(طنز) مردی که توی مردم بود رفته است

کد خبر: ۵۷۸
تاریخ انتشار: ۰۳ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۰:۰۸
احسان پیربرناش نوشت:

تا به بچه‌ها اشاره كردم دست و پايش را بگيرند و مانند دفعه قبل سوار ماشين‌اش كنند دست‌هايش را بالا برد و گفت:«نه نه، خودم ميام، خودم ميام» سوار تاكسي كه شد گفتم: عزت؟ باز تو حرف زدي؟ دفعه قبل بهت نگفتم دهن منو وا نكن؟ گفتم يا نگفتم؟

مي‌خواست چيزي بگويد، گفتم: هيس! فقط گوش كن... عزت؟ بهت نگفتم يه چيزي بگو كه بگنجه؟ الان اينايي كه تو گفتي مي‌گنجه؟

همانطور كه روي صندلي راننده نشسته بودم چرخي زدم تا راحت‌تر پاسخ بدهد. گفتم: نمي‌گنجه عزت، ديدي كه؟ عزت؟ تو اين حرفا رو از كجات مياري آخه؟ نمي‌گي چهار نفر ممكنه اين حرفا رو بخونن، راجع بهش يه چيزي بنويسن؟ عزت؟ چرا فكر مي‌كني كسي به حرفات توجه نمي‌كنه؟ چرا به بي‌توجهي عادت كردي؟ تو چرا اينجوري هستي  عزت؟

اين بار مشخص بود قصد ندارد چيزي بگويد اما من محض احتياط گفتم: هيس! صدات در نياد... چوب خطت پر شده عزت.

طبيعتا ديالوگ‌هايم تمام شد و چيزي براي ارائه نداشتم اما عزت هم حرف نمي‌زد، فقط خوب دقت مي‌كرد. گفتم: چرا چيزي نمي‌گي؟ آدمي كه 10 هزار كلمه مصاحبه مي‌كنه، دو كلمه جواب نداره؟

تا آمد حرف بزند گفتم: هيس... حرف نباشه.

شاكي شد و گفت: لعنتي حرف نزنم چطوري جواب بدم؟

گفتم: اين ديگه مشكل خودته... مگه ما كم جواب داريم واسه حرفات؟ مي‌ديم؟ نه ديگه، نمي‌ديم عزت. ما سال‌هاست عادت كرديم به خودارجاعي!

با تعجب پرسيد: خودارجاعي؟! هه هه هه، ديدي اشتباه گفتي!

گفتم: از سن و سالت خجالت بكش... منظورم اينه كه چون نمي‌تونيم جواب بديم و اصولا صدامون به جايي نمي‌رسه، به درون خودمون مراجعه مي‌كنيم... يعني به توي خودمون برمي‌گرديم... الان چون مردي كه توي ما بود رفته است، ما راحت‌تر توي خودمون فرو مي‌ريم. يه جور اسباب‌‌كشي درونيه!

گفت: حالا مگه من چي گفتم تو گير دادي به من دوباره؟ من فقط گفتم مردم از سر كنجكاوي ماهواره نگاه مي‌كنن.

گفتم: لابد زيادي كنجكاون كه بيست و چهار ساعته پاي ماهواره نشستن؟

گفت: پ ن پ، از سر علاقه‌ست! ببين عزيز من، «مردم ما صرفا پس از برطرف شدن کنجکاوی شان یا مورد توجه قرار دادن یک سریال یا فیلم در این شبکه ها آنها را از خاطر می برند»

گفتم: آهان، از اون لحاظ مي‌گي... اينو قبول دارم خداوكيلي؛ همين كه اين چند تا فيلم و سريال و اخبار و مستند و موزيك و مسابقات ورزشي و برنامه‌هاي آموزشي تموم مي‌شه همه ميان سراغ همين راديو و تلويزيون خودمون، بیست‌و سی رو نگاه می کنن که یه چیزی یاد بگیرن.

گفت: «شرمنده مردمي هستم كه امواج رسانه ملي به آنها نمي‌رسد.»

گفتم: پس هنوز حال و روز مردمي كه امواج رسانه ملی بهشون مي‌رسه رو نديدي؛ عزت، قرني يه بار شرمنده مي‌شي، اونم اشتباهي.

بدون اينكه متوجه هيچگونه طعنه‌اي شده باشد گفت: «ارتباط رسانه ملی با مردم بسیط و محکم‌تر است.»

با اينكه مي‌دانستم طعنه زدن هيچ فايده‌اي ندارد گفتم: بله آقا، اصلا ارتباط مردم با صدا و سيما يكجور ارتباط خانوادگي است!

با تعجب پرسيد: چطور؟!

پرونده‌ پزشكي كه توي دستم بود را انداختم جلوي پايش و فرياد زدم: يه نگاهي بهش بنداز

لبخندي زد و گفت: آقا مبارك باشه، اين كه خيلي خوبه! می دونستم برنامه‌های صدا و سیما جواب می ده... ای شیطون، قيافه مي‌گيري كه شيريني ندي؟ حالا دختره يا پسر؟

گفتم: عزت؟ می خندی؟ بخون بالاشو.... نتيجه سونوگرافي خودمه!

با همان لبخند مليح و دلربا ادامه داد: ديگه زيادي داري سخت مي‌گيري!

با نگراني پرسيدم: فکر می کنی از پسش بر ميام عزت؟
پربیننده ترین ها