سیاست و امکان‌ های حیات عارفانه

کد خبر: ۹۰۳۰۴
تاریخ انتشار: ۰۱ آذر ۱۳۹۴ - ۱۵:۴۶
محمدجواد غلامرضا کاشی؛ عرفان یک منظومه موثر و نیرومند در حافظه فرهنگی ماست. بخواهیم یا نخواهیم در حیات جمعی ما حاضر است و اثر گذار. تحولات سیاسی ما را بدون نقش آفرینی عرفان نمی‌توان شناسایی کرد. در الگوهایی اعمال قدرت و مقاومت به شیوه‌های گوناگون حضور پیدا می‌کند و پنهان یا آشکار، نقش می‌آفریند. بنابراین خوب است امکان‌های مختلف گشودگی سیاست بر عرفان یا عرفان بر سیاست را مورد شناسایی قرار دهیم. امکان‌های مطلوب از نامطلوب را بازشناسیم و ظرفیت‌های آن را از نقطه نظر سیاسی بکاویم.

آیا از نقطه نظر اندیشه سیاسی و اندیشه سیاسی مدرن، می‌توان پنجره‌ای به سمت عرفان گشود؟ به فرض گشوده شدن سیاست به سمت عرفان، چه صوری از ارتباط میان سیاست و عرفان متصور است؟ در هر یک از این صور، سیاست چه معنایی خواهد یافت، عرفان چه معنایی؟ با توجه به مسائل و مشکلات امروز ما، کدام الگو از نسبت میان سیاست و عرفان راه گشاست؟ اینها مفاهیمی است که در این یادداشت تلاش می‌کنم به آنها پاسخ دهم.

سیاست در چه زمانی پنجره‌ای به سمت عرفان خواهد گشود
سیاست هنگامی راه بر عرفان خواهد گشود که چند و چون درونه افراد را در چند و چون سامان سیاسی موثر بدانیم. اگر متفکر سیاسی در ساماندهی به اندیشه خود، برای وجدان فردی، کمال فردی، تربیت پذیری، اخلاق و فضائل فردی موضوعیتی قائل شود، سیاست راه بر عرفان خواهد گشود. والا این دو با هم به کلی بیگانه خواهند بود.

اندیشه‌های لیبرال به ویژه در روایت کلاسیک آن، در ساماندهی به نظم سیاسی، با بیرونه افراد سروکار دارند. هر فرد یک نیروست، یک مولفه خواهنده و جامعه تعارض میان این مولفه‌های خواهنده است. باید کاری کرد که این مولفه‌ها با یکدیگر برخورد نکنند. یکدیگر را نشکنند. باید بیشترین امکان برای کاهش آسیب ناشی از برخورد میان این خواهندگان را فراهم کرد. در این منظر، هر چه به درونه فرد انسانی و وجدان و اخلاقیات شخصی مربوط است، خارج از موضوع تلقی می‌شود. چنین تلقی از سیاست، راه بر عرفان نخواهد گشود.

اما اگر سیاست را با جوانب اخلاق شخصی و وجدانیات و وجوه درونی فرد مرتبط بدانیم، چه امکان‌هایی برای برقراری نسبت میان عرفان و سیاست پیش چشم ما قرار خواهد گرفت؟

امکان‌های گشوده میان سیاست و عرفان
در زمینه نسبت میان سیاست و عرفان، به نظرم پنج الگو قابل تصور است. هر یک از این الگوها، نشانگر فرصت‌ها و تهدیدهای ناشی از عارفانه نظر کردن به امر سیاسی است. یکایک این الگوها را به طور فهرست وار بررسی خواهیم کرد و به الگوی مطلوب مورد نظر نگارنده خواهیم پرداخت.

اول: جایگزینی خرد عارفانه به جای خرد سیاسی
الگوی نخست، بر این باور است که باید عرصه سیاسی را به کلی به خرد عارفانه سپرد. خرد عارفانه است که می‌تواند قلمرو حیات سیاسی را با سعادت و نیکبختی نوع انسان توام کند. این سنخ از نسبت میان سیاست و عرفان، عموماً ریشه افلاطونی دارد. اما از منظر افلاطونی، نسبت میان سیاست و عرفان، خود در دو چشم انداز قابل فهم است. چشم انداز معطوف به رئیس، و چشم انداز معطوف به قاعده هرم سیاسی.
 
الف: چشم انداز معطوف به رئیس
رئیس شهر عدالت افلاطونی را فیلسوف می‌خوانند. اما از فیلسوف افلاطونی تفاسیر عارفانه نیز ممکن است. چنانکه فلسفه افلاطونی را در روایت نوافلاطونی‌اش با عرفان همساز کرده اند و همین روایت در جهان اسلام جریان پیدا کرد. بر این مبنا، رئیس همان قطب و عارفی است که با مبدا حق مرتبط می‌شود و مردم را از فیض وجود خود بهره مند می‌سازد. اندیشه سیاسی عرفای مسلمان از این سنخ است. همانطور که افلاطون خرد فیلسوف را حاکم بر قلمرو حیات سیاسی می‌کند، این سنخ از متفکران نوافلاطونی نیز شهود عارفانه را بر قلمرو حیات سیاسی حاکم می‌کنند و امید می‌برند که رستگاری جمعی روی بنماید.
 
ب: چشم انداز معطوف به قاعده هرم
اما روایت دیگری نیز از مدینه فاضله افلاطونی وجود دارد. روایتی که در رساله فایدون افلاطون منعکس است. بر مبنای این رساله، مدینه فاضله حاصل تجربه عشق است که ابتدا در قلمرو حیات خصوصی روی می‌نماید و از عشق به روی جنس مخالف آغاز می‌شود و سرانجام به عشق فرد به هم نوعان می‌انجامد و اینچنین جامعه سیاسی از عشق همگان به یکدیگر حاصل می‌شود. این روایت از مدینه فاضله افلاطونی از قاعده آغاز می‌شود. در این روایت به جای آنکه امیال در پرتو خرد فیلسوف یا عارف سرکوب شوند تا مدینه تحقق یابد، همان امیال‌اند که بستر کمالی طی می‌کنند و مدینه فاضله را تحقق می‌بخشند. اگر با توجه به منابع این سوی جهان عرفان را حاصل حیات بخشیدن به نگاه عاشقانه به خود و دیگری و جهان قلمداد کنیم، عرفان می‌تواند با تکیه بر قاعده هرم اجتماعی بستر ساز جامعه کمال مطلوب شود

نگارنده به هیج یک از این دو روایت باور ندارد. این هر دو روایت، از سوبژکتیویته انسان مدرن بی خبرند. جهان مدرن زاینده کثرت و منظرهای متعدد است. این هر دو روایت سودای وحدت جامعه حول و حوش حقیقتی عارفانه دارند و چشم اندازی جز یک جامعه بسته پیش چشم نمی‌گشایند.
 
دوم: عرفان به منزله مکمل حیات سیاسی
الگوی دوم برقراری نسبت میان عرفان و سیاست، باور به آن است که جامعه سیاسی یک جسم و یک روح دارد. جسمانیت آن را باید به دست سیاست و سیاستمداران سپرد تا با عقل عرفی و این جهانی به اداره امور بپردازند و روح آن را به حیات عرفانی. باید جامعه را که از صبح تا شام، سودای امور روزمره دارد، شبانگاهان با نوای عارفانه روان و روح شان را نوازش کنیم تا گرد و غبار دل در پرتو آئینه عرفان بشویند. این همان کاری است که تصور می‌کنم لیبرال‌های مسلمان در جامعه ایرانی در سر دارند. تلاش می‌کنند عرفان را به معنویت جهان جدید تبدیل کنند. این سنخ عرفان کاری به کار معضلات جامعه جدید ندارد. منتقد فقر و شکاف طبقاتی و زور و ستم و خشونت نیست. دل‌ها را از زنگار می‌پیراید و البته امید دارد که این دل‌های روشن شده، نقطه عزیمت تحول جامعه و اخلاقی تر شدن آن نیز بشود.

سوم: سیاست ورزی عارفانه بستر هستی دار شدن فرد میانمایه
این روایت فی الواقع روایتی اگزیستانسیالیستی از نسبت میان سیاست و عرفان است. در این روایت، به عارف نظر داریم که بیرون از قلمرو حیات مردم میانمایه، پا در میدان سیاست می‌گذارد و دل سپرده به ارزش‌های والای اخلاقی، دست به اقدام متهورانه می‌زند. سیاست به بستر برون رفت فرد از میانمایگی و ورود او به قلمرو حیات عارفانه تبدیل می‌شود. این سنخ از نسبت میان سیاست و عرفان را می‌توان از روایت کیرکگاد از امر سیاسی استنباط کرد. مثلا چهره اساطیری آرش کمانگیر در سنت ایرانی یک نمونه از این برداشت است. آنچه آرش در عرصه سیاسی کرد، با آنجه ابراهیم در عرصه ایمان انجام داد، هم سنخ بود. اگرچه بستر هستی دار شدن ارش سیاست بود و بستر هستی دار شدن ابراهیم ایمان. اما هر دو به امر ناممکن می‌اندیشیدند و به تحقق آن  ایمان داشتند.
 
چهارم: نگرش زیبایی شناختی به امر سیاسی
روایت چهارم فی الواقع از بستر همان روایت سوم برمی‌خیزد اگرچه به جای نگرش فردی و نخبه گرایانه، نگرشی جمعی و معطوف به جنبش‌های اجتماعی دارد. عرفان در سنت ما، رویکردی زیبایی شناختی به امر دینی و ایمانی است. اگر حیات عارفانه را بستر شکوفایی نگرش زیبایی شناختی در سنت خود بیانگاریم، در آن صورت، زیبایی شناسانه کردن سیاست با عرفان امکان پذیر است. در این روایت به جنبش‌های اجتماعی جدید به منزله تحقق امر ناممکن امید می‌بندیم. اینچنین در جهانی که دیگر ایدئولوژی‌ها، از میدان به در رفته‌اند، از عرفان درکی زیباشناسانه اخذ میکنیم و میدان را می گشائیم.
 
پنجم: عرفان بستر تحقق سیاست عقلانی
از میان روایت‌های فوق، نگارنده به روایت پنجم نظر مساعد دارد. در این روایت، سیاست عقلانی نیازمند بستری است که آن را امکان پذیر کند. به نظرم عرفان در شرایط خاص این منطقه، می‌تواند بستر ساز سیاست معقول باشد اجازه دهید در باره سیاست معقول و بسترهای امکان دهنده آن بیشتر بحث کنم.

مقصود از سیاست معقول، اتکای جامعه سیاسی به یک عقلانیت است. این روایت در مقابل لیبرالیسم کلاسیک، جامعه سیاسی را حل معادله تنازع منافع نمی‌داند و به جای آزادی منفی به آزادی مثبت چشم دارد. روسو و کانت چهره‌های کلاسیک این روایت محسوب می‌شوند. اما روایت قرن بیستمی از این روایت را نزد هابرماس می‌توان یافت. اجازه بدهید ابتدا به الگوی کانتی اشاره کنم و آنگاه به هابرماس خواهم پرداخت.

الف: الگوی کانتی
در الگوی کانتی، سیاست معقول ناشی از نسبت میان افراد معقول است. هر یک از افراد اگر از امیال و خواست‌های فردی خود گذر کنند و تن به حکم کلی عقل بسپارند، تسلیم قاعده و حکمی عام خواهند شد و به یک شخصیت اخلاقی تبدیل می‌شوند. جامعه سیاسی جمع میان افراد اخلاقی شده است. چنین جامعه‌ای یک جامعه اخلاقی و عقلانی خواهد بود. اما کانت می‌داند همگان تن به حکم کلی عقل نمی‌سپارند و در عمل اکثریت مردم تسلیم امیال و منافع فردی خود هستند. کانت به همین جهت به نقش دین در حیات اجتماعی و سیاسی نظر دارد. به باور او، دین در بیدار سازی وجدان‌های فردی منشاء  اثر است و می‌تواند بسترساز حیات سیاسی معقول شود اگر بر این باور باشیم که عرفان در این منطقه از جهان بیش از شریعت، بیدار کننده وجدان‌های فردی است، می‌توانیم برای عرفان نقشی در الگوی سیاست عقلانی کانتی قائل شویم.
 
ب: الگوی هابرماسی
الگوی هابرماسی از حیات سیاسی، کم و بیش همان الگوی کانتی است. با این تفاوت که هابرماس، عدول از امیال و منافع فردی را یک رویداد فردی نمی‌داند بلکه به منزله یک رویداد سیاسی به آن نظر می‌کند. در روایت هابرماس، عرصه عمومی همان جایی است که منظرگاه‌های متکثر رو به روی هم می‌نشینند و در پرتو معجزه زبان در فرایند یک گفتگوی آزادانه، جامعه عقلانی تحقق خواهد یافت.

مزیت روایت هابرماسی نسبت به روایت کانتی، عنایت او به کثرت و تعدد منظرگاه‌ها و ضرورت وصول به یک عقلانیت در زیست جمعی است. روایت هابرماس نسبت به آنچه کانت می‌گفت، عینی تر است و با جهان واقعی سازگارتر.

اما هابرماس هم می‌داند کنار هم نشستن منظرگاه‌های متکثر نیازمند بستری است که این امکان را فراهم کند. اگر آنها که رویاروی هم نشسته‌اند، با چشم خصومت و دشمنی به هم نظر کنند، گفتگویی آغاز نخواهد شد. اساسا گفتگو از زمانی آغاز می‌شود که طرفین با چشم برابر به هم نظر کنند و حق حیات و سخن گفتن را برای هم قائل باشند.

عرفان در مقابل حیات متشرعانه، عام گرا، جهانشمول و فراهم سازنده سپهری فرادینی است. به این معنا می‌توان از این ظرفیت عرفان بهره برد و در عرصه عمومی امکانی برای به رسمیت شناختن یکدیگر فراهم کرد.
 
*********
آنچه نوشتم، حاصل نوعی بلند بلند فکر کردن است. می‌دانم که از عرفان در عرصه سیاست خطرها خیزد. اما گاهی فکر می‌کنم رها کردن این ذخیره فرهنگی و تاریخی، می‌تواند به نحوی دیگر خطر آفرین باشد. عرفان یکی از داشته‌های غنی ماست. آیا می‌توان به بهره گیری از آن، افقی تازه برای حیات سیاسی گشود؟؟


*استاد دانشگاه علامه طباطبایی

برای دیدن متن در وبلاگ دکتر کاشی (اینجا) را کلیک کنید.

پربیننده ترین ها