ماجرای نامه خوان کارلوس به محمدرضاشاه
بهرام قاسمی، سفیر پیشین ایران در اسپانیا در روزنامه شرق نوشت:
اعلیحضرت خوان کارلوس پادشاه اسپانیا، رسما کنارهگیری خود را از پادشاهی اسپانیا اعلام کرد. او تخت و تاج و پادشاهی این کشور را «خودخواسته» زودتر از موعد به پرنس فیلیپ، تنها فرزند پسر خود و ولیعهد به انتظارنشسته این کشور خواهد سپرد. خبر کنارهگیری اعلیحضرت از پادشاهی اسپانیا و پس از 39 سال پادشاهی بر این کشور تاریخی و پرماجرا، اگرچه میتواند در یک نگاه، خبری بسیار عادی و حتی قابل پیشبینی و طبیعی جلوهگر شود، اما شاید به لحاظ قوانین این کشور (که چنین وضعیتی را پیشبینی نکرده است و نیاز به قانون و مصوبات پارلمان دارد) و هم بهلحاظ سنت دیرینه، همیشگی و به یادگارمانده پادشاهان از دیرباز تاکنون، کنارماندن و کنارکشیدن زودهنگام و «خودخواسته» از تخت و تاج و قدرت شاهی چندان نیز مرسوم و آسان و از سر اشتیاق نبوده است، آنهم آگاهانه و خودخواسته و به تشخیص خود یا حتی به توصیه مشاوران و بنابراین اعلام اخبار نخستین کنارهگیری پادشاه 76ساله اسپانیا از قدرت -اگرچه موارد مشابهی نیز اخیرا در برخی از کشورهای مبتنی بر نظام سلطنتی اروپایی دیده شده است - باز هم کمی غافلگیرانه و غیرمنتظره بود و بهعنوان یکی از اخبار مهم به موضوعی قابل توجه و اعتنا در رسانهها و در محافل سیاسی و دیپلماتیک بدل شد.خوان کارلوس که به توصیه و خواست ژنرال فرانکو که در پس جنگهای داخلی سهساله اسپانیا و با شکست جمهوریخواهان زمام امور را بهدست گرفته بود، در نوجوانی از ایتالیا که بهواقع تبعیدگاه خاندان سلطنتی اسپانیا بهشمار میرفت، برای تحصیل و آموزش نظامی به اسپانیا آمد و تحت توجهات ویژه فرانکو -و با این فرض که او را برای جانشینی خود آماده و نهاد سلطنت را بعد از خود احیا و تضمین کند- قرار گرفت. در دوران بیماری فرانکو، بهجای او مسوولیت امور را عهدهدار بود و بنا بر قوانین از پیش مهیا شده و طبق خواست و وصیت فرانکو و بعد از مرگ ژنرال که آخرین حاکم مستبد و فالانژ اروپا محسوب میشد، بلافاصله و پس از دو روز به سلطنت رسید.
ژنرال که بهزعم خود حاکمی مقتدر و حافظ منافع و امنیت کشورش بود، با این پیشنگری و تمهیدات، انتقال قدرت به خاندان سلطنتی و استمرار حاکمیت پس از نبود خود را نیز به گونهای طراحی و سامان بخشید که خوان کارلوس جوان بیهیچ مانع و مشکل اساسی و باوجود چالشهای پرشمار، تنها پس از دو روز بعد از مرگش در مقام و جایگاه پادشاه و سلطنت، خلأ نبود و کمبود ژنرال را که اسپانیا به تمام و کمال حول یگانهمحور او حیات و حرکت میگرفت را ترمیم کرد و به اینسان از نوامبر 1975، خوان کارلوس و همسرش ملکه صوفیا که دختر پادشاه سابق یونان است، بهعنوان سمبل وحدت ملی و ارکان اصلی سلطنت روزهای بس متفاوت و گونهگونی را به همراه مردم اسپانیا تجربه کردهاند.
«ادولفو سوارز»: آغاز دموکراسی
خوان کارلوس بعد از جلوس بر تخت سلطنت، تا ششماه نخستوزیر دوران فرانکو یعنی «آریاس» را تحمل و آنگاه او را خلع کرد و بهجای او ادولفو سوارز خوشنام را که به او بسیار نزدیک، همراه و مورد وثوق بود را با طی مسیر قانونی به نخستوزیری برگمارد. «سوارز» دموکراتپیشه و اصلاحطلب، بعدها بهعنوان پدر دموکراسی اسپانیا و نخستوزیر موفق دوران انتقالی شهرت بسیار یافت. سوارز که از 1976 تا 1981 بر قدرت ماند، توانست با موفقیت تمام و در پی یک انتخابات که با حضور تمامی احزاب و گرایشهای فکری چپ و راست برگزار شد به نخستوزیری دست یابد؛ چیزی که مورد درخواست و حمایت پادشاه بود.
سوارز دوران سخت انتقالی را در اسپانیا با کمترین هزینه ممکن به سرانجام رساند. در 1978، قانوناساسی جدید اسپانیا پس از فرانکو توسط مجلس قانونگذار مدون و به تصویب رسید و بعد از آن این قانون به همهپرسی و رفراندوم عمومی گذاشته شد. این قانون در ششم دسامبر 1978 با 88درصد آرای مثبت مردم اسپانیا جنبه اجرایی و قانونی به خود گرفت. این قانوناساسی سرآغازی بر تحولات و سیر توسعه و رشد سیاسی و اقتصادی این کشور و مبنایی برای تکوین روند دموکراسی در اسپانیا شد.
نگرانی و دلمشغولیهای یک شاه، پیروزی حزب کارگران سوسیالیست
بعد از دولت سوآرز که مهمترین و کارآمدترین و اثرگذارترین دولت دوران انتقالی محسوب میشود نهایتا حزب کارگران سوسیالیست که در سالیان قبل باعث واهمه و نگرانی جدی خوان کارلوس تازه به سلطنت رسیده بود، قدرت و دولت را در اختیار گرفت. پیش از این خوان کارلوس از گروههای چپ احزاب سوسیالیست و کمونیست اسپانیا بسیار اظهار نگرانی میکرد و حاکمیت آنها را مصادف با عدم ثبات سلطنت و استقلال اسپانیا میپنداشت.
فیلیپ گونزالس
با پیروزی حزب کارگران سوسیالیست، فیلیپ گونزالس بهعنوان نخستوزیر جدید، کابینه و دولت خود را تشکیل داد. گونزالس توانست بهطور متوالی 14سال سمت نخستوزیری را عهدهدار شود و با تمام توان و امکان در ایجاد و استحکام بنیانهای اقتصادی و فرهنگی و سیاسی تلاش کند. گونزالس در توسعه و پیشرفت اقتصادی اسپانیا در این دوران نقش مهم و بسزایی ایفا کرد و مورد وثوق و محبوب بخش عمدهای از جامعه اسپانیایی بود که تازه از قید دیکتاتوری ژنرال رهیده و در حالوهوای تازهای سیر میکردند و پذیرای هرگونه تحول و تغییری بودند.
ربایش و قتل ٤ عضو اتا، تیر خلاصی بر دولت گونزالس
اگر نبود تنوعطلبی مردم و نیاز آنها به یک چهره جدید و چند اتفاق سیاسی ناخوشایند، از جمله متهمشدن بخشی از دولت و دستگاه امنیتی به ترور چهار عضو سازمان جداییطلب باسک «اتا»، گونزالس شاید میتوانست باز در انتخابات بعدی نیز با اقبال مناسبی روبهرو باشد. اما موضوع قتل چند عضو اتا که منجر به استعفای چند مقام کلیدی و عالیرتبه از جمله رییس سازمان اطلاعات اسپانیا که از دوستان بسیار نزدیک و مورد اطمینان خوان کارلوس بود و وزیر دفاع و معاون نخستوزیر و... زلزله سیاسی عظیمی را در مادرید رقم زد که در نهایت بازنده اصلی آن فیلیپ گونزالس بود؛ بعد از این و باوجود ابهامات و شایعات بسیاری که پیرامون خوزه ماریا ازنار رییس حزب مردم اسپانیا مطرح بود.
او توانست در انتخابات 1996 بر رقیب اصلی خود یعنی حزب سوسیالیست فایق آید برنده این دور از انتخابات باشد تا سرانجام گونزالس نیز پس از 14سال کاخ نخستوزیری را ترک کند؛ گونزالسی که حالا نهتنها در اسپانیا که در محدوده اروپا بهعنوان نخستوزیری مقتدر و رهبر سیاسی جاافتادهای مطرح بود. با ترک صندلی صدارت و دوری از قدرت، بعد از 14سال و جایگزینی خوزه ماریا ازنار بهعنوان نخستوزیر، برای مردم اسپانیا یک نقطه عطف دیگر تاریخی محسوب میشد.
باور به دموکراسی
ترک آرام و ساده و بیحاشیه گونزالس از قدرت باعث شد تا مردم بسیاری بر این باور راسخ شوند که دموکراسی و جابهجایی مسالمتآمیز و دموکراتیک قدرت در این کشور امکانپذیر و نهادینه شده است. باوجود نگرانیهای اولیه پادشاه از شخص گونزالس، احزاب سوسیالیست و چپ اما در عمل و در طول 14سال صدارت گونزالس، همکاری دولت و پادشاه آنگونه بود که در این دوران شاه از محبوبیت بسیاری برخوردار شد و ایضا گونزالس نیز در کنار این همکاری و تامل اسپانیا نیز با شدت تمام در مسیر رشد و تعالی قرار گرفت و چنان شد که طی این سالیان بیشترین نرخ رشد را در میان کشورهای اروپایی از آن خود ساخت و مردم میانسال اسپانیا بهخوبی تفاوت نوع زندگی و کیفیت آن در مقایسه با گذشته را روزبهروز و بهخوبی احساس میکردند.
خوزه ماریا ازنار
ماریا ازنار نیز که رهبر حزب مردم اسپانیا بود و از مدتها قبل متهم بود که در نوجوانی به افکار فرانکیستی و فالانژ، دلبسته بوده و بهواقع بخشی از اعضای حزب تحت رهبری او، از اعضای دولت و دوستان سابق ژنرال محسوب میشدند و بهخصوص با توجه به نقش قدیمی مانوئل فراگا، رییس وقت ایالت گالیسیا که از نزدیکان و وزرای فرانکو و پدرخوانده حزب مردم تحت رهبری ازنار محسوب میشد، تبلیغات دامنهداری علیه شخص ازنار و حزب او شکل گرفت. اما سرانجام با پیروزی حزب مردم در انتخابات 1996 و نخستوزیری ازنار برای دو دوره متوالی، در صحنه سیاسی اسپانیا تغییرات چندانی صورت نگرفت و روابط دولت، مردم و پادشاه در چارچوبهای مشخص قبلی ادامه یافت و اسپانیا همچنان باوجود چالشهای بسیار، با نگاهی رو به آینده و در مسیر رشد قبلی خود، شتابان در صحنه سیاسی و اقتصادی به پیش رفت، اگرچه از نیمههای دوم سال 2007 میلادی و بهموازات بحران اقتصادی جهان غرب و اروپا، اسپانیا نیز سخت در ورطه بحرانی عمیق فرورفت و با چالشهای عمدهای روبهرو شد که بخش عمدهای از مشکلات احتمالا برای سالیان آتی نیز استمرار خواهد یافت.
خوان کارلوس!
تردیدی نیست که تورق کتاب تاریخ جدید تحولات اسپانیا و به گواه تمامی آنانی که تاریخ تحولات اسپانیا را در یکصدساله اخیر مورد مطالعه قرار دادهاند و به انصاف، دوران فرانکو و بعد از آن را به تماشا و مطالعه نشستهاند، اکثرا یک روایت نسبتا قطعی در مورد خوان کارلوس نقل میکنند: او پادشاهی است خوشنام و موفق. موثر در مسیر تحولات و دوران انتقالی اسپانیا، از دوران و پایان فرانکو، تاکنون. انتقال مسالمتآمیز کشور ژنرالها به کشوری دموکراتیک و توسعهیافته، بیذکاوت و درایت پادشاه میسر نمیشد. تسلط روحی و روانی بر نظامیان فرانکیست و خنثیسازی کودتای آنان با یک سخنرانی و ایجاد نهادهای سیاسی و احزاب، انتخابات و تدوین قانون اساسی مبتنی بر دموکراسی و... .
نقش او بدون شک بسیار برجسته بود و تاریخ در مورد آن قضاوتی روشن خواهد داشت. او کشورش را از دیکتاتوری فالانژها تا امروز هدایت کرده است. احیای اسپانیای بهجامانده از جنگهای داخلی -تحریم و انزوای بینالمللی و اقتصادی تکیده و عقبمانده، اختناق - و فضای مرگبار خفقان، زندان و شکنجه و تبعید که بخشهایی از تصاویر و خاطرات و خطرات آن در قلم و آثار نویسندگان صاحبنام اروپایی که برای دورانی شاهد نزدیک آن روزگاران بودهاند، به زیبایی تمام به تحریر درآمده است. البته همواره نظام سلطنتی و شخص خوان کارلوس بهعنوان پادشاه در کشورش با مخالفتها و مخالفانی روبهرو بوده است، اما آنان نیز که با اصل نهاد سلطنت مخالف بودهاند، در مجموع بهاستثنای برخی حوادث چندساله اخیر ایراد و انتقاد چندانی بر رفتار و عملکرد پادشاه خود نداشتهاند.
اما از دیرباز، مشکل بزرگ حکام و پادشاهان و حتی برخی از پادشاهان معاصر که اساس و محوریت وجودی آنها در سلطنت و نه در حکمرانی نامحدود شکل گرفته است، آنهم بهواسطه قوانین، افکار عمومی و مطبوعات نیز گاهی در انتخاب زمان و چگونگی واگذاری به هنگام قدرت دچار اشتباه میشوند.
بهطور مثال شاید اگر خوان کارلوس، 10سال یا پنجسال پیش میتوانست قدرت و سلطنت را واگذار کند و وانهد، بیشک بهعنوان چهرهای محبوبتر و ماندنی و ماندگار نزد مردمش و تاریخ میتوانست سر فرازتر و با حواشی بسیار کمتری نزد تاریخ و کشورش حضوری پررنگتر داشته باشد و شاید این تنها مشکل حاکمان و پادشاهان نیز نباشد و در تشخیص زمان درست و بههنگام، رعیت و شاه را تفاوتی چندان نباشد و شناخت زمان و تصمیم بههنگام و روز، خود هنری است و علمی و احساسی و حسی که بهسادگی درک آن برای همگان میسر نباشد اما خطای شاهان بهواسطه شاهی با خطای یک شهروند عادی بسیار متفاوت است.
نخستین شکار فیل در آفریقا
خوان کارلوس که بیش از سهدهه از سلطنت خود را با نکونامی و محبوبیت سپری کرد، طی سالیان اخیر با داستانهایی مواجه بود که بر وجهه، شخصیت و چهره او تاثیری منفی نهاد و یکی از جنجالیترین آن خطاها، همانا به شکار فیلرفتن پادشاه به هنگام و اوج بحران عمیق اقتصادی و نارضایتی آحاد مردم، بیکاری مزمن، تورم و کاهش سطح زندگی و رفاه و نومیدی از آینده در اسپانیا بود. هوس شکار فیل او را به عمق آفریقا برد و از بد حادثه، شاه دچار حادثه و شکستگی کمر شد و این قصه و راز سربهمهر بهناچار از پرده برون شد. اخبار شکار فیل اعلیحضرت در سراسر جهان در آن هنگامه پرتنش و بحرانی پنهان نماند و رسانهها و افکار عمومی جریحهدارشده، چنان کردند که پادشاه محبوب را به عذرخواهی و استغفار نزد افکار عمومی و مردم واداشتند که اگرچه کمی التیامبخش میکرد، اما هرگز نمیتوانست مردم در تنگنا و بحرانزده اسپانیا را اقناع و راضی کند.
شاهزادگان؛ آفات سلطنت
ورود دختران و دامادهای پادشاه به بحثهای مالی و کشاندهشدن آنان به دادگاه ضربات هولناکی بود که بر پیکر پادشاه تازیانه میزد و از محبوبیت تاریخی او میکاست و ظاهرا رسم روزگار همیشه و همواره برای بزرگان و حکام و شاهان چنین است که بسیاری از آنان با گذر عمر و یافتن فرزندانی که آمدنشان به ابتدا مایه سرور است و نشاط و تحقق آرزوهای بلند کودکیشان مایه امید و شیرینی و در جوانی و روزهای پسینتر گاهی مایه ملامت و شرمساری و زوال تخت و تاج و مخل آسایش و حکمرانی هستند که بیتوجه به حیثیت موروثی و خانوادگی و در پی کسب جاه و مقام و مال و مکنت بیانتها و بهنام پدر آن میکنند که نباید و آنان را نشاید. و ظاهرا خوان کارلوس نیز از این قاعده مستثنا نبود.
فرزندان کوچکتر در حریم کاخ سلطنتی و دربار تحتالحفظ میآیند و میروند و مسالهسازی و مشکلآفرینی چندانی ندارند، اما به بزرگی و جوانی و آن هنگام نیز که به ازدواج و استقلال بیشتر میرسند، کمکم از سیطره قوانین و مقررات حاکم بر دربار و پدر تاجدار خارج و در تماس با دیگران رسم آداب و تشریفات پادشاهی از یاد میبرند و آموزهها و تجربههای دیگری مییابند و به واسطه همسر یا دوستان و اقوام جدید رفتهرفته از پیله خود رها و تارهای تنیده دیگری را تجربه و گاه در آن نیز گرفتار میآیند. چنانکه بر دامادهای شاه و دخترانش طی سالیان اخیر رفت و آنان را در دادگاه افکار عمومی و سیستم قضایی اسپانیا انگشتنما کرد.
حکام و پادشاهان بسیاری در این درد و غم شایع و مشترک سرنوشت دیگری یافتهاند. داستانهای اخیر خوان کارلوس سالخورده، تراژدی غمینی است که خاطره تلخ آن را در افکار عمومی اسپانیا با هیچ سیلی نیز نتوان به تمامی شست.
روزهای تراژدیک
پیری و روزگار سالخوردگی پادشاه از سویی و بحران اقتصادی اسپانیا طی سالیان اخیر که دامنه آن به آینده نیز خط خواهد کشید، تقلا و تلاشی که ایالت بسیار توسعهیافته و مدرن کاتالونیا به مرکزیت بارسلون برای استقلال و جدایی از اسپانیا دارد، همه و همه بهاضافه تمامی شایعات مربوط به بیماری پادشاه میتوانند عواملی باشند که پادشاه را به سمت کنارهگیری از قدرت و جلوگیری از ضرر و زیان بیشتر به وجهه و چهره سلطنت کشانده است. از سوی دیگر، عملا پرنس فیلیپ هم دارد رفتهرفته به 50سالگی خود قدم مینهد و کمکم برای او نیز دیگر سلطنت دیر و دیرتر خواهد شد.
تردیدی نیست که پادشاه اسپانیا و تاریخ سلطنت و وقایع یکصدساله آن را نمیتوان و نباید با دیگر خاندانهای سلطنتی در اروپا مقایسه کرد که تفاوتها بسیار و فراوان است، آنچنان که جز نام سلطنت و نظام سلطنتی که وجه مشترک آنان است، شباهتهای جدی دیگری باقی نمیماند. در اینجا اسپانیا فقط اسپانیاست با مشخصات خاص خودش، با جنگهای داخلی، با فرانکو و حاکمیت احزاب فاشیستی بر این کشور و تحولات خاص بعدی خودش. خوان کارلوس میراثدار فرانکوی آخرین مستبد اروپاست که در جنگهای داخلی به کمک نظامیان در جنگ داخلی سه ساله و پرماجرا، جمهوریخواهان را شکست داد. و بعد از چند دهه حاکمیت فردی و در اوج بیماری خوان کارلوس را مسوول موقت امور کرد و بلافاصله با تدبیر و تمهیدات او باوجود تمامی چالشها بلافاصله بهعنوان پادشاه بر تخت سلطنت نشست و دوره انتقالی را بهخوبی هدایت و بر ایجاد و استواری دموکراسی در کشورش سعی وافر کرد.
با تدوین قانون اساسی جدید و به یمن احزاب متفاوت و گونهگون تشکیل دولتها را به آرای عمومی وا نهاد و با درک درست از شرایط کشورش و جهان دانسته بود تنها راه بقای سلطنت و تمامیت ارضی و امنیتملی کشورش بعد از دوران جانکاه دیکتاتوری فرانکو تنها و تنها از مسیر دموکراسی و آرای مردم میگذرد. او برای رسیدن به مطلوب و مقصود هر آنچه میتوانست و باید را به اجرا نهاد، حکومت و دولت سوسیالیستها را پذیرفت و به رای مردم احترام نهاد. اگرچه واهمه ابتدایی او از سوسیالیستها بسیار بود، برای تحقق آرمانهایش دستکمک به هرجا که میتوانست دراز کند، دراز کرد.
از عقبماندگی تا توسعهیافتگی
اسپانیای بعد از فرانکوی خوان کارلوس در یک اجماع و وحدت ملی توانست روزبهروز قلههای بسیاری را در توسعه و رشد همهجانبه تسخیر کند. دوران انتقالی اسپانیا با هزینه کم و بدون جنگ و خونریزی و بهنحوی مسالمتآمیز، از تجارب تاریخ جهان معاصر است. بعد از دوران انتقالی، اسپانیا به عضویت جامعه اقتصادی اروپا و بازار مشترک آن روز پذیرفته شد و با انجام یک همهپرسی و رفراندوم به عضویت ناتو درآمد و قبل از عضویت در بازار مشترک، تحولی عظیم در زیرساختهای خود به وجود آورد. کشور جوانی که شانس استفاده از تکنولوژیهای نوین جهان را نیز در احداث بزرگراهها، مناطق توریستی و فرودگاهها در اختیار داشت، به بهانه المپیک ١٩٩٢ بارسلون، این شهر و بخش عمدهای از کشور را از نو ساخت.
به بهانه اکسپو ٩٢ سویا ایالت اندلس و شهر سویا را دگرگون کرد. به بزرگترین سرمایهگذار در کشورهای اسپانیولی زبان و آمریکای جنوبی بعد از ایالتمتحده آمریکا تبدیل شد. در رابطه با صنعت توریسم آنچنان به ساخت و ساز پرداخت که به کشور دوم جهان مبدل شد به گونهای که در سال 2006، 40میلیونیورو درآمد اسپانیا از توریسم بود و بیش از جمعیت خود در سال توریست داشت، در سال ٢٠١٣ بیش از ٦٠میلیوننفر توریست از این کشور بازدید کردند. در صنعت و کشاورزی، ایجاد و تبدیل شرکتهای ملی و محلی به شرکتهای چند ملیتی سخنها داشت نهایتا به سیزدهمین اقتصاد جهان تبدیل و بهعنوان پنجمین قدرت اقتصادی اتحادیه اروپا شناخته شد. اینها که در دوران کوتاه بعد از فرانکو حاصل شد، بیشک بخشی متاثر از رفتار و منش و شخصیت خوان کارلوس بود که جنبه عملی به خود گرفت.
به موازات رشد اقتصادی و تکوین روند دموکراتیک در صحنه جهانی و اروپایی نیز اسپانیا رفتهرفته با قدرت مانور بیشتری وارد کارزار رقابت شد و بعد از دهه ٨٠ و ٩٠ رفتهرفته موفق شد شخصیتهای اسپانیایی را در بسیاری از پستهای کلیدی اتحادیه اروپا و سازمانهای بینالمللی قرار دهد. تا به روزگاری که بعد از 1996 سولانا بهعنوان دبیرکل ناتو، ماراتینوس نماینده ویژه اتحادیه اروپا در خاورمیانه، سامارانش دبیرکل المپیک و چند کمیسیونر اتحادیه اروپا، رییس پارلمان اروپا و... در صحنه بینالمللی فعالیت میکردند و اینها برای اسپانیای جدید دستاورد کمی نبود.
نامه خوان کارلوس به شاه ایران
در 22 ژوئن 1977 -یعنی حدود یک سال و نیم بعد از سلطنت- خوان کارلوس نسبتا جوان وارث فرانکو، طی نامهای محرمانه و دوستانه به محمدرضا پهلوی شاه ایران که سیوششمین سال سلطنت خود را میگذراند، ضمن تشریح موقعیت کشور اسپانیا و بیان نگرانیاش از ظهور و حضور کمونیستها و سوسیالیستهای مورد حمایت احزاب چپ اروپا، با اشاره به نبود هیچ زیرساخت سیاسی در کشورش که در دوران فرانکو همه از میان رفته است و با تاکید بر عهد خود برای تحکیم دموکراسی در اسپانیا ،10میلیوندلار کمک، برای حزب متعلق به نخستوزیر دموکراتپیشه و اصلاحطلب خود یعنی آدولفو سوارز تقاضا میکند.
متن نامه خوان کارلوس:
22 ژوئن 1977 – کاخ زارزوئلا
برادر عزیزم،
در ابتدا، مایلم بگویم چقدر از شما بهخاطر فرستادن خواهرزاده خود، والاگهر شهرام، برای ملاقات با من ممنونم، که سبب شد پاسخ سریعی به تقاضای من در لحظهای دشوار برای کشورم، داده شود.
بعد مایلم شرحی از اوضاع سیاسی اسپانیا و گسترش مبارزات احزاب سیاسی را در طول انتخابات پارلمانی و قبل و بعد از آن به عرض شما برسانم.
40سال حکومت رژیمی کاملا فردی اثرات مثبتی برای اسپانیا داشته است، اما درعین حال اسپانیا را در وضعیت تاسفبار فقدان ساختارهای سیاسی باقی گذاشته که خطر عظیمی را متوجه ثبات سلطنت میکند. پس از شش ماه زمامداری آریاس، که من آن را هم به همین نحو به ارث برده بودم، در ژوییه 1976 مرد جوانتر و سازشناپذیرتری را به نخستوزیری منصوب کردم که او را به خوبی میشناختم و از اعتماد کامل من برخوردار بود: آدولفو سوارز.
از آن لحظه به بعد سوگند یاد کردهام که در مسیر دموکراسی گام نهم و سعی کنم که همیشه یک قدم جلوتر از وقایع باشم تا بتوانم از وضعی شبیه آنچه در پرتغال روی داده و میتواند عواقب خطرناکتری برای کشور من در بر داشته باشد، پیشگیری کنم.
قانونیکردن احزاب سیاسی مختلف به آنها اجازه شرکت آزادانه در مبارزات انتخاباتی را داد، تا خطمشی خود را تشریح کرده و از تمامی وسایل ارتباطات جمعی برای تبلیغات و ارایه تصویر رهبرانشان استفاده کنند، درعین حال که برای خود پشتیبان محکم مالی تامین کردند؛ راستگرایان توسط سیستم بانکی اسپانیا، سوسیالیستها توسط ویلی برانت و ونزوئلا و سایر سوسیالیستهای اروپایی و کمونیستها از طرق معمولی حمایت میشدند. در این ضمن، نخستوزیر سوارز، که من مسوولیت دولت را یکسره بر عهده او گذاشته بودم، توانست فقط در هشت روز آخر مبارزات انتخاباتی شرکت کند و ضمنا فاقد امتیازات و امکاناتی بود که در بالا تشریح کردهام و سایر احزاب سیاسی توانستند از آنها منتفع شوند.
باوجود همه اینها، او به تنهایی و با تشکیلاتی که هنوز درست سازمان نیافته بود و با کمک وامهای کوتاهمدت از جانب بعضی افراد خصوصی، توانست پیروزی یکپارچه و قطعی کسب کند.
در عین حال، حزب سوسیالیست هم توانست درصد بالاتر از انتظاری از آرا را به دست آورد، درصدی که خطر جدی را متوجه امنیت کشور و ثبات سلطنت میکند، زیرا من اطلاع موثق دارم که حزبشان مارکسیست است. بخش زیادی از رایدهندگان از این موضوع آگاهی ندارند و با این باور به آنها رای دادهاند که اسپانیا از طریق سوسیالیسم، بتواند از کشورهای مهم اروپایی چون آلمان، یا به طرق دیگر از کشورهایی چون ونزوئلا، جهت احیای اقتصاد اسپانیا کمک دریافت کند.
به همین دلیل ضرورت حیاتی دارد که آدولفوسوارز بتواند «ائتلاف سیاسی میانه» را تجدید سازمان داده و موقعیت آن را تحکیم بخشد، تا بتواند برای خود یک حزب سیاسی تشکیل دهد که بهعنوان تکیهگاه اصلی سلطنت و ثبات اسپانیا عمل کند. نخستوزیر سوآرز برای دستیابی به چنین هدفی بیش از هر وقت به هر نوع کمک ممکن، چه از هموطنانش و چه از کشورهای خارجی دوست که خواهان حفظ تمدن غربی و رژیمهای سلطنتی قدیمی هستند، نیاز دارد.
برادر عزیز، به همین جهت است که من به خود این اجازه را میدهم، که در موقعیتی چنین خطیر، از طرف حزب سیاسی نخستوزیر سوارز، خواهان حمایت شما بشوم؛ قرار است انتخابات شهرداریها ظرف شش ماه برگزار شود و آنجاست که بیش از هرجای دیگر ما باید آینده خود را به محک آزمایش بگذاریم. بنابراین در کمال احترام به خود اجازه میدهم، از شما بخواهم امکان اعطای مبلغ 10میلیوندلار را بهعنوان کمک شخصی خود در جهت تحکیم سلطنت اسپانیا مورد ملاحظه قرار دهید.
چنانچه تقاضای من مورد موافقت شما قرار گیرد، اجازه میخواهم دیداری را توسط دوست شخصیام، آلکس ماردا به تهران پیشنهاد کنم که دستورات شما را به اجرا خواهد گذاشت.
با عرض احترام و ارادت
برادر شما
خوان کارلوس
اما آنچه در این نامه شاهانه که سالیانی بسیار از نگارش آن میگذرد و امروز بیشتر خودنمایی میکند چند نکته بیش نیست، اما به دلیل محتوای نامه و اتفاقات و حوادث شکلگرفته در پس این روزگاران میتواند بسیار قابل تامل و تفکر و موضوعی برای اندیشیدن و آموختنی باشد:
1- نامه به تاریخ 22 ژوئن 1977 میلادی نگاشته شده است؛ یعنی درست یک سال و نیم قبل از انقلاب اسلامی ایران و سقوط شاه ایران و حوادثی که از گریز و فرار از ایران تا مرگ او اتفاق افتاد و یک سال و نیم بعد از آغاز پادشاهی خوان کارلوس و مرگ ژنرال فرانکو و درست در 35سالگی خوان کارلوس و 35سالگی سلطنت شاه ایران.
2- خوان کارلوس در مورد دوران قبل از خود، یعنی دوران فرانکو مینویسد: 40سال حکومت رژیمی کاملا فردی اثرات مثبتی بر اسپانیا داشته است. (مخاطب او شاه ایران است با رژیم کاملا فردی و احتمالا بهلحاظ دیپلماتیک نمیتواند همه آن دوران را به پرسش گیرد.) اما در عین حال اسپانیا را در وضعیت تاسفبار فقدان ساختارهای سیاسی لازم میداند که خطر عظیمی را متوجه ثبات سلطنت میکند.
خوان کارلوس تازه به تخت شاهی نشسته، با بیان جملات بالا که حوادث و اقدامات پسینتر او هم میتواند تاییدکننده گفتار او در این بخش باشد. در آن بحبوحه و جوانی و بیتجربگی، ارتباط ثبات سلطنت و فقدان ساختارهای سیاسی و خطر عظیم نبود ساختارهای سیاسی لازم برای اسپانیا را مورد توجه و تاکید قرار میدهد و باز جالب است که مخاطب او شاه ایران است که در سیوپنجمین سال سلطنت خود است و کسی است که در این وادی هیچ نمیداند و هیچ نمیفهمید که اساس سلطنت و بنیان حکومتش اساسا از دست رفته است و بهزودی باید کشور را به ناگزیر بگذارد و بگذرد.
3- او تاکید میکند با خلع «اریاس» نخستوزیر دوران فرانکو و جایگزینشدن ادولفو سوآرز (معروف به بنیانگذار دموکراسی نوین اسپانیا که فردی است جوان و سازشناپذیر) سوگند یاد کرده است که در مسیر دموکراسی گام بردارد و باز تاکید میکند سوگند خورده است که همواره یک گام از حوادث جلوتر باشد. تحولات بعد از تدوین قانون اساسی جدید اسپانیا در 1978 و رفتارشناسی خوان کارلوس در مورد حرکت در مسیر دموکراسی نشان میدهد او در این مسیر تا حد ممکن موفق بوده و کنارهگیری فعلی از قدرت نیز میتواند عمل به همان سوگندی باشد که او خواسته است همواره یک گام از حوادث جلوتر باشد.
4- او در نامهاش میگوید قانونیکردن احزاب سیاسی مختلف به آنها، اجازه شرکت آزادانه در مبارزات انتخاباتی را داده است تا آنها بتوانند خود را تبلیغ کنند. (این سخن در 1977 و مدت کوتاهی پس از مرگ فرانکو حایز اهمیت است). او در ادامه خاطرنشان میکند احزاب راست را سیستم بانکی کشور، احزاب چپ را احزاب کمونیست و ویلی برانت و ونزوئلا حمایت مالی میکنند و چنین ادامه میدهد که حزب آدولفو سوارز با کمبود منابع مالی روبهرو است که باوجود نبود منابع مالی کافی در انتخابات پیروز شده است و برای مقابله با نفوذ و خطر کمونیستها و توسعه دموکراسی، او تقاضای کمک مالی خود را مطرح میکند.
5- او به صراحت از نگرانیهای خود از احتمال پیروزی و حاکمیت احزاب چپ و کمونیست سخن میگوید که توانستهاند در انتخابات اخیر آرای بسیار و غیرقابل انتظار و تصوری را به دست آورند؛ احزابی که به زعم او در آن هنگام خطر عمدهای برای ثبات سلطنت میتوانند به وجود آورند. اگرچه به فاصله اندکی بعد از این دوران احزاب سوسیالیست به رهبری فیلیپ گونزالس برنده انتخابات و دولت را به دست میگیرند، دورانی 14ساله، که بیشترین همکاریها بین دولت گونزالس و نهاد سلطنت و پادشاه صورت میپذیرد و بیشترین تحولات و شکوفایی اقتصادی و سیاسی و پیشرفت اسپانیا نیز در همین دوران شکل میگیرد و علاوه بر محبوبیت دولت، چهره پادشاه در این دوران نیز چهرهای محبوب در کشورش است. نه آنکه خطری برای ثبات و جایگاه سلطنت بروز نکرد بلکه برعکس ثبات و جایگاه سلطنت به خوبی تثبیت شد.
٦- اسپانیای فقیر و عقبمانده رهیده از حاکمیت فردی فرانکو در پناه همکاری و همفکری مردم، احزاب سیاسی، دولت و پادشاه، دموکراسی را نهادینه میکند و اقتصاد خود را بهسرعت توسعه و جایگاه این کشور را به سطحی فراتر از انتظار و تصور ارتقا میبخشند.
امروز نیز همانگونه که در نامهاش میتوان یافت، سعی دارد همواره یک گام از حوادث جلوتر باشد، اگرچه شاید او باید از سالیانی قبلتر از امروز ردای پادشاهی را به ولیعهد خود پرنس فیلیپ میپوشانید و در اوج محبوبیت، صحنه را به او واگذار میکرد، اما در کسوت و آداب و فرهنگ پادشاهی که امروز، قبل از هر حادثه تلختر یا مرگ یا اجبار و زور نیز به اختیار، قدرت و سلطنت را وا مینهد - در فرهنگ و پیشینه شاهان شاید خود باز هم همان یک گام جلوتر از حوادث گام برداشتنی باشد. در اینجا بدون ارزشگذاری و قضاوتی، به هر شکل حکومتی، از حکومتهای رایج در جهان امروز، اما نگاهی دوباره و چندباره به سرنوشت دو پادشاه اسپانیا و ایران، درسهای عبرت آموز فراوانی دارد؛ دوشاه با دو شکل در آغاز راه و دو شیوه و مشی در سلطنت و حکمرانی و دو سرنوشت، دو فرجام و دو آینده؛ شاهی که سلطنت کرد و در حریم و نظارت قوانین محصور ماند و شاهی که یکهتاز میدانی بود که هیچ قاعده و قانونی را برای خود بر نتافت.
به نامه خوان کارلوس که بهمنظور دریافت کمک 10میلیوندلاری (به قیمت آن روز) نگاشته شده، بنگرید که چگونه با چینش کلمات و مقدمات لازم و با استفاده از فضای حاکم روانی بر شاه ایران تدوین شده است. میتوان به دفعات بر متن این نامه نظر افکند و نکات برجسته آن را بیش از پیش مدنظر قرار داد. او برای کشورش و پیشبرد اهداف خود و توسعه اسپانیا و تحکیم جایگاه خود با چه پیشدرآمدی خواسته خویش را مطرح میکند و چگونه بر لزوم تقویت دموکراسی بعد از دوران فرانکو که تخت و تاج خود را از او به یادگار دارد، تکیه کرده و برای دموکراسی و جلو بودن حداقل یک گام از حوادث سوگند یاد میکند.
حالا چنددهه از آن نامه و از آن روزگار گذشته است. به فاصله اندکی، کشتی شاه ایران در توفان انقلاب به گل مینشیند و او ناباورانه مجبور به فرار و آواره جهان میشود تا غریبانه و در غربت غریب خود مرگ را در اندک زمانی پس از گریز در آغوش گیرد و جالب آنکه در زمانهای خوان کارلوس جوان در مورد لزوم برقراری ساختارهای سیاسی لازم بهعنوان پشتوانهای برای سلطنت و کشورش سخن میگوید که شاه ایران با آن همه قدمت در کسوت شاهی حتی تحمل دو حزب خودساخته را در کشورش (حزب ایران نوین و حزب مردم) ندارد و ضمن انحلال آنها به یک کشور تک حزبی و تک حزب رستاخیز میاندیشد که همه آحاد و اقشار یا در آنند یا خارج از آن و خارج از ایران.
در دهه 90 میلادی که بهعنوان سفیر کشورم در پادشاهی اسپانیا به خدمت مشغول بودم و با توجه به جرقههایی که گاهی چه در ضدیت با شاه و چه در پی ماجراجوییهای خبری برای خبرسازی و جنجالآفرینی سیاسی زده میشد، اشخاصی صاحبنام خاصی با من تماس برقرار میکردند. برای دریافت کپی نامه خوان کارلوس به شاه ایران و دریافت صحت و سقم اینکه آیا این مبلغ توسط شاه ایران به خوان کارلوس پرداخت شده است یا خیر؟ که مصلحت سیاسی روابط و منافع ایران اقتضا میکرد با توجه به ماهیت و اهداف جویندگان این داستان، سفیر و سفارت از ورود به این ماجرا، ریشه و ماهیت آن هم گاهی چندان روشن نبود اجتناب کند یا با احتیاط کامل عمل کند و همواره وقتی به برخی سرشناسان کنجکاو این کنکاش گفته میشد چرا کپی چنین نامهای را از سازمانهای ذیربط اسپانیایی درخواست نمیکنید همواره تاکید میکردند که این نامه در کشور آنها سندی محرمانه و به احتمال زیاد در بایگانی مجموعه اسناد کاخ زارزوئلا خوان کارلوس نگهداری میشود که دسترسی به آن امکانپذیر نیست.
اما هرآنچه بود و نبود، پس از انقلاب اسلامی و فرار شاه و خاندان سلطنتی از ایران و با وجود ارتباط تنگاتنگ دو خاندان سلطنتی در دو کشور و سفرهای غیررسمی و دیدارهای دوستانه همیشگی آنها، پادشاه اسپانیا چه بهلحاظ منش خود و چه به دلایل قانونی و محدودیتهای نوشته و نانوشته در اعلام مواضع سیاسی همواره به انقلاب اسلامی مردم ایران با دیده احترام نگریست و روابط ایران و اسپانیا با تمامی فرازونشیبهایی که بین ایران با مجموعه غرب و اروپا به وجود میآمد، همواره روابطی بر اساس احترام متقابل و دوستی باقی ماند و خوان کارلوس به نظر میرسد هیچگاه از جاده انصاف در روابط با ایران پس از انقلاب عبور نکرد.
در شامگاهی که در پایان ماموریتم در اسپانیا هنگامی که در کاخ شخصی او «زارزوئلا» در ساعت هفت غروب با او دیدار کردم، به او اندکی درخصوص داستان این نامه و پیگیریهای جریانات خاصی در اسپانیا از سفارت با او به اختصار در آن حد که بداند و بفهمد، سخن گفتم. یادآوری روزهای سخت 1977 برای اعلیحضرت نگارنده آن نامه کمی سخت بود اما او باید میدانست.
منبع: روزنامه شرق
گزارش خطا
نظر شما
پربحث ترین عناوین
آخرین اخبار