نقیب زاده:آمریکا نمی گذارد روابط ایران و اروپا بهبود یابد/نگران نفوذ ایران در منطقه هستند
دکتر احمد نقیب زاده در کافه خبر موانع و چالش های ایران برای پیاده ساختن مدل چین در عادی سازی رابطه با آمریکا را مورد بررسی قرار داد.
به گزارش خبرآنلاین، در روزگاری که سیاستمداران و چهره های دانشگاهی با تردید از موضوع ورود حسن روحانی به صحنه انتخابات ریاست جمهوری استقبال می کردند، احمد نقیب زاده از معدود نخبگان و تئوریسین های سیاسی کشور بود که از همان ابتدا تمام قد پشت شیخ دیپلمات ایستاد و از مردم دعوت کرد برای نجات کشور به او رای دهند. نقیب زاده که جامعه شناسی علوم سیاسی را در فرانسه خوانده سال ۱۳۶۴ به کشور باز می گردد و در دانشگاه تهران و مدتی هم در دانشکده روابط بین الملل وزارت خارجه تدریس می کند. بی پرده سخن گفتن از عادات شناخته شده این استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران است. حقایق و تحلیل های سیاسی را با کمترین ملاحظات و محافظه کاری بر زبان می راند و آنچه راست می پندارد را با کمترین نگرانی طرح می کند. احمد نقیب زاده به کافه خبر آمد و پاسخگوی سوالات ما در خصوص بحران مهاجرت در اروپا، بحران سوریه و همچنین چشم انداز روابط ایران و غرب بود. دانش آموخته دانشگاه نانتر فرانسه در این گفتگوی مفصل تاکید کرد اگر روند تنش زدایی که با غرب آغاز شده، به نتیجه نرسد هیچ کس در این روند پیروز بیرون نخواهد آمد. در ادامه مشروح گفتگوی ۳ ساعته با دکتر احمد نقیب زاده را می خوانید.
موضوع اتخاذ سیاست خارجی و امنیتی مشترک در اروپا از همان ابتدا هم یکی از پاشنه آشیل های همگرایی اتحادیه اروپا به شمار می رفت و برخی آن را اصلی ترین مانع بر سر گسترش همکاری ها و یکسانی های مجموعه اروپایی می دانستند. حالا با شدت گرفتن بحران مهاجرت و همچنین سوریه این پاشنه آشیل دوباره رخ نمایی می کند. آلمان در کنار اسپانیا و اتریش مواضعشان به روسیه نزدیک شده در حالی که بریتانیا و فرانسه بیشتر سمت آمریکا هستند. این واگرایی چه سرنوشتی را برای اتحادیه رقم خواهد زد؟
هر جا دولتی وجود دارد، خودمحوری و منافع ملی هم مطرح می شود و منافع دولتی هیچ دولتی با دیگر دولت ها تطابق ندارد. بنابراین طبیعی بود در این حوزه که مستقیما به منافع ملی و حاکمیت ملی هم مربوط می شود این اختلاف نظرها به وجود آید مگر اینکه موضوع تشکیل ایالات متحده اروپا محقق می شد. تمام تلاش هایی هم که در این زمینه انجام گرفته تقریبا با شکست رو به رو شده و حتی پیش نویس قانون اساسی هم که در سالهای ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲ نوشته شد هم به همین دلیل به نتیجه نرسید و حالا هم کسانی که به عنوان مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا عمل می کنند اغلب کسانی هستند که از پرسنالیته و شخصیت چندان مهمی برخوردار نیستند و شخصیت های قوی ندارند. چرا؟ برای اینکه تابع دولت های عضو باشند. حتی در دوره ای صحبت بود که تونی بلر رئيس کمیسیون شود اما مخالفت هایی با این انتخاب صورت گرفت و در نهایت شخصیت ضعیف تری را برگزیدند. با این سبک، دولت ها تا حدی مطئمن می شوند که اتحادیه اروپا قدمی فراتر از نظر دولت های مربوطه بر نمی دارد. بنابراین اتحادیه اروپا اتحادیه دولت ها باقی می ماند. تا حالا هم امتحانات زیادی پس داده.
توجه داشته باشید که همیشه بر سر خاورمیانه اختلاف نظرها وجود داشته. برای اینکه دو سه کشور نسبت به خاورمیانه حساس هستند و علایقی بر سر این منطقه دارند. فرانسه در درجه اول و به دلایل تاریخی کلاسیک و اسپانیا و ایتالیا در درجه دوم به دلیل همسایگی آبی. این علاقه سبب شد تا از زمان حمله به کانال سوئز در سال ۱۹۵۶ هر طرحی که با هدف حضور در خاورمیانه پی ریختند با مخالفت آمریکا رو به رو می شد. بعد از فروپاشی شوروی هم که ایالات متحده سیاست یکجانبه گرایی را در پیش گرفت.
تنها زمانی که دریچه امیدی در این زمینه گشوده شده زمان اوباما است که ایالات متحده سیاست های یکجانبه گرایی کنار گذاشته و این کشور برعکس می خواهد کشورهای اروپایی را جلو بیندازد ولی رهبری را همچنان در کنترل داشته باشد. به همین دلیل هم اجازه داد فرانسویان وارد لبنان شوند.
به صورت مشخص به موضوع سوریه و اختلاف نظرها در این رابطه بپردازیم. این اختلاف نظر از کجا نشات می گیرد؟
مسئله سوریه مسئله پیچیده ای است. این امر هم به روابطی که دولت فعلی سوریه با ایران دارد مربوط می شود. اینها بسیار نگران نفوذ ایران در منطقه هستند و بر این باورند این گسترش نفوذ، ایران را به قدرت مسلط منطقه تبدیل می کند و به همین دلیل این دولت ها مایل نیستند این اتفاق بیفتد.
این نگرانی غربی باعث اتخاذ چه سناریویی در قبال ایران می شود؟
اینجا یک نوع بلاتکلیفی بین همه کشورهای غربی وجود دارد که چه معامله ای با ایران داشته باشند. یکی از این سناریوها این است که آنچنان ایران را درگیر در حوادث منطقه نمایند که از نفس بیفتد و تمام انرژی اش در درگیری ها با داعش و سوریه و یمن از بین رود و دیگر قدمی فراتر از خاورمیانه برندارد. از طرف دیگر برای کشورهای اروپایی مسئله تروریست در خاورمیانه موضوع حیاتی است و بر عکس آمریکا که به دلایل جغرافیایی و دوری چندان از این باب احساس نگرانی ندارد در این رابطه دغدغه های جدی دارد. یکباره گروهی مانند داعش شکل می گیرد که خود اروپایی ها هم شاهد رشدش بودند و نمی دانتسند این گروه به این شدت به سمت افراط می رود و حالا این خطر اروپا را تهدید می کند. به ویژه پس از ماجرای شارلی ابدو اروپایی ها متوجه شدند قضیه بسیار جدی است و مخاطره در نزدیکی آنهاست. حالا عده ای تصمیمات عقلایی می گیرند و به این نتیجه می رسند که سوریه را به حال دولتش رها کنند و نفوذ ایران هم گسترش پیدا کند. چرا که بهترین کسی که می تواند این گروه های ترویسستی را سرکوب کند، ایران است. عده ای هم به دلیل مخالفت با نفوذ ایران از این روند طرفداری نمی کنند. اما باید توجه داشت خودشان هم می دانند اگر اسد برود سوریه به این راحتی روی آرامش نمی بیند و گروه های افراطی این خلا را پر می کنند. در حال حاضر این بلاتکلیفی وجود دارد و ورود روسیه هم به سوریه نگرانی هایی را برای آمریکا به وجود می آورد. همان معامله ای که در اوکراین صورت می گیرد در سوریه هم برقرار است و هیچ یک از کشورها هم سیاست مشخصی ندارند که می خواهند چه کنند و دقیقا منتظرند مبارزات علیه تروریست ها از کانال دولت سوریه بگذرد، آن وقت مذاکرات سیاسی برای سهم خواهی شروع می شود. روسیه سهمش مشخص است، یک پایگاه نظامی آنجا دارد که می خواهد آن را حفظ کند و در دریای مدیترانه حضور داشته باشد. باقی کشورها خواهان این هستند که نفوذ ایران گسترش پیدا نکند و متحدان آنها (ترکیه و عربستان سعودی) در منطقه قوی تر شوند. سعودی خود در داخل مشکلات عمیقی دارد و ترکیه هم سیاست های غلط یکسال اخیرش را به ویژه با بلاتکلیفی هایی جدیدی ترکیب کرده. اروپایی ها می خواستند از ترکیه یک مدل اسلام ملایم برای کشورهای اسلامی بسازند ولی خطاهای اردوغان باعث شد این کشور نفوذش را در منطقه از دست دهد و روابطش با کشورهای منطقه بر هم خورده است.
با این تفاسیر اگر از منظر اروپا ماجرا را نگاه کنیم آیا بحران سوریه باعث واگرایی بیشتر اروپا می شود یا نباید اختلاف دیدگاه هایی که این روزها بروز می یابد را نباید جدی گرفت به این دلیل که هیچ یک از این کشورها سیاست مشخصی ندارد و منتظرند ببیند حوادث به چه سمتی برود؟
دقیقا همینطور است و نباید این اختلافات را جدی گرفت به دلیل اینکه در حال حاضر این اختلافات جدی نیست و اساسا اختلاف بر سر سوریه هیچ وقت جدی نمی شود برای اینکه منافع حیاتی اروپا در آنجا قرار ندارد و در حد رویکردها و دیدگاه هایی است که مطرح می کنند محدود می ماند. فرانسه و انگلیس قدیمی ترین دولت های استعماری در منطقه هستند ولی آلمان رویکردهای اقتصادی دارد و اهداف سیاسی و نظامی اش کمرنگ تر است. به همین دلیل آلمان ها عاقلانه تر تصمیم می گیرند و مسائل را جامع تر مد نظر قرار می دهند. ولی فرانسوی ها فکر می کنند اگر دولت اسد سقوط کند نفوذ آنها در سوریه و لبنان گسترش می یابد که هیچ تضمینی هم برای آن وجود ندارد و فرانسوی ها هیچ نیروی عینی برای این ندارند که بتوانند رویش حساب کنند، ضمن اینکه ابزار لازم را هم ندارند بنابراین تنها می توانند با آمریکایی ها وارد چانه زنی شوند و سهم بگیرند.
آلمان در موضوع اوکراین هم مواضع نسبتا متفاوتی با دیگر کشورهای اروپایی اتخاذ می کرد و خیلی از تحریم های شدید علیه روسیه استقبال نمی کرد. این را باید در همین چارچوب اولویت های اقتصادی این کشور تحلیل کرد؟
بله دقیقا. برای اینکه وقتی بحث سیاست گذاری خارجی اتحادیه اروپا داغ شد هر یک از کشورها طرحی بر اساس منافع ملی شان ریختند. مثلا اسپانیا و فرانسه و ایتالیا نگاه به جنوب داشتند در حالی که انگلستان به فراآتلانتیک نظر داشت. از آن سو آلمان خواهان این بود که دروازه اتحادیه اروپا به شرق باشد. در نتیجه درگیری هایی که در شرق اروپا صورت می گیرد همه به ضرر آلمان است و هرچه آرامش بیشتر باشد به سود آلمان است. به ویژه که آلمان بعد نظامی اش بسیار ضعیف است و بیشتر روی تجارت و اقتصاد کار می کند در نتیجه آرامش بهترین هدیه ای است که نصیب آلمان می شود.
چند سالی است که بحران مهاجرت در اروپا مطرح می شود و از آن به عنوان خطر بالقوه یاد می شود و لزوم توجه به آن را بیشتر کرده، از آن طرف با شدت گرفتن بحران اقتصادی و همچنین رفتارهایی که خود مهاجران انجام می دهند این تنش شدت یافته و شاید خروجی اش را در فرانسه در قالب قدرت گرفتن جبهه ملی ببینیم. با این وضعیت موضوع پذیرش مهاجران و اصرار برخی بر اینکه حتما باید درها را به روی مهاجران باز کرد و نگاه انسان دوستانه داشته باشیم از منظر سیاسی چه توجیهی می تواند داشته باشد؟
اگر مسائل انسان دوستانه را کنار بگذاریم و ببینیم چه اهدافی پشت این قضیه است چند نکته را باید در نظر بگیریم. یکی از نکات که حدس خودم است و نمی دانم چقدر درست است این است که اگر حدود ۳-۴ میلیون مهاجر در کل قاره اروپا پخش شوند چندان به چشم نمی آید و وضعیت اجتماعی این کشورها را به هم نمی زند. الان در ایران هم قریب به ۳-۴ میلیون مهاجر وجود دارد ولی شما نمی بینید چون کشوری پهناوری هستیم و در ۷۰ میلیون این رقم اصلا به چشم نمی آید. حالا چند نکته در این میان مطرح است. یکی اینکه اگر اینها این کار را نمی کردند خشم مردم مسلمان خاورمیانه علیه آنها بسیار تشدید می شد و اعراب اروپایی ها را عامل این فروپاشی و فروریزی می دیدند و چه بسا که همین زمینه ساز حملات تروریستی در آینده می شد. ولی با اینکار مثلا بعضی از مهاجرین عکس مرکل را در دست داشتند و از کشورهای اروپایی تشکر می کردند. این یک نکته، نکته دوم نیروی کار ارزانی است که می تواند در این کشورها وجود داشته باشد برای اینکه اغلب اینها اجازه کار ندارند و مجبورند کار سیاه و با حقوق بسیار پایینتر انجام دهند و سرمایه داری اروپا بسیار از این قضیه بهره می برد. نکته سوم این است که مهاجران جدید می توانند در حوادث آینده خاورمیانه از طریق جریان سازی در بین همین مهاجرین تاثیر بگذارند.
من فکر می کنم بالاخره بحران سوریه باید تمام شود و مسئله تروریست در این منطقه پایان بپذیرد و سپس فصل سازندگی آغاز می شود و اروپا هیچ کس را ندارد که منافعش را در منطقه پی بگیرد. الان می توانند این مهاجرین را سازماندهی کنند و در بین اینها گروه هایی به وجود آورند و به اپوزوسیون سوریه تبدیل نمایند. دو فردای احتمالی هرگاه این مهاجران یا نسل های اینها به منطقه بازگشتند حامل و حامی منافع اروپا باشند. در این ماجرا عواطف انسانی هم گل می کند کشورهایی که معمولا از خارجی ها خوششان نمی آمد آغوش باز می کنند. در حالی که مطمئن باشید در ماه های آتی این جریان عکس می شود و دوباره ضدیت با مهاجران خارجی افزایش پیدا می کند و نیروهای راست قدرت می گیرند مگر اینکه دولت هایی مانند آلمان و فرانسه نشان دهند این کار را با برنامه پیش می برند. کشورهایی مثل مجارستان و لهستان که نمی توانند ایفای نقش کنند از اول مخالفت می کنند و نگران دگرگونی های اجتماعی هستند که می تواند در آینده به همراه باشد.
قدری به موضوع رابطه ایران و آمریکا بپردازیم. در دورن نظام جمهوری اسلامی ایران برخی به این بهبود علاقه مندند. به عنوان مثال در دهه ۷۰ شمسی آقای هاشمی تلاش زیادی داشت رابطه با غرب بهبود یابد چندین گام هم از قبیل آزاد کردن گروگان های آمریکایی در لبنان، قرارداد با شرکت نفتی کنکو آمریکایی و مثال هایی از دست هم برداشته شد ولی آمریکا به هیچکدام از این تلاش ها پاسخ مثبتی نداد. ضمن اینکه همین عوامل و سوابق تاریخی به بد بینی رهبری نسبت به این موضوع هم دامن زده است. نتیجه آن روند به بهبود رابطه با غرب منهای آمریکا انجامید. شکست آن رویه هم در شکست مذاکرات بروکسل و سعد آباد نمایان شد. بر این اساس آیا باز هم می توان چنین الگویی را در خصوص رابطه با غرب در پیش بگیریم یا این الگو باز هم شکست خورده خواهد بود؟
آمریکایی ها نقشی را برای ایران تعریف کرده بودند که می توان از آن تحت عنوان بچه بد محل نام برد و دیگر دولت ها را با این حربه می ترساندند و به آنها اسلحه می فروختند. الان ۴ سالی است که سیاست های کلی آمریکا به دلایلی در خاورمیانه تغییر کرده است. یکی به دلیل پیدایش نفت در خود آمریکا است که باعث شده موضوع نفت دیگر برای ایالات متحده یک مسئله حیاتی نباشد. بسیاری از کشورهای جهان سوم بعد از فروپاشی شوروی چون نقش خاصی نداشتند آنها را به حال خود رها کردند و در آنجا قتل عام هاصورت گرفت. الان با توجه به دگرگونی که در سیاست آمریکا به وجود آمده است اگر ایران نقش مثبتی در منطقه داشته باشد می توان به برداشتن گام های مهمی در این مسیر امیدوار بود.
توجه داشته باشید که شما نمی تونید از یک طرف دست دهید و از طرف دیگر فحش. اینها تمام طراحی های شما را نقش بر آب می کند و هیچ نتیجه ای هم به همراه نخوهد داشت. حداقل در دوره اوباما فرصت خوبی است که ایران می تواند در خصوص برخی مسائل و مواضع که مورد علاقه غرب هم هست همکاری هایی با غرب داشته باشد و نقش مثبتی ایفا کند ولی اگر این کار را نکند و از آن طرف هم مثلا جمهوری خواهان به قدرت برسند حالا که تجربه هم کسب کرده اند و دیدند تحریم ها تا چه میزان موثر بوده و ایران را در بن بست قرار می دهند و برنامه فروپاشی و فروریزی را به شکل جدی پی می گیرند. به همین دلیل نمی توان آینده را به درستی پیش بینی کرد. این پروسه به اندازه ای به رفتار ما بستگی دارد و میزانی هم به این بستگی دارد که در آمریکا چه کسانی به قدرت می رسند. اما در هر صورت اگر این روند همچنان تنش آلود و با دشمنی همراه باشد کار از این هم دشوارتر خواهد شد.
برخی ایده میانه ای را طرح می کنند و می گویند با توجه به پیچیدگی و درهم تنیدگی اختلافات نیازی نیست فعلا به سمت تنش زدایی و بهبود رابطه مستقیم پیش رویم در شرایط فعلی منطقی است به سمت مدیریت تنش های کنونی حرکت کنیم. به نظر شما این می تواند مفید باشد؟
بله طبیعی است که در حال حاضر نمی توان ۱۸۰ درجه تغییر موضع داد. اگر میشد و امکان داشت ایران روابطش را با آمریکا به نقطه صفر میرساند خیلی خوب بود ولی این موضوع امکان پذیر نیست. آمریکا می تواند در مسیر تقابل هایی که به چین و روسیه دارد روی حضور ژئوپلتیکی ایران حساب باز کند. به ویژه در شرایطی که از میزان اهمیت نفت در معادلات جهانی کاسته شده این ارزش ژئوپلتیک ایران است که می تواند برای آمریکایی ها قابل توجه باشد. حالا در این شرایط آمریکایی ها یا از این معامله نتیجه می گیرند و یا نمی گیرند. اگر گرفتند که دیگر مشکلی با نماز خواندن ما ندارند ولی اگر نتیجه نگرفتند طرح های دیگری در پیش می گیرند که چندان خوشایند نخواهد بود.
چین از یک دوره خصومت با ایالات متحده را کنار گذاشت و در عین حفظ عزت توانست سربلند از رابطه با آمریکا بیرون بیاید و نه تنها این کشور زیر چتر آمریکا نرفت که امروز میبینیم تنها قدرتی که به صورت بالقوه توان رقابت بر سر رهبری آمریکا در جهان را دارد چین است. ما چه تقاوت هایی با چین دارین تا بتوانیم به این مدل نایل شویم؟
اجازه دهید ابتدا مدل روسی و چینی را با هم مقایسه کنم. تمدن و فرهنگ چینی با فرهنگ روسها خیلی متفاوت است. چینی ها بسیار خردمندانه و عاقلانه و با اعتماد به نفس زیاد کار و عمل می کنند. ولی روسها حالت پرخاشگرانه ای دارند. وقتی که در سال ۱۹۷۰ نیکسون با مائو ملاقات کرد یخ ها شکست و روابط به نقطه صفر رسید. بعد از آن چینی ها خیلی خردمندانه اهداف سیاست خارجی خود را به درستی تعریف کردند. مثلا سالها چینی ها کاری به امور افغانستان نداشتند و هر کشوری هم با چینی ها در مورد افغانستان صحبت می کرد می گفتند مسئله افغانستان در اولویت های ما نیست. این خیلی خرد می خواهد چون موضعیت افغانستان بسیار آشفته بود و همه را به خود جلب می کرد که ما هم سهمی از این وضعیت برای خود کسب کنیم ولی چینی ها اینطور عمل نکردند. اهدافشان را بازار و اقتصاد قرار دادند. مشغول تولید در سطح انبوه و گسترده شدند. در ابتدا کالاهای نامرغوبی داشتند و کسی به آنها اعتنایی نکرد، اما آنها ناامید نشدند، کیفیت را بالا بردند و قیمت را پایین نگه داشتند و بالاخره وارد سازمان تجارت جهانی شدند و اینجا روابط با آمریکا تنگ تر شد. هر جا تنشی اقتصادی بود چینی ها یا خیلی خود را نشان ندادند یا به کلی خود را از آن وجه کنار کشیدند.
از آن موقع به خاطر نداریم هیچ نشانه ای از خصومت از سوی چین علیه آمریکا دیده شده باشد. به این ترتیب آرام آرام به سمتی رفتند که حالا به رقیب آمریکا بدل شده اند. از نظر صنعتی در داخل پیشرفت های زیادی کردند مشکلات زیادی هم البته دارند. آمریکایی ها بر عکس بیشتر به آنها چنگ و دندان نشان می دادند. در قضیه تایوان از یکسو، اویغورها از سوی دیگر، هنگ کنگ همچنین. ولی چینی ها عکس العمل جدی از خود نشان ندادند به این ترتیب با سیستم متمرکزی که دارند توانستند خیلی کارها را انجام دهند. حالا دیگر نمی توانند سیستم را بسته نگاه دارند و باید آنرا باز کنند. واقعیت این است امروز در چین سیستم کمونیستی حکمفما نیست و فقط سازمان اداری و اجتماعی اش باقی مانده ولی کشور کاملا سرمایه داری است. اما ایران متاسفانه هیچ نقشه ای ندارد. ایران مانند کشور ملوک الطوایفی می ماند که هر گروه و سازمانی برای خودش سازی می زند و هر آدم قدرتمند و رجل سیاسی برای خودش تفسیر می کند و تنها نقطه قوت ما رهبری است که همه اینها را حول یک محور جمع می کند و نگذارد کار به تفرقه بیشتر برسد.
آیا ما می توانیم الگوی چین را برای ایران پیاده کنیم؟
امروز که این توافق صورت گرفته می توانیم روابط با آمریکا را به نقطه صفر برسانیم به شرطی که دیگر شعارهای ضد آمریکایی داده نشود به شرطی که مسئله اسرائيل به محاق فرو رود و در موردش بحثی صورت نگیرد کمااینکه در دوره آقای هاشمی رفسنجانی هم این دستور داده شده بود که در مورد اسرائيل صحبتی نشود. چون همه می دانند این آپاندیس غرب در منطقه است و اینطور نیست که درگیری با اسرائيل فقط به اسرائيل محدود شود و تنش با با تل آویو منازعه با کل جهان غرب تلقی می شود. من فکر می کنم می توانیم روابط اقتصادی را با غرب گسترش دهیم، بقیه روابط خود به خود و به آرامی توسعه پیدا می کند و ایران هم از نظر اقتصادی جلو می افتد و می تواند موقعیت خود را در داخل تحکیم کند و همان جایگاهی را پیدا کند که چین پیدا کرد. ولی اگر این کار را نکند، با عنایت به توافقی که صورت گرفته، رفت و آمدها شروع شود دید و بازدیدها از مکان های مخفی و سری هم صورت بگیرد و بعد جهان غرب و آمریکا هم از ما ترسیده باشند چرا که ما برای آنها دشمنی هستیم که پیوسته اهداف و منافعش را تهدید می کنیم.
از آن طرف البته اگر توافقی هم نداشتیم کشور از طرق دیگر به شدت آسیب می دید. وقتی شما دیگر منابع مالی تان را از دست دهید نفت هم نتوانید بفروشید دیگر نمی توان کشور را اداره کرد.
با این تفاسیر و پیش فرض هایی که مطرح کردید به نظر می رسد آن شرایطی که شما به تصویر کشیدید چندان متصور به نظر نمی رسد چرا که در برخی از موارد کانون های داخلی قدرت هم از استمرار این وضعیت سود می برند.
کانون های داخلی قدرت چندان حائز اهمیت نیستند و نظر رهبری در این زمینه مهم است چون دولت هم رویکرد تعاملی را پیگیری می کند.
با این تفاسیر رابطه ما با اروپا چگونه می شود. آیا می توان رابطه با اروپا را از غرب جدا کرد؟
ما با اروپا هیچ مشکلی نداشیتم و نداریم. در طول این سالها مانع اصلی روابط ما با اروپا آمریکا و تحریم هایی که این کشور وضع کرده بوده است. آمریکا در تمام شرکت های اروپایی سهم دارد و وقتی اینها می خواستند با ایران وارد معامله شوند تمام منافعی که در امریکا داشتند را از دست می دهند. مثلا اگر ایرباس می خواست چند هواپیما به ما بفروشد کل بازارش در آمریکا را از دست می داد. همانطور که بانک ب ان پی به دلیل مراوداتی که با ایران داشت ۹ میلیارد دلار جریمه شد و این جریمه را پرداخت کرد. ببینید منافعش با آمریکا چقدر است که حاضر می شود این ۹ میلیارد دلار را با کمال میل بپردازد و ایران را کنار بگذارد. باید با در نظر گرفتن این موارد روابط با اروپا را تحلیل کنیم. حتما اگر آمریکا اشکال تراشی نکند اروپایی ها نسبت به هیچ یک از مواضعی که ما داریم حساسیت چندانی ندارند. درست است که آنها هم به موضوع اسرائيل حساسیت دارند ولی این میزان اصلا قابل مقایسه با آمریکا نیست. یا موضوع حقوق بشر هرچند طرح می شود اما ما می بینیم که اروپا با کشورهایی که در این زمینه کارنامه سیاه تری دارد روابط مناسبی دارد. در مجموع اگر آمریکا کارشکنی نکند ما مشکلی با اروپا نخواهیم داشت ولی بعید می دانم آمریکا چنین اجازه ای به اروپا دهد که خصومت بین ایران و آمریکا ادامه پیدا کند و ایالات متحده هم بگذارد اروپایی ها این خلا را در ایران پر کنند و ایران هم تشویشی از ادامه راهش نداشته باشد.
به گزارش خبرآنلاین، در روزگاری که سیاستمداران و چهره های دانشگاهی با تردید از موضوع ورود حسن روحانی به صحنه انتخابات ریاست جمهوری استقبال می کردند، احمد نقیب زاده از معدود نخبگان و تئوریسین های سیاسی کشور بود که از همان ابتدا تمام قد پشت شیخ دیپلمات ایستاد و از مردم دعوت کرد برای نجات کشور به او رای دهند. نقیب زاده که جامعه شناسی علوم سیاسی را در فرانسه خوانده سال ۱۳۶۴ به کشور باز می گردد و در دانشگاه تهران و مدتی هم در دانشکده روابط بین الملل وزارت خارجه تدریس می کند. بی پرده سخن گفتن از عادات شناخته شده این استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران است. حقایق و تحلیل های سیاسی را با کمترین ملاحظات و محافظه کاری بر زبان می راند و آنچه راست می پندارد را با کمترین نگرانی طرح می کند. احمد نقیب زاده به کافه خبر آمد و پاسخگوی سوالات ما در خصوص بحران مهاجرت در اروپا، بحران سوریه و همچنین چشم انداز روابط ایران و غرب بود. دانش آموخته دانشگاه نانتر فرانسه در این گفتگوی مفصل تاکید کرد اگر روند تنش زدایی که با غرب آغاز شده، به نتیجه نرسد هیچ کس در این روند پیروز بیرون نخواهد آمد. در ادامه مشروح گفتگوی ۳ ساعته با دکتر احمد نقیب زاده را می خوانید.
موضوع اتخاذ سیاست خارجی و امنیتی مشترک در اروپا از همان ابتدا هم یکی از پاشنه آشیل های همگرایی اتحادیه اروپا به شمار می رفت و برخی آن را اصلی ترین مانع بر سر گسترش همکاری ها و یکسانی های مجموعه اروپایی می دانستند. حالا با شدت گرفتن بحران مهاجرت و همچنین سوریه این پاشنه آشیل دوباره رخ نمایی می کند. آلمان در کنار اسپانیا و اتریش مواضعشان به روسیه نزدیک شده در حالی که بریتانیا و فرانسه بیشتر سمت آمریکا هستند. این واگرایی چه سرنوشتی را برای اتحادیه رقم خواهد زد؟
هر جا دولتی وجود دارد، خودمحوری و منافع ملی هم مطرح می شود و منافع دولتی هیچ دولتی با دیگر دولت ها تطابق ندارد. بنابراین طبیعی بود در این حوزه که مستقیما به منافع ملی و حاکمیت ملی هم مربوط می شود این اختلاف نظرها به وجود آید مگر اینکه موضوع تشکیل ایالات متحده اروپا محقق می شد. تمام تلاش هایی هم که در این زمینه انجام گرفته تقریبا با شکست رو به رو شده و حتی پیش نویس قانون اساسی هم که در سالهای ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲ نوشته شد هم به همین دلیل به نتیجه نرسید و حالا هم کسانی که به عنوان مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا عمل می کنند اغلب کسانی هستند که از پرسنالیته و شخصیت چندان مهمی برخوردار نیستند و شخصیت های قوی ندارند. چرا؟ برای اینکه تابع دولت های عضو باشند. حتی در دوره ای صحبت بود که تونی بلر رئيس کمیسیون شود اما مخالفت هایی با این انتخاب صورت گرفت و در نهایت شخصیت ضعیف تری را برگزیدند. با این سبک، دولت ها تا حدی مطئمن می شوند که اتحادیه اروپا قدمی فراتر از نظر دولت های مربوطه بر نمی دارد. بنابراین اتحادیه اروپا اتحادیه دولت ها باقی می ماند. تا حالا هم امتحانات زیادی پس داده.
توجه داشته باشید که همیشه بر سر خاورمیانه اختلاف نظرها وجود داشته. برای اینکه دو سه کشور نسبت به خاورمیانه حساس هستند و علایقی بر سر این منطقه دارند. فرانسه در درجه اول و به دلایل تاریخی کلاسیک و اسپانیا و ایتالیا در درجه دوم به دلیل همسایگی آبی. این علاقه سبب شد تا از زمان حمله به کانال سوئز در سال ۱۹۵۶ هر طرحی که با هدف حضور در خاورمیانه پی ریختند با مخالفت آمریکا رو به رو می شد. بعد از فروپاشی شوروی هم که ایالات متحده سیاست یکجانبه گرایی را در پیش گرفت.
تنها زمانی که دریچه امیدی در این زمینه گشوده شده زمان اوباما است که ایالات متحده سیاست های یکجانبه گرایی کنار گذاشته و این کشور برعکس می خواهد کشورهای اروپایی را جلو بیندازد ولی رهبری را همچنان در کنترل داشته باشد. به همین دلیل هم اجازه داد فرانسویان وارد لبنان شوند.
به صورت مشخص به موضوع سوریه و اختلاف نظرها در این رابطه بپردازیم. این اختلاف نظر از کجا نشات می گیرد؟
مسئله سوریه مسئله پیچیده ای است. این امر هم به روابطی که دولت فعلی سوریه با ایران دارد مربوط می شود. اینها بسیار نگران نفوذ ایران در منطقه هستند و بر این باورند این گسترش نفوذ، ایران را به قدرت مسلط منطقه تبدیل می کند و به همین دلیل این دولت ها مایل نیستند این اتفاق بیفتد.
این نگرانی غربی باعث اتخاذ چه سناریویی در قبال ایران می شود؟
اینجا یک نوع بلاتکلیفی بین همه کشورهای غربی وجود دارد که چه معامله ای با ایران داشته باشند. یکی از این سناریوها این است که آنچنان ایران را درگیر در حوادث منطقه نمایند که از نفس بیفتد و تمام انرژی اش در درگیری ها با داعش و سوریه و یمن از بین رود و دیگر قدمی فراتر از خاورمیانه برندارد. از طرف دیگر برای کشورهای اروپایی مسئله تروریست در خاورمیانه موضوع حیاتی است و بر عکس آمریکا که به دلایل جغرافیایی و دوری چندان از این باب احساس نگرانی ندارد در این رابطه دغدغه های جدی دارد. یکباره گروهی مانند داعش شکل می گیرد که خود اروپایی ها هم شاهد رشدش بودند و نمی دانتسند این گروه به این شدت به سمت افراط می رود و حالا این خطر اروپا را تهدید می کند. به ویژه پس از ماجرای شارلی ابدو اروپایی ها متوجه شدند قضیه بسیار جدی است و مخاطره در نزدیکی آنهاست. حالا عده ای تصمیمات عقلایی می گیرند و به این نتیجه می رسند که سوریه را به حال دولتش رها کنند و نفوذ ایران هم گسترش پیدا کند. چرا که بهترین کسی که می تواند این گروه های ترویسستی را سرکوب کند، ایران است. عده ای هم به دلیل مخالفت با نفوذ ایران از این روند طرفداری نمی کنند. اما باید توجه داشت خودشان هم می دانند اگر اسد برود سوریه به این راحتی روی آرامش نمی بیند و گروه های افراطی این خلا را پر می کنند. در حال حاضر این بلاتکلیفی وجود دارد و ورود روسیه هم به سوریه نگرانی هایی را برای آمریکا به وجود می آورد. همان معامله ای که در اوکراین صورت می گیرد در سوریه هم برقرار است و هیچ یک از کشورها هم سیاست مشخصی ندارند که می خواهند چه کنند و دقیقا منتظرند مبارزات علیه تروریست ها از کانال دولت سوریه بگذرد، آن وقت مذاکرات سیاسی برای سهم خواهی شروع می شود. روسیه سهمش مشخص است، یک پایگاه نظامی آنجا دارد که می خواهد آن را حفظ کند و در دریای مدیترانه حضور داشته باشد. باقی کشورها خواهان این هستند که نفوذ ایران گسترش پیدا نکند و متحدان آنها (ترکیه و عربستان سعودی) در منطقه قوی تر شوند. سعودی خود در داخل مشکلات عمیقی دارد و ترکیه هم سیاست های غلط یکسال اخیرش را به ویژه با بلاتکلیفی هایی جدیدی ترکیب کرده. اروپایی ها می خواستند از ترکیه یک مدل اسلام ملایم برای کشورهای اسلامی بسازند ولی خطاهای اردوغان باعث شد این کشور نفوذش را در منطقه از دست دهد و روابطش با کشورهای منطقه بر هم خورده است.
با این تفاسیر اگر از منظر اروپا ماجرا را نگاه کنیم آیا بحران سوریه باعث واگرایی بیشتر اروپا می شود یا نباید اختلاف دیدگاه هایی که این روزها بروز می یابد را نباید جدی گرفت به این دلیل که هیچ یک از این کشورها سیاست مشخصی ندارد و منتظرند ببیند حوادث به چه سمتی برود؟
دقیقا همینطور است و نباید این اختلافات را جدی گرفت به دلیل اینکه در حال حاضر این اختلافات جدی نیست و اساسا اختلاف بر سر سوریه هیچ وقت جدی نمی شود برای اینکه منافع حیاتی اروپا در آنجا قرار ندارد و در حد رویکردها و دیدگاه هایی است که مطرح می کنند محدود می ماند. فرانسه و انگلیس قدیمی ترین دولت های استعماری در منطقه هستند ولی آلمان رویکردهای اقتصادی دارد و اهداف سیاسی و نظامی اش کمرنگ تر است. به همین دلیل آلمان ها عاقلانه تر تصمیم می گیرند و مسائل را جامع تر مد نظر قرار می دهند. ولی فرانسوی ها فکر می کنند اگر دولت اسد سقوط کند نفوذ آنها در سوریه و لبنان گسترش می یابد که هیچ تضمینی هم برای آن وجود ندارد و فرانسوی ها هیچ نیروی عینی برای این ندارند که بتوانند رویش حساب کنند، ضمن اینکه ابزار لازم را هم ندارند بنابراین تنها می توانند با آمریکایی ها وارد چانه زنی شوند و سهم بگیرند.
آلمان در موضوع اوکراین هم مواضع نسبتا متفاوتی با دیگر کشورهای اروپایی اتخاذ می کرد و خیلی از تحریم های شدید علیه روسیه استقبال نمی کرد. این را باید در همین چارچوب اولویت های اقتصادی این کشور تحلیل کرد؟
بله دقیقا. برای اینکه وقتی بحث سیاست گذاری خارجی اتحادیه اروپا داغ شد هر یک از کشورها طرحی بر اساس منافع ملی شان ریختند. مثلا اسپانیا و فرانسه و ایتالیا نگاه به جنوب داشتند در حالی که انگلستان به فراآتلانتیک نظر داشت. از آن سو آلمان خواهان این بود که دروازه اتحادیه اروپا به شرق باشد. در نتیجه درگیری هایی که در شرق اروپا صورت می گیرد همه به ضرر آلمان است و هرچه آرامش بیشتر باشد به سود آلمان است. به ویژه که آلمان بعد نظامی اش بسیار ضعیف است و بیشتر روی تجارت و اقتصاد کار می کند در نتیجه آرامش بهترین هدیه ای است که نصیب آلمان می شود.
چند سالی است که بحران مهاجرت در اروپا مطرح می شود و از آن به عنوان خطر بالقوه یاد می شود و لزوم توجه به آن را بیشتر کرده، از آن طرف با شدت گرفتن بحران اقتصادی و همچنین رفتارهایی که خود مهاجران انجام می دهند این تنش شدت یافته و شاید خروجی اش را در فرانسه در قالب قدرت گرفتن جبهه ملی ببینیم. با این وضعیت موضوع پذیرش مهاجران و اصرار برخی بر اینکه حتما باید درها را به روی مهاجران باز کرد و نگاه انسان دوستانه داشته باشیم از منظر سیاسی چه توجیهی می تواند داشته باشد؟
اگر مسائل انسان دوستانه را کنار بگذاریم و ببینیم چه اهدافی پشت این قضیه است چند نکته را باید در نظر بگیریم. یکی از نکات که حدس خودم است و نمی دانم چقدر درست است این است که اگر حدود ۳-۴ میلیون مهاجر در کل قاره اروپا پخش شوند چندان به چشم نمی آید و وضعیت اجتماعی این کشورها را به هم نمی زند. الان در ایران هم قریب به ۳-۴ میلیون مهاجر وجود دارد ولی شما نمی بینید چون کشوری پهناوری هستیم و در ۷۰ میلیون این رقم اصلا به چشم نمی آید. حالا چند نکته در این میان مطرح است. یکی اینکه اگر اینها این کار را نمی کردند خشم مردم مسلمان خاورمیانه علیه آنها بسیار تشدید می شد و اعراب اروپایی ها را عامل این فروپاشی و فروریزی می دیدند و چه بسا که همین زمینه ساز حملات تروریستی در آینده می شد. ولی با اینکار مثلا بعضی از مهاجرین عکس مرکل را در دست داشتند و از کشورهای اروپایی تشکر می کردند. این یک نکته، نکته دوم نیروی کار ارزانی است که می تواند در این کشورها وجود داشته باشد برای اینکه اغلب اینها اجازه کار ندارند و مجبورند کار سیاه و با حقوق بسیار پایینتر انجام دهند و سرمایه داری اروپا بسیار از این قضیه بهره می برد. نکته سوم این است که مهاجران جدید می توانند در حوادث آینده خاورمیانه از طریق جریان سازی در بین همین مهاجرین تاثیر بگذارند.
من فکر می کنم بالاخره بحران سوریه باید تمام شود و مسئله تروریست در این منطقه پایان بپذیرد و سپس فصل سازندگی آغاز می شود و اروپا هیچ کس را ندارد که منافعش را در منطقه پی بگیرد. الان می توانند این مهاجرین را سازماندهی کنند و در بین اینها گروه هایی به وجود آورند و به اپوزوسیون سوریه تبدیل نمایند. دو فردای احتمالی هرگاه این مهاجران یا نسل های اینها به منطقه بازگشتند حامل و حامی منافع اروپا باشند. در این ماجرا عواطف انسانی هم گل می کند کشورهایی که معمولا از خارجی ها خوششان نمی آمد آغوش باز می کنند. در حالی که مطمئن باشید در ماه های آتی این جریان عکس می شود و دوباره ضدیت با مهاجران خارجی افزایش پیدا می کند و نیروهای راست قدرت می گیرند مگر اینکه دولت هایی مانند آلمان و فرانسه نشان دهند این کار را با برنامه پیش می برند. کشورهایی مثل مجارستان و لهستان که نمی توانند ایفای نقش کنند از اول مخالفت می کنند و نگران دگرگونی های اجتماعی هستند که می تواند در آینده به همراه باشد.
قدری به موضوع رابطه ایران و آمریکا بپردازیم. در دورن نظام جمهوری اسلامی ایران برخی به این بهبود علاقه مندند. به عنوان مثال در دهه ۷۰ شمسی آقای هاشمی تلاش زیادی داشت رابطه با غرب بهبود یابد چندین گام هم از قبیل آزاد کردن گروگان های آمریکایی در لبنان، قرارداد با شرکت نفتی کنکو آمریکایی و مثال هایی از دست هم برداشته شد ولی آمریکا به هیچکدام از این تلاش ها پاسخ مثبتی نداد. ضمن اینکه همین عوامل و سوابق تاریخی به بد بینی رهبری نسبت به این موضوع هم دامن زده است. نتیجه آن روند به بهبود رابطه با غرب منهای آمریکا انجامید. شکست آن رویه هم در شکست مذاکرات بروکسل و سعد آباد نمایان شد. بر این اساس آیا باز هم می توان چنین الگویی را در خصوص رابطه با غرب در پیش بگیریم یا این الگو باز هم شکست خورده خواهد بود؟
آمریکایی ها نقشی را برای ایران تعریف کرده بودند که می توان از آن تحت عنوان بچه بد محل نام برد و دیگر دولت ها را با این حربه می ترساندند و به آنها اسلحه می فروختند. الان ۴ سالی است که سیاست های کلی آمریکا به دلایلی در خاورمیانه تغییر کرده است. یکی به دلیل پیدایش نفت در خود آمریکا است که باعث شده موضوع نفت دیگر برای ایالات متحده یک مسئله حیاتی نباشد. بسیاری از کشورهای جهان سوم بعد از فروپاشی شوروی چون نقش خاصی نداشتند آنها را به حال خود رها کردند و در آنجا قتل عام هاصورت گرفت. الان با توجه به دگرگونی که در سیاست آمریکا به وجود آمده است اگر ایران نقش مثبتی در منطقه داشته باشد می توان به برداشتن گام های مهمی در این مسیر امیدوار بود.
توجه داشته باشید که شما نمی تونید از یک طرف دست دهید و از طرف دیگر فحش. اینها تمام طراحی های شما را نقش بر آب می کند و هیچ نتیجه ای هم به همراه نخوهد داشت. حداقل در دوره اوباما فرصت خوبی است که ایران می تواند در خصوص برخی مسائل و مواضع که مورد علاقه غرب هم هست همکاری هایی با غرب داشته باشد و نقش مثبتی ایفا کند ولی اگر این کار را نکند و از آن طرف هم مثلا جمهوری خواهان به قدرت برسند حالا که تجربه هم کسب کرده اند و دیدند تحریم ها تا چه میزان موثر بوده و ایران را در بن بست قرار می دهند و برنامه فروپاشی و فروریزی را به شکل جدی پی می گیرند. به همین دلیل نمی توان آینده را به درستی پیش بینی کرد. این پروسه به اندازه ای به رفتار ما بستگی دارد و میزانی هم به این بستگی دارد که در آمریکا چه کسانی به قدرت می رسند. اما در هر صورت اگر این روند همچنان تنش آلود و با دشمنی همراه باشد کار از این هم دشوارتر خواهد شد.
برخی ایده میانه ای را طرح می کنند و می گویند با توجه به پیچیدگی و درهم تنیدگی اختلافات نیازی نیست فعلا به سمت تنش زدایی و بهبود رابطه مستقیم پیش رویم در شرایط فعلی منطقی است به سمت مدیریت تنش های کنونی حرکت کنیم. به نظر شما این می تواند مفید باشد؟
بله طبیعی است که در حال حاضر نمی توان ۱۸۰ درجه تغییر موضع داد. اگر میشد و امکان داشت ایران روابطش را با آمریکا به نقطه صفر میرساند خیلی خوب بود ولی این موضوع امکان پذیر نیست. آمریکا می تواند در مسیر تقابل هایی که به چین و روسیه دارد روی حضور ژئوپلتیکی ایران حساب باز کند. به ویژه در شرایطی که از میزان اهمیت نفت در معادلات جهانی کاسته شده این ارزش ژئوپلتیک ایران است که می تواند برای آمریکایی ها قابل توجه باشد. حالا در این شرایط آمریکایی ها یا از این معامله نتیجه می گیرند و یا نمی گیرند. اگر گرفتند که دیگر مشکلی با نماز خواندن ما ندارند ولی اگر نتیجه نگرفتند طرح های دیگری در پیش می گیرند که چندان خوشایند نخواهد بود.
چین از یک دوره خصومت با ایالات متحده را کنار گذاشت و در عین حفظ عزت توانست سربلند از رابطه با آمریکا بیرون بیاید و نه تنها این کشور زیر چتر آمریکا نرفت که امروز میبینیم تنها قدرتی که به صورت بالقوه توان رقابت بر سر رهبری آمریکا در جهان را دارد چین است. ما چه تقاوت هایی با چین دارین تا بتوانیم به این مدل نایل شویم؟
اجازه دهید ابتدا مدل روسی و چینی را با هم مقایسه کنم. تمدن و فرهنگ چینی با فرهنگ روسها خیلی متفاوت است. چینی ها بسیار خردمندانه و عاقلانه و با اعتماد به نفس زیاد کار و عمل می کنند. ولی روسها حالت پرخاشگرانه ای دارند. وقتی که در سال ۱۹۷۰ نیکسون با مائو ملاقات کرد یخ ها شکست و روابط به نقطه صفر رسید. بعد از آن چینی ها خیلی خردمندانه اهداف سیاست خارجی خود را به درستی تعریف کردند. مثلا سالها چینی ها کاری به امور افغانستان نداشتند و هر کشوری هم با چینی ها در مورد افغانستان صحبت می کرد می گفتند مسئله افغانستان در اولویت های ما نیست. این خیلی خرد می خواهد چون موضعیت افغانستان بسیار آشفته بود و همه را به خود جلب می کرد که ما هم سهمی از این وضعیت برای خود کسب کنیم ولی چینی ها اینطور عمل نکردند. اهدافشان را بازار و اقتصاد قرار دادند. مشغول تولید در سطح انبوه و گسترده شدند. در ابتدا کالاهای نامرغوبی داشتند و کسی به آنها اعتنایی نکرد، اما آنها ناامید نشدند، کیفیت را بالا بردند و قیمت را پایین نگه داشتند و بالاخره وارد سازمان تجارت جهانی شدند و اینجا روابط با آمریکا تنگ تر شد. هر جا تنشی اقتصادی بود چینی ها یا خیلی خود را نشان ندادند یا به کلی خود را از آن وجه کنار کشیدند.
از آن موقع به خاطر نداریم هیچ نشانه ای از خصومت از سوی چین علیه آمریکا دیده شده باشد. به این ترتیب آرام آرام به سمتی رفتند که حالا به رقیب آمریکا بدل شده اند. از نظر صنعتی در داخل پیشرفت های زیادی کردند مشکلات زیادی هم البته دارند. آمریکایی ها بر عکس بیشتر به آنها چنگ و دندان نشان می دادند. در قضیه تایوان از یکسو، اویغورها از سوی دیگر، هنگ کنگ همچنین. ولی چینی ها عکس العمل جدی از خود نشان ندادند به این ترتیب با سیستم متمرکزی که دارند توانستند خیلی کارها را انجام دهند. حالا دیگر نمی توانند سیستم را بسته نگاه دارند و باید آنرا باز کنند. واقعیت این است امروز در چین سیستم کمونیستی حکمفما نیست و فقط سازمان اداری و اجتماعی اش باقی مانده ولی کشور کاملا سرمایه داری است. اما ایران متاسفانه هیچ نقشه ای ندارد. ایران مانند کشور ملوک الطوایفی می ماند که هر گروه و سازمانی برای خودش سازی می زند و هر آدم قدرتمند و رجل سیاسی برای خودش تفسیر می کند و تنها نقطه قوت ما رهبری است که همه اینها را حول یک محور جمع می کند و نگذارد کار به تفرقه بیشتر برسد.
آیا ما می توانیم الگوی چین را برای ایران پیاده کنیم؟
امروز که این توافق صورت گرفته می توانیم روابط با آمریکا را به نقطه صفر برسانیم به شرطی که دیگر شعارهای ضد آمریکایی داده نشود به شرطی که مسئله اسرائيل به محاق فرو رود و در موردش بحثی صورت نگیرد کمااینکه در دوره آقای هاشمی رفسنجانی هم این دستور داده شده بود که در مورد اسرائيل صحبتی نشود. چون همه می دانند این آپاندیس غرب در منطقه است و اینطور نیست که درگیری با اسرائيل فقط به اسرائيل محدود شود و تنش با با تل آویو منازعه با کل جهان غرب تلقی می شود. من فکر می کنم می توانیم روابط اقتصادی را با غرب گسترش دهیم، بقیه روابط خود به خود و به آرامی توسعه پیدا می کند و ایران هم از نظر اقتصادی جلو می افتد و می تواند موقعیت خود را در داخل تحکیم کند و همان جایگاهی را پیدا کند که چین پیدا کرد. ولی اگر این کار را نکند، با عنایت به توافقی که صورت گرفته، رفت و آمدها شروع شود دید و بازدیدها از مکان های مخفی و سری هم صورت بگیرد و بعد جهان غرب و آمریکا هم از ما ترسیده باشند چرا که ما برای آنها دشمنی هستیم که پیوسته اهداف و منافعش را تهدید می کنیم.
از آن طرف البته اگر توافقی هم نداشتیم کشور از طرق دیگر به شدت آسیب می دید. وقتی شما دیگر منابع مالی تان را از دست دهید نفت هم نتوانید بفروشید دیگر نمی توان کشور را اداره کرد.
با این تفاسیر و پیش فرض هایی که مطرح کردید به نظر می رسد آن شرایطی که شما به تصویر کشیدید چندان متصور به نظر نمی رسد چرا که در برخی از موارد کانون های داخلی قدرت هم از استمرار این وضعیت سود می برند.
کانون های داخلی قدرت چندان حائز اهمیت نیستند و نظر رهبری در این زمینه مهم است چون دولت هم رویکرد تعاملی را پیگیری می کند.
با این تفاسیر رابطه ما با اروپا چگونه می شود. آیا می توان رابطه با اروپا را از غرب جدا کرد؟
ما با اروپا هیچ مشکلی نداشیتم و نداریم. در طول این سالها مانع اصلی روابط ما با اروپا آمریکا و تحریم هایی که این کشور وضع کرده بوده است. آمریکا در تمام شرکت های اروپایی سهم دارد و وقتی اینها می خواستند با ایران وارد معامله شوند تمام منافعی که در امریکا داشتند را از دست می دهند. مثلا اگر ایرباس می خواست چند هواپیما به ما بفروشد کل بازارش در آمریکا را از دست می داد. همانطور که بانک ب ان پی به دلیل مراوداتی که با ایران داشت ۹ میلیارد دلار جریمه شد و این جریمه را پرداخت کرد. ببینید منافعش با آمریکا چقدر است که حاضر می شود این ۹ میلیارد دلار را با کمال میل بپردازد و ایران را کنار بگذارد. باید با در نظر گرفتن این موارد روابط با اروپا را تحلیل کنیم. حتما اگر آمریکا اشکال تراشی نکند اروپایی ها نسبت به هیچ یک از مواضعی که ما داریم حساسیت چندانی ندارند. درست است که آنها هم به موضوع اسرائيل حساسیت دارند ولی این میزان اصلا قابل مقایسه با آمریکا نیست. یا موضوع حقوق بشر هرچند طرح می شود اما ما می بینیم که اروپا با کشورهایی که در این زمینه کارنامه سیاه تری دارد روابط مناسبی دارد. در مجموع اگر آمریکا کارشکنی نکند ما مشکلی با اروپا نخواهیم داشت ولی بعید می دانم آمریکا چنین اجازه ای به اروپا دهد که خصومت بین ایران و آمریکا ادامه پیدا کند و ایالات متحده هم بگذارد اروپایی ها این خلا را در ایران پر کنند و ایران هم تشویشی از ادامه راهش نداشته باشد.
گزارش خطا
آخرین اخبار