روایتی خودمانی از محله مصباح شهر کرج

در این مطلب به روایتی خودمانی از روزهایی به یادماندنی در محله مصباح شهر کرج به روایت اهالی دفتر خدمات توسعه و بهسازی محله مصباح می پردازیم.
کد خبر: ۲۸۲۸۷۱
تاریخ انتشار: ۲۷ دی ۱۴۰۱ - ۱۱:۲۷
یکی از روزهایی که برای آشنایی بیشتر در محله قدم می­زدیم، نقش پنجره­های خانه­ های قدیمی توجه مان را جلب کرد، بیشتر که دقت کردیم، ردپای طرح و نقشی آشنا را لابه­ لای نرده­ های پنجره­ ها یافتیم؛ شمسه بود و چلیپا...و داستان از اینجا شروع شد.

به دنبال تکرار این نقش­ها گشتیم و با اهالی گفت و گو کردیم، دیدیم چه بسیار بودند و چه کم مانده­است آثاراین هنر، به فکر افتادیم که تداعی ­اش کنیم و ماندگار. ایده­ پردازی­ها  کردیم و طرح­ها زدیم، در نهایت اثری پدید آمد بر روی کاغذ، فکر کردیم چه حیف است بر کالبد محل ننشیند، گفت وگوهایی داشتیم با آقای دکتر عراقی و مجموعه­ ی کارفرمای همیشه همراهمان، تشویقمان کردند و همچون همیشه اعلام همکاری کردند، با توجه به سوابق پیشین، پروژه­ای تعریف کردیم با عنوان: "دومین رویداد هدفمند بازنمایی آرایه­ های معماری و هویتی محله مصباح". زمستان و طولانی­ ترین شب سال، یلدا، در راه بود و بهانه ­ای شد برای پوست اندازی بخشی از کالبد محله و ایجاد حال خوشی در دل هم محلی­ ها. با اهالی گفت و گو کردیم، امضا جمع کردیم، گشتیم و دیواری برای اجرای این کار یافتیم، صاحب ملکی که دیوار منزلش را برای اجرا انتخاب کردیم، اعلام موافقت کرد، خانواده عزیز حقیقتی نه تنها دیوار را در اختیار این کار قرار دادند، در تمام مدت همراهمان بودند، از نگهداری وسایلمان تا پذیرایی گرمشان. به همت سازمان عمران و بازآفرینی، زیرسازی­های دیوار انجام شد.

کاشی­ها و آینه­ها، رنگ و چسب و هر آنچه لازم بود به واسطه دوست و آشنا تهیه کردیم، بودجه محدود بود و یافتن بدین شکل وسایل اولیه زمانبر شد اما به همت همه دوستان انجام شد. و زمانی فرارسید که برای یک پروژه در محله، هر کسی که می­توانست همکاری ­کرد؛ آقای قنبری که ساختمانی را در همان کوچه می­ساخت و وسایل متعددی برای اجرا به ما امانت داد، زمانی که در اولین بادهای زمستانی پای کار ایستاده بودیم، عموحسن اجازه می­داد از فضای مغازه­اش برای وسایلمان استفاده کنیم،  بابادرزی مهربان که برایمان لقمه و کلوچه آوردد، می­گفت کمی بیایین در مغازه بنشینین تا گرم بشین، روزهای دیگری تعدادی از اهالی محله (چه حیف نام عزیز تک تکشان را نمی­دانیم)، چای آوردند و تشویقمان کردند، برخی هم مشتاق بودند که در اجرا همکاری کنند، هم محلی­هایی بودند که قلمو دست گرفتند و جانی بخشیدند به این دیوار و کودکی که کاشی­ هایی را با اشتیاق چسباند. نرگس خانم هم که از قدیمی­های محله و در همان کوچه ساکن است، هر وقت رد می­شد سلامی می­داد و تشکر می­کرد. در میان کار که طرح بیشتر خودش را نمایان می­کرد، عده­ای از هم محلی­ها نام کوچه را کوچه خوشگله می­نامیدند، برخی هم ابراز خرسندی می­کردند که ایده­های خلاقانه صرفا محدود به مناطق به اصطلاح بالای شهر و مرفه­تر نشده و اینجا هم کاری انجام می­شود. گروهی تصور می­کردند مسائل مالی در این میان نقش پررنگی دارد و احتمالا هزینه گزافی بابت این کار توسط ما گرفته شده و زمانی که صحبت می­کردیم و متوجه می­شدند اینطور نیست و این کار صرفا برای ارتقای کیفیت زیست محله است و برخی افراد نیز داوطلبانه همکاری می­کنند، بسیار قدردان این رویداد بودند و همدلی و همراهی بیشتری داشتند. ابتدای کار می­پرسیدند که از طرف کجا این کار انجام می­شود و پس از توضیحات ما، ابراز تمایل می­کردند که برای ملک ­هایشان نیز این رویه تکرار شود و اعلام مشارکت می­کردند.

عده ­ای هم بودند که از منظر یک اثر هنری به کار می­نگریستند و وجه زیبایی­شناسی را ارزشمند می­شمردند، روزی خانمی آمد و گفت خیلی دوست داشتم هنرمندهای این کار را ببینم، خوشحالم با شما دختران جوان هنرمند شهرم آشنا می­شوم. یکی از روزهای سردی بود که با سختی کار می­کردیم، خانواده ­ای ایستادند دقایقی نگاه کردند و بعد شروع کردند به تشویقمان، همگی برایمان دست زدند و ما را شرمنده محبت و خوش­دلی شان کردند. در این روزها بیش از همیشه یکی از اهالی محل بودیم و گویی همسایه ­هایی داشتیم که هر روز حال ما را می­ پرسیدند و اگر نبودیم، خبری از همدیگر می­ گرفتند. در روزهای آخر دیدیم که به طور ناخودآگاه در جریان زندگی روزانه آن کوچه بودیم، مثلا می ­دانستیم اغلب اهالی از وانتی که در خیابان می­چرخد میوه می خریدند و وقتی می­آید همدیگر را خبر می­کنند.

خواستیم بگوییم همین تجربه کوچک، کمک بزرگی در مسیر تسهیلگری ما در فضای شهر بود، قدم به قدم اهالی محل همراهمان بودند و در جریان مراحل قرار گرفتند و همکاری کردند و اینطور شد که این روزها هروقت از کوچه پیغامی نسب رد می­شویم، سلام و علیکی با همسایه­ ها داریم، وقتی نیستیم سراغمان را می­گیرند، هر کدام از همسایه ­ها که بتواند پارچه­ای بر می­دارد و آینه­های روی دیوار را تمیز می­کند، هر آنچه در کتاب­ها می­ خواندیم از حس تعلق و سرزندگی، اینجاست که تجربه ­اش می­کنیم. در هر زمان و مکانی که باشی، زندگی در یک محله جاری است و امید و سرزندگی آن چیزی است که در مسیر آن گام برمی­داریم. شاید این شور و تلاش جوانی است که ما را برای ادامه این راه مصمم کرده و همراهی هم محلی­ هامان در مصباح را قدر می­دانیم.

پس از پایان اجرا هم با همه محبتشان غافلگیرمان کردند؛ در قالب نامه­ای با امضای کسبه­ای که پیرامون محل اجرا بودند، از گروهمان تشکر کردند، این هم بماند به یادگار از اهالی مهربان محله مصباح.
 
با سپاس فراوان از همراهی همیشگی کارفرمای محترم، سازمان به ویژه جناب آقای دکتر بهزاد عراقی معاونت نوسازی و بهسازی سازمان عمران و بازآفرینی شهرداری شهر کرج

قدردان تمامی محبت شما هم محلی­های مصباح هستیم.
 
از طرف اهالی دفتر خدمات توسعه و بهسازی محله مصباح: مهدی سپهری راد، مهسا گلدار، فروغ جان بزرگی، زهرا احمدی، تینا صابری نیا، سایه سلطان پور، مریم خیابانی و .....-  دی ماه 1401
پربیننده ترین ها
آخرین اخبار