صدیق تعریف: مقولات اجتماعی و سياسی جدای از هم نيستند
صدیق تعریف این روزها در آستانه 60 سالگی است. وی به گفته خودش، از دوران دبیرستان در تئاترهای دانشآموزی بازی میکرد و پشت صحنه یا روی صحنه آواز نیز میخواند و معمولاً از خوانندگانی چون ایرج یا گلپایگانی تقلید میکرد. در سال ۱۳۵۴ به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران راه یافت و در سال ۱۳۵۹ در رشته هنرهای نمایشی فارغ التحصیل شد. از جمله اساتید وی در دانشکده میتوان به بهرام بیضایی، هوشنگ گلشیری، شمیم بهار، گلی ترقی، میرفندرفسکی، سمندریان و داریوش آشوری اشاره کرد. در بدو ورود به دانشگاه از طریق جلیل عندلیبی به استاد برجسته آواز محمود کریمی معرفی شد و از سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶ نزد وی به فراگیری آواز پرداخت. همچنین از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ نزد استاد رضوی سروستانی با مکتب و شیوه آوازی حسین طاهرزاده به روایت نورعلی برومند آشنا شد. پس از آن در سالهای ۱۳۵۹تا ۱۳۶۴ در کانون چاوش به یاری نصرا… ناصحپور با شیوه و سبک آوازی عبدا… دوامی آشنا شد. در همین زمان در سالهای ۱۳۶۱ و ۱۳۶۲ با شیوه و سبک مکتب حسین طاهرزاده به اهتمام محمدرضا لطفی بیشتر آشنا شد. سال ۱۳۶۲ همراه بود با اجرای نخستین کنسرت رسمی صدیق تعریف و ارائه نخستین آلبوم موسیقی او به نام مکتب اصفهان، به یاد استاد حسین طاهرزاده در دستگاه سه گاه باهمکاری گروه شیدا و عارف به سرپرستی محمدرضا لطفی که شامل بازسازی یکی از آوازهای استاد طاهرزاده خواننده موسیقی ایرانی بود. وی در سال ۱۳۶۴ چند تصنیف کوتاه روی رباعیات ابوعلی سینا در سریال ابن سینا با آهنگسازی فرهاد فخرالدینی اجرا کرد. از سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۲ قطعات و تصنیفهای استادان قدیمی را در محضر استاد اصغر بهاری فرا گرفت. در همین زمان از سال ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۳ نزد مجید کیانی با مکاتب و شیوههای آوازی قدیمی ایران آشنا شد و از سال ۱۳۷۲ تا سال ۱۳۷۵ نیز از محضر استاد رجب امیریفلاح بهره برد. تعریف از سال ۱۳۶۴ تا هم اکنون تدریس و تعلیم آواز ایرانی میکند. همچنین از سال ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۳در دانشکده تئاتر و سینمای دانشگاه سوره ودانشکده موسیقی دانشگاه هنر نیز به تدریس موسیقی و آواز پرداخت. او در طول کار حرفهایش با موسیقیدانانی چون محمدرضا لطفی، حسین علیزاده، حسین دهلوی، فرهاد فخرالدینی، جلال ذوالفنون، حمید متبسم، مجید درخشانی، حسین یوسفزمانی، گروه همنوازان و گروه کامکارها همکاری کرده است. همچنین هنرمندانی چون سالار عقیلی، حسین علیشاپور، امیر اثنی عشری، مهدی کلاهدوز و… از جمله شاگردان وی بودهاند. وی در پاییز سال ۱۳۸۸ بنا به دعوت رسمی همسر جلال طالبانی رئیسجمهور وقت عراق به اربیل سفر و با هنرمندان و اهالی فرهنگ کردستان عراق ملاقات کرد. او در این سفر همچنین در کانال تلویزیونی کردسات (KURDSAT) و رادیو خاک چند برنامه اجرا کرد. با این هنرمند گفتوگویی انجام دادهایم که میخوانید:
- روایتی از سفر و زندگی خود از کردستان به تهران بدهید و اینکه چطور مسیر زندگیتان شما را به تهران کشاند و پس از تحصیل در این شهر ساکن شدید؟
من هم همانند هزاران کودک و نوجوان دیروز این مملکت در گوشهای از این سرزمین به دنیا آمدم فارغ از اینکه مدیریت کلانی روی زندگی اعمال شود. واقعیت این است که همه ما با تلاشهای خودمان بزرگ میشویم. من هم در همان شرایط مشابه دیگر کودکان این مملکت زندگی کردم مانند اغلب فرزندان این سرزمین از میان خاک و خلهای محلات بزرگ شدم. خانواده متوسط اما زحمتکشی داشتم که با شرافت فرزندانشان را بزرگ کردند. بهواقع من هم مانند اغلب کودکان خانوادههای این سرزمین به امان خدا رها شدم و چه بسا شرایط میتوانست به گونهای دیگر رقم بخورد و مرا وارد کانال دیگری کند. اما شانس آوردم و در محیطی که اتفاقا معلمان دلسوزی داشت بزرگ شدم. همچنین این خوش شانسی را داشتم که راه و رسم زندگی را به من بیشتر بیاموزند. بر حسب اتفاق آشنایی من با دوستانی بود که شانس خوب من تلقی میشوند، دوستانی که بهطور خودآگاه و ناخودآگاه مسیر زندگیام را به سمت و سوی انسانی سوق دادند. معتقدم قطعا در هر گوشهای از این کره خاکی افراد بسیار مستعدی وجود دارند و هیچکدامشان نیز شاید در مسیری که لیاقتاش را داشتند قرار نگرفتند و طبیعتا سر از جاهای دیگر درآوردهاند. به نظر من، کسانی که به اعمال خلاف روی میآورند قطعا، بیگمان، و به هیچ وجه افراد بیاستعدادی نیستند ولی به دلیل آنکه در درجه اول مدیریت کلان تربیتی و پرورشی روی آنها اعمال نمیشود و در درجات بعدی خانواده امکان کشف استعدادهایش را نمیتواند فراهم کند، به دلیل جبر زمانه در مسیر نادرست قرار میگیرد. دوره دبستان من در شهرستانی کوچک گذشت زیرا به دلیل شرایط پدرم امکان زندگی در سنندج را نداشتیم. نیمی از دبستان من به این منوال گذشت تا اینکه با بهتر شدن شرایط زندگی به سنندج برگشتیم. علاقه من به آواز خواندن و گرایش به هنر، بعدها که بهطور جدی به آن فکر میکردم در همان سالها شکل گرفت. از رادیو آهنگهایی را میشنیدم و ناخودآگاه بارها و بارها زمزمهاش میکردم تا به همان شیوهای که شنیدهام برسد. همان دوران یادم میآید آوازی از اکبر گلپایگانی از رادیو پخش میشد که بعدها صفحه گرامافون این آواز را دیدم که روی آن نوشته بود مغلوب! زمان طولانی گذشت تا بعدها فهمیدم مغلوب یکی از گوشههای دستگاه سهگاه است. همان آهنگهایی که میشنیدم سرآغاز راهی شد که در زندگی انتخاب کردم. در آن دوران، معمولا پارهای از تصنیفهای فیلمفارسیها روی کاغذ چاپ میشد و به مبلغ 2 ریال به فروش میرسید. اغلب آهنگهای فیلمهای فارسی به این شیوه در تهران و شهرستانها فروخته میشد. فروشندهها هم این اوراق چاپ شده از این تصنیفها را برای فروش و جلب مشتری با صدای بلند خوش و ناخوش میخواندند. پس از رادیو با آمدن تلویزیون و سینما به فیلم علاقهمند شدم و بعدها به تهران آمدم.
- شرایط زندگی و خانواده شما و همچنین شرایط اجتماعی آن دوران چگونه بود و تا چه اندازه در موفقیت شما نقش داشت؟
معلمان ما و شرایط اجتماعی حاکم نقش بسیار مهمی در روشن کردن راه و جهتگیری مسیر مان داشتند. در آن زمان، فعالیتهای فوقبرنامه رایج بود. اکثر افراد در آن فعالیتها شرکت میکردند. در ساعتهایی غیر از درس و کلاس وقت ما به خواندن نمایشنامهها، اجرا، گوش دادن به موسیقی، شعر خوانی و این قبیل کارها میگذشت. بعد از سیکل دوم دبیرستان، دبیرهایی آمدند که بیشتر اندیشههای سیاسی داشتند. به مقتضای روزگار، خواندن کتابهای صمد بهرنگی، جلال آل احمدو… و اشعار سیاوش کسرایی و… مرسوم بود. آن دوره، دورهای بود که در آن سیاست حرف اول را میزد. یادم میآید همه سعی میکردند ظاهر و قیافه خود را شبیه صمد بهرنگی کنند. در تهران هم همینگونه بود. عکسهای آن دوران بیانگر همه آن چیزهایی است که گفتم. مشوقان و راهنمای ما در آن دوران غالبا دبیران و معلمانمان بودند، اینکه چه کتابهایی بخوانیم و چه اندیشههایی را دنبال کنیم. اوایل به تئاتر علاقهمند شدم، که این علاقه همچنان در من باقی است. از اوایل دهه 50 اداره هنرهای نمایشی و تئاتر برای شهرستانها کارشناس تئاتر میفرستاد تا فرهنگ نمایش و تئاتر را به شیوه آکادمیک در شهرستانها آموزش دهند. فعالیتهای نمایشی، آرام آرام، مرا با کتاب و کتابخوانی آشنا کرد. در واقع یک نوع نگرش متفاوتتر از گذشته برایم فراهم کرد. فعالیتهایم دیگر جسته و گریخته نبود بلکه نظاممند شده بود و هدفدار پیش میرفت. هدفمند کتاب میخواندم و در همان زمان بود که گویا سبک و سیاق آوازیام هم داشت آرام آرام تغییر میکرد. اینها آمادهام کرد تا تحصیل را جدیتر بگیرم و علاقهمند شوم به اینکه دایره دیدم وسیعتر شود و شاید به همین دلیل برای تحصیل و ادامه زندگی برای همیشه به تهران کوچ کردم. تلاشهایم در سال 54 به ثمر نشست و من در رشته نمایش دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران پذیرفته شدم. از زمانیکه به تهران آمدم جدیتام بیشتر شد تا هم تئاتر و هم موسیقی را جدی دنبال کنم. در سال 54 به مرکز حفظ و اشاعه موسیقی نزد استاد محمود کریمی و پس از آن به کلاسهای استاد رضوی سروستانی راه پیدا کردم.
- شما صحبت از گوشدادن به موسیقیهایی کردید که شاید در مقوله موسیقی جدی نتوان جایش داد اما بعدها متمایل شدید به موسیقی جدی در حالیکه بسترهای اولیهاش جدی نبود، این گرایش به گوشدادن و دنبال کردن موسیقی جدی به دلیل ویژگیهای فردی شما شکل گرفت یا اینکه به واقع بسترهای اجتماعی زمینهساز این طرز تفکر در شما شد؟
بسترهای اجتماعی وجود داشت. در آن دوران، حرکتهایی در کل ایران در حال شکل گرفتن بود. مهمترین شاعران ایران در دهههای 40 و 50 شمسی بالیدند. افرادی مانند مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و… در حوزه نمایشنامه نویسی و تئاتر بیضایی و غلامحسین ساعدی، اکبر رادی و… بسترهای اجتماعی، شانس دوست شدن با افرادی شایسته و در عین حال دلسوز و اندکی هم تلاش خودم این نقش را برایم رقم زد.
- دلیل این امر را چه میدانید؟
نمیشود قطعی صحبت کرد. اما شاید مربوط بشود به شکست، سرکوب و اختناق سالهای 32 و تبعات آن. قرار بود ایران پوست بیندازد و به شکلی دیگر درآید. اما مبارزات با شکست، سرکوب و اختناق مواجه شد. اگرچه دلایل آن قابل بررسی، تامل و تعمق است، اما این سرکوب و اختناق راه و رسم خلاقیت و آفرینش هنری هنرمندان را به اقتضای شرایط تغییر داد و موجب خلق آثار برجسته و ماندگار شد. تئاتر سنگلج همواره جزو فعالترین تئاترهای کشور بود، از« شهر قصه» بیژن مفید تا «ای با کلا، ای بیکلا» و «دیکته و زوایه» غلامحسین ساعدی و برخی از نمایشنامههای بهرام بیضایی و… یکی از علایق جدی و در عین حال سرگرمیهای مردم در آن دوران دیدن تئاتر بود و یکی از مراکز اصلی آن سنگلج. محافل روشنفکری و کافهنشینی در آن زمان فراوان بود و پررونق. کافه نادری یکی از مراکزی بود که محل نشست هنرمندان روشنفکر بود. اگرچه کافه نادری در این ارتباط، سابقه طولانیتری داشت و در زمان هدایت، خانلری و گروه اربعه معروف جزو محافل فرهنگی و هنری بسیاری از صاحبان اندیشه بود. همان محافل نیز بسترهای جریان روشنفکری ایران را شکل دادند که خوب ادامهاش شد دورانی که من در شهرستان بودم. فضای ایران در دهه 40 و 50 فضای متفاوتی بود. شاید خیلیها که اهل نظر بودند باید به این مساله میرسیدند که قرار است اتفاقی بیفتد که اتفاق افتاد. طبیعی است آثاری که از آن دوران به جای مانده، جزو ماندگارترین هنرهای ملی ایران است.
- شما صحبت از فراهم بودن بسترها کردید، فکر میکنید بسترهای اجتماعی بود که بعدها شکل سیاسی به خود گرفت یا اینکه در معنای درست کلمه بسترهای سیاسی، جریان موسیقی را هدایت میکرد؟
معتقدم مقولات اجتماعی و سیاسی جدای از هم نیستند. مسائل سیاسی از بطن مسائل اجتماعی متولد میشوند. شاید بتوان گفت فراهم بودن بسترهای اجتماعی بسیاری از جریانهای فکری را رقم میزند. چندین شعر احمد شاملو در همان دوران و در همان ارتباط سروده شد، به نظرم همه چیز متصل به هم است.
- اگر بخواهید مقایسهای از دوران فعالیت خود قبل از انقلاب و بعد از انقلاب داشته باشید چگونه مقایسه میکنید؟ و اینکه بسترهای اجتماعی چقدر در موفقیت شما نقش داشت؟
نباید نقش معلمان و هنرمندان قبل از انقلاب را در رشد اندیشه، دانش و بینش در زمینههای مختلف هنر و فرهنگ از یاد برد. در حوزه موسیقی افرادی بودند که فعالیتهای بیشماری انجام دادند و سعی کردند تا آن را از حالت بازاری درآورند. کسانی مانند کلنل علینقی وزیری، روحا… خالقی، بنان، مرتضی خان و رضا محجوبی، استاد عبادی، علی اکبرخان شهنازی و پیشتر از آنها پدران شان، اینها خود نیز فرزندان پدرانی همچون میرزاعبدا…، آقاحسینقلی، درویش خان و… بودند. خانواده فراهانی نگهدارنده بخش عظیمی از میراث ملی موسیقی ما بودند و این میراث را به استادان معاصر ما مانند زندهیاد محمدرضا لطفی، پرویز مشکاتیان، حسین علیزاده، داریوش طلایی و به تبع اینان طیف وسیعی از شاگردان و علاقهمندان جدی موسیقی منتقل کردند. آثار ماندگار گذشتگان نشان از این دارد که پشت خلاقیتها چه استادان و معلمان شریف و صادق، زحمتکش، دلسوز، توانا و خلاق وجود داشتند. ما بازمانده آن نسل هستیم. نگاه ما به مسائل با نگاه فرزندان مان به دلیل تغییر دوران و به تبع آن تغییر نگرش، متفاوت است. اگر به عکسهایی که از اجراهای دوران قبل از گروه عارف و شیدا مانده نگاهی بیندازید متوجه تفاوتها میشوید، دوران عوض شده، خواستههای افراد هم تغییر کرده، آرزوها و امیدها تغییر شکل دادهاند. ما نسلی بودیم که تمایل داشتیم جامعه سرشار از رشد و زیبایی و پیشرفت باشد. اغلب بزرگان آن دوران فکر و ذکر، و هم و غم شان در درجه اول و صرفا موسیقی بود و موسیقی، نه حواشی و تبعات آن! دلیل این طرز تفکر را هم فراهم بودن بسترها میدانم و اینکه ذهنیت و باورهای ما آرمانگرایانه بود. دورنمای ذهنی ما این بود که به دنیای زیبا و متمدنی که در آینده قرار است آن را بسازیم برسیم. بعد از آن، همه پوست انداخت و تبدیل شد به جامعهای که با سرعت به طرف مصرفیشدن رفت. طبیعتا مجریان هنری این دوران، نیز با آن دوران متفاوتند. یعنی اینجا دیگر شهرت و ثروت مرکز جریانات میشود و اصل قضیه در حاشیه قرار میگیرد. به اعتقاد من، افراد آن دوران و شاید دورتر از آن، اصل تفکرشان صرفا موسیقی بود در حالیکه در این دوران موسیقی به حاشیه رفته و تبعات آن مثل پول، ثروت و شهرت تبدیل به اصل شدهاند. به واقع خواستههای فعلی مردم که در هر حالی رسیدن به زندگی بهتر و مرفهتر است همگی در راستای مادیات حرکت میکند. هنرمند نیز جدای از جامعهاش نیست و در همان راستا گام برمیدارد، تولیدات هم در همان راستاست، شاید به همین خاطر است که بسیاری از آثار نیز ماندگار نمیشوند. به جرات میتوان گفت که در 10، 15 سال اخیر، تعداد آثار خوب و قابل اعتنا شاید به تعداد انگشتان دست و کمتر از آن هم نرسد. شاید همه آنها به شرایط اجتماعی برمیگردد.