صدای ایران بررسی می کند؛
پیروزی ترامپ و دگردیسی پارادایمی
اعلام نتیجه انتخابات ایالات متحده آمریکا و به تبع آن پیروزی ترامپ جهان را در شک عمیق فرو برده است. اما چرا جهانیان انتظار چنین پدیده ای را نداشتند؟ چرا حتی نخبگان سیاسی جوامع نتوانستند چنین پیش بینی کنند؟ و چرا اکنون ناباورانه در شک و بهت فرو رفته ایم؟ آیا همچون شیزوفرن ها ارتباط ما با واقعیت موجود جهان قطع شده است؟
صدای ایران؛ سعید عبدالملکی*- اعلام نتیجه انتخابات ایالات متحده آمریکا و به تبع آن پیروزی ترامپ جهان را در شک عمیق فرو برده است. اما چرا جهانیان انتظار چنین پدیده ای را نداشتند؟ چرا حتی نخبگان سیاسی جوامع نتوانستند چنین پیش بینی کنند؟ و چرا اکنون ناباورانه در شک و بهت فرو رفته ایم؟ آیا همچون شیزوفرن ها ارتباط ما با واقعیت موجود جهان قطع شده است؟ آیا این رخداد شک آور به معنای آن است که جهان تاریکی در انتظار همگان است؟ و اساسا آمریکا به کدام سو می رود و جهان بعد از ترامپ چه جهانی خواهد بود؟ در این یادداشت درصددیم تا به این سوالات و سوالات وابسته به آن پاسخی در خور بدهیم تا کمی از این ناباوری به سمت فضای واقعیت حرکت کنیم.
پیروزی ترامپ قبل از آنکه نوعی نگاه جدید به سیاست و حکومت باشد، نوعی رویکرد و طرز تفکر جدید نسبت به انسان و جهان می طلبد که بیشتر ریشه های فلسفی و روان شناختی دارد و شاید روان شناسی فلسفی و روان شناسی سیاسی برای فهم این رویکرد جدید به ما کمک کند. با این وصف پیروزی ترامپ قبل از هر چیز محصول دو فاکتور اساسی در مورد خود اوست. یکی کاراکتر خود ترامپ و دیگری برند اقتصادی اش. تیپ شخصیتی ترامپ اساسا یک تیپ منحصر به فرد و کاریزماتیک است که برند اقتصادی اش اعتباری ویژه به آن بخشیده است و همین امر میلیون ها انسان را در آمریکا جذب خود کرده است. و بعید نیست به برند جهانی تبدیل شود. از این رو برند اقتصادی ترامپ به سمت نوعی برند سیاسی و رویکر جدید به حکومت و سیاست در حال گذار است.
پیروزی ترامپ قبل از آنکه نوعی نگاه جدید به سیاست و حکومت باشد، نوعی رویکرد و طرز تفکر جدید نسبت به انسان و جهان می طلبد که بیشتر ریشه های فلسفی و روان شناختی دارد و شاید روان شناسی فلسفی و روان شناسی سیاسی برای فهم این رویکرد جدید به ما کمک کند. با این وصف پیروزی ترامپ قبل از هر چیز محصول دو فاکتور اساسی در مورد خود اوست. یکی کاراکتر خود ترامپ و دیگری برند اقتصادی اش. تیپ شخصیتی ترامپ اساسا یک تیپ منحصر به فرد و کاریزماتیک است که برند اقتصادی اش اعتباری ویژه به آن بخشیده است و همین امر میلیون ها انسان را در آمریکا جذب خود کرده است. و بعید نیست به برند جهانی تبدیل شود. از این رو برند اقتصادی ترامپ به سمت نوعی برند سیاسی و رویکر جدید به حکومت و سیاست در حال گذار است.
مردم ایالات متحده آمریکا بین دو گزینه روان شناختی ترامپ و کلینتون، ترجیح داده اند تا ترامپ با کاراکتر «خودشیفته عالی جناب» را در مقابل کلینتون با ویژگی «خودشیفته وسواسی» برگزینند. چرا که ترامپ با آن ویژگی روان شناختی که خود به خود «شخصیت اقتدارگرای» آدورنو را تداعی می کند، برای بازسازی و تقویت عزت نفس آمریکایی بیشتر به کار می آید و بیدار باشی است برای حس اقتدار در آمریکایی ها تا هیلاری کلینتون که نماد یک زن سالخورده و با سلامتی تحلیل رفته است که چهره ای شکننده و ضعیف از آمریکا به نمایش می گذارد.
شواهد تاریخی نشان داده است که هرگاه قدرت حاکم در یک کشور به شدت از یک حزب یا جریان و یا فرد خاص حمایت کرده و جریان مقابل را سرکوب و منکوب کرده است؛ نتیجه معکوس به بار آمده است چرا که در چنین موقعیتی توده مردم همواره خرد و روح جمعی خود را به راه می اندازند و نقشی نو می زنند. از این رو وقتی حکومت به سمت قطع ارتباط با واقعیت پیش می رود و به انقباض روانی- سیاسی دچار می شود، بدنه اجتماعی به سمت انبساط می رود. و در نقطه مقابل حکومت قرار می گیرد.
شاید کمتر کسی در کشور ما پیش بینی می کرد که ترامپ پیروز انتخابات آمریکا شود اما نگارنده بر اساس آنچه که گفته شده و نیز شواهد زیر از ده روز قبل چنین نتیجه ای را پیش بینی می کرد. با این وصف دو رخداد تاریخی کافی بود تا بتوان چنین انگاشت که کلینتون رئیس جمهور آمریکا نمی شود: یکی انتخابات یازدهم مجلس شورای اسلامی و دیگری خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا. بر همگان واضح است که در جریان انتخابات مجلس شورای اسلامی برخی ارگان های سیاسی به طور علنی و یک جانبه از یک طیف خاص حمایت و تبلیغ می کرد. در خصوص خروج بریتانیا نیز حاکمیت و رسانه های اروپایی به شدت از ماندن در اتحادیه اروپا حمایت و تبلیغ می کردند تا بر نتیجه انتخابات تأثیر بگذارند. اما نتیجه هر دو پدیده سیاسی فوق بر عکس شد. این دو شاهد تاریخی به مثابه یک نورافکن برای ما روشن می سازد که وقتی باراک اوباما شخصا برای هیلاری کلینتون تبلیغ می کرد و افکار عمومی را به سخره می گرفت چگونه موجبات پرش ترامپ را فراهم کرد!
اگر در صدد آسیب شناسی روانی تحلیل مان از نتیجه انتخابات آمریکا بر آییم می توان گفت ما انسان ها همواره خست شناختی داریم و به جای اینکه سعی کنیم چند تحلیل مختلف از یک رویداد داشته باشیم به خود زحمت اندیشیدن نمی دهیم و سعی می کنیم از اطلاعات دم دست که در ذهن خود موجود داریم و یا از دیگران شنیده ایم بسنده کنیم. و از طرفی دیگر انگار که نوعی طرز تفکر گشتالتی(کل گرا) در قبال تفکر ذره ای و روان کاوانه بر ما حاکم شده است. همین امر تفکر و رفتار سیاسی ما را نیز تحت شعاع خود قرا می دهد.
از این رو بسیار ساده انگارانه است که اگر بگوییم ترامپ جهان را به سوی تاریکی پیش می برد. ترامپ یک طرز تفکر و پارادایم جدید نسبت به جهان است. از آمدن ترامپ نباید نگران شد. ترامپ قبل از آنکه نماینده جمهوری خواهان تندرو و جنگ طلب باشد نماینده یک جریان جدید و متفاوت است. وقتی که جورج بوش رأی سفید داخل صندوق می اندازد یعنی چندان هم که گمان می رود ترامپ همفکر و هم دغدغه او نیست. همانگونه که برنی سندرز و طرفدرانش حاضر نبودند به کلینتون دموکرات رأی دهند.
شاید به سمت نوعی همبستگی جهانی پیش برویم و به طرف جهانی چند قطبی با چند قدرت مسلط همچون ایالات متحده، روسیه، چین و ایران و چندین قدرت پیرامونی در حال گذار باشیم و جهانی با حداقل تعارض و تخاصم و حداکثر تعامل را تجربه کنیم. شاید.
*عضو هیئت علمی دانشگاه و تحلیل گر مسائل روان شناسی سیاسی
شواهد تاریخی نشان داده است که هرگاه قدرت حاکم در یک کشور به شدت از یک حزب یا جریان و یا فرد خاص حمایت کرده و جریان مقابل را سرکوب و منکوب کرده است؛ نتیجه معکوس به بار آمده است چرا که در چنین موقعیتی توده مردم همواره خرد و روح جمعی خود را به راه می اندازند و نقشی نو می زنند. از این رو وقتی حکومت به سمت قطع ارتباط با واقعیت پیش می رود و به انقباض روانی- سیاسی دچار می شود، بدنه اجتماعی به سمت انبساط می رود. و در نقطه مقابل حکومت قرار می گیرد.
شاید کمتر کسی در کشور ما پیش بینی می کرد که ترامپ پیروز انتخابات آمریکا شود اما نگارنده بر اساس آنچه که گفته شده و نیز شواهد زیر از ده روز قبل چنین نتیجه ای را پیش بینی می کرد. با این وصف دو رخداد تاریخی کافی بود تا بتوان چنین انگاشت که کلینتون رئیس جمهور آمریکا نمی شود: یکی انتخابات یازدهم مجلس شورای اسلامی و دیگری خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا. بر همگان واضح است که در جریان انتخابات مجلس شورای اسلامی برخی ارگان های سیاسی به طور علنی و یک جانبه از یک طیف خاص حمایت و تبلیغ می کرد. در خصوص خروج بریتانیا نیز حاکمیت و رسانه های اروپایی به شدت از ماندن در اتحادیه اروپا حمایت و تبلیغ می کردند تا بر نتیجه انتخابات تأثیر بگذارند. اما نتیجه هر دو پدیده سیاسی فوق بر عکس شد. این دو شاهد تاریخی به مثابه یک نورافکن برای ما روشن می سازد که وقتی باراک اوباما شخصا برای هیلاری کلینتون تبلیغ می کرد و افکار عمومی را به سخره می گرفت چگونه موجبات پرش ترامپ را فراهم کرد!
اگر در صدد آسیب شناسی روانی تحلیل مان از نتیجه انتخابات آمریکا بر آییم می توان گفت ما انسان ها همواره خست شناختی داریم و به جای اینکه سعی کنیم چند تحلیل مختلف از یک رویداد داشته باشیم به خود زحمت اندیشیدن نمی دهیم و سعی می کنیم از اطلاعات دم دست که در ذهن خود موجود داریم و یا از دیگران شنیده ایم بسنده کنیم. و از طرفی دیگر انگار که نوعی طرز تفکر گشتالتی(کل گرا) در قبال تفکر ذره ای و روان کاوانه بر ما حاکم شده است. همین امر تفکر و رفتار سیاسی ما را نیز تحت شعاع خود قرا می دهد.
از این رو بسیار ساده انگارانه است که اگر بگوییم ترامپ جهان را به سوی تاریکی پیش می برد. ترامپ یک طرز تفکر و پارادایم جدید نسبت به جهان است. از آمدن ترامپ نباید نگران شد. ترامپ قبل از آنکه نماینده جمهوری خواهان تندرو و جنگ طلب باشد نماینده یک جریان جدید و متفاوت است. وقتی که جورج بوش رأی سفید داخل صندوق می اندازد یعنی چندان هم که گمان می رود ترامپ همفکر و هم دغدغه او نیست. همانگونه که برنی سندرز و طرفدرانش حاضر نبودند به کلینتون دموکرات رأی دهند.
شاید به سمت نوعی همبستگی جهانی پیش برویم و به طرف جهانی چند قطبی با چند قدرت مسلط همچون ایالات متحده، روسیه، چین و ایران و چندین قدرت پیرامونی در حال گذار باشیم و جهانی با حداقل تعارض و تخاصم و حداکثر تعامل را تجربه کنیم. شاید.
*عضو هیئت علمی دانشگاه و تحلیل گر مسائل روان شناسی سیاسی
خبرهای مرتبط
گزارش خطا
آخرین اخبار