درسگفتارهای سیری در سپهر قرآن/ قسمت 2

کد خبر: ۱۱۵۵۰۷
تاریخ انتشار: ۱۱ تير ۱۳۹۵ - ۱۷:۳۰
مجموعه درسگفتارهای سیری در سپهر قرآن؛ دکتر سروش دباغ
جلسه دوم : سوره فجر  

صدای ایران - در جلسه دوم مجموعه مباحث سیری در سپهر قرآن ، به  تفسیر سوره فجر و نکات مختلف آن خواهیم پرداخت. این سوره که 30 آیه دارد از سوَر مکی است که بر پیامبر اسلام نازل شده و متضمن برخی نکات تاریخی و توصیه های اخلاقی و سلوکی است. در مباحث قبلی در باب تصویر و تلقی قرآن از خداوند و انسان قرآن و هم چنین از تقوای پیشادینی به مثابه مؤلفه ای که برای فهم بهتر قرآن و آشنا شدن با زبان ، ذهن و ضمیرِ آورنده این کتاب آسمانی لازم است ، نکاتی مطرح شد . با آن تصویر و با عنایت به این که شخص،  با تقوای پیشادینی به سراغ متن می رود  می خواهیم ببینیم که این متن احیاناً متضمن چه نکات و توصیه های اخلاقی است. در برخی از تفاسیر شیعی آمده است که به خاطر تعبیر نفس مطمئنه که در آیات انتهایی این سوره آمده است این سوره نسبتی با امام حسین(ع) دارد و اشاره به سرگذشت آن بزرگوار در قصه کربلا می کند.. فارغ از این که به لحاظ تاریخی این تفسیر چقدر صحت داشته باشد اما به هر حال خیلی متناسب با سرگذشت امام حسین و تصویری است که از نفس مطمئنه در قرآن به دست داده شده است. البته این مختص برخی از تفاسیر شیعه است و در تفاسیر اهل سنت چنین تفسیر و تلقی ای از سوره فجر به دست داده نشده است.
                                                                                 
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

وَالْفَجْرِ ﴿١﴾ وَلَیَالٍ عَشْرٍ ﴿٢﴾ وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ ﴿٣﴾ وَاللَّیْلِ إِذَا یَسْرِ ﴿٤﴾ هَلْ فِی ذَلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ ﴿٥﴾ أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ ﴿٦﴾ إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ﴿٧﴾ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلادِ ﴿٨﴾ وَثَمُودَ الَّذِینَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ ﴿٩﴾ وَفِرْعَوْنَ ذِی الأوْتَادِ ﴿١٠﴾ الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ ﴿١١﴾ فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ ﴿١٢﴾ فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذَابٍ ﴿١٣﴾ إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ ﴿١٤﴾ فَأَمَّا الإنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ ﴿١٥﴾ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ ﴿١٦﴾ کَلا بَل لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ ﴿١٧﴾ وَلا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ ﴿١٨﴾ وَتَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلا لَمًّا ﴿١٩﴾ وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا ﴿٢٠﴾ کَلا إِذَا دُکَّتِ الأرْضُ دَکًّا دَکًّا ﴿٢١﴾ وَجَاءَ رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا ﴿٢٢﴾ وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الإنْسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّکْرَى ﴿٢٣﴾ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیَاتِی ﴿٢٤﴾ فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ﴿٢٥﴾ وَلا یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ ﴿٢٦﴾ یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿٢٧﴾ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ﴿٢٨﴾ فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ﴿٢٩﴾ وَادْخُلِی جَنَّتِی ﴿٣٠﴾

به نام خداوند بخشنده مهربان 

سوگند به سپيده‏دم (1) 
و به شبهاى دهگانه (2)  
و به زوج و فرد (3)  
و به شب وقتى سپرى شود (4)      
آيا در اين براى خردمند [نياز به] سوگندى [ديگر] است(5) 
مگر ندانسته‏اى كه پروردگارت با عاد چه كرد (6)
با عمارات ستون‏دار ارم (7) 
كه مانندش در شهرها ساخته نشده بود (8)  
و با ثمود همانان كه در دره تخته‏سنگ ها را مى‏بريدند (9)  
و با فرعون صاحب خرگاه‏ها [و بناهاى بلند] (10) همانان كه در شهرها سر به طغيان برداشتند (11)  
و در آنها بسيار تبهكارى كردند (12) [تا آنكه] پروردگارت بر سر آنان تازيانه عذاب را فرونواخت (13) 
زيرا پروردگار تو سخت در كمين است (14)   
اما انسان هنگامى كه پروردگارش وى را مى‏آزمايد و عزيزش مى‏دارد و نعمت فراوان به او مى‏دهد مى‏گويد پروردگارم مرا گرامى داشته است(15)     
و اما چون وى را مى‏آزمايد و روزى‏اش را بر او تنگ مى‏گرداند مى‏گويد پروردگارم مرا خوار كرده است(16)     
ولى نه بلكه يتيم را نمى‏نوازيد(17)  
و بر خوراك[دادن] بينوا همديگر را بر نمى‏انگيزيد(18)  
و ميراث [ضعيفان] را چپاولگرانه مى‏خوريد(19)        
و مال را دوست داريد دوست داشتنى بسيار(20)    
نه چنان است آنگاه كه زمين سخت در هم كوبيده شود(21) 
و [فرمان] پروردگارت و فرشته[ها] صف‏درصف آيند(22)        
و جهنم را در آن روز [حاضر] آورند آن روز است كه انسان پند گيرد و[لى] كجا او را جاى پندگرفتن باشد(23)
گويد كاش براى زندگانى خود [چيزى] پيش فرستاده بودم(24)        
پس در آن روز هيچ كس چون عذاب‏كردن او عذاب نكند(25)   
و هيچ كس چون دربندكشيدن او دربند نكشد(26)
اى نفس مطمئنه(27)        
خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد(28)    
و در ميان بندگان من درآى(29)       
و در بهشت من داخل شو(30)

وَلَیَالٍ عَشْرٍ. درباب شب های دهگانه که در این سوره به آن اشاره شده میان مفسران قول های مختلفی آمده است. ، برخی معتقدند که شب های دهگانه همان ده شبی است که برای تکمیل الواح تورات ، بر آن سی شب حضرت موسی(ع)  اضافه شد. برخی نیز تفسیرهای دیگری از این ده شب دارند.

وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ. شفع و وتر در آیات ابتدایی به معنای زوج و فرد است و گفته اند که مراد تمامی مخلوقاتی هست که از آن ها زوج آفریده شده است.

با توجه به 14 آیه ابتدایی سوره فجر، ذکر چند نکته لازم است :  مطابق با درک و تلقی عرفا از متون دینی، در مواجهه با قصه های دینی باید توجه کرد که این قصه ها به این سبب ذکر نشده که فقط تاریخ بدانیم و اطلاعات تاریخی ما افزون شود و با خود بیندیشیم که چنین قوم هایی بوده اند و چنین بلاهایی بر آن ها رفته است و چنین سرنوشتی داشته اند . اشاره به قصه ی قوم عاد، قوم ثمود، قوم لوط و فرعون فقط جهت انباشتن انبان ذهن ما از اطلاعات تاریخی نیست. این یک نوع مواجهه است اما می توان مواجهه دیگری نیز با این قصه های قرآنی داشت.

به تعبیر عرفا ، وقتی با قصه های دینی مواجهه می شویم تأمل می کنیم که این قصه چه نسبتی با ما دارد. آیا نسبتی که با ما دارد مانند نسبتی است که پاره ای از گزاره ها ی علوم تجربی با ما دارند به گونه ای که اطلاعات ما را زیاد می کنند یا این قصه های قرآنی نسبت دیگری با ما دارند؟. این یک روایت و قرائت از قصه های قرآنی است . موسی و فرعون در درون ماست . مهم این است  که ما ببینم تا چه میزان موسی صفت و فرعون صفت هستیم و بر اساس نسبتی که با این قصه ها بر قرارمی کنیم تلنگری به خود بزنیم و احیاناً آثار و نتایج واکاوی و خودکاوی آن را درخویشتن سراغ بگیریم. 

عارفان را  شمع  و  شاهد  نيست  از  بيرون خويش
هر کسي اندر جهان مجنون ليلي شدند
ساعتي ميزان آني ساعتي موزون اين
گر تو فرعون مني از مصر تن بيرون کني
لنگري از گنج مادون بسته اي بر پاي جان
يونسي ديدم نشسته بر لب درياي عشق
گفت بودم اندر اين دريا غذاي ماهيي
زين سپس ما را مگو چوني و از چون درگذر
باده غمگينان خورند و ما ز مي خوش دلتريم
خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال
باده گلگونه ست بر رخسار بيماران غم
من نیم موقوف نفخ صورهمچون مردگان
در بهشت استبرق سبزست و خلخال و حریر
دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد
خون انگوري نخورده باده شان هم خون خويش
عارفان ليلي خويش و دم به دم مجنون خويش
بعد از اين ميزان خود شو تا شوي موزون خويش
در درون حالي ببيني موسي و هارون خويش
تا فروتر مي روي هر روز با قارون خويش
گفتمش چوني جوابم داد بر قانون خويش
پس چو حرف نون خميدم تا شدم ذاالنون خويش
چون ز چوني دم زند آن کس که شد بي چون خويش
رو به محبوسان غم ده ساقيا افيون خويش
هر غمي کو گرد ما گرديد شد در خون خويش
ما خوش از رنگ خوديم و چهره گلگون خويش
هر زمانم عشق جاني مي دهد ز افسون خويش
عشق نقدم می دهد از اطلس و اکسون خویش
گفتمش آری و لیک از ماه روزافزون خویش 

در این غزل یکی از نکات مهمی که راجع به عرفا و نگاه عرفانی به هستی ، به ما می گوید این است که عارفان به دنبال این نیستند که شمع و شاهد را در بیرون خود سراغ بگیرند و برای آن ها این امور، صبغه آبجکتیو و عینی و بیرونی ندارد؛ بلکه این امور در درون آن ها پدید می آید. مولوی می گوید به خودت  توجه کن و تلنگری به خودت بزن. ساعتی خود را با عَمر و ساعتی دیگر با زید تنظیم می کنی هیچ گونه ثبات شخصیتی و معیارهای درونی نداری. این فایده ندارد . نگاه کن که این امور با اینجا واکنون و احوال تو چه نسبتی دارد.
مولانا، من بودن ، خودستایی و طغیان گری را به فرعون صفتی تشبیه می کند مهم فرعونِ مصرِ جغرافیایی نیست مهم این است که فرعون صفتی و تفرعن را از مصر تنت بیرون کنی نه این که در تاریخ بخوانی که فرعونی بوده که در رود نیل غرق شده است. آیات کَلا إِنَّ الإنْسَانَ لَیَطْغَى . أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى در سورة علق با آیات وَفِرْعَوْنَ ذِی الأوْتَادِ . الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ  در سوره فجر تناسب دارد. در این آیات اشاره به طغیان گری انسان و خودستایی او شده است.
مولانا به قصه ی قارون نیز اشاره دارد . قارون مظهر مال اندوزی است . انسان لنگری از امور دنیوی را به خود بسته و هر روز فروتر می رود ولی انسان از این امر غافل است. 

 
تماشا مرو نک تماشا تويي
چه اين جا روي و چه آن جا روي
به فردا میفکن فراق و وصال
جهان و نهان و هويدا تويي
که مقصود از اين جا و آن جا تويي
که سرخیل امروز و فردا تویی 

 بنابراین قصه های قرآنی باید تبدیل به سابجکتیو و درونی شود و اگر صبغه آفاقی دارد نسبت انفسی با ما پیدا کند. این نکته می تواند به ما در فهم قصه های قرآنی کمک کند.

فَأَمَّا الإنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ . وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ . کَلا بَل لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ . وَلا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ . 

قصه ، قصه ی ابتلاست . ابتلا به معنای آزمودن کسی است. انسان چنین موجودیست اگر مورد اکرام قرار بگیرد می گوید من شایستگی این را داشتم که خداوند به من لطف کند اما وقتی رزق و روزی او کم می شود  و با ادبار روبرو می شود. می گوید خدا من را خوار گرداند و  لب به گله و شکوه می گشاید. ولی خداوند می گوید قصه این است که شما یتیم را گرامی نمی دارید و یکدیگر را به اطعام فقیر تشویق نمی کنید. میراث ضعیفان را به ناحق می خورید و مال و ثروت را به شدت دوست دارید.

انسان ابتلاهای مختلف دارد یکی به نعمت امتحان می شود یکی به نقمت مبتلا می شود. سخن خداوند این است که این ابتلاها نباید منجر به این شود که انسان فکر کند از سوی خدا تکریم شده یا خوار گشته است . نه نعمتِ فراوانِ کسی نشان دهنده ی بختیار بودن اوست و نه سختی ها و بلاها نشان دهنده رویگردانی خداوند است.  البته منظور از رزق فقط مال و منال نیست بلکه برخورداری هایی که شخص دارد مانند علم ، خوش مشربی ، اولاد، دوستان و خانواده بخشی از رزق است. هم چنین ما اصل بقای رزق داریم به این معنا که درباره عموم مردم این گونه است که اگر در جایی  بخشی از رزق بنده ای کم شود در جای دیگر افزوده می شود. شاید کسی توفیق کسب مال حلال را به میزان زیاد نداشته باشد ولی در جای دیگری جبران شده است. مثلاً توفیق نویسندگی، نوازندگی یا سخنوری دارد. خیلی از بزرگانِ تاریخ از مال دنیا چندان افزون نداشته اند، ولی بختیار بوده اند . مثلاً مولانا وضع مالی چندان خوبی نداشته و در احوال او آمده است که گاهی اوقات که همسر او شکایت می کرده که چیزی برای خوردن ندارند.، می گفته خدا را شکر که اکنون خانه ما شبیه خانه اولیاء شده است. مطابق با این آیات قرآن ، دو نکته نیاز به توجه دارد : نکته اول این که  رزق منحصر در رزق معیشتی و مالی نمی شود و نکته دیگر این که نباید راجع به این رزق ها قضاوت و داوری کرد که هرکس رزق بیشتری دارد تکریم شده و دیگری که رزق کم تری دارد، خوار گشته است.

پس قصه چیست؟ ؟ نکته مهم این است که شخص پاره ای از کارهایی را که باید به آن بپردازد و یا از او انتظار می رود را انجام نمی دهد. مشکل این است که یتیم را گرامی نمی دارد و به دستگیری مستمندان تشویق نمی کند. به در راه ماندگان طعام نمی دهد بلکه میراث ضعیفان را نیز می خورد و به جمع آوری مال می پردازد. توصیه قرآن این است که انسان اگر می خواهد درباره خود قضاوت کند باید به این مسائل توجه کند. بنابراین اقبال و ادبارهای متعارف ، ملاک مقرب بودن در نزد خداوند یا دور بودن از خدا نیست. انسان باید به این نکته توجه کند که مال و ثروت چه نسبتی با او دارد؟  آیا مال را فقط جمع می کند و به دستگیری مستمندان نمی پردازد؟ آیه دل انگیز تر دیگری نیز در قرآن داریم که اگر این آیه را همراه با آیه سوره فجر بخوانیم،  منظور خداوند را بهتر متوجه می شویم.  لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ  . به حقیقت بر و نیکی نمی رسید مگر از آنچه دوست می دارید انفاق کنید. در سوره فجر توصیه به دورماندن و کندن حب مال از خود است . چون کثیری از آدمیان اولین مشکلی که دارند کندن حب مال از خودشان است. نمی توانند مال خود را ببخشند. البته در آیه اخیر منظور از مما تحبون ممکن است  شهرت ، علم ، قدرت و ثروت باشد. کسی ممکن است علم داشته باشد ولی دوست نداشته باشد دیگران را در علم خود شریک سازد یا به تعبیر دینی زکات علم خود را بپردازد. مطلق بخشیدن خیلی خوب است اما بخشیدن آنچه دوست داریم مقام دیگریست. توصیه قرآن و تأکید عرفا نیز بر این مقام است . این مقام، فرد را شکوفا می کند و به او هاضمه ی فراخ و وسعت مشربی می دهد که تاکنون  شاید در خود سراغ نداشته زیرا گذشتن و دل کندن از چیزی که انسان دوست دارد کاری دشوار و سترگ است،  اما آثار و برکات نیکویی دارد. . در اینجا روی سخن قرآن با عموم انسان های متوسط است که حب مال دارند.
کَلا إِذَا دُکَّتِ الأرْضُ دَکًّا دَکًّا . آنگاه كه زمين سخت در هم كوبيده شود. این آیه اشاره به پایان جهان و در رسیدن روز قیامت دارد. دک یعنی در هم شکستن و فرورفتن . در متون عرفانی از اندکاک و مندک سخن به میان آمده که امر مندک یعنی چیزی که در دیگری مستحیل و یگانه می شود. 

وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الإنْسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّکْرَى. 

تصویری که قرآن به دست می دهد این است که وقتی روز قیامت فرا می رسد  و پرده می افتد همه حقیقت را می دانند و همه می دانند که هستی چه سازوکارهایی دارد وچه قوانینی دارد. ذکر به معنای به یاد آوردن امری است خداوند در قرآن خطاب به پیامبر می فرماید: فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ  لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ  پس تذکّر ده که تو تنها تذکّردهنده ای .تو بر آنان تسلّطی نداری .آن زمان است که انسان متذکر و متفطن می شود و با خودش می آید یَا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیَاتِی. و با حسرت می گوید کاش برای حیات ابدی ام یک تمهیدی اندیشیده بودم.. ولی آن وقت خیلی دیر شده است و به تعبیر دیگر توصیه ی قرآن این است که انسان در همین دنیا باید بتواند کاری انجام دهد وگرنه آن دنیا دیگر جای عمل نیست .  

در جوانی کن نثار دوست جان            رو «عوان بین ذالک» را بخوان 

آیات انتهایی سوره نبأ هم متضمن همین معناست و اشاره می کند به حقیقتی که شخص با آن مواجه می شود:

رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا الرَّحْمَنِ لا یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطَابًا . یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلائِکَةُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُونَ إِلا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَقَالَ صَوَابًا . ذَلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شَاءَ اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ مَآبًا .  إِنَّا أَنْذَرْنَاکُمْ عَذَابًا قَرِیبًا یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ وَیَقُولُ الْکَافِرُ یَا لَیْتَنِی کُنْتُ تُرَابًا  . 

آن روزی که انسان تمام رفتار گذشته ی خود را می بیند و اگر کافر باشد پشیمان می شود و می گوید ای کاش من خاک بودم و بر انگیخته نمی شدم یعنی در روز قیامت حقیقت برای همگان مکشوف می شود، اما انتظاری که قرآن از انسان دارد این است که تحول گشتالتی باید در همین دنیا رخ دهد. تا انسان هستی دارد و قدرتی دارد باید نگاه خود را تغییر دهد و بفهمد حقیقت هستی چگونه است و جبران مافات کند وگرنه در هنگام مواجهه با حقیقت، دیگر سودی ندارد که انسان بفهمد.

بزرگی می گفت فرد متمول سالمندی نزد من آمده بود و می گفت چند صباحی بیشتر زنده نیستم و به فرزندانم وصیت کرده ام که بعد از من با ثروت من بیمارستان بسازند بچه های بی سرپرست را سامان دهند و اطمینان دارم که فرزندانم این کار را انجام می دهند. آن بزرگ در پاسخ فرد متمول گفته بود این تصمیم تو خیلی مبارک است و حتماً فرزندانت این کار را انجام خواهند داد ولی من اگر به جای تو بودم یک پنجم آن چیزی را که قرار است فرزندانم انجام دهند خود انجام می دادم. این کار تأثیری بر روح انسان می گذارد که قابل تصور نیست.

فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ .  وَلا یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ . 

در این آیه  دو آیه ،قرآن بر تفرد و تنهایی فرد تأکید می کند. خود شخص باید به تنهایی عذاب خودش را تجربه کند.کسی شریک عذاب انسان نمی شود و در این راه پرسنگلاخ و عظیم تنهاست و تنهایی باید این مسیر را طی کند. نزدیک ترین کسان نیز  با ما شریک نیستند . ما همان گونه که تنها به دنیا می آییم و تنها خواب می بینیم، تنها  نیز از دنیا می رویم.  اگر در همه امور زندگی مشارکت و مسامحتی می تواند باشد درامور اگزیستانسیل فرد تنهاست برخی از فیلسوفان اگزیستانسیالیست معاصر مانند آلبرکامو نیز بر این تنهایی تأکید می ورزند . اما نتیجه ای که آن ها از این تنهایی می گیرند صرفاً تنهایی و یأس است. اما ما تنهایی معنوی هم داریم که با افسردگی و یأس همراه نیست.. آیات دیگری هم در این زمینه وجود دارد:   وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادي‏ کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ  همان گونه که شما را تنها خلق کردیم همان گونه یکان یکان به سوی ما باز می گردید. 

وَمَنْ کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلا  و هر كه در اين [دنيا] كور[دل] باشد در آخرت [هم] كور[دل] و گمراهتر خواهد بود.

آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست.  

اگر عذاب است انسان خود به تنهایی عذاب را می چشد و اگر روزگار و احوال خوشی در انتظار او باشد خود به تنهایی آن احوال را تجربه می کند. عرفا بر این تفرد تأکید دارند و مهم آثار و نتایجِ این دنیوی تفرد است. 

برخی از مفسران در تفسیر آیه وَمَنْ کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلا  گفته اند اگر در قرآن حتی همین یک آیه بود فکر می کردیم که این سخن رایحه وحی دارد. از این آیه چنین مستفاد می کنند که این کوریِ وجودی، ملاک و محکی است که شخص خود را  در این دنیا با آن می سنجد  اگر رایحه خوشی در ضمیر او نمی وزد اگر امروز و فردای او یکسان است اگر احساس سبکی نمی کند و زیر و زبرشدن ها را تجربه نمی کند اگراحساس قبض و بسط نمی کند و همه ی احوال او یکسانست ، یک جای کار اشکال دارد. انذار خداوند این است که شخص  این مسیر را به تنهایی باید طی کند. . وَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى  کسی بار دیگری را به دوش نمی کشد . 

فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ کسی در آن روز جز خود انسان عذاب را نمی چشد.

یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ . ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً . فَادْخُلِی فِی عِبَادِی . وَادْخُلِی جَنَّتِی .  

همان گونه که گفته شد برخی مفسران شیعه، مراد از این آیه را امام حسین(ع) می دانند. فارغ از هر گونه تفسیری ، امام حسین(ع) یکی از مصادیق نفس مطمئنه است که به سوی خداوند بازگشت .ایشان  نفس مزکی و مطهری داشت و به دلیل روحیه ظلم ستیزی و تربیتی که در دامان پاک پدرو مادر بزرگوارش داشت، حاضر شد از کثیری از برخورداری های دنیوی بگذرد  و به نفس مطمئنه برسد.

انواع نفس وجود دارد : نفس اماره ، نفسی  است که سرکشی می کند و انسان را به کارهای بد وا می دارد، نفس لوامه که نفس سرزش کننده است. اگر کسی بر دو نفس اماره و لوامه فائق آمد دارای نفس مطمئنه خواهد  شد. نفسی که مشحون از آرامش و سکینه است. آنگاه چنین نفسی به سوی خداوند باز می گردد و در صف بندگان خاص خداوند قرار می گیرد.

مولانا غزل بسیار نغزی برای شهیدان کربلا سروده است که اشاره به نفس مطمئنه آن بزرگواران و سبک روحی وسبک بالی آن ها دارد.

کجایید   ای   شهیدان   خدایی
کجایید ای سبک روحان عاشق
کجایید   ای   شهان    آسمانی
کجایید ای ز جان و جا رهیده
کجایید ای در زندان شکسته
کجایید ای در مخزن گشاده
در آن بحرید کاین عالم کف او است
کف دریاست صورت‌های عالم
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق
بلاجویان   دشت   کربلایی
پرنده‌تر  ز   مرغان   هوایی
بدانسته فلک را درگشایی
کسی مر عقل را گوید کجایی
بداده وام داران را رهایی
کجایید ای نوای بی‌نوایی
زمانی بیش دارید آشنایی
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
که اصل اصل اصل هر ضیایی 


یکی از دروس اخلاقی که قرآن به مخاطب خود می دهد و از او انتظار دارد این است که هر گاه متوجه سفر بی بازگشت خود می شود متوجه عجز خود نیز شود: کل من علیها فان هر آنچه در این عالم است فانی می شود. همه ی این نکته های اخلاقی و عرفانی آیات قرآن و هم چنین یادآوری روز قیامت و ذکر تفرد و تنهایی انسان  تلقین عجز به اوست . عجزی که سازنده است و باعث یادآوری انسان شود که بداند قرار است رونده چه مسیری باشد وگرنه فنا و زوال یکی از حقیقی ترین حقیقت این عالم است.
قصه ی عجز انسان و زوال وفنای محتوم انسان در این غزل حافظ به خوبی بیان شده است.

بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
غلام   همت  آنم  که  زیر  چرخ  کبود
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
که   ای   بلندنظر   شاهباز  سدره نشین
تو  را  ز   کنگره   عرش  می‌زنند   صفیر
نصیحتی  کنمت  یاد  گیر  و  در  عمل آر
غم  جهان  مخور  و  پند  من  مبر  از  یاد
رضا  به داده  بده  وز جبین  گره بگشای
مجو  درستی عهد  از  جهان  سست نهاد
نشان  عهد و   وفا نیست  در  تبسم  گل
حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ
بیار  باده که  بنیاد  عمر بر   بادست
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
که این حدیث ز پیر طریقتم  یادست
که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست
که بر من و تو در اختیار  نگشادست
که این عجوز عروس هزار دامادست
بنال بلبل بی دل که جای  فریادست
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
پربیننده ترین ها