشد. بنابراین حل این مسأله را یک ضرورت میدانم. اینکه یک جریانی یا فردی بخواهد بگوید که من سردمدار هستم را ضرورتی نمیدانم.
* بعد از سال 88 من با آقای کروبی ملاقات داشتم اما بعد از حصر دیگر ارتباطی نداشتم. دو بار با آقای کروبی دیدار داشتم. البته مسأله خاصی هم مطرح نشد و بیشتر جویای احول آنها شدم و درباره مسائل روز صحبت کردیم.
* آقای خاتمی، شخصیت برجستهای است و منش و وفاداری ایشان به ارزشها و انقلاب ثابت شده است. حداقل شخص من در این زمینه شکی ندارم. اما این بحث مطرح است که کدام دادگاه این موضوع (ممنوعالتصویری) را مطرح کرده که یک بحث حقوقی است. میدانید که اخیرا هم چند گروه از نمایندگان مجلس هم با رئیس قوه قضائیه جلساتی داشتند. اعضای فراکسیون امید هم این موضوع را در جلسه مطرح کردند که مرجع قانونی چه کسی بوده است؟ قوه قضائیه هم بالاخره باید این موضوع را روشن کند. حالا اگر یک مرجع قانونی هم چنین تصمیمی گرفته باشد، در این شرایط و در عصر اطلاعات و فضای مجازی، ممنوعالتصویری جواب نمیدهد. یکی از دوستان ما در جلسه با رئیس قوه قضائیه گفته بود که شما فقط زورتان به چند روزنامه اصلاحطلب میرسد و در فضای مجازی که نمیتوانید جلوی این موضوع را بگیرید. مثالی هم که زده این بوده که ممنوعیت آنتن ماهواره الان تأثیری ندارد چون با یک تلفن، همه شبکههای ماهوارهای را میتوانیم بگیریم. این کارها چه تأثیری دارد؟
به گزارش ایسنا، گزیده اظهارات محمدرضا عارف در آستانه 65 سالگی و سالگرد تولدش را در گفتوگو با روزنامه الکترونیکی «امید ایرانیان» میخوانید:
* من از بچگی در بازار بودم چون هم پدرم و هم پدر بزرگم بازاری بودند. من به پدر بزرگم (پدر مادرم) خیلی علاقهمند بودم و میگویند خیلی هم تحت تأثیر او بودم. در سن 10 سالگی پدر بزرگم را از دست دادم و تا قبل از فوت ایشان به مغازه پدربزرگم در بازار میرفتم. تقریبا تا زمانی هم که دیپلم بگیرم در بازار حضور داشتم و زمان بیکاری و تعطیلاتم را در مغازه پدرم سپری میکردم اما ادامه تحصیل هم از خواستههای همه جوانان آن زمان بود. در آن سالها سبک کنکور تشریحی بود و به همین دلیل بچههای شهرستان امید زیادی به قبولی نداشتند. به همین دلیل همان زمان هم که ما دبیرستان بودیم، امیدی به قبولی نداشتیم. من چون درس میخواندم و درسم هم خوب بود، معلمها پیشبینی قبولی من را میکردند. اگرچه خودم فکر میکردم که احتمال قبولیام ضعیف است. چون درصد قبولی شهرستانی هم در آن سالها خیلی پایین بود.
* برادر بزرگم نقاش و خطاط بود و علاقهای به تحصیلات نداشت. 2 برادر دیگرم اما ادامه تحصیل دادند و یکی از آنها پزشک و دیگری درس مدیریت خوانده است.
* مشوق من معلمهایم، مدیر دبیرستان امیرکبیر و دکتر بهزاد بود. دکتر بهزاد که از بستگان نزدیک ماست، چهره برجستهای در زمینه ریاضیات و صاحب نظریه گراد است. البته من در آن دوران او را هرگز ندیدم ولی همیشه میگفتم میخواهم فردی مانند دکتر بهزاد باشم. وقتی دانشگاه قبول شدم، در دانشگاه صنعتی شریف او را دیدم و گفتم که میدانستی الگوی من بودی؟ بنابراین من بدون اینکه او را ببینم، الگویی در ذهن داشتم چون جایگاه علمی او برایم بسیار مهم بود.
* من کلاس چهارم که بودم، من را سر کلاس ششم میبردند که مسأله حل کنم. من هم مسأله ها را حل میکردم و معلم چوب به دست من میداد تا دانش آموزی که بلد نیست را بزنم و من هم بچه بودم و تصور میکردم هر کاری که معلم میگوید باید انجام دهم. من هم از ترس اینکه کتک نخورم، مجبور به این کار میشدم. معلمها این کار را برای تحقیر دیگران انجام میدادند که خیلی بد بود.
* فضای ماههای اول انقلاب به گونهای بود که نمیتوانستیم در خارج از کشور بمانیم و من هم بازگشتم به ایران با اوایل انقلاب همزمان شد. اما در آن دوران دو نظریه وجود داشت. اول اینکه بچهها نیاز است که به داخل بازگردند. نظریه دیگری هم وجود داشت که بچهها باید درسشان را در خارج از کشور تمام کنند. مرحوم دکتر قندی هم اصرار داشت که باید درستان را در خارج از کشور تمام کنید و بعد به ایران بازگردید. من اما به خاطر فضای کشور و برخی مشکلات خانوادگی میخواستم که ایران بمانم. چون یک پسر کوچک داشتم و همسرم میخواست درس بخواند. من هم نمیخواستم که او از تحصیل عقب بماند. بنابراین تصمیم گرفتم که در داخل ایران بمانم. من البته با مرحوم شهیدبهشتی هم مشورت کردم و دیدم ایشان هم بسیار اصرار دارند که من درسم را در خارج تمام کنم. بنابراین من شش ماه مانده بود که درسم تمام شود، به خارج رفتم و تزم را ارائه دادم. بعد از اینکه برگشتم هم به عنوان اولین کار رسمی در مرکز 118 مشغول فعالیت شدم. 118 آن زمان مشکل فنی و اقتصادی داشت و با اعتصاب از سوی کارمندان رو به رو بود. اما خوشبختانه ظرف یک هفته مسأله حل شد. چند تا کار دیگر هم به من سپرده شد و بعد از آن مدیر امور نصب شدم. در واقع کل نصب شبکه بر عهده من بود که سه سال بعد هم معاون توسعه مهندسی شدم. یعنی سریع رشد کردم. زمانی بود که دکتر قندی هم وزیر و هم مدیرعامل بود که به دلیل دو شغله بودن، شورای نگهبان اصرار داشت او سمت مدیرعاملی را انتخاب کند. ایشان با من مطرح کرد که من مدیرعامل شوم ولی قبول نکردم چون بسیار جوان بودم. قرار شد که من سفری بروم و بعد تصمیم بگیرم. بعد از آن من با تیمی برای خرید سوییچ به سوئد رفتم. وقتی بازگشتم از سفر دستاوردهای خوبی حاصل شد و دکتر قندی همچنان اصرار داشت که من سمت مدیرعاملی را بپذیرم اما قبول نکردم. در نهایت دکتر قندی شایعه مدیرعاملی من و چند نفر دیگر را مطرح کرد اما متاسفانه نظر اکثریت به سمت من بود. با این اتفاقات در نهایت من پذیرفتم.
* در مخابرات که بودم، قرار بود حق مدیریت نگیرم. بنابراین فیش حقوقی که برایم صادر شد، 2300 تومان بود که از اول تا آخر هم که در این سمت بودم، همین رقم ماند و تغییری نکرد. اولین حقوقم هم بود و قبل از این حقوق، دانشجوی بورسیهای بودم.
* دهه 60 وقتی خیلی از جوانان جبهه رفتند و بازگشتند، از آنها در خیلی از جاها از آنها استفاده شد. اما در دهه 80 استفاده از نیروی جوان، کمتر شد. دولت یازدهم هم در به کار گرفتن نیروهای جوان بسیار ضعیف عمل کرد. شما عمر متوسط اعضای کابینه یعنی وزرا و معاون وزرا را نگاه کنید، بالای 60 سال است. این به نیروی انسانی بسیار آسیب میزند. من اگر 92 قرار بود کابینه تشکیل دهم، با این مشکل رو به رو میشدم چون زیاد نیرو نداریم. البته این بحث دو یا سه سال اول بود. ما باید جوانان را بالا میآوردیم تا در حد مدیرکل آماده شوند.
* دولتها همه شعار میدهند اما عمل مهم است. الان ما هشت سال اصلاحات را نگاه کنیم که چقدر جوان با تعریف یونسکو تربیت کردهایم؟ فکر میکنم باید شرایط عادی کشور با توجه به پتانسیلهای موجود باید اکثریت اعضای کابینه باید روی دهه چهارم یا پنجم برود. مهمترین کاری هم که در بنیاد امید میخواستیم، انجام دهیم، همین مسأله بود اما متاسفانه ما هم موفق نشدیم. ما راهبرد اصلیمان در بنیاد امید، توانمند سازی و کادر سازی بود اما اذعان میکنم که در این 10 سال ما هم موافق نشدهایم و باید آسیبشناسی کنیم.
* من اصرار دارم که دولت دوازدهم راهبرد خود را در استفاده از نیروهای جوان تغییر دهد. البته تکرار میکنم که جوانان هم باید نشان دهند که ظرفیت مشورت و تحمل انتقاد را دارند. بنابراین ظلم است که از نیروی جوان استفاده نشود.
* تا الان برای هیچ پستی کاندیدا نشدهام. اما اگر مطرح میشد و فکر میکردم توانایی دارم، سعی میکردم جواب منفی ندهم. میتوانم بگویم که کارهای من با سختترین کارها شروع شد. یعنی در وزارت علوم من رئیس سازمان امور دانشجویان و امور سنجش به صورت همزمان شدم. در آن زمان ما بحث جدی کارنامه ارزی را داشتیم و حدود 300 هزار نفر به اصطلاح دانشجوی خارج از کشور بودند و دولت هم پول نداشت. قرار بود ما دانشجویان را سامان دهیم. کار بسیار سخت و سنگینی بود که مسائل امنیتی داشت اما من پذیرفتم و نگاه به سختی کار نمیکردم. بین کارهایی که انجام دادهام تا الان ریاست دانشگاه تهران را بیشتر از همه علاقه داشتم. هم کار علمی و هم ارباب رجوع قدرشناس داشتم. علیرغم پرخاشی که میکند، قدرشناس است. اگر قرار باشد، پستی را با انتخاب خودم داشته باشم، دوباره ریاست دانشگاه تهران را انتخاب میکنم.
* آقای انصاری نماینده داراب است و خیلی آرام است. من به او گفتم که آن پرخاشها کجا رفت؟ چون زمانی که من رئیس دانشگاه تهران بودم، او عضو انجمن اسلامی دانشگاه فنی بود و چون دانشجویان میخواستند رئیس دانشگاه را عوض کنند، اعتصاب کرده بودند. اما الان او فردی آرام است. این مثال از آن باب بود که بگویم، روحیه دانشجویی با نشاط گره خورده، هر چند که پرخاش کند.
* معتقدم راه حل مشکلات کشور، علم و فنآوری است. این نگاه را از اول انقلاب هم داشتم. به همین دلیل هم وقتی در وزارت علوم بودم، انقلاب فرهنگی صورت گرفت. من برای بازگشایی سریع دانشگاهها بسیار مصر بودم. برایم روشن بود که بستهبودن دانشگاه به ما ضربه میزند. خوشبختانه هم این نگاه الان روشن است که برای اینکه برنامههای توسعه و پیشرفت را پیگیری کنیم و پاسخ مطالبات مردم را بدهیم، هیچ راهی جز علم و فنآوری نداریم. باید بپذیریم که مزیت ما نفت نیست بلکه نیروی انسانی، علم و فنآوری است. کاش از اول منابع زیر زمینی و نفت را نمیداشتیم که به اتکای نیروی انسانی پیش میرفتیم. کل منابع زیر زمینی ما به قیمت روز اگر معادلسازی شود، از تولید ناخالص داخلی یک سال آمریکا یا ژاپن کمتر است اما متاسفانه اتکای ما درآمد نفت بوده که به حساب درآمد دولت گذاشتیم و به این روز افتادیم. جایی که به علم اتکا کردهایم، همیشه نتیجه گرفتیم. شما صنایع دفاعی را ببینید که به دلیل تحریمها و اینکه به ما چیزی نمیفروختند، مورد توجه قرار گرفت. الان هم خیلی وضعیت خوبی دارد. من بعد از زلزله بم کمبود علم را با پوست، گوشت و خونم حس کردم. اینکه به چه صورت به دلیل ناهماهنگیها و عدم استفاده از مدیریت یکپارچه علمی، چه ضررهایی دیدیم. هنوز هم خیلی موفق نشدهایم. همین موضوع قطار مشهد اگر سامانههای کنترل فرماندهی را میداشتیم، این اتفاق قطعا نمیافتاد. این مدیریت علمی بحران است که هنوز اتفاق نیفتاده است. در نهایت من حضور خودم در انجمنهای علمی را بیشتر نمادین میدانم، برای اینکه بگویم، موضوع علم مورد توجه است و ما میرویم که پیام دهیم، این مسأله برای کشور حیاتی است.
* دوستان سیاسی همسوتر در اواخر سال 82، وقتی این موضوع (ریاست جمهوری) را مطرح میکردند، من سعی کردم که به این موضوع نپردازم و بیتفاوت باشم. دوستان سیاسی همسو، جلساتی هم میگذاشتند و من نگران بودم که اگر به این مسأله بپردازم از کارهای اصلی خودم غافل شوم. در سال 83 هم که بحث حضورم در انتخابات به طور جدیتر بحث میشد، سؤالهایی برخی بزرگان نظام حتی از رئیسجمهور میپرسیدند که برنامه آقای عارف برای انتخابات چیست. بعد من کمکم فعالیتهایی را شروع و با برخی شخصیتها مشورت کردم. آقای هاشمی، آقای کروبی، موسوی و خاتمی هم در سال 84 و هم سال 88 طرف مشورت من بودند.
* من همیشه ملاحظات نظام را داشتهام و به همین دلیل برخی مواقع سکوت میکنم. برایم همیشه منافع ملی مهم است و در یک دانشگاهی گفتم که اگر رئیسجمهور شوم، به همه مشق شب میدهم که مسئولین هزار بار بنویسند "منافع ملی". چون در تصمیمات گروهی ما به این مسائل توجه نمیشود. بعد هم بحث اشخاص مورد اعتماد من هستند. چون قرارهایی گذاشتهایم که عمل نکردهاند. کسانی که من به آنها در هر دو دوره اعتماد داشتم و مشورت میکردم، بعضا عمل نکردند.
* هیچکس در 92 موافق حضور من نبود. هیچ کدام از دوستانی که فکر میکردیم مشوق ما باشند، حضورم را توصیه نکردند. البته آنها به خاطر خودم گفتند که حضور پیدا نکن و به زحمت میافتی. چون روحیه من را میشناختند اما بعد فضا باز شد. در آن مقاطع مشورت کردم و فهمیدم که اگر سال 84 بیایم، کمکی نمیکنم و اوضاع را بدتر میکنم. برای همین کنار کشیدم.
* عقبه آقای هاشمی در سال 84 با الان متفاوت است یا نگاهی که در آن زمان به آقای هاشمی بود، با الان متفاوت است. سال 84 بین کاندیداها با آقای هاشمی و کروبی بحثهای مفصلی داشتیم. با آقای دکتر معین و مهرعلیزاده اما هیچ بحثی نداشتیم. بعد از انتخابات هم دیگر جایی برای تحلیل و بحث نبود.
* منش من همیشه انتقال تجربیات بوده است و این را وظیفه شرعیام میدانم. یک ماه قبل از اتمام دولت اصلاحات میگفتند که آقای داوودی معاون اول میشود اما قطعی نبود. من به رئیس دفترم گفتم که شما هر سوالی و هر چیزی که میخواهند، در اختیار ایشان قرار دهید. ظاهرا ایشان سه هفته مطالعه کرد. آقای احمدینژاد که آمد اصرار داشت که من بمانم. من نمیخواستم در آن مقطع مسائل سیاسی را مطرح کنم و بیشتر نگاه و سبک مدیریت برایم مهم بود. نگاه او و سبک مدیریتش فردی است. یعنی اگر خودش به نتیجهای برسد، همه مخالف باشند، کار خود را میکند. اما من جمعگرا هستم. حتی خیلی از مواقع خلاف نظر خودم به خاطر احترام به جمع عمل میکنم. چند بار هم درباره نظر جمع با او صحبت کردم و روشن بود که این دو دیدگاه نمیتوانند با هم کار کنند. معاون اول رئیسجمهور شخصیت مستقل نیست و کارها باید تقسیم شود.
* سه بار من استعفا دادم که در استعفای سوم اولتیماتوم دادم که اگر تا چند روز دیگر استعفای من را قبول نکنید، دیگر سر کار نمیآیم و آقای احمدینژاد در نهایت پذیرفت. همان زمان هم برخی دوستان مطرح میکردند که اگر میماندی، چند ماه بعد او خودش، فرد دیگری را انتخاب میکرد ولی من احساس کردم که تجربیاتم را به مجموعه دولت منتقل کردهام و نیازی به حضور من نیست.
* من مؤسس حزب مشارکت بودم اما بعد از مدتی بی سر و صدا کنار کشیدم. هیچ جا هم هیچ وقت اعلام نکردم چون اگر اعلام میکردم، سوء استفاده میشد و میگفتند که آنها قصور دارند. بنابراین نگفتم که از کی نبودم و یا کی بودم. چون قرار نبود مشارکت، حزب شود بلکه قرار بود جبهه دوم خرداد باشد. اغلب هیئت مؤسس هم در چارچوب تشکیل یک جبهه عضو شدند. وقتی خواستیم مجوز بگیریم با مشکل قانونی برخورد کردیم. قانون احزاب آن زمان اجازه تشکیل جبهه را نمیداد و از همان جا هم برخی مشکلات با اعضای دیگر شروع شد.
* هر جا احساس مسئولیت کنم و احساس کنم که مفید هستم، حضور پیدا میکنم. وقتی وارد بحث مجلس شدم، تا مقطعی بحث من «ما» بود. اینکه ما اکثریت را به دست میآوریم و ما میتوانیم. نظرم این بود که فضای انتخابات مجلس را پر شور کنیم و حداکثر را به دست آوریم. جلسهای با 30 نفر از نمایندگان هر دو طیف داشتم. من در جلسه مطرح کردم که نمیخواهم حضور پیدا کنم اما آنها گفتند که اگر نیایی، هیچ نقشی نمیتوانی داشته باشی. در واقع نمیتوانی نقش محوری را ایفا کنی. بعد از مشورت، احساس کردم که باید به عنوان کاندیدا وارد شوم و دیگر بحث خودم را هم مطرح کردم که «من» هم پا به عرصه میگذارم. بنابراین با آن نگاه جلو آمدم. قبلش با توجه به اینکه با مجالس به واسطه حضور در دولت آشنا بودم، تصور میکردم که روحیه کار در مجلس را ندارم. همیشه هم به مجالس نقد داشتم. فکر میکردم که جایگاهی که قانون اساسی برای مجالس تعیین کرده، الان به درستی از این جایگاه استفاده نمیشود. البته فکر میکردیم که بعد از تشکیل شوراهای شهر و روستا روزمرگی در مجلس کمتر میشود و نماینده مجلس از روز اول پیگیر مسائل جزئی نیست اما نشد و بدتر هم نشد. یعنی بیشتر مسائل جاری، پررنگ شد. ما با نگاه اصلاح روند مجلس، به میدان آمدیم اما موفق نشدیم و طبیعی است. چون اگر در مدیریت مجلس بودیم، به گونه دیگری کار میکردیم. بالاخره نقش مدیریت مجلس خیلی مهم است اما در کل راضی هستیم. با توجه به اینکه لیست ما تجربه کار در مجلس را نداشت اما عملکرد رضایتبخش است.
* مجلس تجربه جدیدی برای من است. در واقع برای دولتمردها حضور من در مجلس مفید است چون از دولت به مجلس رفتهام و محدودیتهای دولت را درک میکنم، جلوی خیلی از سؤالها، تذکرها و تحقیق و تفحصها را که بیشتر سلیقهای یا سیاسی است، سعی کردهام بگیرم.
* من اغلب نقدها به خودم را از سر دلسوزی میدانم بنابراین از کسانی که نقد میکنند، تقدیر میکنم. اما بخشی از نقد جوانان ناشی از عدم شناخت نسبت به ساختار مجلس است. در مجلس همه نمایندگان حقوق مساوی دارند. البته روسای مجالس دنیا، رئیس نیستند، بلندگوی مجالس هستند. ما آمدهایم در قانون اساسی، همعرضی بین قوا ایجاد کردهایم. در واقع نمیخواستیم که دولت قدرت مطلق داشته باشد. بنابراین بخشی از اختیاراتی که رئیس مجلس ما دارد، خیلی از روسای مجلس دنیا ندارند. نمایندگان هم رئیس خود را انتخاب میکنند. بنابراین از امکانات مجلس باید به طور مساوی استفاده کرد. من از نمایندگانی که هر روز صدایشان از مجلس شنیده میشد، گلایه میکردم. نکته دیگر هم گفتمان اصلاحات و نگاهم به این گفتمان است. گفتمان اصلاحات، فردمحور نیست. یعنی این نیست که یک جریان قوی، فقط یک سخنگو داشته باشد، همه باید حرف بزنند و تمرینی برای دیگران است. به خصوص وقتی به مسائلی مثل تذکر برمیگردد. مثلا درباره سه وزیر پیشنهادی، من خیلی نگران بودم که چه میشود. البته جمعبندی ما این بود که باید به هر سه وزیر پیشنهادی رأی دهیم. اگر هم کسی در موافقت با وزرا از فراکسیون امید انتخاب شد، نصف وقتش را به فرد دیگری بدهد که همه هم رعایت کردند. درباره من هم قرار شد که اگر نیاز بود، صحبت کنم. این تصمیم فراکسیون است و نه من به تنهایی. حدود 25 نفر نطق تهیه کردند و قرار شد که اگر اختلافی برای دفاع از وزیری بین اعضای فراکسیون بود، من تصمیم بگیرم. اگر اینجا من به کسی میگفتم که صحبت نکن و من جای او صحبت میکردم، اینطور برداشت میشد که عارف اجازه نمیدهد ما صحبت کنیم تا از وقت ما برای خودش استفاده کند. علت اینکه الان انسجام داریم این است که عارف نمیخواهد از وقت ما و امکانات ما به نفع خودش استفاده کند و این را تا آخر هم ادامه خواهیم داد. وظیفه من هماهنگکردن نیروها در صحن است. در واقع مدیریت میکنیم که به موضع مشترک برسیم و افراط نداشته باشیم.
* هر نماینده بر حسب قرعه، یک نطق 7 دقیقهای باید داشته باشد که من ردیف 199 هستم. هر وقت نوبت من شد، میگویم چشم. بنابراین نه تحت تأثیر فضا قرار میگیرم و نه اینکه برای زودتر صحبت کردن لابی میکنم. برخی چیزها در مجلس طبق روال است. حالا اگر من صحبت کنم یا دوست دیگری از فراکسیون امید که موضع برابر داریم، هیچ فرقی نمیکند.
* من نگران خودم نیستم ولی نگران جریان هستم. یعنی کاملا مدیریت میشود که آرامش را درحالی که با شعار «آرامش» آمدهایم از ما بگیرند. در واقع سناریویی پیش میگیرند که بگویند اینها همان مجلس ششمیها هستند. ما باید مدیریت کنیم. حرف نزدن کار سختی است ولی ما میخواهیم این سختی را تحمل کنیم تا مسیری را که به مردم قول دادهایم، طی کنیم.
* پیگیری حل معضلات نظام را وظیفه خود میدانیم. منتها احساسم این است که برخی مسائل باید در فضای آرام و بدون حاشیه یا بدون رسانهای شدن حل شود. مسائلی مثل حصر هم جزو این گروه فعالیتهاست که نیازی به رسانهای شدن ندارد. البته باید پیگیریهایی شود اما خواهش من این بوده است که هیچ کس بعد از حل موضوع نگوید که من در حلکردن مسأله نقش داشتم. اگر موضوع حل هم بشود باید بگوییم که توسط نظام حل شده و نه یک جریان سیاسی. یعنی نه اینکه یک جریان خاص بخواهد امتیاز بگیرد. اگر حل شود هم امتیازش برای کل مردم باید باشد. بنابراین حل این مسأله را یک ضرورت میدانم. اینکه یک جریانی یا فردی بخواهد بگوید که من سردمدار هستم را ضرورتی نمیدانم.
* بعد از سال 88 من با آقای کروبی ملاقات داشتم اما بعد از حصر دیگر ارتباطی نداشتم. دو بار با آقای کروبی دیدار داشتم. البته مسأله خاصی هم مطرح نشد و بیشتر جویای احول آنها شدم و درباره مسائل روز صحبت کردیم.
* آقای خاتمی، شخصیت برجستهای است و منش و وفاداری ایشان به ارزشها و انقلاب ثابت شده است. حداقل شخص من در این زمینه شکی ندارم. اما این بحث مطرح است که کدام دادگاه این موضوع (ممنوعالتصویری) را مطرح کرده که یک بحث حقوقی است. میدانید که اخیرا هم چند گروه از نمایندگان مجلس هم با رئیس قوه قضائیه جلساتی داشتند. اعضای فراکسیون امید هم این موضوع را در جلسه مطرح کردند که مرجع قانونی چه کسی بوده است؟ قوه قضائیه هم بالاخره باید این موضوع را روشن کند. حالا اگر یک مرجع قانونی هم چنین تصمیمی گرفته باشد، در این شرایط و در عصر اطلاعات و فضای مجازی، ممنوعالتصویری جواب نمیدهد. یکی از دوستان ما در جلسه با رئیس قوه قضائیه گفته بود که شما فقط زورتان به چند روزنامه اصلاحطلب میرسد و در فضای مجازی که نمیتوانید جلوی این موضوع را بگیرید. مثالی هم که زده این بوده که ممنوعیت آنتن ماهواره الان تأثیری ندارد چون با یک تلفن، همه شبکههای ماهوارهای را میتوانیم بگیریم. این کارها چه تأثیری دارد؟
گزارش خطا
آخرین اخبار