شعری در سوگ کشته شدگان فاجعه منا

کد خبر: ۸۱۲۸۱
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۳ مهر ۱۳۹۴ - ۲۲:۲۶
صدای ایران- شعر زیر را منصور نظری از مخاطبان صدای ایران سروده و برای ما ارسال کرده است.

در شروع غمبار آدینه‌ای دیگر و در انتظار ظهور حضرت یار، مثنوی «به سوگ منا» تقدیم به منتظران راستین آن حضرت .

جوی خون شد از منا جاری به حج- یوسف گم گشته عَجّل بر فَرَج
شد زنو آدینه‌ای دیگر پدی د- بارِ دیگر جمعه‌ای غمگین رسید
جمعه را غم همدمی دیرینه باز - همسُرایِ غِصّۀِ سوز و گداز
غِصّۀِ زیبای عشق و انتظار - در فراق و دوری و حرمانِ یار
می‌سرایم از غم و درد مِنا - شیعه را آن غِصّۀِ درد آشنا
عاشقان را دیدۀِ مانده به راه - غِصّۀِ گم گشتن یوسف به چاه
می‌سرایم در تب دلواپسی - عاشقان را مثنویِ بی‌کسی
دیده‌های منتظر بر راه را - حُرم آتش، بر لبانِ آه را
در غروبِ پُر غمِ آدینه‌ها - داغ او را می‌نهم بَر سینه‌ها
دل پریشان غمِ چشمانِ یار - شیعه و دردِ فراق و انتظار
انتظار وصل آن موعود عشق - در غروب سرد حُزن آلودِ عشق
شیعه تنها مانده در وادیِ دَرد - می‌کِشد از سینۀ خون، آهِ سرد
در بغل بگرفته زانویِ فِراق - سینه می‌سوزد ز داغِ اشتیاق
بر لب دریایِ پر موجِ جنون - خاکِ چشمِ خیسِ ساحل، غرقه خون
آتشین، دل‌ها ز داغِ انتظار - رفته از کف طاقت و صبر و قرار
از عراق و از یمن تا از دمشق - دم به دم افزون‌تر آید شورِ عشق
عرشیان و فرشیان بی‌تاب او - از حجاز آید شمیمِ ناب او
سُرمه در چشمِ سَحَر، شب می‌کند - آسمان از داغ او، تب می‌کند
بوی دیگر می‌دهد آدینه‌ها - گشته برپا کربلا در سینه‌ها
از یمن آید شَمیمی دلنواز - فاشِ مستی می‌کند، پیمانه راز
سینه‌ها لبریز شوق و اشتیاق - صبحِ صادق چیره بر شامِ فراق
می‌رسد ما را سحرگاهِ ظُهور - رو به پایان می‌رسد این راهِ دور
می‌زند سر از شفق، شمسِ ولا - دل پریشانِ غروبِ کربلا
گَشته در وادیِ حیرانی رَها - از غُرور حُسن او، آیینه‌ها
کُشتۀِ یک غمزۀِ او صد هزار - پیرِ کنعان را فراقَش، کُشته زار
یوسفی گُم گَشته در مصرِ وَلا - صد هزارانش زلیخا مُبتلا
دام چشمش نُه فلک را کرده بَند - طُرۀِ او عرشیان را در کَمَند
ماه شیعه، یوسفِ زهرایِ عشق - می‌رسد خُنیاگر آوایِ عشق
زیجِ دل‌ها کرده مِهرش را رَصَد - مژده یاران بوی مهدی می‌رسد
آید از ره یوسفی حیدر قیاس- - تا بگیرد انتقامِ خونِ یاس
غرقه در خون قلبِ او از ظُلمِ داس - می‌نماید قوم ظالم را قصاص
پردۀ حق می‌زند زیبا چه ساز - می‌سُراید نغمه‌های دلنواز
کآخر آید این شب دور و دراز - می‌رسد آن صبح صادق سَر فَراز
می‌رسد آن یوسف گُم گشته باز - تا بخواند با شقایق‌ها نماز
می‌رسد آن لنگر ارض و سماء - مهدی صاحب زمان، مُنجیِ ما
می‌کند ما را ظهور آن خوب عشق - پرده از رخ افکند محجوب عشق
کُشته ما را از عطش آبِ لَبَش - سینه می‌سوزد چو آتش در تَبَش
فاشِ چشمِ غرقه خونش، رازِ عشق - قصد ما دارد نظر پردازِ عشق
آید او آخر شبی از سمت نور - می‌خورد آخر تَرَک تُنگِ بلور
بیرقِ سبز ولا در اِهتزاز - بوی زهرا آید از سمتِ حجاز
آن به دوش افکنده را شولایِ نور - می‌رسد هِنگامۀِ سبز ظهور
آن شقایق را به دل بِنهاده داغ - می‌رسد بوی ظهورش از عراق
لم‌یزل را دلبرِ آیینه رو - آسمان را می‌شکافد سینه او
ذوالفقار حیدری در کف رسد - ناجیِ انسانِ مُستَضعَف رسد
آفتابی سر زند سبز از شَفَق - تا بَرافشاند جهان را نورِ حق
می‌تراود بوی زهرا از پِگاه - می‌توان دیدن خدا را یک نگاه
لن‌ترانی را به آتش کِشته عشق - دفترِ دل را به خون آغِشته عشق
از شفق شهزاده‌ای دُل‌دُل سوار - کز لبش خیزد شمیم نوبهار
هم چو حیدر از غم زهرا قتیل - آید از ره شَهسواری بی‌بَدیل
می‌رسد ما را پِیَمبر زاده‌ای - چون حسین فاطمه آزاده‌ای
پَردۀِ طاقت دریده دوری‌اش - کِشته آتش دل، تبِ مستوری‌اش
آید از ره یوسفی انجم نشان - آفتاب گشته گُم در کهکشان
بسته بر سر حیدری زُلفی دوتا - نفخۀِ او نُکهتِ مُشکِ خُتا
جلوه‌اش آیینه‌ها را کرده مست - چون علی شوریده‌ای زهرا پرست
ساغرِ سبز وِلا بِگرفته دست - می‌رسد ساقیِ صَهبای اَلَست
آن محمد زادۀِ حیدر تبار - در میان بسته علی را ذوالفقار
از سعودی‌ها بگیرد تا حرم - بیرق سبز ولا آرد علم
نعرۀِ انِّی اَنالمهدی زند - اندرون کعبه بُتها بشکند
می‌رسد آن مخزن الاسرار هست – تا دهد بر لشکر ظلمت شکست
چون علی مردانه از جا خیزد او - خونِ ضحاکِ سعودی ریزد او
از یمن بند سعودی وا کند - کربلایی در عَدن بر پا کند
ظالمان بر منا را حد زند - بر بقیع عاشقی مرقد زند
دل به امید قبس در دشت نور – عاشقانه می رود این ره صبور
بر لبش ذکر فعَجِّل بر ظهور - می‌زند دل را به این دریای دور
کِشتیِ دل را به طوفان بَلا - تا رسد نوحِ سبک‌بار وَلا
تا ‌رسد آن ساقیِ صهبایِ نور - وارثِ آن کُشتۀِ سَر در تنور
در شبستانِ علی مهتابِ عشق - وز لبش جاری شرابِ نابِ عشق
نغمۀِ چنگ و رباب و تار و دَف - می‌زند شوریده او را از شَعَف
عرشیان در بزم او بنشسته‌ مست - آسمان را زیب خاتم بسته‌ است
از سبویِ عشق زهرا باده ریز - مصرِ جانِ شیعه را آید عزیز
می‌رسد ما را غزل پردازِ عشق - فاشِ چشمِ می پرستش رازِ عشق
بر شب ظلمت پگاهی می‌رسد - همچو حیدر سر به چاهی می‌رسد
بوی نرگس در جهان افکنده شور - اندک‌اندک می‌رسد وقت ظهور
پرده از رو افکند محجوبِ عشق - می‌رسد رعنای شهر آشوب عشق
تا برآشوبد فلک را شورِ او - جلوه می‌گردد رُخِ مَستورِ او
شورِ شیدایی جهان را کرده مست - می‌رسد آن ساقیِ بَزمِ اَلَست
آوَرَد ما را به مستی رهنما - خونِ دل، ریزد به ساغَرهای ما
جاریِ چشم ترش کوثر مَهی - لم‌یزل را می‌رسد سِرّ آگَهی
آن به یَغما برده از دل صبر و طاق - شهسوار مُلک هجران و فراق
بسته مَحمل بر سَرِ دوشِ خیال - کرده قصدِ ترکِ وادیِ مَلال
یوسفِ رویش، مَلَک را از جنون - می‌کِشَد از پردۀِ عصمت برون
فاطمی آن زادۀ حیدر بَدیل - می‌برد دل را زِ دستِ جبرئیل
تیغ ابرویش شکافد فرقِ نیل - وز لبانش می‌تراوَد سَلسَبیل
نام مهدی در جهان افکنده شور - اندک‌اندک می‌رسد وقت ظهور
زین تغزّل‌ها که بلبل می‌کند - شاخۀِ نرگس، سَحَر گُل می‌کند
از حجاز آید شمیم ناب عشق - تا کند تعبیر شیعه خواب عشق
کُشته قومی شد به رَمیِ آن مَرید - بو که باشد بر ظهور حق نوید
شاید او را می‌رسد وقت ظهور - که ین چنین اندر جهان افتاده شور
آسمان را بوی نورش می‌رسد - ازمِنا بوی ظهورش می‌رسد
از منا شور شکفتن می‌رسد - رخت حیدر کرده بر تن می‌رسد
می‌رسد از هر طرف بانگ جرس - بر ظهور او جهانی پر هوس
از مِنا ما را نوایی جان‌گداز - عاشقی را غِصّه می‌گوید به راز
شاید او بر بسته محمل را به نور - کرده بر تن خرقۀ سبز ظهور
شاید او را وقت دیدار آمده - بر سر پیمان خود، یار آمده
قصد کنعان کرده شاید ماه عشق - پا نهاده شاید او در راه عشق
بر ظهورش گرچه آگه نیست کس - نا به‌جا ما را نباشد این هوس
بر نشان‌های ظهورش، دل پریش - با خیالش دل‌خوشم در یاد خویش
می‌چکد خون از سر و روی منا - کرده غم آشفته گیسوی منا
از منا آوای غم آید به گوش - کعبه کرده رخت ماتم را به دوش
در حریم امن آن معبود پاک - در مِنا قوم عزیزی شد هلاک
گرچه دل‌ها خون از ین درد و غم است - هرچه گویم زین مصیبت او کم است
هم ولی گویم به عشق و شعر و شور - شاید این باشد نشانی از ظهور
گرچه ما را صحبت از مصداق نیست - اِدِّعایی بهر آن اشراق نیست
لیک ما را شور او اندر سر است - غِصۀِ او ماجرایی دیگر است
گرچه ما را آگهی از غِیب نیست -بر ظهورش آرزو هم عیب نیست
آرزو داریم وصل یار خویش - در دل شوریدۀِ غمبارِ خویش
«جوی خون شد از منا جاری به حج - یوسف گم گشته عَجّل بر فَرَج»
به امید ظهور حضرت یار ...

جمعه سوم مهرماه 1394-منصور نظری
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
نانا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۰۹ - ۱۳۹۴/۰۷/۰۷
0
0
بعضی وقت ها مطالبتونمخصوصا بیت اول این شعر مردم رو به اشتباهات جبران ناپذیری می اندازد.
نظر شما
پربیننده ترین ها
آخرین اخبار