آسمان زعفرانی ایران، خاطره دوران کودکی
بیست سال پس از انقلاب شکوهمند اسلامی در ایران، گلاره آسایش زندگینامه کودکی خود را، که در ایران گذشته بود، منتشر کرد؛ بازخوانی خاطرات نقلمکان او به خارج از کشور در سال 1355 کتابی با عنوان آسمان زعفرانی: زندگی مابین ایران و آمریکا Saffron Sky: A life between Iran and America منتشر شده در ۱۹۹۹ ، خط مقدم آن چیزی بود که امروز تبدیل به پدیدهای غیرقابل انکار در خودزندگینگاریهای زنان مهاجر ایرانی به زبان انگلیسی شده است . خاطره نگاری که فارغ از هرگونه نگاه سیاسی به بررسی اجتماعی موضوع مهاجرت زنان ایرانی می پردازد.هفده سال پس از انتشار این کتاب، ما شاهد تداوم نوشتهشدن خودزندگینگاری توسط زنان ایرانی به زبان انگلیسی هستیم.
این نوشته بر کتاب آسمان زعفرانی متمرکز است. این خودزندگینگاره میتواند زیر عنوان آنچه «جیلیان وایتلاک» روایتهای «نسلی» مینامد، گذاشته شود؛ روایتهایی که اغلب توسط نسلی از زنان تولید شده است که به خواست خانواده و پیش از انقلاب در دوران کودکی کشور را ترک کرده اند.
در حالیکه کتاب گلاره آسایش با نوستالژی و اشتیاق
برای ایران در دوران کودکی نشاندار میشود، نویسنده کتاب درد جابهجایی فرهنگی و عدم تعلق را به عنوان کسی که زندگی را میان
آمریکا و ایران زیست میکند، به تصویر میکشد. خاطره آسایش به کشف دردناک
خود اشاره میکند، مراقبهای تلخ در زندگی خارج از کشور. او تمرکز خود را
در کتابش به تفکر درمورد ارتباطش با ایران، با ایالات متحده و همسر و
فرزندانش میگذارد. آسمان زعفرانی یک اکتشاف درونی در مورد غیاب
هویت فرهنگی و ـ اگر دقیقتر بگوییم ـ در مورد خود اوست.
فصل دوم این کتاب با عنوان «بازگشت به خانه: آمریکا» نوشته شده است؛ نویسنده با طنز و استفاده از عبارت بازگشت به خانه برای بازگشت به جایی که او احساس
بیمکانی در آن دارد، تاکید میکند. در واقع، کتاب حول تاکید بر احساس
بینابینی بودن،
چیزی که عناوین [استفاده شده در کتاب] نیز توجه [خواننده] را به آن جلب
میکند، شکل گرفته است. فصل دیگری در ادامه این دو فصل آمده است که «بازگشت
به خانه: ایران» نام دارد. هر دو این فصلها که با عنوان بازگشت به خانه
آمدهاند، حامل این حس دشوار و پیچیده هستند که نتوان به یک مکان خاص عنوان
خانه را داد. بنابراین، کتاب با فصلی به پایان میرسد که به درستی
«بینابینی بودن» نام گرفته است، نامی که این شرایط را تشریح
میکند: ناتوانی در برگزیدن یک طرف بر طرف دیگر و چالش تحمل همهجا
«بیخانه» بودن. این فصل آخر، دوگانه آسایش را به عنوان یک ایرانی-آمریکایی
نشان میدهد: او محصول هر دو فرهنگ و دو ملیت است، اما هر دو این
موقعیتها با ازدستدادن نشان داده میشود.
برای نمونه، تجربه او به عنوان والد، با تهمایهای از هراس در مورد تهاجم آمریکاییها به زندگی و از دست رفتن هویت ایرانیاش همراه است. او از تلاشهایش برای تدریس زبان فارسی به دخترش مینا مینویسد و ترس او زمانیکه فرزندش دایره لغات فارسی خود را با انگلیسی مخلوط میکند :« دچار اضطراب شدم، برای من که میدانستم زبان خونی در رگهای فرهنگ است. زبان خود ماست، بازنماییشده و ملبس در اسمها و فعلها و صفات. بدون فارسی، ایرانی درون مینا خشک میشود و از میان میرود. حتی با اینکه من اینطور فکر میکردم، میدانستم که ترس واقعی من ازمیانرفتن ایرانیِ درون خود من است نه مینا. پس برای حفاظت از میراث مینا، من از ایرانیِ درون خودم محافظت کردم، چرا که آنها به هم متصل بودند.» تصمیم آسایش برای حفظ و نگهداری پیوستگی فرهنگی و زبانی مابین گذشته ایرانی او و امروز آمریکائیش از رهگذر اشیاق نوستالژیک او برای ایران بچهگیهایش مشهود است.
این کتاب به زیبایی چالش های پیش روی مهاجرت و چگونگی مواجهه با تضادهای فرهنگی جامعه ایرانی و آمریکایی را به تصویر می کشد.