لذت جستن از یک ترومای (آسیب) تاریخی

کد خبر: ۱۳۲۲۷۸
تاریخ انتشار: ۰۶ آذر ۱۳۹۵ - ۱۵:۱۶
به گزارش صدای ایران، دکتر رضا احمدی در کانال تلگرامی خود -کژ نگریستن- نوشت:


روایت پردازی ها و بازآفرینی ها در خصوص واقعه ی عاشورا هیچ زمانی مبرَّاء از منفعت طلبی ها، انحرافات و سوی گیری های سیاسی و فرهنگی نبوده است. و در طول تاریخ همواره تلاش شده قیام امام حسین(ع) به نفع یک کلیت سیاسی و اجتماعی تحریف شود. ولی نکته مهم این است که ما نباید به این بهانه از طرح پرسش های عمیق و جدی در مورد آن اجتناب کنیم. در میان پرسش های انبوهی که ممکن است درباره ی این جریان طرح شود بنظرم این دو پرسش اساسی نیز اهمیت زیادی می تواند داشته باشد : 1- پرسش اول این است که چه شرایط و عواملی در قرن آغازین اسلام این واقعه را محقَّق ساخت و بافت کلی چنین رویدادی را چگونه می توان بازشناسی کرد و آن را مشخص نمود؟ 2- سوال دیگر این است که این واقعه ی تراژیک چگونه در میان مسلمینِ گذشته و حال پس از رخدادن تجربه می شود ؟ و شیوه ی هویت یابی مسلمانان علی الخصوص شیعیان با این ماجرا چگونه قابل توصیف است؟ 

1 – در مورد پرسش اول، می توان دو نکته را بعنوان پاسخ مدّ نظر قرار داد : 
الف : نکته اول این است که کنش و رفتار سیاسی در صدر اسلام بنابر آنچه محمد عابدالجابری در جلد سوم نقد عقل عربی خاطر نشان کرده، براساس سه مؤلفه ی اساسی تعیین می شد: "عقیده" ( اسلام) ، "قبیله" ( گرایش های قومی و نژادی) و "غنیمت". این سه مؤلفه ساختار کنش سیاسی در صدر اسلام را معیّن می ساختند و بنظر می رسد بنابر دیدگاه جابری این مفاهیم سه گانه چشم انداز مناسبی برای درک آن بافت کلان اجتماعی هستند که حوادث صدر اسلام را در خود جای داده است. به اعتقاد جابری پیامبر اسلام با مدّ نظر قرار دادن همین سه مؤلفه بود که جامعه ابتدایی مسلمین را نظم بخشیده بود، الاّ اینکه رویه و عملکرد پیامبر این بود که در میان این سه عاملِ مهمِ کنشِ اجتماعی، اولویّت را به عقیده و باور دینی بخشیده بود، هرچند آن دو مؤلفه دیگر را نادیده نمی گرفت و برای آن دو نیز در مرتبه دوم و سوم نقشی قائل بود. اما پس از پیامبر، در زمان خلفای سه گانه( ابوبکر، عمر و عثمان) خصوصا در زمان عثمان شاهد هستیم که رکن عقیده و اولویّت آن کنار گذاشته می شود و عمل سیاسی بیش از هر چیز براساس قبیله و سپس غنمیت صورت می گیرد و عقیده نقش چندانی ندارد.

 شاهد این مطلب خطبه ی امیرالمؤمنین در نهج البلاغه است که در آن شیوه ی خلافت عثمان را توصیف می کند و می فرماید چگونه در زمان او بیت المال به ناحق میان خویشان و منسوبینش توزیع می شد. بعد از عثمان آنچه امیرالمؤمنین(ع) تلاش می کرد آن را عملی سازد، برگشت به الگوی سیاسی پیامبر بود که بر حسب آن عقیده مهترین رُکن عمل سیاسی و قضاوت اجتماعی و همچنین عامل مساوات و برتری افراد شمرده می شد. اما برداشت سیاسی و تعامل اجتماعی آن حضرت در میان مسلمین بجزء ضُعفای جامعه طرفدار چندانی نداشت؛ حتی نزدیک ترین یاران و اصحاب امیرالمؤمنین(ع) از نحوه ی سلوک او می رنجیدند و تاب و تحمل قسط و عدالتی که حضرت بر آن تأکید می کرد را نداشتند. جامعه ی پس از پیامبر که بواسطه ی فتوحات و غنایم بدست آمده ثروتمند گشته بود و مَنش و هنجارهای جاهلی در آن زنده شده بود، حاضر نبود بر ارزش های اصرار بورزد که تمام امتیازات را نادیده می گرفت و عرب و عجم، مهاجر و انصار، فقیر و غنی را یکسان تلقی می کرد. به همین جهت پروژه ی امیرالمؤمنین در ارجاع جامعه به ارزش های دوره پیامبر و زنده کردن آن دوره با شکست مواجه شد و در نهایت آن حضرت بدست طرفدارن اولیه ی خودش به شهادت رسید. 

فهم قیام امام حسین(ع) نیز در گرو ملاحظه ی نکته ی فوق الذکر است. در واقع امام حسین (ع) با تمسک به امیرالمؤمنین در صدد بود تا با احیای ارزش های دینی و اولویّت بخشیدن به آنها؛ برخلاف رویه ی خلفا، مجددا عقیده اسلامی را در رأس عمل سیاسی و اجتماعی قرار دهد. اما جامعه، سنت پیامبر را در بافت و مقاصد دنیوی و منافع جمعی خود ادغام نموده بود و حاضر نبود ایمان و تعهد دینی را تنها  به جهت نفس سلوک دینی هزینه کند. جامعه به کارکردهای دنیوی و مضامین این جهانی دین التفات پیدا کرده بود و گویا اتکاء به کاکرد این جهانی دین کل مقاصد آن را فراهم می کرد. مردم تازه مسلمان کل فرآیندی که از زمان بعثت پیامبر تا زمان خلفا طی کرده بودند، تحقق بخشیدن دوباره به دوره ی جاهلیت و ناعقل در ذیل چارچوب دینی بود. جاهلیت پیش از اسلام هرچند بیرون از اسلام گنجانده شده بود ولی همواره بستر و شرط تحقق اسلام نیز بود و اسلام موجودیت خودش را از طریق آن ممکن می ساخت و آئین جدید، بسترِ ناعقلِ پیش از اسلام را بعنوان پیش شرط تحقق خودش باز تولید می کرد. بنابراین آئینی که فرصت جدیدی برای باز تولید مؤلفه ی ناعقل پیش از اسلام بود، نمی توانست حرکت های سلبی نظیر قیام امام حسین(ع) را بپذیرد. 

ب : اما نکته دوم درباره پرسش اول: در اسلام، رخداد یگانه ای که عمل سیاسی را ممکن ساخت قدرت مذهبی


بود و پیش از اسلام، سیاست بمعنای تئوری قدرت در شبه جزیره ی عرب، پدید نیامده بود. هویت جدیدی دینی عامل اساسی زایش نگرش سیاسی بود و در این راستا سیاست پدیده آمده به جهت ماهیت و سرشت بنیادین خودش تنها منافع را لحاظ می کرد. نکته اساسی و قابل ستایش در شخصیت امیرالمؤمنین و امام حسین علیهما السلام این بود که در کشمکش های سیاسی که تنها در عرصه ی منافع و تقسیم آن عمل می کرد، از جنبه ی فضیلت فردی به سیاست نظر داشتند. ورود به سیاست با انتخاب فضلیت و مواجه با تمام رذائل امر سیاسی از منظر شایستگی اخلاقی، نکته ای است که امیرالمؤمنین (ع) و امام حسین (ع) را برای همیشه جاودانه ساخته است. اینکه امیرالمؤمنین همواره تاکید داشت که هدف من درستی، و راه آن هم درستی است، دلالت بر انتخاب همیشگی شایستگی اخلاقی در نزد آن حضرت دارد. معیار اخلاق در نزد امیرالمؤمنین و بالتبع نزد امام حسین این بود که  اخلاقی بودن در اصرار به آن آشکار می شود. به بعبارت دیگر امر اخلاقی آن است که بتوان بر آن اصرار کرد و انتخاب مصرّانه ی ما باشد. 

بنابراین اخلاقی بودن یعنی امکان اصرار بر آن بدون ملاحظه ی اموری که توجیه تسامح در عمل است. هر عملی که نتوانیم در حوزه ی عمومی به آن اصرار داشته باشیم اخلاقی نیست. درست به همین دلیل انتخاب امام حسین در واقعه ی عاشورا بیش از اصرار بر یک ارزش نیست. اگر مبارزه با ظلم و حق طلبی یک ارزش و امر اخلاقی بحساب می آید بنابراین من با اصرار بر آن تا پای جان، بر انتخاب و فضیلت اخلاقی خود آن امر تاکید دارم. 

2- اما پرسش دوم این بود که : واقعه ی عاشورا در گذشته و حال در میان مسلمانان چگونه تجربه می شود؟ و برای ما تصویر این واقعه بنحو انعکاسی  چه چیزی را بازنمود می کند؟ برای پاسخ به این پرسش در ابتدا لازم است بدانیم که ما در هنگام قصه پردازی در باب این ماجرا با چه جنبه ای از آن و با چه شخصیت های از آن ، احساس سنخیت و همذات پنداری می کنیم. به عبارت دیگر ما در یادآوری این حادثه ی تراژیک از چه منظری به آن نگاه می کنیم که توان سوگواری و اشک ریختن در خصوص آن پیدا می کنیم؟ مسلماً نقطه ی اتصال و وحدت ما در بازگویی این واقعه نمی تواند دو طرف نزاع و جنگ باشد؛ زیرا سپاه یزید گروهی هستند که انجام آن کار کثیف را برعهده گرفتند و در تکرار همیشگی ماجرا باید بعنوان محکوم و مجرم شناخته شوند. و همچنین زاویه ی نگاه و منظر مظلومین این حادثه، امام حسین (ع)،  و یاران آن حضرت نیز نمی تواند جنبه همذات پنداری و موقعیت اتصال ما با این داستان باشد؛ زیرا کسانی که حقیقتا در میان کارزار و نبرد بودند اصل اتفاق و کشته شدن اینچنینی را نمی پسندیدند و دیگران اینکه ما سوگواران در موارد مشابه فرصت چنین رستگاری را سریعا در اختیار دیگرا قرار می دهیم و با انصراف خودمان سعی می کنیم دیگری بجای ما از آن فیض بهره مند باشد. اگر خواسته باشیم با توسل به مفاهیم روانکاوانه ی لکان در اینجا سخن گفته باشیم به نظر می رسد منظر نگاه ما، همان نگاه دیگری بزرگ (big other ) است. تجلی این نگاه دیگری در نگاه افرادی بود که از روی ترس بطور فیزیکی در میان سپاه یزید ولی دلشان با حسین بود. کسانی که تصمیم را هموراه به تعویق می انداختند تا در آینده با ملامت خودشان و انجام سوگواری آن را جبران کنند. 

سوگواری و مرثیه خوانی جبران تاخیر آن تصمیمی است که به هنگام خودش گرفته نشده است. همین نگاه دیگری بزرگ است که بعد از ماجرای عاشورا با انتقال ملامت ،گروهی را با عنوان توَّابین در جهان اسلام پدید آورد. 

با احتساب همین نکته است که باید گفت واقعه ی عاشورا در میان مسلمین همواره بصورت یک هسته تروماتیک( آسیب زا ) تجربه می شود. حادثه ای که تجربه شده ولی غیر قابل نمادین شدن است. ما در بازگویی این حادثه تنها بدور آن می چرخیم و نمی توانیم آن را خوب بیاد بیاوریم. بقول روانکاوان اگر در صدد فراموشی چیزی هستیم باید آن را بخوبی بیاد بیاوریم؛ درست به همین دلیل است که واقعه عاشورا در تاریخ اسلام هیچ وقت هضم نشده است زیرا هیچ وقت درست درک نشده است. هرچند ما این حادثه را بصورت یک امر تروماتیک تجربه می کنیم ولی در عین حال به مانند خاراندن یک زخم چرکی که در عین درد موجب لذت ما است، از آن لذت برده و کِیف مازادی نصیب خودمان می کنیم. از سوی دیگر فرصت بازگویی این مصیبت در شکل عزاء داری و مرثیه خوانی، فرصت ارجاع به صحنه ی آغازین تصمیم است که هموراه به تعویق خواهد افتاد.
پربیننده ترین ها
آخرین اخبار