محمود درویش؛ شاعر رنج‌های فلسطین کیست؟

"پنج دختر" در آستانه درب دبستان؛ بنفشه فام گذشتند

من سال‌ها پیش شعرهای درویش را خوانده و تعداد کمی از آنها را به زبان مالایالام [زبان مردم ایالت کرلا در جنوب هند] برگردانده بودم. با این حال گوش سپردن به احساسات پرشور وی و همزمان شعرخوانی موسیقایی‌اش؛ تجربه وجودی و متفاوتی بود.
کد خبر: ۱۸۵۰۷
تاریخ انتشار: ۲۳ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۵:۱۲
صدای ایران؛ محسن فاتحی*- من سال‌ها پیش شعرهای درویش را خوانده و تعداد کمی از آنها را به زبان مالایالام [زبان مردم ایالت کرلا در جنوب هند] برگردانده بودم. با این حال گوش سپردن به احساسات پرشور وی و همزمان شعرخوانی موسیقایی‌اش؛ تجربه وجودی و متفاوتی بود.



متن زیر نوشته کی. ساچی‌داناندان درباره محمود درویش شاعر معروف فلسطینی و سراینده دردها و رنج های این مردم است: 

میهن من با شادمانی از میان غل و زنجیرها

بوسه‌ای روانه کرده است.

تمام خواسته‌ام

از میهنی که مرا ذبح کرده است؛

روسری مادرم هست

و دلایلی برای مرگی نو.

این واژگان محمود درویش را از نخستین ملاقاتم با وی در شهر فرانسوی «لوروچه له» به خاطر می آورم. هر دوی ما به یک تور شعرخوانی در پنج شهر فرانسه دعوت شده بودیم که جزئی از فستیوال شعر «پرینتیمپس دوپوتس» (بهار شاعران) بود. من سال‌ها پیش شعرهای درویش را خوانده و تعداد کمی از آنها را به زبان مالایالام [زبان مردم ایالت کرلا در جنوب هند] برگردانده بودم. با این حال گوش سپردن به احساسات پرشور وی و همزمان شعرخوانی موسیقایی‌اش؛ تجربه وجودی و متفاوتی بود.

درویش پیشتر در مورد شعرش این چنین سروده بود؛

وقتی کلمات من گندم بودند

من زمین بودم.

وقتی کلمات من خشم بودند

من طوفان بودم.

وقتی کلمات من صخره بودند

من رود بودم.

وقتی کلمات من شهد و انگبین شده بودند

حشرات بر گرد لب‌های من بودند.

درویش به ندرت اجازه می‌داد تا شعرش شهد و انگبین شود حتی هنگامی که افسون چیزی شده بود که «شعر خالص» نامیده می‌شد. وی در درجه نخست یک شاعر سیاسی بود اما شاعری که از نگریستن به اسطوره مرگ و زندگی رو برنگرداند؛ آنچنان که در بسیاری از آخرین شعرهایش در مواجهه با واقعیت «جاودانگی» به این موضوع پرداخته است. جاودانگی حسن تعبیر درویش برای مرگ بود. نیک‌واژه‌ای که وی پی از نخستین حمله قلبی‌اش؛ تقریبا یک ربع قرن پیش؛ شروع به پیش‌بینی‌اش کرد.

او در شعر «دیوار نما» سروده است؛

و اما من

اکنون که سرشار از دلایل ممکن برای رفتن شده‌ام

من مال من نیستم

من مال من نیستم

من مال من نیستم.

شاعر خودش از کشش‌های ضد و نقیض در شعرش آگاه بود. او در مصاحبه‌ای با نیویورک‌تایمز گفته است: «هنگامی که من به شعر خالص نزدیک‌تر می‌شوم، فلسطینی‌ها می‌گویند به آنچه بوده‌ای بازگرد. اما از تجربه آموخته‌ام که می‌توانم خواننده را اگر به من اعتماد کند با خود همراه کنم. من اگر صادقم، می‌توانم نواندیشی‌ام خودم را داشته باشم و بازی‌های خودم را انجام دهم.» وی می‌کوشید تا برداشت خودش از نواندیشی را با استعاره های بومی، بی‌واسطگی موضوعی، سادگی غزل مانند، وسوسه‌های سیاسی و دل مشغولی‌هایی مانند تبعید و هویت گسترش دهد.

همزمان با آنکه درویش خودش نمو می‌کرد و تصویرآفرینی‌هایش درگیرتر و ساختار شعریش پیچیده‌تر و چند لایه‌تر می‌شد، شعرش انبوه‌تر و پرشاخ و برگ‌تر سر برمی‌کشید. هم چنین محتمل است که او می‌کوشید تا تفوق اولیه‌اش را حفظ کند. در این گیر و دار وی تعبیر خاص تازه‌ای از زبان عربی پروراند که زندگی واقعی عرب‌ها، چه آن‌ها که داخل فلسطین بودند و چه آن‌ها که بیرون از فلسطین می‌زیستند، را بهتر بیان می‌کرد و این توانایی به وی عنوان «ناجی زبان عربی» را اعطا کرد. او نقش مهمی در شکل‌بخشی آگاهی فلسطینی‌ها داشت و شعرهایش جزئی از تار و پود فرهنگ عربی امروزی شد.

«ادوارد سعید» منتقد و متفکر برجسته و دوست درویش توضیح می‌دهد که چگونه نخستین شعرهای وی نیاز انسان تبعیدی به چینش دوباره هویتی که از شکست‌ها و جداافتادگی‌های به دور باشد را بازتاب می‌دهد. «کار برجسته درویش که کوششی حماسی به حساب می‌آید گنجاندن غزلیات هرز درون نمایش‌نامه بازگشت، که به طرز نامعلومی به تعویق افتاده بود، است.» ( ادوارد سعید؛ تأملاتی در باب تبعید)

درویش احساس‌اش را از بی‌خانمانی در شکل فهرستی از چیزهای ناکامل و ناتمام مجسم کرده است؛

من اما تبعیدی هستم.

با چشم‌هاتان‌ مرا مهر و موم کنید.

مرا هر کجا هستید ببرید

مرا هر کجا هستید ببرید.

رنگ چهره را به من باز پس دهید

و حرارت تن را

نور قلب و چشم را؛

نمک نان و وزن شعر را،

طعم زمین ..... سرزمین مادری را.

با چشم‌هاتان مرا محافظت کنید.

مانند عتیقه‌ای از عمارت اندوه مرا برگیرید.

مرا برگیرید چونان چامه‌ای از مصیبت من؛

مانند عروسکی، خشتی از خانه‌ای

بدین‌سان فرزندان‌مان بازگشتن را به خاطر خواهند آورد.

درویش نیک می‌دانست که تبعید هنگامی اسفناک می‌شود که تماس با سختی و خرسندی زمین از دست داده شود: بازگشت به میهن، خود در جای دیگر می‌نشست.

محمود درویش سال 1941 در روستای «بیروا» شرق «اکر» [در اسرائیل کنونی] در خانواده دهقانی متوسطی چشم به جهان گشود. چون والدینش بر روی زمین کشاورزی‌شان مشغول بودند، وی نزد پدربزرگش بزرگ شد. شش سالش بود که اسرائیل به روستایش حمله کرد و مجبور شد با خانواده‌اش به لبنان فرار کند. آن ها مدت‌ها بعد وقتی بازگشتند روستای نابود شده‌ای را یافتند. به همین خاطر در «گالیلی» ساکن شدند. در خانه درویش کتابی نبود؛ نخستین تجربه‌اش از شعر، شنیدن صدای خواننده دوره‌گردی، هنگامی که از دست ارتش اسرائیل می‌گریخت، بود. برادر بزرگترش او را به سرودن شعر تشویق کرد.

نخستین شعر

عرب‌های اسرائیلی از سال 1948 تا 1986 تحت حکومت نظامی [اسرائیل] بودند. آن‌ها شهروندان درجه دومی محسوب می‌شدند که آزادی رفت و آمد نداشتند و از مشارکت در فعالیت‌های سیاسی منع شده بودند. درویش نمی‌توانست با میل قلبی به جشن‌های سالگرد تأسیس اسرائیل بپیوندد. نخستین شعرش که در دوران مدرسه سروده شده بود در قالب گفتگوی بین یک پسر بچه عرب با دوست یهودی‌اش بود. پسر عرب به دوستش می‌گوید که او خانه، عروسک‌ها و بازی‌ها و جشن‌های خودش را دارد اما وی هیچ یک از این‌ها را ندارد. آیا به این خاطر نیست که آن‌ها نمی‌توانند با هم بازی کنند؟ این شعر دولت نظامی اسرائیل را رنجاند و به درویش هشدار داد که اگر به سرودن چنین شعرهایی ادامه دهد پدرش کارش را در معدن از دست خواهد داد.

درویش با دور بودن از بیروت، شانس کمی برای آشنایی با شعر امروزین عرب داشت، شعری که در آن جا بوسیله شاعرانی هم‌چون «آدونیس» و «نزار قبانی» و دیگران حول نشریه «الشعر» پروانده شده بود. وی با خواندن اشعار شاعرانی که بیشتر عبری بودند مانند «یهودا آمیچای» یا برگردان عبری اشعار شاعرانی مانند «فدریکو گارسیا لورکا» و «پابلو نرودا» قد کشید. نخستین دفترهای شعر درویش «برگ‌هایی از درخت زیتون» (1964)، «عاشقی از فلسطین» (1966) و «انتهای شب» (1967) در اسرائیل چاپ شدند. در این ایام وی عضو «راکاه»، حزب کمونیست اسرائیل و سردبیر روزنامه عربی آن، «الاتحاد» بود و چندین بار به زندان افتاد یا تحت بازداشت خانگی قرار گرفت.

نخستین شعرهای درویش متأثر از فرم‌های کلاسیک بود اما در نیمه دهه 1960 وی زبان سرراست‌تر و مردمی‌تری را پروراند که قابلیت ارتباط با زندگی روزمره را داشت. نگارگری‌هایش از خاک روستایی، باغ‌های زیتون، باغستان‌ها، آویشن، ریحان، سنگ‌ها و گیاهان برمی‌خاست. بیشتر شعرهایش اثری پوخ پوخ شده همچون نارنجک‌های دستی داشتند. طعنه، خشم و غضب از بی‌عدالتی عیارهای شعر مقاومت‌اش بودند. موضوع فلسطین برای وی منشوری بود تا احساسات انترناسیونالیستی را بازتاب دهد؛ زمین و تاریخ فلسطین خلاصه‌ای از عصر طلایی‌ای [ که در آن مسیح بازخواهد گشت] بودند که نشانی از تأثیرهای کنعانی، عبری، یونانی، رومی، ترکیه عثمانی و انگلیسی را در خود داشتند و هویت مرکزی‌شان را حفظ کرده بودند. منشأ التقاطی‌گری و گزینش آزاد درویش را می‌توان در فهم این تنوع تأثیرهای ذاتی یافت که هویت عربی را شکل می‌دادند. درویش در سال 1971 اسرائیل را به منظور ادامه تحصیل در دانشگاه مسکو ترک کرد و بعدها به «مرکز پژوهش‌ فلسطین» در بیروت پیوست. سپس به تونس و پاریس نقل مکان کرد. وی در سال 1987 یکی از اعضای اجرایی «سازمان آزادی‌بخش فلسطین» و مسئول ویرایش ادبی نشریه پرنفوذ «الکارمل» شد. درویش به همراه «الیاس خوری»، رمان‌نویس، و ادوارد سعید در تهیه پیش‌نویس «اعلامیه خودمختاری فلسطین» [به سازمان] کمک کرد.

درویش اما خردمندانه خویش را از آلودگی‌های سیاست دور نگه داشت. او اظهار داشته است «من یک شاعر با نگرشی خاص درباره واقعیت هستم.» او هم چنین تعداد کمی داستان کوتاه نوشت و شعرهایش را با مشاهده و طعنه و انسانیت درآمیخت. وی خوش‌بینی‌اش را در برابر همه ناملایمات دهه 1980 حفظ کرد.

هم‌چنان که در میان بمب‌ها قدم برمی‌داریم

خیابان‌ها ما را دربرگرفته‌اند

شمایان آیا به مرگ خو گرفته‌اید؟

من به زندگی و آرزوهای بی‌پایان خو گرفته‌ام.

مردگان را می‌شناسید؟

من آدم‌های عاشق را می‌شناسم.....

یا آن چنان که مدتی بعد سرود؛

ما آن چه زندانی‌ها می‌کنند انجام می‌دهیم

و آن چه بیکا‌ره‌ها انجام می‌دهند؛

ما امید می‌کاریم!


[ دفتر شعر] «سرگذشت بیروت» را وقتی در پاریس بود سرود. «یادی برای فراموشی» شعری به نثر در این دفتر، آمیزه‌ای از لطافت طبع و خشم و تأملاتی درباره تبعید و خشونت بود. درویش در سال‌های پایانی زندگانی‌اش به سوی شهودگرایی چرخید و میرایی انسان دل مشغولی‌اش شد. وی در سال‌های 1984 و 1998 دچار حمله قلبی شد. در 1993 از آن جا که نمی‌توانست توافق‌نامه اسلو میان سازمان آزادی بخش فلسطین و اسرائیل را که فکر می‌کرد «توافق خطرناکی» بود را بپذیرد؛ از کمیته اجرایی سازمان کناره‌گیری کرد. تصمیمی که هرگز از آن پشیمان نشد. وی در مصاحبه‌اش با نیویورک‌تایمز گفت: «امیدوارم اشتباه کرده باشم. چون اگر حق با من باشد بسیار اندوهگین می‌شوم.»

درویش در سال 1995 برای دیدار مادرش که شعرهای بسیاری برایش سروده بود به اسرائیل بازگشت. در شعر «مادرم» اینچنین سرود؛

از دورها پیش

برای نان مادرم

قهوه مادرم

لمس کردنش

خاطرات کودکی که هر روز در من روئید

هر لحظه پر می‌کشم.

زندگی من

در لحظه مرگم

باید به ارزش اشک‌های مادرم

بیرزد...

اسرائیل به وی اجازه اقامت نامحدود در بخش خودمختار کرانه باختری را داد. او سال‌های آخر عمرش را در رام الله و عمان پایتخت اردن گذراند. گزیده اشعارش که به زبان عبری ترجمه شده بودند در جولای 2007 چاپ شد و در حیفا در یک جلسه شعرخوانی با حضور 2000 نفر اشعارش را خواند. درویش از پیروزی حماس در غزه خرسند نشد. در توضیح‌اش که به طرز پیامبرگونه‌ای طعنه‌آمیز بود گفت: «ما پیروز شده‌ایم. غزه استقلالش را از کرانه باختری بدست آورده است. یک فلسطینی هم‌اکنون دو دولت، دو زندان دارد که به یکدیگر کاری ندارند. ما لباس‌های جلاد را به تن کرده‌ایم.»

9 آگوست 2008 درویش پس از یک عمل قلب باز در بیمارستانی در تگزاس مرد. وی جوایز و نشان‌های مهمی را کسب کرد. جایزه «لوتوس» 1969 ، «جایزه صلح لنین» 1983 ، «جایزه آزادی فرهنگی لانان» 2001 و «جایزه اصلی پرنس کلوز فوند» در سال 2004 . پادشاه مراکش وی را به دریافت جایزه «موروکن ویزام آف انتلکتوئل مریت» مفتخر نمود و فرانسه نشان «شوالیه فرهنگ» را به وی اعطا نمود. درویش بدون داشتن فرزندی دوبار ازدواج کرد و دوبار طلاق گرفت. بیشتر شعرهایش توسط همسر اولش «رانا کابانی» به انگلیسی ترجمه شد. در بحبوحه سال 2000 وزیر آموزش اسرائیل تلاش کرد تا شعرهای درویش را در برنامه‌ی تحصیلی مدارس اسرائیل بگنجاند اما به دلیل تهدیدهای جناح راست مجبور به برداشتن آن‌ها شد. نخست وزیر اسرائیل اظهار داشت که «کشور هنوز برای این اقدام آماده نیست.»

اکنون پس از مرگ درویش این ایده دوباره توسط دولت اسرائیل مطرح شده است. «گوش شالوم» وزیر آموزش تصریح کرده است «محمود درویش در میان ما متولد شد و مانند یک شهروند نه کم و نه بیش اسرائیلی بالید. واقعیت این است که دولت اسرائیل قادر نبود احساس تعلق به این استعداد خداداد شگرف بدهد و وی را سال‌ها به تبعید فرستاد. آیا این نشان رسوایی ما نیست؟»

هویت پارادوکسیکال

درویش وقتی پارادوکس فلسطینی بودن را کشف کرد، دل مشغولی‌های جهانی را به این هویت گره زد. این پاردوکس «بودن و نبودن» برای کسی مثل درویش که فلسطینی‌ای ساکن اسرائیل بود به مراتب بدتر بود. وی از این هویت پارادوکسیکال در شعر «دیوار نما» سخن گفته است؛

هر زمان پی خودم می‌گردم

دیگران را می‌یابم

و هر وقت دیگران را می‌جویم

تنها خود بیگانه‌ام را می‌یابم

براستی آیا من فردی مملو از دیگران هستم؟

محتوای این شعر از اساس با نخستین شعر جسورانه‌اش به نام «کارت هویت» متفاوت است؛

این را ثبت کنید

من یک عرب هستم

و شماره کارت من پنجاه هزار است

هشت فرزند دارم

و نهمی بعد از تابستان متولد می‌شود

چیز ناراحت‌کننده‌ای هست؟

درویش مفهوم گسترده‌ای از آن چه یک عرب بود مد نظر داشت. این مفهوم هرگز برای وی یک هویت بسته نبود بلکه مفهومی متکثر و حتی همیشه باز برای دیگران بود. شعرش دیالوگی با چند فرهنگ بود که در آن از اسطوره‌های یهودی، مسیحی و اسلامی بهره برده بود. «منیر عکاش» در مقدمه‌ای بر کتاب «آدم از دو بهشت» درویش، خاطرنشان کرده است که کار درویش وقتی بهتر به چشم می‌آید که در متن آثار «دبلیو. بی. ییتس»، «سنت جان پرز»، سورئالیست‌ها و یونانی‌ها و عبری‌ها دیده شود. وی متذکر شده است که درویش چگونه شعرهایش را برفراز سنت‌های متنوعی که در آثاری چون «حماسه گیلگمش» ، «کتاب ارمیای نبی» ، «کتاب مصری مرده» و «هبوط ایشتار به عالم اموات» آمده است؛ به تصویر کشیده است.

درویش نه تنها گلچین فصیحی بود بلکه ابعاد هویت فلسطینی را بواسطه آمیختن اسطوره‌ها و سنت‌های شفاهی کشف کرد. در تخیل شاعر تبعیدی حتی تجربه یک آمریکایی بومی ابزاری برای بازدمیدن روح در جهان فلسطینی می‌شود. هم‌چنان که در شعری حماسی مانند «سخن سرخ‌پوست» به چشم می‌آید و «جی. کریستن اربان» منتقد به خوبی این موضوع را تحلیل کرده است. (در کتاب ادبیات و ملت در خاورمیانه) حماسه، واقعیت زندگی در اشغال را بازمی‌تاباند. واقعیتی که ماندگارتر می‌شود و همچنانکه هستی تاریخی مردم فلسطین را تهدید می‌کند، شرایط جهانی انسان را نیز نمادسازی می‌کند.

بادها آغاز و پایان‌مان را بازگو خواهند کرد

خونریزی کنونی‌مان، روزهای به خاک سپرده‌مان

در خاک افسانه......

غریب است آن چه غریبه می‌گوید!

او کودکان و پروانه‌هایمان را بر زمین افکنده است.

آن چه به باغ‌مان قول داده‌ای، غریبه

آیا توانی ساخت؟

گل‌های آلیاژی زیباتر از مال خودمان؟

آن‌چنان که آرزو می‌کنی.

آیا می‌دانی

یک گوزن به علفی نزدیک نخواهد شد که آلوده شده است

به خون ما؟

و این نیایش سرخپوست بومی‌ست برای اربابان؛

برگیر آن‌چه از شب نیاز داری

اما دو سه ستاره بگذار

برای دفن

مرده نجومی‌مان.

برگیر آن‌چه از دریا می‌خواهی

اما اندکی موج بگذار

برای صید چند ماهی.

همه طلاهای زمین و خورشید را برگیر

اما سرزمین نام‌هایمان را برای ما بگذار.

پس باز گرد غریبه، دوباره جستجویت را از سر بگیر

یک بار دیگر برای سرخپوست‌ها.

و آن‌ها به خاطر می‌آورند؛


ما خاطره عشق‌هایمان را

و اسم‌هایشان را، شبیه نمک و نفت در خمره حفظ کرده‌ایم

ما در بال‌های پرنده‌های آبزی پیوند خورده‌ایم.

خواست سرکوب شده‌ی؛

باد باید نی‌لبکی شود تا بر مردم این سرزمین مجروح بگرید

و فردا بر شما.

آن‌ها زمانی را به خاطر می‌آورند که در آمریکا بالیده بودند؛

پیش از یورش تپانچه‌های انگلیسی، شراب فرانسوی و آنفولانزا

آن‌ها سینه به سینه تاریخ شفاهی‌شان را نزد «گوزن مردم» می‌آموزند؛

ما برای شما خبرهایی از پاکی آورده‌ایم

و گل‌های مروارید،

اما شما خدای‌تان خودتان را دارید

و ما خدای خود‌مان.

این شعر با آرزویی برای یکپارچگی و خواست نیرومند تنوع، از نفرت فراتر می‌رود و از راه حل سیاسی ساده اجتناب می‌کند و این گونه ادامه می‌یابد که ما؛

موجورات یکپارچه شده‌ای در جهانی مستعد یکپارچگی

شده‌ایم.

درویش شاعرانه‌های جدیدی در شعر عرب پدید آورد، شاعرانه‌هایی از فضا و مکان. وی در به تصویر کشیدن مکان‌ها، درختان، خاک، حیوانات، غذاها و لبخندهای فلسطینی به شدت دقیق و وسواسی و شاعرانه بود. شعر او با قدرت؛ سنت عربی عشق صوفی را در حماسه‌های شاعرانه‌ای مانند «قصیدة الارد» (شعر سرزمین) به کار برد.

با یادآوری کشته شدن پنج دختر دانش‌آموز معترض در «روز فلسطینی زمین» بدست ارتش اسرائیل در 30 مارس 2001، وی استعاره‌هایی پرداخت که با ظرافت از زمین به سیاره و دختران و خون ره می‌برد.

در ماه مارس

در سال شورش

زمین به ما گفت خونش پنهان است

در ماه مارس

پنج دختر در آستانه درب دبستان

بنفشه فام گذشتند

تفنگ‌داران گذشتند

شعله کشیدند.

با گل‌های سرخ

با آویشن

آن‌ها سرودند

ترانه خاک را

و به زمین فرو شدند

در آغوش ابدی کشیده شدند

مارس به خاک آمد

بی ژرفای زمین

بی رقص دختران.

بنفشه‌ها بر روی دخترک سر خم کردند

آنگاه آواز دخترک توانست از پرندگان گذر کند

به سوی نوک‌هایشان

در آواز و در قلب من......

شعر، زمین را امتدادی از روحش، دستانش و سنگفرش زخم‌ها می‌نامد؛

من بال‌های قلوه سنگ‌ها می‌نامم

پرندگان می‌نامم

درخت بادام و انجیرها

من راه شیار شده می‌نامم

و درختان.

به آرامی شاخه‌ای را می‌کشم

از درخت انجیر سینه‌ام

مانند یک سنگ پرتابش می‌کنم

تا تانک‌های پیروز را منفجر کند.

به خاطر آگاهی سترگ تراژیک از دست دادن وطن و ریشه‌هایش، برای درویش استعاره برآیند نیرومندی شد که به گونه‌ای معجزه‌آسا، جهان ذره ذره شده‌اش را بازسازی کرد و مفر قدرت گرفته‌ای برای بی‌قدرت و خانه‌ای برای بی‌خانمان شد. استعاره‌ها هر گوشه وطن‌اش را غزل‌واره در آغوش کشیدند و به واسطه آن‌ها شعر فلسطین گمشده‌اش را به صورت هنرمندانه‌ای بازآفرینی کرد. در جهان شعری‌اش سنگ، باد می‌شود و زندان، گل‌ها. هم چنین طعنه‌ای قوی در خود دارد مانند این خطوط؛


کشوری از کلمات مال ماست. حرف، حرف

اجازه دهید راهم را مقابل یک سنگ قرار دهم.

یا در این خطوط؛

آن‌ها دهانش را از پر آکندند، در زنجیرها

و دستانش را به سنگ مرده بستند.

گفتند تو یک قاتل هستی.

غذا، لباس و پرچم‌اش را گرفتند

و درون چاه مرده افکندندش.

گفتند تو یک دزد هستی.

از هر روزنه‌ای بیرونش کردند

و معشوق جوانش را برگرفتند.

سپس گفتند

تو یک پناهگاه هستی.

وی در «دولتی از حصار» شعر را این گونه تعریف می‌کند؛

به خاطر یک خواننده، به شعر؛

دختر نهستی،

پشت گرم نباش.

آن نه شهود است و نه فکر

بلکه بیشتر احساس مغاک است.

بیستمین دفتر شعر درویش «دیوار نما» حالت میانجی گرایانه‌ای داشت. در این دفتر وی به ابدیت می‌اندیشد؛

برای من عمر کافی وجود ندارد

تا پایانم را به سرآغاز وصل کند.

اما نخستین شور و شر شعری‌اش به شعرهایی که در سال‌های 2002-2001 سروده است باز می‌گردد. شعرهایی مانند «محمد»، «قربانی» و «دولتی از حصار». شعر «دولتی از حصار» وی، دولت فلسطین را در تصاویری ژرف محصور می‌کند.

حصار دوره‌ی چشم براهی‌ست

چشم براهی بر روی نردبانی خمیده

در میان توفان.

یا

زنی از ابر خواهش کرد؛

عشق دردانه‌ام را در آغوش بگیر

پیراهن من از خون او خیس شده است.

اگر نمی‌خواهی بباری، عشق من

درختان اشباع از رطوبت باش، سنگ باش

و اگر نمی‌خواهی سنگ باشی، عشق من

ماه باش، ماهی در رویای کسی دوست داشتنی،

زنی به پسرش چنین گفت

در خاکسپاری‌اش.

شعر از آن‌هایی که بر درگاه ایستاده‌اند دعوت می‌کند تا به درون آیند و با مردمش قهوه عربی بنوشند تا دگربار مطمئن شوند که عرب‌ها نیز مردمانی مانند آن‌ها هستند.

هنگام دریافت «جایزه اصلی پرنس کلوز فوند» در اتریش، محمود درویش در سخنرانی‌اش چنین گفت:

«هر چند یک فرد تنها می‌تواند در یک مکان متولد شود، اما ممکن است چندین بار هر کجا بمیرد. در تبعید و در زندان‌ها، در وطنی که با اشغال و بیداد به یک کابوس بدل شده است. شعر شاید آن چیزی‌ست که به ما پروردن خیال فریبا را می‌آموزاند. چگونه بیرون از خودمان چندین و چند بار دوباره متولد شویم و چگونه کلمات را برای ساختن جهانی بهتر، جهانی داستانی بکار بریم. جهانی که ما را قادر می‌سازد تا میثاقی برای صلح فراگیر و همیشگی ...با زندگی ببندیم.»


*نویسنده کی. ساچی‌داناندان / مترجم محسن فاتحی

برای دیدن متن به زبان اصلی (اینجا) را کلیک کنید.
پربیننده ترین ها