پيري سیاستمداران در ايران

کد خبر: ۸۷۸۴۷
تاریخ انتشار: ۱۶ آبان ۱۳۹۴ - ۰۸:۳۷
عباس عبدي در سرمقاله اعتماد نوشت:

يكي از نكات جالبي كه در عرصه سياست در ايران ديده مي‌شود پيري مفرط فعالان اصلي سياسي و اجرايي است، آن هم در شرايطي كه دنيا به دلايل متعددي در حال جوان‌گرايي است. كافي است كه توجه كنيم نخست‌وزير انگليس، يا رهبران احزاب اروپايي و حتي امريكايي به نسبت گذشته جوان‌تر شده‌اند و بسياري از آنان در ميانسالي از سياست رسمي بازنشسته مي‌شوند. البته نه اينكه كنار بروند و هيچ كاري نكنند، بلكه در حاشيه سياست رسمي قرار مي‌گيرند و كمك مي‌كنند، ولي در ايران چنين مساله‌اي نه در ساخت اجرايي و رسمي و نه حتي در ميان احزاب و گروه‌ها و حتي در شركت‌هاي خصوصي نيز ديده نمي‌شود. نه اينكه نيست، بلكه به يك قاعده تبديل نشده است. جالب اينكه در دولت پيش هم هنگامي كه خواستند جوانان را مثلا سر كار بياورند، در مقام مشاور آوردند، در حالي كه مشاوران معمولا افراد مسن‌تر هستند!! خب كار ما در همه امور معكوس است، اين هم مثل بقيه. ممكن است پرسيده شود كه دليل اين وضع چيست؟ چرا نه تنها جوان‌گرايي نمي‌كنيم، بلكه پيرمردان ما بعضا چند شغل دارند و حتي با انواع توجيهات در آن مشاغل قرار دارند، دريغ از اينكه لحظه‌اي شغل‌هاي گوناگون خود را ترك كنند. وقتي كه خوب به وضع خود نگاه كنيم.

مي‌توانيم عكس‌هاي پوليت بوروي احزاب كمونيست را به ياد آوريم كه در دهه ١٩٨٠ ميلادي، اكثر آنان بالاي ٧٠ سال از عمرشان گذشته بود. چند علت براي توضيح اين وضع مي‌توان برشمرد.

١ـ افراد سالمند سياسي برخلاف ادعاهايي كه در مورد توانايي و صلاحيت خود دارند، به دليل اصرار بر ادامه مديريت خود، در يك چيز قطعا واجد صلاحيت نيستند و آن تربيت و آموزش افرادي است كه توانسته باشند جاي آنان را بگيرند. آنان گمان مي‌كنند كه خودشان با صلاحيت‌هاي ذاتي متولد شده‌اند و ديگر كسي را ياراي جايگزيني آنان در انجام امور نيست. در حالي كه اين يك اشتباه فاحش است. آنان نه تنها نتوانسته‌اند افرادي را تربيت كنند و آموزش دهند كه ادامه‌دهنده راه آنان باشند، بلكه در شكل دادن به ساختار مناسب به نحوي كه عملكرد آن ساختار، مستقل از افراد باشد، نيز شكست خورده محسوب مي‌شوند.

٢ـ مشكل ديگر فقدان اعتماد به نفس اين افراد به خودشان و نيز عملكرد و ساختار معيوب‌شان است. آنان برخلاف آنچه به ظاهر مي‌گويند و خود را يكه دوران مي‌نامند، در عمل اعتماد به نفس كافي نسبت به عملكرد خود ندارند و ادامه آن را منوط به حضور بدون قيد و شرط خود در رأس هر كاري مي‌دانند. در واقع غرور كاذبي كه از خود نشان مي‌دهند، تعبير ديگري از فقدان اعتماد به نفسي است كه در خود سراغ ندارند.

٣ـ بدترين علت چنين رخدادي، حق آب و گل براي خود قايل شدن است. آنان گمان مي‌كنند كه مالك آن چيزي هستند كه در دوره مديريتي آنان ساخته شده است (بر فرض اينكه چنين چيزي ساخته شده باشد) آنان براي خود در اين ساخته‌ها حق نسق يا حتي مالكيت قايل مي‌شوند و نيز به نحوي گمان مي‌كنند كه اختياردار آن هستند كه به هر كس بخواهند بسپارند و به هر كس كه خواستند نسپارند. در حالي كه همه ما در هر موضع اجتماعي و عمومي كه هستيم يك كارگزار و يك امانت‌دار بايد باشيم و نه صاحب حق و مالك. نگاه آنان به امور و سياست، نگاه سنتي است. نگاهي از بالا به مردم دارند و نه نگاهي از پايين. حتي اگر خيرخواه هم باشند، خود را در مقام مرشد اجرايي مردم يا مرشد اعضاي گروه سياسي مي‌بينند و نه در مقام يك فرد كارگزار و پاسخگو.

اخيرا وزير راه و شهرسازي نكته‌اي را گفت كه كمتر انعكاس يافت. اينكه وي مخالف ايده تكريم ارباب‌رجوع است. اين ايده خيرخواهانه ولي غيرمدرن است. مثل تكريم مهمان است. اين ايده به آن معناست كه دولت و كارمندش خود را صاحب‌خانه مي‌داند و مردم و ديگران را مهمان و از منظر اخلاقي مي‌خواهد آنان را تكريم كند. در حالي كه در نظام مدرن چنين چيزي وجود ندارد. كارگزار بايد اداي وظيفه كند و نه تكريم كه موضوعي اخلاقي و از باب احسان است و نه وظيفه. چنين نگاهي موجب مي‌شود كه صاحبان كرسي‌هاي سياست خود را دايمي تلقي كنند.

٤ـ نكته بسيار مهم ديگري كه كمتر به آن توجه مي‌شود وجه ديگري از فقدان اعتماد به نفس در پيرسالاران است. يعني آنان در بطن و ضمير خود مي‌دانند اگر كنار بروند شخصيت حقيقي آنان در برابر شخصيت حقوقي آنان رنگ مي‌بازد و به حاشيه رانده شده و فراموش مي‌شوند. اين امر ناشي از موقعيت‌هاي رانتي مديران است كه وقتي در مصدر كاري قرار مي‌گيرند اعتبار پيدا مي‌كنند نه اينكه ذاتا افراد معتبري باشند و به دليل آن اعتبار در مصدر كاري قرار گرفته باشند. مثلا وزراي خارجه در ايالات متحده وقتي كنار مي‌روند در دانشگاه‌ها و مراكز تحقيقاتي حضور دارند و در شكل دادن به سياست خارجي نقش دارند. بنابر اين كنار رفتن از كار چيز مهمي براي آنان نيست؛ زيرا آنان با كنار رفتن نابود نمي‌شوند بلكه مرحله جديدي از زندگي سياسي را آغاز مي‌كنند كه جذاب هم هست. خيلي از وزرا و مقامات در آن كشورها خودشان استعفا مي‌دهند بدون اينكه نيازي ببينند به هر قيمتي در وزارت بمانند. ولي اگر جامعه‌اي باشد كه وزير خارجه‌اش كنار رود و ديگر كسي نه از او يادداشتي ببيند و نه اظهارنظر مفيدي، معلوم است كه با چنگ و دندان اين پست را تا ٩٠ سالگي حفظ مي‌كند و به هر خفتي باشد تن مي‌دهد تا بماند زيرا كنار رفتن از اين موقعيت حقوقي بادآورده و رانتي، به منزله پوچ و نابود شدن او خواهد بود.

٥ـ بدترين ويژگي كه موجب پيرسالاري مي‌شود، قايل شدن حق تربيت براي خود است. اينكه ديگران انسان‌هاي گمراهي هستند كه بايد به دست او هدايت شوند. در چنين موقعيتي هرچه سن و سال فرد مرشد و هدايت‌گر بالاتر باشد ارزشمندتر است، در حالي كه مساله امروز سياست انجام وظيفه قانوني و كارگزاري مردم است. تربيت اخلاقي و سياسي مردم از خلال شيوه‌هاي ديگر انجام مي‌شود و نه از طريق سياست‌گذاري‌هاي رسمي.

٦ـ يكي ديگر از دلايل اين وضع تصور نادرستي است كه برخي افراد از حضور خود در انقلاب دارند. بسياري از افرادي كه در انقلاب شركت داشتند در دوره جواني از زندگي سياسي بودند، لذا خود را صاحب و ميراث‌دار انقلاب مي‌دانند و چون در جواني به پست و مقام رسيده‌اند، بيش از ٥٠ سال وقت دارند كه اين مسير را حفظ كنند و در اين مسير دو يا سه نسل جوان را قرباني ادعاها و حضور خود مي‌كنند و ناخواسته به آنان مجال حضور را نمي‌دهند. نتيجه اين وضع خطير است. جوانان در برابر اين جريان واكنش منفي نشان مي‌دهند و چون مجال حضور موثر در سياست را پيدا نمي‌كنند، ناپخته و منفعل هم مي‌شوند و ارزش و توان مديريتي جامعه در مجموع نزول مي‌كند و در سراشيبي قرار مي‌گيرد. پيرسالاري از درد‌هاي مزمن جامعه ما است بايد براي آن فكري كرد، پيش از آنكه دير شود اگر تاكنون دير نشده باشد.
پربیننده ترین ها