روایتی خودمانی از محله مصباح شهر کرج
در این مطلب به روایتی خودمانی از روزهایی به یادماندنی در محله مصباح شهر کرج به روایت اهالی دفتر خدمات توسعه و بهسازی محله مصباح می پردازیم.
یکی از روزهایی که برای آشنایی بیشتر در محله قدم میزدیم، نقش پنجرههای خانه های قدیمی توجه مان را جلب کرد، بیشتر که دقت کردیم، ردپای طرح و نقشی آشنا را لابه لای نرده های پنجره ها یافتیم؛ شمسه بود و چلیپا...و داستان از اینجا شروع شد.
به دنبال تکرار این نقشها گشتیم و با اهالی گفت و گو کردیم، دیدیم چه بسیار بودند و چه کم ماندهاست آثاراین هنر، به فکر افتادیم که تداعی اش کنیم و ماندگار. ایده پردازیها کردیم و طرحها زدیم، در نهایت اثری پدید آمد بر روی کاغذ، فکر کردیم چه حیف است بر کالبد محل ننشیند، گفت وگوهایی داشتیم با آقای دکتر عراقی و مجموعه ی کارفرمای همیشه همراهمان، تشویقمان کردند و همچون همیشه اعلام همکاری کردند، با توجه به سوابق پیشین، پروژهای تعریف کردیم با عنوان: "دومین رویداد هدفمند بازنمایی آرایه های معماری و هویتی محله مصباح". زمستان و طولانی ترین شب سال، یلدا، در راه بود و بهانه ای شد برای پوست اندازی بخشی از کالبد محله و ایجاد حال خوشی در دل هم محلی ها. با اهالی گفت و گو کردیم، امضا جمع کردیم، گشتیم و دیواری برای اجرای این کار یافتیم، صاحب ملکی که دیوار منزلش را برای اجرا انتخاب کردیم، اعلام موافقت کرد، خانواده عزیز حقیقتی نه تنها دیوار را در اختیار این کار قرار دادند، در تمام مدت همراهمان بودند، از نگهداری وسایلمان تا پذیرایی گرمشان. به همت سازمان عمران و بازآفرینی، زیرسازیهای دیوار انجام شد.
کاشیها و آینهها، رنگ و چسب و هر آنچه لازم بود به واسطه دوست و آشنا تهیه کردیم، بودجه محدود بود و یافتن بدین شکل وسایل اولیه زمانبر شد اما به همت همه دوستان انجام شد. و زمانی فرارسید که برای یک پروژه در محله، هر کسی که میتوانست همکاری کرد؛ آقای قنبری که ساختمانی را در همان کوچه میساخت و وسایل متعددی برای اجرا به ما امانت داد، زمانی که در اولین بادهای زمستانی پای کار ایستاده بودیم، عموحسن اجازه میداد از فضای مغازهاش برای وسایلمان استفاده کنیم، بابادرزی مهربان که برایمان لقمه و کلوچه آوردد، میگفت کمی بیایین در مغازه بنشینین تا گرم بشین، روزهای دیگری تعدادی از اهالی محله (چه حیف نام عزیز تک تکشان را نمیدانیم)، چای آوردند و تشویقمان کردند، برخی هم مشتاق بودند که در اجرا همکاری کنند، هم محلیهایی بودند که قلمو دست گرفتند و جانی بخشیدند به این دیوار و کودکی که کاشی هایی را با اشتیاق چسباند. نرگس خانم هم که از قدیمیهای محله و در همان کوچه ساکن است، هر وقت رد میشد سلامی میداد و تشکر میکرد. در میان کار که طرح بیشتر خودش را نمایان میکرد، عدهای از هم محلیها نام کوچه را کوچه خوشگله مینامیدند، برخی هم ابراز خرسندی میکردند که ایدههای خلاقانه صرفا محدود به مناطق به اصطلاح بالای شهر و مرفهتر نشده و اینجا هم کاری انجام میشود. گروهی تصور میکردند مسائل مالی در این میان نقش پررنگی دارد و احتمالا هزینه گزافی بابت این کار توسط ما گرفته شده و زمانی که صحبت میکردیم و متوجه میشدند اینطور نیست و این کار صرفا برای ارتقای کیفیت زیست محله است و برخی افراد نیز داوطلبانه همکاری میکنند، بسیار قدردان این رویداد بودند و همدلی و همراهی بیشتری داشتند. ابتدای کار میپرسیدند که از طرف کجا این کار انجام میشود و پس از توضیحات ما، ابراز تمایل میکردند که برای ملک هایشان نیز این رویه تکرار شود و اعلام مشارکت میکردند.
عده ای هم بودند که از منظر یک اثر هنری به کار مینگریستند و وجه زیباییشناسی را ارزشمند میشمردند، روزی خانمی آمد و گفت خیلی دوست داشتم هنرمندهای این کار را ببینم، خوشحالم با شما دختران جوان هنرمند شهرم آشنا میشوم. یکی از روزهای سردی بود که با سختی کار میکردیم، خانواده ای ایستادند دقایقی نگاه کردند و بعد شروع کردند به تشویقمان، همگی برایمان دست زدند و ما را شرمنده محبت و خوشدلی شان کردند. در این روزها بیش از همیشه یکی از اهالی محل بودیم و گویی همسایه هایی داشتیم که هر روز حال ما را می پرسیدند و اگر نبودیم، خبری از همدیگر می گرفتند. در روزهای آخر دیدیم که به طور ناخودآگاه در جریان زندگی روزانه آن کوچه بودیم، مثلا می دانستیم اغلب اهالی از وانتی که در خیابان میچرخد میوه می خریدند و وقتی میآید همدیگر را خبر میکنند.
خواستیم بگوییم همین تجربه کوچک، کمک بزرگی در مسیر تسهیلگری ما در فضای شهر بود، قدم به قدم اهالی محل همراهمان بودند و در جریان مراحل قرار گرفتند و همکاری کردند و اینطور شد که این روزها هروقت از کوچه پیغامی نسب رد میشویم، سلام و علیکی با همسایه ها داریم، وقتی نیستیم سراغمان را میگیرند، هر کدام از همسایه ها که بتواند پارچهای بر میدارد و آینههای روی دیوار را تمیز میکند، هر آنچه در کتابها می خواندیم از حس تعلق و سرزندگی، اینجاست که تجربه اش میکنیم. در هر زمان و مکانی که باشی، زندگی در یک محله جاری است و امید و سرزندگی آن چیزی است که در مسیر آن گام برمیداریم. شاید این شور و تلاش جوانی است که ما را برای ادامه این راه مصمم کرده و همراهی هم محلی هامان در مصباح را قدر میدانیم.
پس از پایان اجرا هم با همه محبتشان غافلگیرمان کردند؛ در قالب نامهای با امضای کسبهای که پیرامون محل اجرا بودند، از گروهمان تشکر کردند، این هم بماند به یادگار از اهالی مهربان محله مصباح.
با سپاس فراوان از همراهی همیشگی کارفرمای محترم، سازمان به ویژه جناب آقای دکتر بهزاد عراقی معاونت نوسازی و بهسازی سازمان عمران و بازآفرینی شهرداری شهر کرج
قدردان تمامی محبت شما هم محلیهای مصباح هستیم.
از طرف اهالی دفتر خدمات توسعه و بهسازی محله مصباح: مهدی سپهری راد، مهسا گلدار، فروغ جان بزرگی، زهرا احمدی، تینا صابری نیا، سایه سلطان پور، مریم خیابانی و .....- دی ماه 1401
نظر شما
پربحث ترین عناوین
آخرین اخبار