بهترین زمان برای بردن آمریکا به گوشه رینگ
حسین دهشیار استاد دانشگاه علامه طباطبایی طی یادداشتی در شماره امروز روزنامه آفتاب یزد به تحلیل وضعیت ایالات متحده آمریکا در عرصه سیاست خارجی پرداخت.
به گزارش صدای ایران، در این یادداشت میخوانیم: «سیاست خارجی در بستر در همتنیدگی ساختارها و فرایندها شکل میگیرد. ساختار مادی، الگوهای قدرت را به صحنه میآورد. ساختار معنایی ترسیمگر جنبههای روانشناختی است. فرایندها که تاکید بر تعاملات بین بازیگری و یادگیری متقابل دارد، ماهیت اجتماعی سیاست خارجی را برجسته میسازد. به همین روی با درک این واقعیات گریزی جز این نیست که نگاه معطوف به این نکته شود که در شکل دادن به سیاست خارجی نهتنها به قدرت در قواره عضلانی آن باید توجه شود بلکه ضرورت فراوان برای در نظر گرفتن اسلوبهای معنایی نیز وجود دارد.
باراک اوباما بر این اعتقاد است که کمتر اتفاق افتاده "آمریکاست که در مقام مقایسه با دیگر کشورهای جهان به این قدرتمندی باشد" و آن را با صراحت فراوان اعلام کرده است. کمترین جای تردیدی وجود ندارد که آمریکا از نقطهنظر تکنولوژی نظامی و ظرفیتهای رزمی در سطحی متفاوت قرار دارد. حجم بودجه نظامی این کشور و توانایی نمایش قدرت در تمامی نقاط گیتی به وضوح نمایانگر این نکته است اما قدرت نظامی تنها هنگامی تجلی عملیاتی متناسب با اهداف مییابد که در چارچوب یک استراتژی هدفمند مطرح شود. پس باید تعریفی منضبط از هویت ملی، منافع ملی و ارزشهای ملی وجود داشته باشد. در کنار آن ضرورت ترسیم نوع تهدید به این کلیتها به ترتیب اولویت باید تعیین شود.
باراک اوباما امروزه این نظریه را اعتبار اعطا میکند که آمریکا ملتی "اجتنابناپذیر"است در حالی که این باورکه قبلا بهوسیله وزیرخارجه بیل کلینتون مطرح شد کمترین تجلی بیرونی را درطول دوران ریاست جمهوری او دارا بوده است. در آغاز هزاره سوم، کاخ سفید در چارچوب اعتقاد به این باور که آمریکا کشوری "استثنایی" است به توجیه بسیاری از اقدامات که در صحنه جهانی با مخالفتهای گسترده روبهرو شد، اقدام کرد. باراک اوباما از همان آغاز دوران ریاست جمهوری این نگاه را فاقد وجاهت تئوریک قلمداد ساخت و آن را به جهت ماهیت "بومیمحوری" مذموم یافت. حال در سالهای پایانی حضور در کاخ سفید در راستای مشروعیت بخشیدن به عملکرد آمریکا در قلمرو بینالمللی آنچه را قبلا ناصواب میدانست موتور محرکه سیاست خارجی معرفی میکند.
زمانی که تعریفی یکپارچه و در همتنیده از منافع، هویت و ارزش در قلمرو سیاست خارجی وجود ندارد، پرواضح است که خلط وسیع معنایی و توجیهی به وجود آید و برای اینکه قدرت خام، تجلی بیرونی بیابد باید توجیه تئوریک شود. این تنها هنگامی امکانپذیر است که یکپارچگی در قلمرو معنایی وجود داشته باشد. به دلیل عدم وجود این یکپارچگی، سیاستها بیبهره از ارتباط ارگانیک میشوند و بیربط جلوهگر میشوند.
تاکید انگلستان و فرانسه برای مداخله نظامی در لیبی بسترساز شد تا موشکهای کروز آمریکایی برای هموار کردن حمله هوایی این دو کشور استعماری به سوی لیبی شلیک شوند. فشار وسیع فرانسه به آمریکا برای توسل به قوه قهریه در سوریه که ترسیم خط قرمز را حیات داد در نهایت به پیشقدمی آمریکا منجر نشد. جان کری روسیه را به توسل به سیاستهای قرن نوزدهمی در قرن بیست و یکم متهم و تهدید به واکنش کرد، هرچند که دغدغههای تجاری فرانسه و آلمان و ملاحظات مالی انگلستان الحاق کریمه را برای روسیه فاقد هزینه ساخت.
باراک اوباما که در انتخابات سال 2008 محور سیاست خارجی خود را به جهت اینکه محل اصلی استقرار تروریستها را افغانستان میدانست افزایش نیروهای آمریکایی به مقدار بالای یکصد هزار نفر در نبرد افغانستان قرار داده بود، حال تخلیه کامل این کشور از نیروهای آمریکایی در سال 2016 را بدون توجه به شرایط محیطی اعلام کرده است.
سیاست محوریت یافتن شرق آسیا در سیاست خارجی که برای اطمینان خاطر دادن به متحدین آمریکا در منطقه در دوره دوم ریاست جمهوری طراحی شد، از یک سو سیاستهای چین را نسبت به کشورهای منطقه تهاجمیتر ساخته و از سوی دیگر نزدیکی وسیعتر اقتصادی چین و روسیه را رقم زده است.
آمریکا هر چند از نظر تکنولوژی نظامی، تنوع و توان تسلیحاتی بیرقیب است اما محققا برخلاف نظر ساکن کاخ سفید در شرایط بسیار آسیبپذیری به لحاظ فقدان انسجام نظری و تعارضات درونی اعتقادی تصمیمگیرندگان قرار دارد. امروزه کمترین توجیه برای امتیاز دادن به آمریکا و بالاترین قدرت مانور برای در سهکنج قرار دادن این بازیگر وجود دارد. کشورهایی که از اجماع نخبگی، همبستگی ملی، رونق اقتصادی، پویایی فرهنگی و نقشآفرینی تاثیرگذار بینالمللی برخوردار باشند در موقعیت بسیار متمایزی قرار دارند تا آمریکا را به مسیری سوق دهند که فزونترین میزان منفعت، بالاترین اعتبار هویتی و بیشترین وجاهت ارزشی را برای آنان ممکن سازد.»
به گزارش صدای ایران، در این یادداشت میخوانیم: «سیاست خارجی در بستر در همتنیدگی ساختارها و فرایندها شکل میگیرد. ساختار مادی، الگوهای قدرت را به صحنه میآورد. ساختار معنایی ترسیمگر جنبههای روانشناختی است. فرایندها که تاکید بر تعاملات بین بازیگری و یادگیری متقابل دارد، ماهیت اجتماعی سیاست خارجی را برجسته میسازد. به همین روی با درک این واقعیات گریزی جز این نیست که نگاه معطوف به این نکته شود که در شکل دادن به سیاست خارجی نهتنها به قدرت در قواره عضلانی آن باید توجه شود بلکه ضرورت فراوان برای در نظر گرفتن اسلوبهای معنایی نیز وجود دارد.
باراک اوباما بر این اعتقاد است که کمتر اتفاق افتاده "آمریکاست که در مقام مقایسه با دیگر کشورهای جهان به این قدرتمندی باشد" و آن را با صراحت فراوان اعلام کرده است. کمترین جای تردیدی وجود ندارد که آمریکا از نقطهنظر تکنولوژی نظامی و ظرفیتهای رزمی در سطحی متفاوت قرار دارد. حجم بودجه نظامی این کشور و توانایی نمایش قدرت در تمامی نقاط گیتی به وضوح نمایانگر این نکته است اما قدرت نظامی تنها هنگامی تجلی عملیاتی متناسب با اهداف مییابد که در چارچوب یک استراتژی هدفمند مطرح شود. پس باید تعریفی منضبط از هویت ملی، منافع ملی و ارزشهای ملی وجود داشته باشد. در کنار آن ضرورت ترسیم نوع تهدید به این کلیتها به ترتیب اولویت باید تعیین شود.
باراک اوباما امروزه این نظریه را اعتبار اعطا میکند که آمریکا ملتی "اجتنابناپذیر"است در حالی که این باورکه قبلا بهوسیله وزیرخارجه بیل کلینتون مطرح شد کمترین تجلی بیرونی را درطول دوران ریاست جمهوری او دارا بوده است. در آغاز هزاره سوم، کاخ سفید در چارچوب اعتقاد به این باور که آمریکا کشوری "استثنایی" است به توجیه بسیاری از اقدامات که در صحنه جهانی با مخالفتهای گسترده روبهرو شد، اقدام کرد. باراک اوباما از همان آغاز دوران ریاست جمهوری این نگاه را فاقد وجاهت تئوریک قلمداد ساخت و آن را به جهت ماهیت "بومیمحوری" مذموم یافت. حال در سالهای پایانی حضور در کاخ سفید در راستای مشروعیت بخشیدن به عملکرد آمریکا در قلمرو بینالمللی آنچه را قبلا ناصواب میدانست موتور محرکه سیاست خارجی معرفی میکند.
زمانی که تعریفی یکپارچه و در همتنیده از منافع، هویت و ارزش در قلمرو سیاست خارجی وجود ندارد، پرواضح است که خلط وسیع معنایی و توجیهی به وجود آید و برای اینکه قدرت خام، تجلی بیرونی بیابد باید توجیه تئوریک شود. این تنها هنگامی امکانپذیر است که یکپارچگی در قلمرو معنایی وجود داشته باشد. به دلیل عدم وجود این یکپارچگی، سیاستها بیبهره از ارتباط ارگانیک میشوند و بیربط جلوهگر میشوند.
تاکید انگلستان و فرانسه برای مداخله نظامی در لیبی بسترساز شد تا موشکهای کروز آمریکایی برای هموار کردن حمله هوایی این دو کشور استعماری به سوی لیبی شلیک شوند. فشار وسیع فرانسه به آمریکا برای توسل به قوه قهریه در سوریه که ترسیم خط قرمز را حیات داد در نهایت به پیشقدمی آمریکا منجر نشد. جان کری روسیه را به توسل به سیاستهای قرن نوزدهمی در قرن بیست و یکم متهم و تهدید به واکنش کرد، هرچند که دغدغههای تجاری فرانسه و آلمان و ملاحظات مالی انگلستان الحاق کریمه را برای روسیه فاقد هزینه ساخت.
باراک اوباما که در انتخابات سال 2008 محور سیاست خارجی خود را به جهت اینکه محل اصلی استقرار تروریستها را افغانستان میدانست افزایش نیروهای آمریکایی به مقدار بالای یکصد هزار نفر در نبرد افغانستان قرار داده بود، حال تخلیه کامل این کشور از نیروهای آمریکایی در سال 2016 را بدون توجه به شرایط محیطی اعلام کرده است.
سیاست محوریت یافتن شرق آسیا در سیاست خارجی که برای اطمینان خاطر دادن به متحدین آمریکا در منطقه در دوره دوم ریاست جمهوری طراحی شد، از یک سو سیاستهای چین را نسبت به کشورهای منطقه تهاجمیتر ساخته و از سوی دیگر نزدیکی وسیعتر اقتصادی چین و روسیه را رقم زده است.
آمریکا هر چند از نظر تکنولوژی نظامی، تنوع و توان تسلیحاتی بیرقیب است اما محققا برخلاف نظر ساکن کاخ سفید در شرایط بسیار آسیبپذیری به لحاظ فقدان انسجام نظری و تعارضات درونی اعتقادی تصمیمگیرندگان قرار دارد. امروزه کمترین توجیه برای امتیاز دادن به آمریکا و بالاترین قدرت مانور برای در سهکنج قرار دادن این بازیگر وجود دارد. کشورهایی که از اجماع نخبگی، همبستگی ملی، رونق اقتصادی، پویایی فرهنگی و نقشآفرینی تاثیرگذار بینالمللی برخوردار باشند در موقعیت بسیار متمایزی قرار دارند تا آمریکا را به مسیری سوق دهند که فزونترین میزان منفعت، بالاترین اعتبار هویتی و بیشترین وجاهت ارزشی را برای آنان ممکن سازد.»
گزارش خطا
آخرین اخبار
"... سیاستهای چین را نسبت به کشورهای منطقه تهاجمیتر ساخته و از سوی دیگر نزدیکی وسیعتر اقتصادی چین و روسیه را رقم زده است."
آیا واقعاً ایران، چه از نظر حاکمیت و چه از نظر قابلیتهای کشوری، قابل مقایسه با چین است!؟
"کشورهایی که از اجماع نخبگی، همبستگی ملی، رونق اقتصادی، پویایی فرهنگی و نقشآفرینی تاثیرگذار بینالمللی برخوردار باشند در موقعیت بسیار متمایزی قرار دارند تا آمریکا را به مسیری سوق دهند که فزونترین میزان منفعت، بالاترین اعتبار هویتی و بیشترین وجاهت ارزشی را برای آنان ممکن سازد.» "
کشف بزرگ: جاییکه خورشید می تابد روشن خواهد بود!
این شاخص هایی را که نام بردید میتوانید در مورد ایران و حاکمیتش بکار برید!؟
مگر مغز وسیله ای برای اندیشیدن و زبان برای بیان آن نیست!؟