کیانوش عیاری: اهل معامله نیستم
کیانوش عیاری، به شهادت فیلمهایش، مصداق بارز یک سینماگر متعهد به معنای واقعی کلمه است. آثار وی اغلب زاییده شرایط اجتماعی ما در دهههای اخیر هستند. از جمله خانه پدری واپسین کار او که دو، سه سالی است در محاق مانده و سرنوشت نامعلومی دارد. به این بهانه و بهانههای دیگر با او گفتوگو کردهام.
شنیدهام در تدارک فیلم تازهای هستی، اما مثل همیشه با دستاندازهایی روبهرو شدهای؟
راستش این روزها به هر طرحی فکر میکنم، ارتباطی با مصائب اقتصادی و در بعدی کوچکتر، روزمرگی و معیشت مردم ندارد؛ مردمی که با زیستی دشوار روبهرو هستند. اگر نخواهی این مردم و مسائلشان را ببینی، خواب راحتی نخواهی داشت و اگر ببینی، برخی ناراحت میشوند و انگ نخنمای سیاهنمایی به خودت و اندیشهات خواهد خورد و البته باز هم خواب راحتی نخواهی داشت. به قول یکی از دوستان، دیگر چنان به واژه اختلاس عادت کردهایم که ارقام چندهزار میلیاردی برایمان پیشپا افتاده بهنظر میرسد. رونماییهای پیدرپی از اختلاسها و مفاسد اقتصادی چنان برایمان عادت شده که از غارت خاک، جنگل، کوه، نفت و جوانی و زندگیها، حیرت نمیکنیم. درحالیکه نباید عادت کنیم. اینکه پرده خانهمان نیست که به آن عادت کنیم. این شرف انسان است که بر باد میرود. مسئولان غیرتمند و دلسوز سینما باید از عادتگریزی برخی سینماگران راضی باشند؛ که به بهای محرومیت و ناکامی، زبانشان گزنده و تلخ است مثل زهر مار.
خب، اینکه شد بیانیه. درباره فیلم یا فیلمهایی که قرار است امسال شروع کنید، لطفا توضیح دهید.
دو سالی هست این ماجرا شروع شده و ادامه دارد. فیلمنامهای به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دادهام. سال گذشته به آقای مهدی ارگانی که در کانون مسئولیتی دارد؛ گفتم اگر این بوروکراسیهای آزاردهنده را از پیشپای این فیلم بردارید، من قول میدهم آن را بسازم و حتی به جشنواره هم برسانم. ١٠ روز بعد از این مکالمه، من بازیگران را انتخاب کردم و آماده شروع بودیم، اما موانع یکییکی بروز کردند و نشد که نشد تا حالا که هنوز هم مطمئن نیستم بشود.
قرار است فیلم را برای کانون پرورش بسازی؟
قرارمان این بود. گفتم اگر تا قبل از عید سال گذشته، موانع بر طرف شد، میتوانم در فروردین فیلم را بسازم. چون بعدش اهواز که لوکیشن اصلی فیلم است، تبدیل به جهنم میشود و نمیشود کار کرد. من که بچه اهوازم و به آن گرما عادت دارم ولی برای سایر عوامل غیرقابل تحمل است.
فیلم مربوط به کودکان است؟
بیشتر نوجوانانه است. اسمش هم هست «چاله چوله». گیر اصلی آقایان هم سر فیلمنامه است. مثلا پیله کردهاند که چرا آدم خوب توی این فیلمنامه نیست. ماجرای سه تا نوجوان است که ١٠ میلیون تومان پول پیدا میکنند. وقتی خانوادههایشان باخبر میشوند، هر یک تلاش میکنند این پول را به زخم خودشان بزنند و چالهچولههای زندگیشان را پر کنند. در نتیجه رقابتی بینشان آغاز میشود. فکر میکنم با این دیدگاه، من را به مخمصه بدی بکشانند. راستش در اسفند آقای ایوبی، به مدیرعامل بنیاد سینمایی دستور داد، به این فیلم ٥٠٠ میلیون وام بدهند. وقتی این اتفاق افتاد، من اعلام کردم که با کانون کار نمیکنم. بقیهاش را جور میکنم و خودم میشوم تهیهکننده فیلم.
ولی شنیدهام این مبلغ را بابت فیلم خانه پدری دادهاند که جبران خسارت توقیف آن فیلم بشود... .
نه درست نیست. من برای چالهچوله، ١٤، ١٥ میلیون خرج کرده بودم و واقعا باید شروع میکردم. به کانون هم امیدی نداشتم. بههرحال اواخر فروردین صد میلیون از این پول را دادند. ولی دیگر دیر شده بود. و باید تا نیمه دوم سال صبر کنم. حالا دوباره کانون جلو آمده و مشغول کلکل هستیم. نزدیک به یک ماه است قرارداد بستهایم و هنوز از پرداخت پیشقسط خبری نیست و احتمال میدهم سر تأمین بودجه، مشکل ایجاد شود.
کانون یکی از ضعیفترین نهادهای فرهنگی است. برآوردتان چه قدر است؟
یک میلیاردو صد میلیون. در ضمن میگویند وام فارابی هم باید به ما منتقل شود. گویا قراردادی با فارابی بستهاند که امسال دو، سه تا فیلم با مشارکت هم تولید کنند. یک فیلم با علی طالبی و یکی هم توسط من. از سومی هم خبر ندارم. ولی همین دو، سه روز پیش به حسن آقا کریمی، که مدیر امور سینمایی کانون بود و گویا در آستانه بازنشستگی است، اعلام کردم که فیلم را برای کانون نخواهم ساخت. چون میدانم که سر فیلمنامه اذیتمان خواهند کرد. یعنی یک سال از عمر من که باید صرف کار میشد، عملا هدر رفت. آقای ارگانی پایش را توی یک کفش کرده که مثلا مادره باید آدم خوبی باشد و با توضیح و توجیه من هم، از خر شیطان پایین نمیآید. یادم هست روزگاری که سردار طلایی، رئیسپلیس بود، گفت تو میتوانی چند تا پلیس بد هم نشان بدهی به شرط اینکه یک پلیس خوب هم ببینم. خب با آن منطق میشو د کنار آمد، اما با دیدگاههای ارگانی نمیتوانم.
پس این ٥٠٠ میلیون ربطی به فیلم خانه پدری ندارد؟
نه آقا. هیچ ربطی ندارد. این وامی است برای ساختن فیلم چالهچوله. خانه پدری، ٨٨٠ میلیون هزینه برده. به شهادت همان ١٠ سئانسی که در سینما کوروش نمایش داده شد، که همه بلیتهایش از پیش فروش رفته بود و در پایان هر سئانس نمایش، تماشاگران ایستاده چند دقیقه دست میزدند، اگر نمایشاش ادامه مییافت، چند میلیارد فروش واقعی میکرد.
خب یک سال و اندی تبلیغات مجانی داخلی و خارجی در باره این فیلم را هم نباید فراموش کرد... .
حتما تأثیر داشته، اما در پاسخ به دریافت پول در ازای سکوت من، باید بگویم اصلا بلد نیستم با کسی زد و بند کنم. اصلا نمیدانم در این جور مواقع، چه جوری باید حرف بزنم. آن هم منِ لجباز. من را بدون خرجکردن و باجدادن راحتتر میشود خرید، تا با ارقام و اعداد. اهل معامله و سوداگری نیستم.
بالاخره قرار است برای خانه پدری چه اتفاقی بیفتد؟
اگر مجلس تغییر کند، ممکن است مشکل فیلم حل شود.
چه ربطی دارد به مجلس؟ مخالف اصلی نمایش فیلم کی یا چه نهادی است؟
گفتم که مجلس به دلیل سوءتفاهمها مانع اصلی نمایش فیلم است. چون بهنظر میرسد مقامات ارشاد، مخالفتی ندارند. آنها نگران مجلس هستند. سال ١٣٩٢، آقای ایوبی از من دعوت کرد که رفتم دفترش. پرسید بیا تکلیف فیلم را روشن کنیم. میخواهی در جشنواره شرکتش بدهی؟ گفتم حتما. پاسخ داد من فردا میروم مجلس و با کمیسیون فرهنگی صحبت میکنم. چون میدانست که بعضی نمایندگان این فیلم را در سال ١٣٨٩ دیده بودند و آقای پژمانفر، نماینده مشهد گفته بود، نوک پیکان این فیلم به سمت اسلام است. با گذشت پنج سال هنوز معنی این حرف را نفهمیدهام. کدام یک از فیلمهایم شعاری و ضد اسلام بوده که این یکی باشد؟
لابد بهایندلیل این حرف را زده که به قول خودشان یکی از قوانین فقهی را نقد کردهای؟ درحالیکه اسلام مدعی حقوق زنان بوده و علما دائم به پیش از اسلام و عصر جاهلیت ارجاع میدهند که حتی نوزادان دختر را زنده به گور میکردند... .
ببین، اگر پدر این خانواده که به جرم عدول از اخلاقیات دخترش را میکشد، شغل دیگری میداشت؛ مثلا به جای فرشفروشی که یک کار نسبتا سنتی است، کار دیگری میکرد؛ شاید حساسیت آقایان کمتر میشد. مثلا راننده لوکوموتیو میبود یا در تلگرافخانه کار میکرد یا هر شغل مدرن دیگری در اواخر دوره قاجاریه، این فیلم متهم نمیشد که اسلام را نشانه گرفته است. چون اتهام دختر، کاملا موهوم است. البته فراموش نکنیم که عین این اتفاقها هماکنون هم رایج است. در بخشهایی از کشور، دختران به اتهامهایی مشابه، توسط خانواده به قتل میرسند. ١٠ ماه پیش در روزنامه خبری مشابه به داستان این فیلم خواندم و روزنامهاش را هم دارم. زنی میرود کلانتری و مدعی میشود که شوهر و پسرم، یک سال پیش دخترم را کشتند و در خانه دفنش کردند.
حتی دو سال پیش یک خانواده سنتی ترکیهای که ساکن آلمان هستند، دختر جوان خانواده را به جرمی مشابه، کشتند و این ماجرا کلی هم سروصدا کرد. در پاکستان و افغانستان و بعضی کشورهای عربی هم مشابه این حوادث مدام اتفاق میافتد. گویا نخستین بار نیروی انتظامی که در تولید این فیلم مشارکت داشت، با آن مخالفت کرد؟
نه. سرهنگ سلطانی که آن زمان رئیس «ناجی هنر» بود، آمد دفتر ما فیلم را دید و جلوی خودم با رئیس سازمان سینمایی وقت جواد شمقدری، مسئول بخش فرهنگی فارابی و مدیر جشنواره که مخالف شرکت فیلم در جشنواره بودند، تماس گرفت و با لحنی تند به آنها گفت، شما سواد اسلام را ندارید که این فیلم را مغایر با اسلام میدانید. ولی فرمانده وقت نیروی انتظامی سردار احمدی مقدم، فیلم را چندشآور تلقی کرده بود.
بدت نمیآید اگر بگویم فصل کشتن دخترکم و بیش چندشآور است؟
خُب، اهمیت این صحنه در همین است که چندش آور باشد تا کراهت این عمل غیرانسانی را گوشزد کند و تا پایان فیلم که هیچ اتفاق مهم دیگری درش نمیافتد، همواره آن زیر زمین بوی مرگ بدهد. چگونه میتوانستم در سه اپیزود بعدی، تماشاگر را جذب فیلمی کنم که پس از آن فاجعه نخستین، فاقد هرگونه اتفاق جذابی است؟ این حس مرگ نهفته در زیر زمین است که تماشاگر را کنجکاو میکند که بالاخره چه زمانی این راز برملا خواهد شد.
راستی خانه پدری فیلمنامه داشت، یا مثل بعضی از کارهایت از جمله سفره ایرانی و سریال روزگار قریب، فاقد فیلمنامه آماده بود؟
دو اپیزود اولش داشت ولی دو اپیزود بعدی، بر مبنای طرح جلو رفت.
یادت هست سر سریال «روزگار قریب»، در گفتوگویی که با هم داشتیم، گفتی که هیچ فیلمنامهای نداشتهای و من چی گفتم؟
گفتی تو یا نابغهای یا دروغ گویی بزرگ (خنده). نه مطمئن باش که دو قسمت این فیلم فیلمنامه کامل داشته. ولی خب در اواسط کار برخوردم با بیماری شدید همسرم که زندگیم را تحتالشعاع قرار داده بود و فقط دلم میخواست این فیلم یکجوری جمع شود و برود پیکارش.
در آن بخشی که فیلمنامه داشت، چه قدر رعایت منطق برایت مهم بود؟
یعنی چی؟ من همیشه درباره منطق حساسیت داشتهام. حتی بهعنوان تماشاگر هر وقت در فیلمی میبینم شخصیتها کارهای بیدلیل و بیمنطق انجام میدهند، عصبانی میشوم.
اگر منطق برایت مهم است، چرا در شروع فیلم میبینیم که پدر و برادر نوجوان دختر منتظرند دختر برگردد به خانه تا نقشه کشتن او را عملی کنند؟ اگر بحث منطق در میان باشد، دختری که به دلیل خطای اخلاقی در آستانه مرگ قرار گرفته، چگونه از خانه خارج شده و کجا رفته است؟ درحالیکه براساس منطق، باید در خانه حبس شده باشد... .
خب او لجبازی کرده و رفته بیرون و همین هم باعث شده پدر و برادرش عصبانیتر بشوند و تصمیم به قتل او بگیرند.
یکوقت هست که تو میگویی برای من منطق نمایشی مهم است نه منطق علت و معلولی. این منطقی است. درحالیکه به شهادت فیلم، شق دوم برایت مهم بوده. یعنی منطق واقعیت. واقعیت این است که دختری در این موقعیت، به هیچوجه نمیتواند از خانه خارج شود. از طرفی مثلا در صحنه دفن جنازه در زیرزمین، ما میبینم که کف زمین در حدود نیم متر کنده شده. درحالیکه برای دفن یک جنازه، عمق قبر باید بیشتر باشد تا بوی جنازه به مشام نرسد. بعد هم رویش خاک ریخته میشود و آجرها سر جایشان قرار میگیرند و فرشها بر میگردند سر جایشان. هیچ برجستگیای هم نمیبینیم. انگارنهانگار جنازهای آن زیر مدفون شده. انصافا این با منطق میخواند؟
بهنظرم جایی که جنازه مثل یک جنین در گودال خوابیده و چادر و کفشها هم با او دفن میشود، لحظه بسیار تأثیرگذاری است.
خب این میشود منطق نمایشی...
نه نه، همهچیز دقیق اندازهگیری شده تا کف زیرزمین برجسته نشود. هر فیلمسازی برای تأثیرگذاری و مسخ تماشاگر، روشی دارد. من با سماجت تمام این مراسم خشونتبار را نمایش دادم تا بوی مرگ تا پایان فیلم در مشام تماشاگر بماند.
ازاینجهت روی این لحظه تأکید دارم بعد میبینیم یکی، دو نسل دیگر در این زیرزمین زندگی میکنند. امکان ندارد کسی متوجه وجود جنازه نشود. فکر میکنم آنقدر درگیر بیان موضوع بودهای که به این جزئیات نپرداختهای. انصافا هم موضوع دردناکی است.
من همیشه برای پیشپاافتادهترین صحنهها هم حوصله کافیووافی دارم. درضمن یادت نرود روی قبر ملاط میریزند که وقتی خشک میشود، بسیار مستحکم خواهد شد و امکان ندارد بویی از لای درزهایش بیرون بزند. خیالت راحت. من درباره هر چیزی به اندازه کافی تحقیق میکنم تا گاف ندهم.
ویژگی عمده فیلمهایت، باورپذیری و باوراندن به مخاطب است. در اغلب کارهایت این نکته وجود دارد و کسی هم اماواگر نمیکند. فیلم «بودن یا نبودن» از این جهت مثالزدنی است. اما در این فیلم، حفرههایی وجود دارد که نمیدانم از چه چیزی ناشی شدهاند؟ مثلا گریم مهران رجبی در نقش پدر، یادآور گریم در نمایشهای مدرسهای است که مثلا موی سفید پیرمردها به صورت اغراقشده جلوه میکند... .
ما صحنههایی را گرفتیم و چون از گریم راضی نبودم، تکرارشان کردیم. ولی با گریم فعلی مشکلی ندارم. گاهی آدمها در واقعیت هم بد گریم شدهاند. خب، این پدر هم از ازل بد گریم شده.
اینها که توجیه است. حالا که بحث به اینجا کشید، اجازه بده کمی هم وارد معقولات شویم. در روابطی که با هم داشتهایم ازجمله چندین سفر به اقصی نقاط کشور، چند بار از تو شنیدهام بهترین بازیگران سینمای ایران، رضا فاضلی، بیکایمانوردی، حسن رضایی و مهران رجبی هستند. به نظرم این یک شوخی است... .
اصلا. فکر میکنم اینها بهترین بازیگران سینمای ایرانند. بیکایمانوردی همه فیلمهایی که بازی کرده، مبتذل بودند. ولی من چون شاخکهای حساسی دارم، میتوانستم ببینم زیر این بازی کلیشهای و این داستانهای سطحی، چه گوهری نهان است. به شکلی که اگر با یک کارگردان خوب مثل داریوش مهرجویی کار میکرد، ثابت میشد درست میگویم.
بر چه اساسی؟ بازیاش که فیگوراتیو و اغراقشده بود، شکل و شمایل خوبی هم که نداشت. از او بدتر، رضا فاضلی است که در فیلم «سفر سنگ» کیمیایی هم بازی کرد ولی همانی بود که در فیلمهای سطحی از او دیدهایم. همین مهران رجبی هم که چند فیلم با او کار کردهای، همان شیوه بازیگری اغراقشده در فیلمفارسیها را دنبال میکند... .
در همه فیلمهایی که با او ساختهام، اثری از هنر بازیگری در او ندیدهام. این هنر آنقدر محو و گم است که به یک ارزش تبدیل میشود؛ همان چیزی که در کار مارلون براندو و رابرت دنیرو میبینیم.
این حرفها واکنش ایجاد میکند. حواست هست؟
صددرصد. عیبی ندارد. من هرگز مصلحتاندیشانه حرف نزدهام.
با این صدای منوتن و گوشآزار مهران رجبی چه کنیم؟
کمتر کسی میتواند مثل او دیالوگها را خوب ادا کند. او عین زندگی واقعی، دیالوگ را ادا میکند. گاهی هم ممکن است صدایش خروسی شود. این را یکبار وقتی فیلم «بیدارشو آرزو» در جشنواره بود یکی از داوران به من گفت که صدای رجبی خروسی بود وگرنه به او جایزه میدادیم. من هم شیطنت کردم و گفتم پدرم را درآوردم تا صدای او خروسی شود. این از نظر من ارزش بود نه ضدارزش.
او در اولین فیلمش «کودک و سرباز» با همین لحن و صدا ظاهر شد و چون غیرحرفهای بود، خیلی هم دلنشین جلوه کرد. البته پرکاری و ایفای نقشهای مشابه هم مزیدبرعلت شده. به قول خودش، فقط در برنامه اذان و اخبار نیست.
و البته توی کانال کولر (خنده).
در کارنامهات همهجور فیلمی دیده میشود. از فیلمهای تلخ و سیاهی مثل تنوره دیو، آن سوی آتش، بودن یا نبودن تا کمدیهایی مانند روز باشکوه و دونیمه سیب. تابع چه شرایطی فیلم میسازی؟
من تا رسیدن به «روز باشکوه»، ١٩ فیلمنامه به ارشاد و فارابی دادم که در فاصلهای سهساله همه رد شدند. من هم که بهجز سینما کار دیگری نه دارم و نه بلدم. یعنی ١٩ دغدغه ذهنی را نوشتم و نشد. شوخی نیست. آن هم پس از ساختن آن سوی آتش که میدانی در جشنوارههای متعدد جهانی مطرح شده و جوایزی هم گرفته بود. یک روز داشتم عرض خیابان جمهوری را طی میکردم که دستی به شانهام خورد. دیدم یونس صباحی است که آن موقع مدیر تولید هدایت فیلم بود. پرسید یک سناریو داریم کار میکنی؟ بیمعطلی گفتم بله. چون فکر کردم رویش کار میکنم و به شکلی درمیآورم که موردپسندم باشد. سناریو را خواندم و بازنویسیاش را آغاز کردم که در پایان کار، خودشان گفتند ما میتوانیم سناریو اولی را هم بسازیم. یعنی دگرگونی تا این حد بود. این نخستین تجربه من در عرصه طنز بود. گرچه قبل از آن «شبح کژدم» را هم ساخته بودم که فیلمی کاملا تراژیک بود، اما حسی از طنز هم در آن جریان داشت.
من هم فکر میکنم «روز باشکوه»، یکی از بهترین کمدیهایی است که در سینمای ایران ساخته شده. در یکی از صحنههای فیلم، گروه لمپنهای شهر که توسط فرماندار اجیر شدهاند تا بروند به استقبال اشرف پهلوی، دیر میرسند. سرکردهشان که میبیند ممکن است به دلیل دیررسیدن پولشان را ندهند، به بقیه میگوید: «اینجا که نشد. بریم اونجا» یعنی بروند به جمع مخالفان حکومت بپیوندند که خب نگاه درست و طنزآلودی است به نقش این قشر در مناسبات اجتماعی و سیاسی روزگار ما.
این درست که آن فیلم، یک کار گزارشی بود اما همیشه این گفته «تروفو» پس ذهن من هست که اگر دارید درباره یک کارخانه تولیدی هم فیلم تبلیغاتی میسازید، سعی کنید همه استعداد و توانتان را به کار ببرید تا فیلم خوبی از کار درآید.
نمونهاش کار خودت سریال «روزگار قریب»؛ که ممکن بود فیلمساز دیگری همین سفارش را دریافت کند، اما نتیجه اینگونه نمیشد. این سریال در زمان خودش خیلی محبوبیت پیدا کرد. بهویژه در میان نسل جوان... .
بچههای ٨، ٩ ساله هم این سریال را میدیدند و خیلی کنجکاو بودند بدانند عاقبت این بچه روستایی چه میشود. انگار میخواستند آینده خودشان را ببینند.
سه فیلم به نمایشدرنیامده داری. «سفره ایرانی»، «بیدار شو آرزو» و همین «خانه پدری» که خیلیها هنوز منتظر نمایش آن هستند. آن دو فیلم را راستش فکر میکنم خودت هم مایل نیستی نمایش داده شوند. سفره ایرانی ایده خوبی دارد. اینکه یک اسکناس هزار تومانی بهانهای میشود برای گشتوگذار در لایههای آشکار و پنهان زندگی مردم ایران، فکر بکری است. ولی بهگمانم پرداخت فیلم خوب نیست. چون اصلا پلات و هسته دراماتیک روشنی ندارد و حتی فکر میکنم اصلا فیلمنامه از پیشنوشتهشدهای هم نداشته است.
بله، فیلم فاقد درام است؛ چون ماجراهایش در طولوعرض این مملکت اتفاق میافتد. بنابر این فرصت کافی برای تمرکز روی آدمها و موقعیتها نداشتیم. این را قبول دارم. ولی اینجوری نیست که نخواهم نمایش داده شود. مشتاقانه منتظر زمانی هستم که به نمایش عمومی درآید. این فیلم در جشنواره کارلوویواری موفقیت خوبی بهدست آورد و در چند جشنواره آمریکایی هم به نمایش درآمد. درضمن سکانس پایانی این فیلم ساخته نشده و من قبل از فیلم بعدی، حتما پایان سفره ایرانی را خواهم ساخت.
البته ممکن است امروز بهدلیل افت کیفی سینمای ایران در ١٠ سال اخیر، اگر به نمایش درآید، جلوه خوبی هم داشته باشد، اما در قیاس با ساختههای خودت، فیلم موفقی نیست. «بیدار شو آرزو» هم انتظارها را برآورده نکرد.
در نهمین روز پس از زلزله بم، فیلمبرداری ما شروع شد؛ آنهم براساس یک وظیفه اخلاقی و تاریخی. فیلم، داستان واحدی ندارد. یک خط کلی است که ما دنبالش میکنیم بدون اینکه عنصر دراماتیکی داشته باشیم. چه درامی هولناکتر از خود زلزله؟ ما براساس یک ایده خیلی خطی به سوی بم حرکت کردیم. ایده اصلی، جستوجوی جنازههای خویشان یک مردوزن بود که بر اثر ضرورت، همراه میشوند. در کشوری که همهجایش روی گسلهای زلزله است. زلزله هولناک تهران بیخگوشمان است. پس از هر زلزلهای تب داغ زلزله تهران بالا میگیرد و زود هم فراموش میشود. به همین دلیل، در مراسم اهدای چند جایزه به این فیلم در جشنواره فجر سال ٨٣ که عدهای از مقامات سیاسی هم حضور داشتند، گفتم این فیلم را ساختهام تا آب خوش از گلویتان پایین نرود.
بهنظرم بد نیست در آستانه پنجم دی که سالگرد زلزله بم است، این فیلم در گروه هنر و تجربه نمایش داده شود... .
این ایده خوبی است و میتواند پیگیری شود. البته فیلم در اختیار بنیاد سینمایی فارابی است و آنها باید پیگیری کنند. بله. این یک فیلم کاربردی است.
اگر به هر دلیل فیلم «چالهچوله» ساخته نشود، طرح یا فیلمنامه دیگری داری؟
فیلمنامه دیگری دارم به نام کاناپه که حتی پیش از چالهچوله آماده ساخت بود ولی منتظر نتیجه چالهچوله ماندم. اگر این نشد، کاناپه را حتما امسال خواهم ساخت. ضمن اینکه تعهدی هم برای ساخت یک مجموعه با نام ٨٨ متر به تلویزیون دارم که امیدوارم در سال آینده، تولیدش را شروع کنم. موضوعش هم کلاهبرداریهایی است که در زمینه مسکن رواج پیدا کرده و اغلب مردم از آن بیخبرند.
به آینده سینمای ایران امیدواری؟
بهشدت. مهم نیست مدیریتها گاه غلط عمل میکنند؛ مهم این است نسل تازهای از سینماگران از راه رسیدهاند که همه محدودیتها را دور میزنند و فیلمهای خودشان را میسازند. از میان اینها قطعا چند فیلمساز خوب ظهور خواهند کرد.
شنیدهام در تدارک فیلم تازهای هستی، اما مثل همیشه با دستاندازهایی روبهرو شدهای؟
راستش این روزها به هر طرحی فکر میکنم، ارتباطی با مصائب اقتصادی و در بعدی کوچکتر، روزمرگی و معیشت مردم ندارد؛ مردمی که با زیستی دشوار روبهرو هستند. اگر نخواهی این مردم و مسائلشان را ببینی، خواب راحتی نخواهی داشت و اگر ببینی، برخی ناراحت میشوند و انگ نخنمای سیاهنمایی به خودت و اندیشهات خواهد خورد و البته باز هم خواب راحتی نخواهی داشت. به قول یکی از دوستان، دیگر چنان به واژه اختلاس عادت کردهایم که ارقام چندهزار میلیاردی برایمان پیشپا افتاده بهنظر میرسد. رونماییهای پیدرپی از اختلاسها و مفاسد اقتصادی چنان برایمان عادت شده که از غارت خاک، جنگل، کوه، نفت و جوانی و زندگیها، حیرت نمیکنیم. درحالیکه نباید عادت کنیم. اینکه پرده خانهمان نیست که به آن عادت کنیم. این شرف انسان است که بر باد میرود. مسئولان غیرتمند و دلسوز سینما باید از عادتگریزی برخی سینماگران راضی باشند؛ که به بهای محرومیت و ناکامی، زبانشان گزنده و تلخ است مثل زهر مار.
خب، اینکه شد بیانیه. درباره فیلم یا فیلمهایی که قرار است امسال شروع کنید، لطفا توضیح دهید.
دو سالی هست این ماجرا شروع شده و ادامه دارد. فیلمنامهای به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دادهام. سال گذشته به آقای مهدی ارگانی که در کانون مسئولیتی دارد؛ گفتم اگر این بوروکراسیهای آزاردهنده را از پیشپای این فیلم بردارید، من قول میدهم آن را بسازم و حتی به جشنواره هم برسانم. ١٠ روز بعد از این مکالمه، من بازیگران را انتخاب کردم و آماده شروع بودیم، اما موانع یکییکی بروز کردند و نشد که نشد تا حالا که هنوز هم مطمئن نیستم بشود.
قرار است فیلم را برای کانون پرورش بسازی؟
قرارمان این بود. گفتم اگر تا قبل از عید سال گذشته، موانع بر طرف شد، میتوانم در فروردین فیلم را بسازم. چون بعدش اهواز که لوکیشن اصلی فیلم است، تبدیل به جهنم میشود و نمیشود کار کرد. من که بچه اهوازم و به آن گرما عادت دارم ولی برای سایر عوامل غیرقابل تحمل است.
فیلم مربوط به کودکان است؟
بیشتر نوجوانانه است. اسمش هم هست «چاله چوله». گیر اصلی آقایان هم سر فیلمنامه است. مثلا پیله کردهاند که چرا آدم خوب توی این فیلمنامه نیست. ماجرای سه تا نوجوان است که ١٠ میلیون تومان پول پیدا میکنند. وقتی خانوادههایشان باخبر میشوند، هر یک تلاش میکنند این پول را به زخم خودشان بزنند و چالهچولههای زندگیشان را پر کنند. در نتیجه رقابتی بینشان آغاز میشود. فکر میکنم با این دیدگاه، من را به مخمصه بدی بکشانند. راستش در اسفند آقای ایوبی، به مدیرعامل بنیاد سینمایی دستور داد، به این فیلم ٥٠٠ میلیون وام بدهند. وقتی این اتفاق افتاد، من اعلام کردم که با کانون کار نمیکنم. بقیهاش را جور میکنم و خودم میشوم تهیهکننده فیلم.
ولی شنیدهام این مبلغ را بابت فیلم خانه پدری دادهاند که جبران خسارت توقیف آن فیلم بشود... .
نه درست نیست. من برای چالهچوله، ١٤، ١٥ میلیون خرج کرده بودم و واقعا باید شروع میکردم. به کانون هم امیدی نداشتم. بههرحال اواخر فروردین صد میلیون از این پول را دادند. ولی دیگر دیر شده بود. و باید تا نیمه دوم سال صبر کنم. حالا دوباره کانون جلو آمده و مشغول کلکل هستیم. نزدیک به یک ماه است قرارداد بستهایم و هنوز از پرداخت پیشقسط خبری نیست و احتمال میدهم سر تأمین بودجه، مشکل ایجاد شود.
کانون یکی از ضعیفترین نهادهای فرهنگی است. برآوردتان چه قدر است؟
یک میلیاردو صد میلیون. در ضمن میگویند وام فارابی هم باید به ما منتقل شود. گویا قراردادی با فارابی بستهاند که امسال دو، سه تا فیلم با مشارکت هم تولید کنند. یک فیلم با علی طالبی و یکی هم توسط من. از سومی هم خبر ندارم. ولی همین دو، سه روز پیش به حسن آقا کریمی، که مدیر امور سینمایی کانون بود و گویا در آستانه بازنشستگی است، اعلام کردم که فیلم را برای کانون نخواهم ساخت. چون میدانم که سر فیلمنامه اذیتمان خواهند کرد. یعنی یک سال از عمر من که باید صرف کار میشد، عملا هدر رفت. آقای ارگانی پایش را توی یک کفش کرده که مثلا مادره باید آدم خوبی باشد و با توضیح و توجیه من هم، از خر شیطان پایین نمیآید. یادم هست روزگاری که سردار طلایی، رئیسپلیس بود، گفت تو میتوانی چند تا پلیس بد هم نشان بدهی به شرط اینکه یک پلیس خوب هم ببینم. خب با آن منطق میشو د کنار آمد، اما با دیدگاههای ارگانی نمیتوانم.
پس این ٥٠٠ میلیون ربطی به فیلم خانه پدری ندارد؟
نه آقا. هیچ ربطی ندارد. این وامی است برای ساختن فیلم چالهچوله. خانه پدری، ٨٨٠ میلیون هزینه برده. به شهادت همان ١٠ سئانسی که در سینما کوروش نمایش داده شد، که همه بلیتهایش از پیش فروش رفته بود و در پایان هر سئانس نمایش، تماشاگران ایستاده چند دقیقه دست میزدند، اگر نمایشاش ادامه مییافت، چند میلیارد فروش واقعی میکرد.
خب یک سال و اندی تبلیغات مجانی داخلی و خارجی در باره این فیلم را هم نباید فراموش کرد... .
حتما تأثیر داشته، اما در پاسخ به دریافت پول در ازای سکوت من، باید بگویم اصلا بلد نیستم با کسی زد و بند کنم. اصلا نمیدانم در این جور مواقع، چه جوری باید حرف بزنم. آن هم منِ لجباز. من را بدون خرجکردن و باجدادن راحتتر میشود خرید، تا با ارقام و اعداد. اهل معامله و سوداگری نیستم.
بالاخره قرار است برای خانه پدری چه اتفاقی بیفتد؟
اگر مجلس تغییر کند، ممکن است مشکل فیلم حل شود.
چه ربطی دارد به مجلس؟ مخالف اصلی نمایش فیلم کی یا چه نهادی است؟
گفتم که مجلس به دلیل سوءتفاهمها مانع اصلی نمایش فیلم است. چون بهنظر میرسد مقامات ارشاد، مخالفتی ندارند. آنها نگران مجلس هستند. سال ١٣٩٢، آقای ایوبی از من دعوت کرد که رفتم دفترش. پرسید بیا تکلیف فیلم را روشن کنیم. میخواهی در جشنواره شرکتش بدهی؟ گفتم حتما. پاسخ داد من فردا میروم مجلس و با کمیسیون فرهنگی صحبت میکنم. چون میدانست که بعضی نمایندگان این فیلم را در سال ١٣٨٩ دیده بودند و آقای پژمانفر، نماینده مشهد گفته بود، نوک پیکان این فیلم به سمت اسلام است. با گذشت پنج سال هنوز معنی این حرف را نفهمیدهام. کدام یک از فیلمهایم شعاری و ضد اسلام بوده که این یکی باشد؟
لابد بهایندلیل این حرف را زده که به قول خودشان یکی از قوانین فقهی را نقد کردهای؟ درحالیکه اسلام مدعی حقوق زنان بوده و علما دائم به پیش از اسلام و عصر جاهلیت ارجاع میدهند که حتی نوزادان دختر را زنده به گور میکردند... .
ببین، اگر پدر این خانواده که به جرم عدول از اخلاقیات دخترش را میکشد، شغل دیگری میداشت؛ مثلا به جای فرشفروشی که یک کار نسبتا سنتی است، کار دیگری میکرد؛ شاید حساسیت آقایان کمتر میشد. مثلا راننده لوکوموتیو میبود یا در تلگرافخانه کار میکرد یا هر شغل مدرن دیگری در اواخر دوره قاجاریه، این فیلم متهم نمیشد که اسلام را نشانه گرفته است. چون اتهام دختر، کاملا موهوم است. البته فراموش نکنیم که عین این اتفاقها هماکنون هم رایج است. در بخشهایی از کشور، دختران به اتهامهایی مشابه، توسط خانواده به قتل میرسند. ١٠ ماه پیش در روزنامه خبری مشابه به داستان این فیلم خواندم و روزنامهاش را هم دارم. زنی میرود کلانتری و مدعی میشود که شوهر و پسرم، یک سال پیش دخترم را کشتند و در خانه دفنش کردند.
حتی دو سال پیش یک خانواده سنتی ترکیهای که ساکن آلمان هستند، دختر جوان خانواده را به جرمی مشابه، کشتند و این ماجرا کلی هم سروصدا کرد. در پاکستان و افغانستان و بعضی کشورهای عربی هم مشابه این حوادث مدام اتفاق میافتد. گویا نخستین بار نیروی انتظامی که در تولید این فیلم مشارکت داشت، با آن مخالفت کرد؟
نه. سرهنگ سلطانی که آن زمان رئیس «ناجی هنر» بود، آمد دفتر ما فیلم را دید و جلوی خودم با رئیس سازمان سینمایی وقت جواد شمقدری، مسئول بخش فرهنگی فارابی و مدیر جشنواره که مخالف شرکت فیلم در جشنواره بودند، تماس گرفت و با لحنی تند به آنها گفت، شما سواد اسلام را ندارید که این فیلم را مغایر با اسلام میدانید. ولی فرمانده وقت نیروی انتظامی سردار احمدی مقدم، فیلم را چندشآور تلقی کرده بود.
بدت نمیآید اگر بگویم فصل کشتن دخترکم و بیش چندشآور است؟
خُب، اهمیت این صحنه در همین است که چندش آور باشد تا کراهت این عمل غیرانسانی را گوشزد کند و تا پایان فیلم که هیچ اتفاق مهم دیگری درش نمیافتد، همواره آن زیر زمین بوی مرگ بدهد. چگونه میتوانستم در سه اپیزود بعدی، تماشاگر را جذب فیلمی کنم که پس از آن فاجعه نخستین، فاقد هرگونه اتفاق جذابی است؟ این حس مرگ نهفته در زیر زمین است که تماشاگر را کنجکاو میکند که بالاخره چه زمانی این راز برملا خواهد شد.
راستی خانه پدری فیلمنامه داشت، یا مثل بعضی از کارهایت از جمله سفره ایرانی و سریال روزگار قریب، فاقد فیلمنامه آماده بود؟
دو اپیزود اولش داشت ولی دو اپیزود بعدی، بر مبنای طرح جلو رفت.
یادت هست سر سریال «روزگار قریب»، در گفتوگویی که با هم داشتیم، گفتی که هیچ فیلمنامهای نداشتهای و من چی گفتم؟
گفتی تو یا نابغهای یا دروغ گویی بزرگ (خنده). نه مطمئن باش که دو قسمت این فیلم فیلمنامه کامل داشته. ولی خب در اواسط کار برخوردم با بیماری شدید همسرم که زندگیم را تحتالشعاع قرار داده بود و فقط دلم میخواست این فیلم یکجوری جمع شود و برود پیکارش.
در آن بخشی که فیلمنامه داشت، چه قدر رعایت منطق برایت مهم بود؟
یعنی چی؟ من همیشه درباره منطق حساسیت داشتهام. حتی بهعنوان تماشاگر هر وقت در فیلمی میبینم شخصیتها کارهای بیدلیل و بیمنطق انجام میدهند، عصبانی میشوم.
اگر منطق برایت مهم است، چرا در شروع فیلم میبینیم که پدر و برادر نوجوان دختر منتظرند دختر برگردد به خانه تا نقشه کشتن او را عملی کنند؟ اگر بحث منطق در میان باشد، دختری که به دلیل خطای اخلاقی در آستانه مرگ قرار گرفته، چگونه از خانه خارج شده و کجا رفته است؟ درحالیکه براساس منطق، باید در خانه حبس شده باشد... .
خب او لجبازی کرده و رفته بیرون و همین هم باعث شده پدر و برادرش عصبانیتر بشوند و تصمیم به قتل او بگیرند.
یکوقت هست که تو میگویی برای من منطق نمایشی مهم است نه منطق علت و معلولی. این منطقی است. درحالیکه به شهادت فیلم، شق دوم برایت مهم بوده. یعنی منطق واقعیت. واقعیت این است که دختری در این موقعیت، به هیچوجه نمیتواند از خانه خارج شود. از طرفی مثلا در صحنه دفن جنازه در زیرزمین، ما میبینم که کف زمین در حدود نیم متر کنده شده. درحالیکه برای دفن یک جنازه، عمق قبر باید بیشتر باشد تا بوی جنازه به مشام نرسد. بعد هم رویش خاک ریخته میشود و آجرها سر جایشان قرار میگیرند و فرشها بر میگردند سر جایشان. هیچ برجستگیای هم نمیبینیم. انگارنهانگار جنازهای آن زیر مدفون شده. انصافا این با منطق میخواند؟
بهنظرم جایی که جنازه مثل یک جنین در گودال خوابیده و چادر و کفشها هم با او دفن میشود، لحظه بسیار تأثیرگذاری است.
خب این میشود منطق نمایشی...
نه نه، همهچیز دقیق اندازهگیری شده تا کف زیرزمین برجسته نشود. هر فیلمسازی برای تأثیرگذاری و مسخ تماشاگر، روشی دارد. من با سماجت تمام این مراسم خشونتبار را نمایش دادم تا بوی مرگ تا پایان فیلم در مشام تماشاگر بماند.
ازاینجهت روی این لحظه تأکید دارم بعد میبینیم یکی، دو نسل دیگر در این زیرزمین زندگی میکنند. امکان ندارد کسی متوجه وجود جنازه نشود. فکر میکنم آنقدر درگیر بیان موضوع بودهای که به این جزئیات نپرداختهای. انصافا هم موضوع دردناکی است.
من همیشه برای پیشپاافتادهترین صحنهها هم حوصله کافیووافی دارم. درضمن یادت نرود روی قبر ملاط میریزند که وقتی خشک میشود، بسیار مستحکم خواهد شد و امکان ندارد بویی از لای درزهایش بیرون بزند. خیالت راحت. من درباره هر چیزی به اندازه کافی تحقیق میکنم تا گاف ندهم.
ویژگی عمده فیلمهایت، باورپذیری و باوراندن به مخاطب است. در اغلب کارهایت این نکته وجود دارد و کسی هم اماواگر نمیکند. فیلم «بودن یا نبودن» از این جهت مثالزدنی است. اما در این فیلم، حفرههایی وجود دارد که نمیدانم از چه چیزی ناشی شدهاند؟ مثلا گریم مهران رجبی در نقش پدر، یادآور گریم در نمایشهای مدرسهای است که مثلا موی سفید پیرمردها به صورت اغراقشده جلوه میکند... .
ما صحنههایی را گرفتیم و چون از گریم راضی نبودم، تکرارشان کردیم. ولی با گریم فعلی مشکلی ندارم. گاهی آدمها در واقعیت هم بد گریم شدهاند. خب، این پدر هم از ازل بد گریم شده.
اینها که توجیه است. حالا که بحث به اینجا کشید، اجازه بده کمی هم وارد معقولات شویم. در روابطی که با هم داشتهایم ازجمله چندین سفر به اقصی نقاط کشور، چند بار از تو شنیدهام بهترین بازیگران سینمای ایران، رضا فاضلی، بیکایمانوردی، حسن رضایی و مهران رجبی هستند. به نظرم این یک شوخی است... .
اصلا. فکر میکنم اینها بهترین بازیگران سینمای ایرانند. بیکایمانوردی همه فیلمهایی که بازی کرده، مبتذل بودند. ولی من چون شاخکهای حساسی دارم، میتوانستم ببینم زیر این بازی کلیشهای و این داستانهای سطحی، چه گوهری نهان است. به شکلی که اگر با یک کارگردان خوب مثل داریوش مهرجویی کار میکرد، ثابت میشد درست میگویم.
بر چه اساسی؟ بازیاش که فیگوراتیو و اغراقشده بود، شکل و شمایل خوبی هم که نداشت. از او بدتر، رضا فاضلی است که در فیلم «سفر سنگ» کیمیایی هم بازی کرد ولی همانی بود که در فیلمهای سطحی از او دیدهایم. همین مهران رجبی هم که چند فیلم با او کار کردهای، همان شیوه بازیگری اغراقشده در فیلمفارسیها را دنبال میکند... .
در همه فیلمهایی که با او ساختهام، اثری از هنر بازیگری در او ندیدهام. این هنر آنقدر محو و گم است که به یک ارزش تبدیل میشود؛ همان چیزی که در کار مارلون براندو و رابرت دنیرو میبینیم.
این حرفها واکنش ایجاد میکند. حواست هست؟
صددرصد. عیبی ندارد. من هرگز مصلحتاندیشانه حرف نزدهام.
با این صدای منوتن و گوشآزار مهران رجبی چه کنیم؟
کمتر کسی میتواند مثل او دیالوگها را خوب ادا کند. او عین زندگی واقعی، دیالوگ را ادا میکند. گاهی هم ممکن است صدایش خروسی شود. این را یکبار وقتی فیلم «بیدارشو آرزو» در جشنواره بود یکی از داوران به من گفت که صدای رجبی خروسی بود وگرنه به او جایزه میدادیم. من هم شیطنت کردم و گفتم پدرم را درآوردم تا صدای او خروسی شود. این از نظر من ارزش بود نه ضدارزش.
او در اولین فیلمش «کودک و سرباز» با همین لحن و صدا ظاهر شد و چون غیرحرفهای بود، خیلی هم دلنشین جلوه کرد. البته پرکاری و ایفای نقشهای مشابه هم مزیدبرعلت شده. به قول خودش، فقط در برنامه اذان و اخبار نیست.
و البته توی کانال کولر (خنده).
در کارنامهات همهجور فیلمی دیده میشود. از فیلمهای تلخ و سیاهی مثل تنوره دیو، آن سوی آتش، بودن یا نبودن تا کمدیهایی مانند روز باشکوه و دونیمه سیب. تابع چه شرایطی فیلم میسازی؟
من تا رسیدن به «روز باشکوه»، ١٩ فیلمنامه به ارشاد و فارابی دادم که در فاصلهای سهساله همه رد شدند. من هم که بهجز سینما کار دیگری نه دارم و نه بلدم. یعنی ١٩ دغدغه ذهنی را نوشتم و نشد. شوخی نیست. آن هم پس از ساختن آن سوی آتش که میدانی در جشنوارههای متعدد جهانی مطرح شده و جوایزی هم گرفته بود. یک روز داشتم عرض خیابان جمهوری را طی میکردم که دستی به شانهام خورد. دیدم یونس صباحی است که آن موقع مدیر تولید هدایت فیلم بود. پرسید یک سناریو داریم کار میکنی؟ بیمعطلی گفتم بله. چون فکر کردم رویش کار میکنم و به شکلی درمیآورم که موردپسندم باشد. سناریو را خواندم و بازنویسیاش را آغاز کردم که در پایان کار، خودشان گفتند ما میتوانیم سناریو اولی را هم بسازیم. یعنی دگرگونی تا این حد بود. این نخستین تجربه من در عرصه طنز بود. گرچه قبل از آن «شبح کژدم» را هم ساخته بودم که فیلمی کاملا تراژیک بود، اما حسی از طنز هم در آن جریان داشت.
من هم فکر میکنم «روز باشکوه»، یکی از بهترین کمدیهایی است که در سینمای ایران ساخته شده. در یکی از صحنههای فیلم، گروه لمپنهای شهر که توسط فرماندار اجیر شدهاند تا بروند به استقبال اشرف پهلوی، دیر میرسند. سرکردهشان که میبیند ممکن است به دلیل دیررسیدن پولشان را ندهند، به بقیه میگوید: «اینجا که نشد. بریم اونجا» یعنی بروند به جمع مخالفان حکومت بپیوندند که خب نگاه درست و طنزآلودی است به نقش این قشر در مناسبات اجتماعی و سیاسی روزگار ما.
این درست که آن فیلم، یک کار گزارشی بود اما همیشه این گفته «تروفو» پس ذهن من هست که اگر دارید درباره یک کارخانه تولیدی هم فیلم تبلیغاتی میسازید، سعی کنید همه استعداد و توانتان را به کار ببرید تا فیلم خوبی از کار درآید.
نمونهاش کار خودت سریال «روزگار قریب»؛ که ممکن بود فیلمساز دیگری همین سفارش را دریافت کند، اما نتیجه اینگونه نمیشد. این سریال در زمان خودش خیلی محبوبیت پیدا کرد. بهویژه در میان نسل جوان... .
بچههای ٨، ٩ ساله هم این سریال را میدیدند و خیلی کنجکاو بودند بدانند عاقبت این بچه روستایی چه میشود. انگار میخواستند آینده خودشان را ببینند.
سه فیلم به نمایشدرنیامده داری. «سفره ایرانی»، «بیدار شو آرزو» و همین «خانه پدری» که خیلیها هنوز منتظر نمایش آن هستند. آن دو فیلم را راستش فکر میکنم خودت هم مایل نیستی نمایش داده شوند. سفره ایرانی ایده خوبی دارد. اینکه یک اسکناس هزار تومانی بهانهای میشود برای گشتوگذار در لایههای آشکار و پنهان زندگی مردم ایران، فکر بکری است. ولی بهگمانم پرداخت فیلم خوب نیست. چون اصلا پلات و هسته دراماتیک روشنی ندارد و حتی فکر میکنم اصلا فیلمنامه از پیشنوشتهشدهای هم نداشته است.
بله، فیلم فاقد درام است؛ چون ماجراهایش در طولوعرض این مملکت اتفاق میافتد. بنابر این فرصت کافی برای تمرکز روی آدمها و موقعیتها نداشتیم. این را قبول دارم. ولی اینجوری نیست که نخواهم نمایش داده شود. مشتاقانه منتظر زمانی هستم که به نمایش عمومی درآید. این فیلم در جشنواره کارلوویواری موفقیت خوبی بهدست آورد و در چند جشنواره آمریکایی هم به نمایش درآمد. درضمن سکانس پایانی این فیلم ساخته نشده و من قبل از فیلم بعدی، حتما پایان سفره ایرانی را خواهم ساخت.
البته ممکن است امروز بهدلیل افت کیفی سینمای ایران در ١٠ سال اخیر، اگر به نمایش درآید، جلوه خوبی هم داشته باشد، اما در قیاس با ساختههای خودت، فیلم موفقی نیست. «بیدار شو آرزو» هم انتظارها را برآورده نکرد.
در نهمین روز پس از زلزله بم، فیلمبرداری ما شروع شد؛ آنهم براساس یک وظیفه اخلاقی و تاریخی. فیلم، داستان واحدی ندارد. یک خط کلی است که ما دنبالش میکنیم بدون اینکه عنصر دراماتیکی داشته باشیم. چه درامی هولناکتر از خود زلزله؟ ما براساس یک ایده خیلی خطی به سوی بم حرکت کردیم. ایده اصلی، جستوجوی جنازههای خویشان یک مردوزن بود که بر اثر ضرورت، همراه میشوند. در کشوری که همهجایش روی گسلهای زلزله است. زلزله هولناک تهران بیخگوشمان است. پس از هر زلزلهای تب داغ زلزله تهران بالا میگیرد و زود هم فراموش میشود. به همین دلیل، در مراسم اهدای چند جایزه به این فیلم در جشنواره فجر سال ٨٣ که عدهای از مقامات سیاسی هم حضور داشتند، گفتم این فیلم را ساختهام تا آب خوش از گلویتان پایین نرود.
بهنظرم بد نیست در آستانه پنجم دی که سالگرد زلزله بم است، این فیلم در گروه هنر و تجربه نمایش داده شود... .
این ایده خوبی است و میتواند پیگیری شود. البته فیلم در اختیار بنیاد سینمایی فارابی است و آنها باید پیگیری کنند. بله. این یک فیلم کاربردی است.
اگر به هر دلیل فیلم «چالهچوله» ساخته نشود، طرح یا فیلمنامه دیگری داری؟
فیلمنامه دیگری دارم به نام کاناپه که حتی پیش از چالهچوله آماده ساخت بود ولی منتظر نتیجه چالهچوله ماندم. اگر این نشد، کاناپه را حتما امسال خواهم ساخت. ضمن اینکه تعهدی هم برای ساخت یک مجموعه با نام ٨٨ متر به تلویزیون دارم که امیدوارم در سال آینده، تولیدش را شروع کنم. موضوعش هم کلاهبرداریهایی است که در زمینه مسکن رواج پیدا کرده و اغلب مردم از آن بیخبرند.
به آینده سینمای ایران امیدواری؟
بهشدت. مهم نیست مدیریتها گاه غلط عمل میکنند؛ مهم این است نسل تازهای از سینماگران از راه رسیدهاند که همه محدودیتها را دور میزنند و فیلمهای خودشان را میسازند. از میان اینها قطعا چند فیلمساز خوب ظهور خواهند کرد.
گزارش خطا
آخرین اخبار