معنی کیسینجر بودن
با ٩٢ سال سن، هنوز چهرهاي برجسته در سیاست خارجی آمریکاست. هر اتفاق یا رویداد خارجی که رخ میدهد، بدون شک بهطور مستقیم یا غیرمستقیم، طرف مشورت قرار میگیرد. هنری کیسینجر، آخرین کتاب خود با نام «نظم جهانی» را در سال گذشته نوشت که روزنامه «فایننشالتایمز» به تمامی نامزدان ریاستجمهوری سال ٢٠١٦ ایالاتمتحده توصیه کرد که حتما آن را بخوانند. اکنون هفتهنامه «فارن افرز» در تازهترین شماره خود به «او» پرداخته است و «نیال فرگوسن» این سؤال را طرح کرده که «کیسینجربودن یعنی چی؟».
به نوشته فرگوسن، «جدا از عمر دراز کیسینجر، دلایل زیادی هست که بسیاری از رهبران جهان -که در میان آنها «شی جین پینگ»، رئیسجمهور چین هم هست- از مشاوره هنری کیسینجر که نزدیک به ٤٠ سال پیش از وزارت خارجه ایالاتمتحده کنار گذاشته شد، بهره میبرند. در این خصوص، «باراک اوباما»، رئیسجمهوری آمریکا، مستثنا است؛ از زمان «دوایت آیزنهاور»، او اولین رئیسجمهوری ایالاتمتحده است که خواهان مشورتهای کیسینجر نیست. به طور متناوب، توصیهکنندگان زیادی به اوباما میگویند که بیشتر «کیسینجری» باشد. دیگرانی هم هستند که میگویند اوباما در عمل «کیسینجری» است. اما واقعا این واژه، یعنی «کیسینجری بودن»، یعنی چی؟
فرگوسن مینویسد: «پاسخ معمول به این سؤال این است که کیسینجریبودن یعنی واقعگرایی، فلسفهای که مشخصه آن ارزیابی خونسردانه از سیاست خارجی در فضای منفعت شخصی ملی است».
«استانلی هافمن»، همکار سابق کیسینجر در دانشگاه «هاروارد»، او را همانند ماکیاولی میدانست. هافمن در سال ١٩٨٣ نوشت: «او [کیسینجر] معتقد است که برای حفظ دولت، هم فریب لازم است و هم بیرحمی... [حتی اگر] به بهای دشمنیهای بیرونی و درونی تمام شود». بسیاری از نویسندگان دیگر هم فرض را بر این گذاشتهاند که کیسینجر خودش را بر اساس قهرمانهای موردنظرش، «کلمنس فون مترنیخ» اتریشی و «اوتو فون بیسمارک» پروسی که حاملان واقعگرایی سیاسی اروپای کلاسیک بودند، پیش برده است.
نویسنده فارن افرز با اشاره به این موضوع که «هانس مورگنتائو»، کارشناس روابط بینالملل که فیالواقع یک واقعگرا هم بود، کیسینجر را مثل اودیسه، «چندوجهی» میدانست، مینویسد: «برای مثال، در اوایل دهه ١٩٦٠ و زمانی که این سؤال بسیار سخت مطرح شد که ایالاتمتحده تا چه حد باید حکومت ویتنام جنوبی را تقویت کند، کیسینجر از همان ابتدا معتقد بود که حق خودگردانی ویتنام جنوبی به بهای جان بسیاری از شهروندان ایالاتمتحده تمام شده است؛ نکتهای که مورگنتائو، یک واقعگرای مورد وثوق، بهشدت با آن مخالف بود».
کیسینجر از همان ابتدای کارش در سه مفهوم، یک ایدهآلیست بود. اول، حتی اگر کیسینجر برحسب سنت رئیسجمهور «ویلسون» یک ایدهآلیست نبود اما چون از طریق قانون بینالمللی و امنیت جمعی بهدنبال صلح جهانی بود، یک واقعگرا هم نبود. کیسینجر ایدهآلیسم ویلسونی را رد میکرد، چون معتقد بود که در دست بالا، سیاست را فلج میکند.
او در سال ١٩٥٦ به دوست تاریخدانش، «استفان گروبارد» نوشت که «اصرار بر اخلاق محض در خودش یک حالت بیاخلاقی به وجود میآورد، چون غالبا به بیعملی کشانده میشود». اما کیسینجر میدانست که واقعگرایی هم میتواند فلجکننده باشد. او که در سال ١٩٤٤ از آلمان هیتلری فرار کرده و به آمریکا پناهنده شده بود تا در شکست نهایی نازیسم سهمی داشته باشد، در اصل تاوان شخصی هم برای شکست دیپلماتیک دهه ١٩٣٠ پرداخت کرده بود.
دوم، کیسینجر که خودش را در کارهای «ایمانوئل کانت» غرق کرده بود، به مفهوم فلسفی کلمه یک ایدهآلیست بود. تز منتشرنشده او با نام «معنی تاریخ»، یک نقد تحسینبرانگیز از فلسفه تاریخ کانت بود. بحث اصلی کیسینجر این بود که «آزادی بهعنوان فرایندی از تصمیم پرمعنای آلترناتیوها، یک تجربه درونی از زندگی است». کیسینجر در تزش نوشت: «مفهوم یک نفر درباره لازمه رویدادها هرچه که میخواهد باشد اما در لحظه عملکرد اجتنابناپذیرش شاید هیچ راهنمایی بر عملش نداشته باشد؛ هرچند که ما شاید بتوانیم با نگاه به گذشته عملکرد خود را توضیح بدهیم اما تکمیل آنها با توجه به عقیده درونی انتخابها صورت میگیرد».
سوم، کیسینجر از همان اوایل کارش یک ضدمادیگرا بود، او به همان اندازه که با مارکسیسم- لنینیسم دشمن بود، با شکلهای سرمایهداری هم دشمنی داشت. او در تزش نوشته بود: «بسیار خطرناک است که اجازه دهیم بحث درباره دموکراسی به محل بحث درباره کارآمدی سیستم اقتصادی تبدیل بشود». در مقابل آن هم نوشته بود: «بصیرت درونی آزادی، تمامیتخواهی را رد میکند حتی اگر از لحاظ اقتصادی بسیار کارآمد باشد». این نگاه با نگاه همتایان معاصرش از قبیل «والت روستو»، تئوریسین سیاسی و اقتصادی که معتقد بود تا زمانی که نرخ رشد کشورهای سرمایهداری بالاتر از کشورهای کمونیستی باشد، در جنگ سرد برنده هستند، تقابل داشت. کیسینجر در نوشتهای با عنوان «الزام به انتخاب» هم نوشت: «تا زمانی که قادر نباشیم مفاهیم آزادی و احترام به شأن بشریت را برای ملتهای تازه معنی کنیم، لاف رقابت اقتصادی میان ما و کمونیسم بیمعنی خواهد بود». به بیان دیگر، آرمانهای لیبرالدموکراتیک برای خودشان قابل دفاع خواهد بود، بدون آنکه به موفقیتهای مادی سرمایهداری متکی باشند و برای آنها موضوعیت داشته باشد. این موضوعی بود که در دهه ١٩٦٠ هنری کیسینجر بهعنوان مشاور و سخنراننویس «نلسون راکفلر»، نامزد ناکام سه دوره ریاستجمهوری که نتوانست حمایت جمهوریخواهان را کسب کند، بهطور مکرر طرح میکرد.
به اعتقاد نویسنده فارن افرز، «کیسینجر بهعنوان نقاد مبدع واقعگرایی سیاسی، حداقل چهار موضوع کلیدی را در سیاست خارجی مطرح میکند که بهتر است اوباما آنها را مدنظر داشته باشد: برای درک رقیبان و متحدان، [فهم] تاریخ مهم است؛ یک نفر باید با مشکلات، گمانهزنی و نتایج متقارن آن مقابله کند؛ بسیاری از تصمیمات سیاست خارجی، انتخاب میان شرورهاست؛ و رهبران باید نسبت به زیانهای واقعگرایی که از لحاظ اخلاقی پوچ است محتاط باشند».
منبع: روزنامه شرق
گزارش خطا
خیلی متشکر
آخرین اخبار