اتحادیه اروپا در آستانه دوپارگی
یونان امروز بر دروازههای تاریخ ایستاده است. حزب چپگرای «سیریزا» درحالی اسب خود را برای تسخیر پارلمان و تشکیل دولت، زین کرده که آخرین نمونه از تلاش چپگرایان افراطی برای تصرف قدرت در قریببه ٧٠سال پیش، نهتنها راه بهجایی نبرد، بلکه با مداخله خونین دولت انگلستان و آغاز جنگی داخلی، تفکر چپ را تا دههها، اولین قربانی دولتهای دستراستی کرد. اما اکنون که تمامی نظرسنجیها حکایت از آن دارند قربانیان پیشین، پیروز بلامنازع کارزار ترس و امید پیرامون سیاستهای ریاضتی اتحادیه اروپا در یونان بحرانزدهاند، بهنظر میرسد عرصه ستیز بین سهگانه مدیریت اقتصادی حوزه یورو و آرمانهای سوسیالیستی بهگروگانگرفتهشده آن، دیگر محدود به آتن نخواهد ماند. همراهی شانهبهشانه «پابلو ایگلسیاس» رهبر حزب «پودموس» اسپانیا در جریان کارزار تبلیغاتی «آلکسیس سیپراس» رهبر حزب سیریزا که ائتلافی از گروههای چپگرای افراطی است، نشان از صفآرایی دوپاره اروپاییان معترض در برابر کمیسیون اروپا، صندوق بینالمللی پول و بانکمرکزی این قاره دارد. رهبران سیریزا درحالی از غروب باجدهی و سرسپردگی درصورت پیروزی پارلمانی خود سخن میگویند که بهنظر میرسد اختلاف ششدرصدی این حزب با نزدیکترین حریف انتخاباتی خود، یعنی حزب راستمیانه دموکراسی نوین به رهبری آنتونیوس ساماراس، بیش از هر چیز، ناشی از واقعیتی دردناک در خاستگاه دموکراسی اروپایی است: درصورت ناکامی سیریزا تنها یکبدیل باقی میماند و آنهم چیزی نیست جز فاشیسم. برای اثبات این واقعیت هم نیازی نیست راه دوری برویم. اکنون که بحران اقتصادی، کاهش ٢٥درصدی تولید ناخالص داخلی و نرخ بیکاری ٥٠درصدی در بین جوانان، گریبان یونان، این قربانی نمادین اتحادیه اروپا را گرفته و اسپانیا، پرتغال، ایرلند و ایتالیا در صف به انتظار ایستادهاند، کافی است نگاهی به شمال قارهسبز بیندازیم؛ یعنی همانجایی که ستیز با سیاستهای اقتصادی اتحادیه اروپا، اینبار نه در هیبت ائتلافی ضدسرمایهدارانه که از جنبشهای خیابانی سالهای اخیر برخاسته- بلکه در لباس راستگرایانی افراطی مانند جبهه ملی فرانسه و حزب استقلال بریتانیا ظاهر شده است که رفع بحران اروپا را بسته به مهار سیاستهای مهاجرتی و تعدیل سیاستهای مالی میدانند.
با این اوصاف، شاید بهتر باشد برای ترسیم چشمانداز احتمالی اروپا، نگاهی نزدیکتر به راهبردهای حزبی داشته باشیم که هیچ ابایی از اذعان به میراث مارکسیستی خود ندارد. سیریزا که در سال٢٠٠٤ بهعنوان ائتلافی از ١٣گروه چپگرا و سیاستمداران مستقل تشکیل شده، در پاسخ به فشارها و الزامات اقتصادی ناشی از وام و کمکهای مالی اتحادیه اروپا و بهمنظور بازکردن افقهای جدید اقتصادی، در سپتامبر گذشته برنامهای کوتاهمدت به نام تسالونیکی را تنظیم کرد؛ برنامهای که باوجود تمامی انتقادها و تردیدها درباره امکانسنجی آن، حداقل روی کاغذ، نشان از عزم رهبران سیریزا برای تحقق وعدههای خود مبنیبر تغییر وضع موجود و عدمپیروی از سیاستهای اتحادیه اروپا دارد. امید آن میرود برنامه تسالونیکی که بر چهارمحور اصلی مقابله با بحران انسانی، احیای اقتصادی و برپایی عدالت مالیاتی، کاهش نرخ بیکاری و تغییر نظامسیاسی با تاکید بر ارزشهای دموکراتیک بنیان گذاشته شده، در کوتاهمدت با ایجاد ٣٠٠هزار شغل جدید، افزایش حداقل دستمزدها، ارایه خدمات درمانی، برق و حملونقل رایگان به افراد کمدرآمد و بیکار و تامین مسکن برای آنان، نیروی ازدسترفته طبقه کارگر و متوسط را برای ایجاد تغییرات اجتماعی و سیاسی گسترده از نو زنده کند. این در حالی است که موضع سیریزا در قبال مساله اروپا، برخلاف باور مقامات آن اتحادیه، چندان هم انقلابی نیست. جدای از چالشهای پیشروی سیریزا برای تشکیل دولتی یکپارچه در پارلمان که امکان خروج یونان از اتحادیه اروپا را با اماواگرهای فراوانی روبهرو میکند، حتی خروج احتمالی این کشور از حوزه یورو نیز بیش از آنکه انقلابی اقتصادی باشد، گامی اصلاحی در راستای پیشبرد اهدافی سیاسی است که ساختار شبانی اروپا را هدف گرفته است. در نتیجه، جایتعجب نیست که پروژه سیاسی سیریزا، نهتنها آماج حملات سردمداران اتحادیه اروپا و در رأس آن، آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان، قرار گرفته؛ بلکه صدای انتقاد برخی از چپگرایان افراطی را نیز درآورده است که معتقدند مسیر پیشنهادی سیریزا، فارغ از هرگونه سویه بینالمللی، تنها به سرمایهداری ملیگرایانه رهنمون میشود. بااینحال، اکنون که نور امید در انبوه فاجعه دیده میشود، شاید یونانیها تنها یکامید داشته باشند: ایکاش قصههای شیرین تاریخ، چون همیشه، پشتدر نمانند.
ضرورت پیروزی سیریزا در یونان
منتقدان دموکراسی مبتنیبر نهادها غالبا از این شکوه میکنند که انتخابات اساسا اغلب انتخابی واقعی را پیشروی ما قرار نمیدهد. نهایتا چیزی که ما با آن مواجهیم، انتخابی بین احزاب راستمیانه و چپمیانه است که برنامههایشان تفاوت زیادی با هم ندارد. اما در انتخاب امروز یونان، داستان دیگر از این قرار نیست و با ١٧ژوئن٢٠١٢ فرق دارد، رایدهندگان یونانی با انتخابی حقیقی مواجه میشوند: قدرت حاکم فعلی از یکسو و «سیریزا» ائتلاف رادیکال چپ از سوی دیگر.
و مثل همیشه، چنین لحظاتی، لحظات انتخاب واقعی، باعث ترس و وحشت قدرت حاکم شده. آنها تصویری از هرجومرج اجتماعی، فقر و خشونت ترسیم میکنند که با یک انتخاب غلط ممکن است به واقعیت بپیوندد. نفس احتمال پیروزی سیریزا، در سرتاسر جهان امواجی از وحشت به جان بازار انداخته و طبق معمول در اینگونه موارد، تجسم ایدئولوژیک به اوج رسیده: بازارها شروع به «سخنگفتن» میکنند، تو گویی آنها انسانهایی زندهاند و اگر انتخابات به دولتی منجر نشود که دستورالعملش ادامه برنامه ریاضت مالی باشد، از آنچه پیش خواهد آمد، ابراز «نگرانی» میکنند.
کمال مطلوبی از این واکنش قدرتهای حاکم اروپایی نسبت به تهدید پیروزی سیریزا در یونان اندکاندک خود را نمایان میکند؛ کمال مطلوبی که در بهترین شکل خود را در عنوان یادداشت «گیدئون راچمون» در «فایننشال تایمز» نمایان میکند: «ضعیفترین حلقه در زنجیره رایدهندگان اروپایی.» در دنیای مطلوب حاکمان اروپا، اروپا از شر این «ضعیفترین حلقه» خلاص شده و متخصصان قدرتی به دست میآورند تا تصمیمات لازم اقتصادی را مستقیما اعمال کنند؛ اگر هم اصلا انتخاباتی رخ دهد، کارکردش فقط این است که بر اجماعنظر متخصصان صحه بگذارد. از این منظر، انتخابات یونان چیزی بیش از یک کابوس بهنظر نمیرسد. پس چگونه میتوان جلو چنین فاجعهای را گرفت؟ بدیهیترین روش بازگشت به عرصه نبرد خواهد بود- از طریق ترساندن رایدهندگان یونان تا سر حد مرگ، با این پیغام که «فکر میکنید رنج میکشید؟ باش تا صبح دولتت بدمد، کین هنوز از نتایج سحر است - صبر کنید تا سیریزا پیروز شود آنوقت حسرت همین سالهای اخیر را خواهید خورد. گزینه جایگزین از دوحال خارج نیست: یا انصراف سیریزا (یا بیرونراندنش) از برنامه اروپایی، با عواقبی غیرقابل پیشبینی، یا یک «مصالحه نصفهونیمه» که دوطرف خواستههای خود را معتدل کنند. همین امر به نگرانی دیگری دامن میزند: نه ترس از رفتار «غیرعقلانی» سیریزا پس از پیروزی، بلکه کاملا برعکس، ترس از اینکه سیریزا این مصالحه نصفهونیمه «عقلانی» را بپذیرد که [نهایتا] منجر به ناامیدی رایدهندگان خواهد شد، از اینرو نارضایتی ادامه خواهد داشت، اما اینبار دیگر توسط سیریزا کنترل و مدیریت نخواهد شد.
دولت تحت رهبری احتمالی سیریزا چه فضای مانوری خواهد داشت؟ اگر بخواهیم به زبان جورج بوش بگوییم، قطعا نباید قدرت نابودکننده سرمایه بینالمللی را دستکم گرفت؛ مخصوصا اگر با قدرت تخریب نظام اداری فاسد و رابطهای حکومت یونان ترکیب شود. در چنین شرایطی، آیا دولت جدید قادر خواهد بود در عمل تغییراتی بنیادی را اعمال کند؟ دامی که اینجا در کمین است بهخوبی خود را در کتاب توماس پیکتی «سرمایه در قرن بیستویکم» نشان میدهد. برای پیکتی، سرمایهداری را باید بهعنوان تنها گزینه موجود پذیرفت، از اینرو تنها جایگزین ممکن این است که بگذاریم ماشین سرمایه کار خود را در قلمرو مناسب خود انجام داده و بهصورت سیاسی عدالت برابریطلبانه را برقرار کند؛ به مدد قدرت دموکراتیکی که اقتصاد را از طریق بازتوزیع مدیریت کند.
چنین راهحلی به معنی واقعی کلمه «اتوپیایی» است. پیکتی خوب میداند سرمشق پیشنهادیاش تنها وقتی کار میکند که بهصورت جهانی اعمال شود، ورای محدوده دولت-ملتها (در غیر اینصورت، سرمایه به سوی دولتهایی که مالیات کمتری دارند، جاری خواهد شد)؛ چنین اقدام جهانشمولی پیشاپیش ملزم به این است که از پیش قدرتی جهانی با نیرو و اقتداری برای اجرای آن وجود داشته باشد. ولی تصور چنین قدرت جهانیای در فضای سرمایهداری جهانی امروز و سازوکار سیاسی مرتبط با آن، غیرممکن است. خلاصه اینکه، اگر چنین قدرتی وجود داشت، «مشکل پیشاپیش حل شده و قضیه سالبه به انتفاء موضوع بود.»
بهعلاوه نظام مالیاتی جهانی با مالیات بالایی که پیکتی پیشنهاد میکند، ما را ناگزیر به اِعمال چه اقدامات جدیدی خواهد کرد؟ البته که تنها راه خلاصشدن از این حلقه فاسد صرفا عبارت است از بریدن این گره کور و دستزدن به عمل. هیچگاه شرایط تماموکمال برای دستزدن به عمل وجود ندارد- هر عملی بنا بر تعریف زودتر از زمانش رخ میدهد. اما بالاخره باید از جایی شروع کرد، با اعمال تغییراتی مشخص؛ فقط باید حواسمان باشد این عمل با خودش عوارضی را پدید میآورد.
و با این حجم وسیع بدهی باید چه کرد؟ سیاست اروپایی در مقابل کشورهای بهشدت مقروضی نظیر یونان این است «کش بده و وانمود کن» (کشدادن دوره بازپرداخت، اما وانمودکردن به اینکه نهایتا همه بدهیها پرداخت خواهد شد). پس چرا این توهم بازپرداخت اینقدر اعصابخردکن است؟ نهفقط به این دلیل که این توهم باعث میشود کشدادن بدهیها بهنظر رایدهندگان آلمانی پذیرفتنیتر به نظر برسد و نه به این دلیل که تخفیف در بدهی یونان ممکن است منجر به این شود که پرتغال، ایرلند و اسپانیا هم همین درخواست را داشته باشند. بلکه به این دلیل که صاحبان قدرت «واقعا دوست ندارند» بدهیها کاملا پرداخت شود. وامدهندگان و آقابالاسرهای [اروپا] کشورهای مقروض را متهم میکنند که به اندازه کافی احساس گناه نمیکنند، آنها را متهم میکنند که حس میکنند بیتقصیرند. فشارشان کاملا با چیزی منطبق است که روانکاوی آن را ابرمن مینامد. معمای ابرمن همانطور که فروید به روشنی آن را درک کرده بود، این است که هرچه بیشتر از او فرمان ببریم، بیشتر احساس گناه میکنیم. معلم شریری را تصور کنید که به شاگردانش تکلیفی غیرممکن بدهد و وقتی نگرانی و اضطراب آنها را میبیند به صورت سادیستگونهای فریادی از تمسخر برآورد. هدف اصلی وامدادن به مقروضان این نیست که قرض را با بهرهاش پس بگیریم، بلکه امتداد بیانتهای قرض است که باعث میشود مقروضان در حالت وابستگی و تبعیت دایمی قرار گیرند.
به مثال آرژانتین توجه کنید. کمابیش حدود یکدهه پیش، آرژانتین تصمیم گرفت قرضش را به صندوق بینالمللی پول زودتر از موعد پرداخت کند (با کمک مالیای که از ونزوئلا گرفت) و پاسخ صندوق بینالمللی پول شگفتآور بود: صندوق بینالمللی پول (یا بهتر بگوییم مدیران ردهبالای آن) بهجای اینکه خوشحال باشند پولش را پس میگیرد، ابراز نگرانی کرد آرژانتین از این آزادی و استقلال مالی از نهادهای مالی بینالمللی استفاده خواهد کرد تا سیاستهای انقباضی مالی را رها کرده و درگیر خرجکردن بیمبالات شود. قرض وسیلهای است که از طریق آن بتوان مقروض را کنترل و مدیریت کرد و از اینرو، بهدنبال بسط و بازتولید خود است.
بنابراین تنها راهحل واقعی روشن است: از آنجا که همه میدانند یونان هیچگاه قرض خود را بازپس نخواهد داد، باید شجاعت به خرج داد و کل بدهی را منتفی اعلام کرد. این کار را میتوان با هزینه اقتصادی قابلقبولی انجام داد، فقط باید اراده سیاسی داشت. فقط چنین عملی تنها امید ما برای خروج از چرخه فاسد تکنوکراسی سرد نئولیبرالهای بروکسل و احساسات غلط ضدمهاجران است. اگر دست به کار نشویم، دیگرانی از حزب «فجر زرین» یا حزب مستقل بریتانیا («یوکیپ» احزاب شدیدا دستراستی در یونان و انگلیس با سیاستهای ضدمهاجرتی و گاه علنا فاشیستی) آن را انجام خواهند داد.
محافظهکار بزرگ تیاسالیوت در «یادداشتهایی پیرامون تعریفی از فرهنگ»، یادآور میشود لحظاتی هست که تنها انتخاب موجود، انتخاب بین ارتداد و بیایمانی است، همچون زمانی که تنها را زنده نگاهداشتن یک مذهب این است که دست به ایجاد یک جدایی فرقهای از بدنه اصلی آن زد. موضع ما در برابر اروپا اکنون چنین است: تنها یک«بدعت» جدید (که در این لحظه سیریزا نماینده آن است)، یک جدایی از اتحادیه اروپا توسط یونان، میتواند آنچه را از اروپا ارزش نجاتدادن دارد، نجات دهد: دموکراسی، اعتماد به مردم، همبستگی برابریخواهانه.
منبع: روزنامه شرق
گزارش خطا
نظر شما
پربحث ترین عناوین
آخرین اخبار