در گفتگو با صدای ایران مطرح شد؛

نگاهی به پروژه فكریِ مرتضی مطهری در گفت و گو با سروش دباغ

مرتضی مطهری متعلق به طايفه احياگران است بدين معنا كه بر جوانب مغفول دين انگشت تاكيد مي گذارد و پاره اي خرافات را به لسان خويش و از منظر خود مي زدايد. مثلا اثر مهم حماسه حسینی که ناظر به حماسه کربلا و قیام عاشورا و خرافاتی که در آن راه پیدا کرده و يا خدمات متقابل ايران و اسلام كه در آن مي كوشد تقابل ميان ايرانيت و اسلاميت را فروبنهد، در اين مقوله جاي مي گيرند.
کد خبر: ۶۱۳۷۵
تاریخ انتشار: ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۰۰:۱۴
صدای ایران؛ محسن آزموده- مرتضی مطهری متعلق به طايفه احياگران است بدين معنا كه بر جوانب مغفول دين انگشت تاكيد مي گذارد و پاره اي خرافات را به لسان خويش و از منظر خود مي زدايد. مثلا اثر مهم حماسه حسینی که ناظر به حماسه کربلا و قیام عاشورا و خرافاتی که در آن راه پیدا کرده و يا خدمات متقابل ايران و اسلام كه در آن مي كوشد تقابل ميان ايرانيت و اسلاميت را فروبنهد، در اين مقوله جاي مي گيرند.

عبارات فوق قسمتی از گفتگوی دکتر سروش دباغ با صدای ایران است که در این گفتگو وی به پرسش های ما برای بازخوانی نظام اندیشگیِ استاد علی مطهری مطهری پاسخ می دهد. دکتر دباغ معتقد است مطهري مي كوشد با ابزار  فلسفي- و الهياتي تا جايي كه مي تواند سنت ديني را عقلاني كند و بدين معنا در  سلسله احياگران ديني قرار مي گيرد.

در ادامه مشروح گفتگوی دکتر دباغ با صدای ایران از نظر می گذرد:

• جايگاه مرحوم مطهري در ميان انديشمندان معاصر ايران كجاست؟ آيا مي توان ايشان را يك نوانديش ديني خواند؟
مطابق با تقسيم بندي ایكه من در آثارم ناظر به متفكران و نوانديشان و روشنفكران ايراني انجام داده و در برخی از مقالات و كتاب هايم آمده است، تصور می کنم بهتر است مرحوم مطهري را يك احياگر ديني به حساب آورد. به مصداق «تعرف الاشياء باضدادها»، مي شود مطهري را از سنت گراياني مثل سيد حسين نصر كه يكسره و بالمره با جهان جديد بر سر مهر نيستند و در صدد بازگشت به گذشته شكوهمند تمدن اسلامي هستند و به نحو گزينشي(selective) با سنت ديني برخورد مي كنند، جدا كرد و مشي او را متفاوت از آن ها انگاشت.

آن چه امثال نصر از «حكمت خالده» مراد مي كنند، متضمن نوعي خوانش گزينشي از سنت ديني است، يعني بخش هايي از سنت فلسفه اسلامي و عرفان اسلامي مطمح نظر آن هاست، اما توجه ويژه اي به تاريخ اسلام، فقه، تفسير و كلام ندارند.

اما مطهري اين چنين نبود و نقدهايي كه به هانري كربن داشت، به امثال سيد حسين نصر نيز راجع بود. او معتقد بود كه تفسير باطني از اسلام كه امثال هانري كربن ارائه مي كردند، تفسير جامع الاطرافي نيست و پيامبر اسلام(ص)، افزون بر سويه هاي باطني و معنوي آموزه هایش، جهاد هم می کرد و حكومت هم تاسيس كرد.

يعني  پیامبری سويه هاي اجتماعي- سياسي (socio-political) نيز داشته و بايد به آن ها هم توجه كرد. بنابراين مطهري قرائت باطني(esoteric) امثال هانری كربن را نمي پذيرفت؛ از اینرو با سنت گرايان(traditionalist) بر سر مهر نبود.

•  نسبت شهيد مطهري با دينداران سنتي چطور بود؟
مرحوم مطهري با دينداران سنتي(traditional) نيز  فاصله داشت، بدين معنا كه مي كوشيد  مواجهه اي عقلاني با سنت ديني( با روايت خود از عقلانيت) داشته باشد و يك خوانش عقلاني(rational) از آموزه هاي ديني ارائه دهد.

مثلا در حوزه كلام اسلامي در اصول فلسفه و روش رئاليسم كه با پاورقي هاي مشروح ايشان منتشر شد، شاهديم كه مطهری از زرادخانه كلام و فلسفه اسلامي ابزارهايي براي موجه كردن اعتقدات اسلامي بر مي گيرد.

همچنين ايشان در بحث هايي كه راجع به نبوت می کند و یا از نسبت  میان اسلام و «مقتضيات زمان» سراغ می گیرد، مي كوشد كه احكام فقهي و اعتقادات اسلامي را عقلاني كند، و از اين نظر با دينداران سنتي متعارف كه صرفا دلي در گرو تعبد و روايات ديني دارند، فاصله دارد. از سوي ديگر مطهري قطعا بنيادگراي ديني نيست و با بنيادگرايی دینی( religious fundamentalism) بر سر مهر نيست.

•  نسبت شهيد مطهري با نوانديشان و روشنفكران ديني چيست؟
نگرش مطهري با روشنفكران و نوانديشان ديني فاصله دا د؛ ایشان نسبت به آموزه هاي جهان جديد تا حدودي گشوده بود، اما  دو مسئله را بايد در نظر گرفت: نخست اين كه مطهری چنان كه بايد با انديشه هاي جهان جديد آشنا نبود، يعني در هيچ يك از سنن معرفتي جهان جديد غور نكرده بود، سرّ آن نيز روشن است.

ايشان زبان خارجي اروپايي نمي دانست و از طريق ترجمه ها به اين آثار مراجعه مي كرد و در این کار انصافا هم پيگير بود. من در 18 جلسه در سال 1393 شمسي در «بنیاد سهروردی» در شهر تورنتو به بازخواني آثار مرحوم مطهري همت گماردم و توفيق یافتم كه كثيري از  آثار ايشان را به دقت بخوانم، مي ديدم كه ايشان دربارۀ فلسفه غرب، مطالعۀ بسیار می کرده است. مثلا آثار ترجمه و نوشته شده توسط مرحوم فروغي را خوانده بود؛ همچنین ترجمۀ مرحوم عنايت از اثر والتر استیس درباره هگل را خوانده بود.

حتي در درس هاي فلسفه تطبيقي و نقد مارکسیسم از هایدگر نام می برد، از برخی ديگر از فيلسوفان غربي نيز ياد مي كرد. در عین حال،  اطلاعات فلسفۀ غرب ايشان نامکفی بود. ايشان به منابع اصلی دسترسي مستقيم نداشتند، به زبان عربي هم در اين حوزه ها تا جايي كه می دانم، مطالعه اي نداشتند. افزون بر این، مطهری در فرنگ زندگي نكرده بود و فضاي آكادميك و فرهنگی آنجا را استشمام نكرده بود.

به خاطر داشته باشیم که هر چند مطهری نسبت به انديشه هاي جديد گشودگي داشت، اما عمدتا آن ها را در قالب شبهاتی می انگاشت كه بايد از منظر فلسفه اسلامي بدانها پاسخ دهد. با عنایت به نکات فوق، چنانکه در می یابم، در اثر اين مشكلات، برخي خطاهاي معرفتي جدي در آثار آن بزرگوار راه پيدا كرده است.

•  مثالي هم در اين زمينه در خاطر داريد؟
 چند سال پيش مقاله اي تحت عنوان "مطهري و فلاسفه جديد غرب" نوشتم؛ همچنین گفت و گويي تحت عنوان "بازخواني الهيات مطهري و سروش" از من منتشر شد و در آن ها به تفصيل در اين باب سخن گفتم.  به اختصار چند نمونه را ذکر می کنم. 

ايشان در حوزه فلسفۀ تطبيقي بحثي دارد دربارۀ «مقولات فاهمه كانتي» و «معقول ثاني فلسفي» در فلسفه اسلامي. مطهری معتقد است كه اين نظريه حكماي مسلمان قسيم نظريات شناخت شناسانه هيوم و كانت و ديگران است. بگذريم از اين كه تقرير ايشان از راي هيوم و ديگر تجربه گرايان دقيق نيست، تطبيق راي حكماي مسلمان با مقولات فاهمه كانتي نيز از خطاي روش شناختي مهمی رنج مي برد.

زيرا مقولات فاهمه در نظام كانتي، شان معرفتي(epistemic) دارد و ناظر به ساختار گزاره هاست و كاملا در پروژه معرفت شناسانه كانتي در نقد عقل محض  قرار مي گيرد. يعني قصه معطوف به سراغ گرفتن شروط استعلاييِ پيشيني است كه معرفت ما به جهان پيرامون را امكان پذير مي كند.

از نظر كانت زمان و مكان،  «صور پيشيني شهود» اند و مقولاتي چون عليت و ضرورت و امكان،در عداد «مقولات فاهمه»؛ همۀ اين امور ذيل فهمِ ساختار گزاره و چگونگي تكون و پيدايي فهم ما نسبت به جهان پيرامون و  پروژه معرفت شناختي كانت قرار مي گيرند.

اما بحث قدماي ما راجع به معقولات ثاني فلسفي و معقولات ثاني منطقي ناظر به مفاهيم و تصورات است نه تصديقات. در نتيجه قياس  مطهري از نظر مبنايي مشكل دارد و به تعبیر قدما مصداقی از خلط میان مقام تصور و مقام تصدیق است.

ترديدي نيست كه مرحوم مطهري به نيكي با حدود و ثغور معقول ثاني منطقي و فلسفي در سنت فلسفه اسلامي آشنا بود و مي دانست كه اين مفاهیم ناظر به تصورات است و چگونگي شكل گرفتن اين مفاهيم؛ اين كه فی المثل مفاهيمي مثل «عليت»، در عالم خارج منشاء انتزاع دارند، اما مدلول و  مابه ازایی ندارند.

راه یافتن این خطا در  مباحث فلسفی ایشان از این امر پرده می گیرد  كه ايشان انس و آشنايي مکفی با آموزه های فلسفه غرب نداشتند. نمونه ديگر معناي ايده آليسم است. در  اصول فلسفه و روش رئاليسم، اين خطا هم در متن مرحوم  طباطبايي راه يافته و هم در حواشی شهيد مطهري.

ايشان دو معنا از ايده آليسم را با هم خلط كرده اند:‌ ايده آليسم تجربي  که از باركلي نسب می برد با ايده آليسم آلماني كه نسب نامۀ كانتي-هگلي دارد، متفاوت است. يعني معنايي كه مرحوم طباطبایی و مرحوم مطهري از ايده آليسم مد نظر داشته اند (موجود بودن مساوق مدرَك بودن  است)، با معناي مد نظر باركلي كه مي گفت ابژۀ مستقل از ذهن(mind independent) نداريم، همعنان و متناظر است. اما آن چه مد نظر ماركس است، نسب از ايده آليسم استعلايي كانتي-هگلي مي برد.

کانت معتقد است  باركلي مسير را تا نيمه آمد و به همين سبب ايده آليسم تجربي راهی به جایی نمی برد و ما تا شروط استعلايي را بر نشماريم، پروژه معرفت شناختیِ جامع الاطرافی نخواهیم داشت؛ به همين سبب ايده آليسم كانتي، ايده آليسم استعلايي است. هگل نيز از پي كانت آمد و كوشيد كه مقولات فاهمه كانت را تاريخي كند؛ ماركس  در دل اين سنت انديشیده است.  طباطبايي و  مطهري با اين معنا از ايده آليسم آشنا نبودند و تمام حملاتشان در اصول فلسفه و روش رئالیسم  ناظر به ايده آليسم به روایت بركلي است. اين خطاها به سبب  عدم آشنايي مكفي با فلسفۀ غرب در كار مرحوم مطهري راه پيدا كرده است.

•   آيا تفاوت ديگري هم ميان شهيد مطهري با نوانديشان ديني مي توان جست؟
بله، مطهري نوانديش ديني  چندان گشوده و آشنا با معارف جهان جديد نيست. او با علي شريعتي، عبدالكريم سروش و مجتهد شبستري و اقبال لاهوري متفاوت است. ایشان متعلق به طايفه احياگران است بدين معنا كه بر جوانب مغفول دين انگشت تاكيد مي گذارد و پاره اي خرافات را به لسان خويش و از منظر خود مي زدايد.

مثلا اثر مهم حماسه حسینی که ناظر به حماسه کربلا و قیام عاشورا و خرافاتی که در آن راه پیدا کرده و يا خدمات متقابل ايران و اسلام كه در آن مي كوشد تقابل ميان ايرانيت و اسلاميت را فروبنهد، در اين مقوله جاي مي گيرند. به طور كلي مطهري مي كوشد با ابزار  فلسفي- و الهياتي تا جايي كه مي تواند سنت ديني را عقلاني كند و بدين معنا در  سلسله احياگران ديني قرار مي گيرد.

•   شما شهيد مطهري را احياگر ديني مي خوانيد و در همان حال او را از چهره هايي چون اقبال لاهوري جدا مي كنيد. نسبت ايشان با اين قبيل احياگران و به خصوص چهره اي چون سيد جمال الدين اسدآبادي چيست؟
تا جايي كه من در می یابم، مشی مطهري با اقبال كاملا متفاوت است. من اقبال لاهوري را احياگر نمي دانم، بلكه او را متعلق به نحله اي مي دانم كه بازرگان، شريعتي، سروش، مجتهد شبستري بدان متعلق اند. شايد برخي از رهزني ها از عنوان ترجمه كتاب اقبال نشات گرفته است.

مي دانيم مرحوم احمد آرام كتاب اقبال لاهوري را تحت عنوان «احياي فكر ديني در اسلام» ترجمه كرده اند، در حالي عنوان اصلي كتاب reconstruction of religious thought in Islam است،  ترجمه دقيق آن «بازسازي فكر ديني در اسلام» است. اين بازسازي متضمن نوعي بازخواني بنيادين با توجه به دركي است كه مرحوم اقبال از مفاهيمي چون نبوت و رستاخيز و معاد داشت، به همراه پاره اي از مفاهيم که از برگسن، كانت و ...وام کرده است. كار اقبال كاملا معماري است،‌ يعني نوعي بازسازي نوين است، نه احياگري به معناي تاكيد بر جوانب مغفول ديني يا دفع شبهات و عقلاني كردن سنت دینی،  شبيه كاري كه مطهري مي كرد.

بنابراين مطهري و اقبال با هم متفاوت هستند. اتفاقا طعنه هايي كه مطهري به اقبال زده، از همين جا قابل فهم است. مرحوم مطهري در نهضت هاي اسلامي در صد ساله اخير به اقبال طعن مي زند و مي گويد بحث او درباب ختم نبوت به ختم ديانت مي انجامد و به نحوي اين خوانش را غيرراست كيشانه(unorthodox) مي داند.

در برخي ديگر از آثار شهيد مطهري، به خصوص آثاري كه در دهه 50 شمسی از ايشان منتشر شده، مي بينيم كه ايشان نسبت به كارهاي رفرميستي كه در جهان اسلام توسط غير معممين صورت گرفته، خوشبین نیست.

مثلا در  نهضت هاي اسلامی صد ساله اخير ايشان از سر احمدخان هندي شروع مي كند و اقبال را نيز نقد مي كند، همچنین علی شريعتي را. او با خوانش مجاهدين از اسلام نيز مخالف بود. مطهری بر این باور بود که در حوزه اصلاح و رفرم فكر ديني بيشتر بايد كار را به دست روحانيون و فقه پيشگان و كساني كه تحصيلات رسمي ديني دارند،‌ بسپاريم. بر خلاف آنكه در آغاز به شريعتي و اقبال روي خوش نشان مي داد، مطهري در دهه 1350 شمسي، به جريانات فكر ديني بيرون از حوزه واكنش نشان مي دهد.

مي دانيم كه اواخر عمر رابطۀ مرحوم مطهري با مرحوم شريعتي تلخ و تيره شد. مطهری در جايي سيد جمال الدين را بر مي كشد و معتقد است كه او نگاه هويت محور دارد و مي خواهد كه مسلمانان ذليل نباشند. وی مي گويد كه سيدجمال و محمد عبده مرعوب مغرب زمین نشده اند، اما چنين نگاهي به اقبال و سر احمد خان هندي و شريعتي ندارد.

وی حتي بازرگان را به رغم دوستی ديرينه ای که داشتند، نقد مي كند و آثار قرآن شناسنانۀ ایشان را قرائتي پوزيتويستي از اسلام مي داند و معتقد است كه برخي از  رفرميست های دینی مرعوب علم تجربي شده اند. تصور مي كنم اگر كل آثار مرحوم  مطهري را مد نظر قرار دهيم، در مي يابيم كه او آگاهانه راه خویش را در دهه 50 شمسی از امثال اقبال لاهوري و شريعتي جدا كرد.

•  شما از نگرش عقلاني شهيد مطهري و تلاش او در عقلاني سازي نسبت و مواجهه ما با سنت ياد كرديد. در سنت ما هم فلسفه اسلامي و هم شاخه اي از كلام اسلامي يعني جريان معتزله را داريم كه در همين مسير گام بر مي داشتند. نسبت شهيد مطهري با اين سنت چيست؟
مي توان چنین انگاشت كه مرحوم مطهري از اين افراد نَسَب مي برد، يعني متعلق به سنتي است كه در پی بدست دادن قرائت عقلانی از سنت دینی اند.

چنانکه گفتم، مطهري نسبت به ظهور و بروز رفرميستهاي دينیِ غير معمم حساس شده بود، اما از سوي ديگر مطهري قضیۀ مباهته و بهتان زدن به ديگران را (كه اخيرا  متاسفانه در ميان برخی از روحانيون  به گواهي آثارشان سر بر آورده؛  جناب سروش محلاتي در اين زمينه مقالۀ محققانه اي نوشتند و توضیح دادند که بهتان زدن به ديگران به سان لكه سياهي است كه بر دفتر سپيد فقه شيعه افتاده است) در يكي از آثارش نقد مي كند و توضيح مي دهد كه بَهَتَ از ماده مبهوت كردن آمده است، نه از ماده بهتان زدن به ديگري. پس بايد  با استدلالي كه اقامه مي کنیم، كسي را كه شبهه اي كرده يا سخن ناموجهی زده را مبهوت کرد.

بدين معنا مي توان مطهري را در عداد عقل گرايان(rationalist) قلمداد كرد. نكته دومي كه مایلم عرض كنم اين است كه به گواهي آثار مرحوم مطهري، نزاع ميان شيعه و سني براي ايشان چندان برجسته نبود. اين امر حاکی از این است كه ايشان از منظر ديگري در مسائل نظر مي كرد.

 چند جا در آثار ايشان، حكاياتي همدلانه دربارۀ خليفه دوم مسلمانان عمرابن خطاب نقل شده است. می توان چنین انگاشت که  نزاع میان شیعیان و اهل سنت،  براي مطهري نزاع محوري نبوده است. البته قطعا ايشان به لحاظ شخصي شيعه بود، اما روي مسئله اختلاف مذاهب تاكيد بسیار نمی کرد.

•  با نگاهي مسئله محور به مجموعه پروژه فكري شهيد مطهري دغدغه مركزي ايشان از نگاه شما چه بود؟
به طور مختصر، مطهری از سويي دفع و نقد خرافاتی را كه در سنت ديني بروز كرده، مد نظر قرار داده بود، آثاری نظیر حماسه حسيني از این سنه است. عقلاني كردن احكام ديني و توسعا سنت اسلامي بخش دیگر آثار ایشان را به خود اختصاص می دهد، آثاری چون اسلام و مقتضيات زمان و  مسئله حجاب. 

تصور می کنم چون مطهری  نمي خواست  در مباني و مبادي تجديد نظر كند، آثارش از این حیث از مشکلاتی رنج می برد . مثلا ايشان براي تبیین  مسئله  طلاق  زنان و یا تعدد زوجات، از حقوق بنیادین زنان و حق طلاق دفاع نمی کند، بلکه بر اختيارات حاكم شرع تاکید می کند.

به طور كلي روش هاي ايشان را در این باب وافي به مقصود نمي دانم، اما جدّ و جهد ايشان در عقلاني كردن احكام ديني مشكور و قابل توجه است. علاوه بر این، ايشان به دفاع الاهياتي و كلامي از اعتقدات ديني  همت می گمارد كه می توان آنها را در آثاری  چون علل گرايش به ماديگري و اصول فلسفه و روش رئاليسم دید.

چنان كه آوردم ايشان از جايي به بعد و به خصوص در سال هاي آخر با رفرميست هاي دينيِ غيرمعمم مخالفت مي كند. اين مخالفت سویه های سياسي نيز داشت.  مطهری در ماه هاي منتهي به بهمن 1357 با مشاركت و مساهمت افراد سازمان مجاهدين خلق مخالفت مي كند،  ده روز پيش از انقلاب نيز  زمانیكه آيت الله خميني به بهشت زهرا برگشتند، مطهری از سخنراني مادر شهيدان رضايي ممانعت مي كند.

هم چنين در سخنراني هايي كه از ايشان برجای مانده مثل سخنراني ای كه 20 روز پيش از انقلاب ايراد شده، توضيح مي دهد كه  بايد به هوش باشيم كه قضایای صدر اسلام دوباره تكرار نشود و كار به دست نااهلان نيفتد. مراد ايشان اين است كه سكان دار امور باید روحانيت باشد.

•  آيا مي توان گفت كه مرحوم شهيد مطهري رويكرد محافظه كارانه اي داشت؟
بايد منظور از محافظه كاري را روشن كرد. اگر منظور محافظه كاري الاهياتي است، يعني ايشان اهل «اجتهاد در اصول» نبود، با اين گفته كاملا موافقم. يعني مطهري بر خلاف اقبال لاهوري و عبدالكريم سروش و مجتهد شبستري  محافظه كار بود و اجتهاد در مباني را مد نظر قرار نمي داد و در عين حال دلي در گرو نقد جدي خرافات و شبهات داشت.

مطهري در سياست نيز محافظه كار بود، يعني مشي انقلابي به معنايي كه مرحوم شريعتي داشت، نداشت. وقتي  شريعتي از دنيا رفت، به نحو طبيعي و اجماعي او را معلم انقلاب خواندند، زيرا به خصوص شريعتي در دوره ارشاد(1347-1351) گفتمان فوق العاده موثر انقلابي خلق كرد.

امروز از اين گفتمان در ادبيات اسلام شناسي با عنوان «اسلام انقلابي» ياد مي شود كه قهرمانش در ايران مرحوم شريعتي بود. اما وقتي  مطهري شهید شد، آيت الله خميني تعابيري مثل معلم انقلاب را براي ايشان به كار نبرد. در حالي كه براي مرحوم طالقاني تعبير ابوذر زمان را به كار برد.

نقش آفريني مرحوم شهيد مطهري در ماه هاي پاياني منتهي به انقلاب 1357 نیز به سبب آَشنايي عميق و روابط نزديكش با آيت الله خميني بود. مطهری همچنین دوستي عميقی با مرحوم بازرگان داشت. در سياست، مطهري تفكر انقلابي نداشت.

به خاطر داشته باشيد كه در دهه 1350 وقتي كه شريعتي در زندان بود و بعدا هم كاملا در خلوت زندگي مي كرد، يعني سال هاي 1354 تا 1356 كه ايران را ترك كرد، مطهري در دانشكده الهيات تدريس مي كرد.

مرادم اين است كه زماني كه گروه هاي چريكي مبارزه مسلحانه مي كردند يا زندگي مخفيانه داشتند يا كشور را ترك كرده بودند، مطهری در دانشكده تدريس مي كرد و در مسجد الجواد(ع) سخنرانی می کرد و يا جلسات مختلفي در انجمن اسلامی پزشكان و انجمن اسلامی مهندسان داشت؛ بنابراين مشي انقلابي به مثابه تفكر انقلابي نداشت.

در دو اثر پيرامون انقلاب اسلامي و پيرامون جمهوري اسلامي نيز مطهری تاکید می کند که در جمهوري اسلامي كه مدّ نظر ماست، ماركسيست ها آزادانه حق اظهار نظر دارند و مي توانند در دانشكده الهيات كرسي هايي داشته باشند و ما نيز آن ها را نقد مي كنيم. حتي ايشان می گوید كه در تعاليم اسلامي آموزه های ليبراليستي وجود دارد. بدين معنا مطهري يك متفكر انقلابي نبود.

•  به نحو سلبي در مورد انديشه سياسي ايشان اشاراتي كرديد. اما به شكل ايجابي مشي سياسي ايشان چگونه بود؟
مي دانيم كه  شهيد مطهري متاسفانه بيش از 50 روز بعد از پيروزي انقلاب اسلامي زنده نماند و به همين خاطر نمي توان مشي سياسي عملي ايشان را گمانه زني كرد.

از پسر ايشان علي مطهري نقل شده كه روز آخري كه ايشان در قيد حيات بودند، در گفت و گويي انتقاداتي به دولت موقت داشتند و معتقد بودند كه دولت موقت از آيت الله خميني فاصله گرفته است و بايد با اين دولت گفت و گو كرد و حتي اگر نشود اين دولت را كنار زد.

يعني اگرچه به طور كلي نمي توان قضاوتي در مورد مشي عملي ايشان سخني گفت، اما از اين دست خاطرات و همچنين نقش آفريني شهيد مطهري در شوراي انقلاب مي توان چنين استنباط كرد كه ايشان نظرا به ولايت فقيه و حكومت فقها باور داشت. مطهری در پيرامون جمهوري اسلامي و پيرامون انقلاب اسلامي از اين ديدگاه دفاع كرده است.

ضمن اين كه ايشان دل نگران مسير انقلاب بود و تذكار مي داد كه مبادا وقايع صدر اسلام تكرار شود و كار به نااهل سپرده شود. ايشان تاكيد مي كرد كه رهبري اين انقلاب، رهبري ديني است و مردم هم خواسته اند كه رهبري دینی كار را پيش ببرد و احیانا احكام شريعت اجرا شود. از اين حيث مشی ايشان  با مشي سياسي آيت الله طالقاني متفاوت بود.

•  مرحوم مطهري در 58 سالگي به شهادت رسيد. براي يك فعال سياسي و يك انديشمند اين سن تازه شروع كار است. ضمن اين كه شما از تغييراتي در ديدگاه ايشان در سال هاي پاياني ياد مي كنيد. به نظر شما اگر ايشان از دنيا نمي رفت، با توجه به قرائن و شواهد،‌ تغييري در ديدگاه هاي ايشان به وجود مي آمد؟ اشاره ای به رگه های لیبرالیستی اندیشه ایشان کردید؟
البته اين اگر،  يك counter factual يعني «شرطي خلاف واقع» است. اين كه در ديدگاه ايشان رگه هاي ليبراليستي ديده مي شد، به معناي دفاع ايشان از ليبراليسم سياسي نيست، بلكه بدين معناست كه در ديدگاه ايشان آزادي پاس داشته مي شود و اين به معناي تفكيك نهاد سياست از حكومت نيست.

او فقط مي خواست بگويد كه آموزه هايي چون پاسداشت مالكيت خصوصي و آزادي در سنت ديني ما وجود دارد. مطهري جايي آشكارا در نقد حقوق بشر سخن مي گويد و عليه آن استدلال مي كند و مي گويد كه حقوق بشر موجه نيست و بين «آزادي عقيده» و «آزادي بيان»  تفکیک مي كند. به نظرم  این سنخ سخنان ايشان  ناموجه است.

بنابراين وقتي مطهری از رگه هايي از ليبراليسم در سنت اسلامي سراغ می گیرد، مرادش این است كه جايي براي فحص و بحث آزاد وجود دارد. ايشان وقتي مي گفت ماترياليست ها بيايند و ادعاهايشان را مطرح كنند، تصورش اين بود كه جواب در دست است و ما به آنها پاسخ مي دهیم.

مطهری قائل به  «حق بر خطا بودن» يا به رسميت شناختن سبك هاي مختلف زندگي نبود. با نقدهاي تند معرفتي كه به حقوق بشر کرده و ميزاني از آشنايي كه با فلسفه سياسي داشته، نمي توان موضع فلسفه سياسي مطهري را مدرن خواند؛ ايشان بر این باور بود كه بايد فقها سر كار باشند.

اين كه در آينده چه مي شد را نمي توان به دقت تشخيص داد،‌اما مي توان حدس زد كه آن ذهن وقاد و جستجوگر اگر در جمهوري اسلامي می زیست و می پایید، در مشي نظري و عملي خود دست کم تا حدودی تجدید نظر مي كرد.

•   به نظر شما آيا پروژه فكري مرحوم  مطهري بعد از  ايشان ادامه پيدا كرد و كسي آن منش و روش را  ادامه داد يا خير؟
اگر تنها  جنبه الهياتي پروژه مطهری را در نظر آوريم، می توان چنین انگاشت که كسي چون مرحوم احمد قابل دغدغه هايي مشابه شهيد مطهري داشت. البته قابل فقيه بود و فلسفه نخوانده بود.

اما پروژه «شريعت عقلاني» ايشان ناظر به بدست دادن خوانش و تفسيري عقلاني از اعتقادات و احكام ديني بود. يعني قابل هم چون  مطهري، از ابزار معرفتی جهان جديد كمك نمي گرفت و تاريخ فقه و اسلام را واكاوي مي كرد و سعي مي كرد تحليلي عقلاني از آن ها بدست دهد.

البته قابل در مقام عمل از مطهري راديكال تر بود و مطالبي را طرح کرد كه مطهري  به آن ها هیچ نپرداخت. آراء قابل در باب ارتداد و حجاب و ... از این حیث قابل تامل است. افزون بر قابل، شايد بتوان برخي فقهاي امروزي نظیر جناب محمد سروش محلاتي را كه مي كوشند با نگرشي عقلاني در سنت فقهي نظر كنند، در اين مقوله گنجاند.

پربیننده ترین ها