ناگفتههای مدیرعامل سابق بانک صادرات از فساد 3000 میلیاردی
محمد جهرمی مدیرعامل سابق بانک صادرات که درگیر پرونده مشهور فساد 3000 میلیارد تومانی بود، اکنون ناگفتههایی از این پرونده را بیان کرده است. او از فعالیتهای سیاسی خود و ارتباط با برخی شخصیتها نیز سخن گفته است.
به گزارش صدای ایران، گزیده اظهارات جهرمی در گفتوگو با «اعتماد» در پی میآید:
* یک سال قبل از انقلاب با خانواده شهید عباسعلی ناطق نوری ارتباط داشتم. ارتباط من با ایشان بیشتر مربوط به فعالیت سیاسی بود که بعد از انقلاب هم این ارتباط ادامه پیدا کرد.
* در آن زمان گفته میشد زندان گوهردشت که در حال حاضر به زندان رجاییشهر تغییر نام داده بهشدت فعال است. دستگیریهای مسئولان، هیاتها و مجموعههای سیاسی بیشتر از قبل در آن مقطع دیده میشد. به ما خبر دادند که شبانهروز در زندان گوهردشت کار میکنند و یکسری را هم دستگیر کردند. اما اصل خبر این بود که قرار است کودتایی درباره انقلاب اتفاق بیفتد و علما و چهرههای برجسته انقلاب را بازداشت کنند. اینجا بود که من با لباس مبدل و به عنوان کارگر کاشیکار به زندان رفتم و از درون زندان عکس انداختم. آن زمان حضرت امام در پاریس بودند. درخواستی که در آن زمان از ایشان داشتیم این بود که اگر حضرت امام اجازه بدهند زندان گوهردشت را منفجر کنیم که این افراد ضد انقلابی نتوانند به اهدافشان برسند. اینجا بود که آقا شیخ علیاکبر ناطق نوری خدمت امام رفت و این خواسته ما را مطرح کرد ولی امام فرمودند احتیاجی به این کار نیست.
* اخوی کوچک بنده داماد شهید ناطق است ولی من خودم هیچ ارتباط سببی و نسبی با این خانواده ندارم.
*
* چند روزی گروگان مجاهدین و چریکهای فدایی خلق بودم. آن زمان مجاهدین خلق هنوز فعالیتهایشان علنی بود و غیرقانونی نشده بودند. من هم تازه فرماندار نور شده بودم. شاید روز اول یا دوم حضورم در دفتر فرمانداری نور بود که اینها آمدند و من را در فرمانداری حبس کردند. نمیگذاشتند از فرمانداری بروم بیرون. مردم و بچههای حزباللهیهای نور با یک تظاهرات که جمعیتشان ١٠ برابر آنها بود به فرمانداری آمدند و اینها مجبور به فرار شدند.
* من آقای مشایی را در زمان آقای تابش که معاون سیاسی بود شناختم. آقای تابش، مشایی را به عنوان مدیرکل امور اجتماعی وزارت کشور انتخاب کرده بود.
* زمانی که آقای ناطق به وزارت کشور آمدند من مسئول بازرسی و حوزه مدیریت وزارت کشور شدم. با ایشان خیلی هم در ستاد نبودم. شاید شش ماه آنجا ماندم. بینالتعطیلین عید سال ٦١ و در ٢٣ سالگی استاندار زنجان شدم. استان زنجان و قزوین هم آن موقع یک استان بودند.
* تا الان هم نمیتوانید کسی را پیدا کنید که در سن ٢٣ سالگی استاندار شده یا ٢٠ سالش باشد و فرماندار شده باشد. من اینطوری بالا آمدم و پیشرفت کردم.
* در هیچ مسئولیتی احساس نگرانی نکردم. به دلیل اینکه وظیفه میدیدم که بروم زوایای خاص و نقاط قوت و ضعف یک سازمان یا استان را دربیاورم. من برای اداره یک جلسه شاید سه چهار ساعت مطالعه میگردم و مشاوره میگرفتم.
* در آن مقطع دیپلم بودم. ریاضی و فیزیک خواندم در دبیرستان میرافضلی در ایرانشهر. در این محله، مسجد امیرالمومنین بود که آقای موسویاردبیلی به آنجا رفت و آمد داشتند و من با ایشان در همین مسجد آشنا شدم.
* سال ٦٨ بعد از انقلاب فرهنگی رفتم دانشگاه و مدیریت خواندم. ارشد را هم مدیریت خواندم و دکترا هم مدیریت استراتژیک. در مقطع دکترا با ٤٣٠ نفر رقابت کردم و بورسیه نشدم.
* زمانی که فرماندار نور بودم ازدواج کردم. ٧٦٠٠ تومان حقوق میگرفتم. تقریبا ٧٠٠،٦٠٠ تومان هزینه پذیرایی بود. وقتی معاون سیاسی شدم حقوقم ٢١ هزارتومان بود. شهید رجایی آمد حقوق وزرا و استاندارها را نصف کرد. حقوق وزرا را از نصف هم بیشتر کم شد. استاندارها ١٢ هزار تومان حقوق میگرفتند و معاونان سیاسی هم حقوقشان ١٠ هزار تومان بود. آن موقع با ١٠ هزار تومان زندگی را میشد اداره کرد. مستاجر بودم. آن موقع خانه سازمانی در اختیارم بود ولی اجاره هم میدادم. اجاره هم کم بود.
* مساله جنگ باعث شد تا قبول کنم به لرستان بروم. استاندار قبلی آقای امیر عابدینی بود که زمانی هم مدیرعامل باشگاه پرسپولیس شد. ایشان از استانداری لرستان به آذربایجان شرقی رفت و استاندار آنجا شده بود. قولی که من از آقای ناطق نوری گرفتم این بود که من بیشتر از یک سال در لرستان نخواهم ماند. میخواستم از زنجان بیایم تهران و تحصیلاتم را تمام کنم. آقای ناطق نوری هم این شرط را قبول کردند و گفتند ظرف مدت یک سال شما را عوض میکنم اما من تا پایان جنگ در لرستان ماندگار شدم. آن موقع آقای محتشمیپور وزیر کشور بودند. آقای محتشمیپور اصرار داشت استاندار بمانم. حتی به من گفتند برو استان مرکزی که قبلا بودید. ایشان میگفت آن زمان که در استان مرکزی بودی، معاون استاندار بودی حالا به عنوان استاندار برو. حتی در کنار این پیشنهاد، گفتند استان گیلان و سمنان هم هست که برای استانداری میتوانی روی آن حساب کنی. به ایشان گفتم میخواهم بروم درسم را تمام کنم. آقای محتشمیپور هم پیشنهاد این سه استان را به من دادند و من گفتم استانی را که به لحاظ کاری سبکتر و به تهران نزدیکتر باشد مشکلی ندارم بروم. همین بود که پیشنهاد استانداری استان سمنان را قبول کردم. اعضای هیات دولت هم چون من را میشناختند به صورت غیابی به من رای دادند.
* آنچه که بچههای سپاه رسما اعلام کردند سرجمع حدود ٢٦ ماه سابقه جبهه دارم. نمیدانم چه شد که توفیق جانبازی نداشتم. یک مقطعی هم از طرف ستاد کل چند ماهی را به عنوان پشتیبانی به استان ایلام رفتم. اواخر جنگ بود که بحث منافقین و مرصاد اتفاق افتاد.
* سمنان خیلی نماندم. یک سال و یک ماه بعد رفتم همدان. آن موقع آقای عبدالله نوری وزیر کشور بود. ایشان به من گفت برو همدان. البته من راضی نبودم بروم همدان.
* من همه خط و خطوط سیاسی را هم قبول دارم و هم ندارم. بعضی روشهایشان را قبول دارم بعضیها را ندارم یا بعضی افراد را قبول دارم بعضیها را ندارم. در هیچ حزبی اسم ننوشتم. آن موقع که حزب جمهوری اسلامی فعالیت داشت به شهید بهشتی خیلی علاقه داشتم. افراد و اطرافیان حزب جمهوری اسلامی خیلی به من اصرار کردند تا فرم عضویت در حزب جمهوری را پر کنم اما هرگز این کار را نکردم. یکی از مسائلی که قبل از انقلاب احساس میکردم این بود که آدم نباید خودش را محصور به یک جریان خاص کند. اگر محصور کردید شما مجبورید بعضا به ناحق از جریانی دفاع کنید یا به ناحق کسی را بزنید.
* با تعریف آن اصولگرایی که مشهور در جریانات سیاسی است، نه من اصولگرا نیستم. اما اگر اصولگرایی را خط امام و رهبری و انقلاب اسلامی بدانید، بله اصولگرایم. من اصولگرای حزبی نیستم. اصولگرا به معنای واقعی هستم. بنده اصلاحطلب و اصولگرای سیاسی را قبول ندارم ولی اصلاحطلب واقعی و اصولگرای واقعی را قبول دارم.
آقای عبدالله نوری بعد از اینکه همدان بودم پیگیری کرد تا من به فارس بروم. آن موقع آقای هاشمی رفسنجانی رییسجمهور بود و خود ایشان هم از من خواست تا به فارس بروم اما من ابا داشتم از اینکه بروم. شش ماه روی من کار کردند تا این پیشنهاد را قبول کنم ولی من نمیرفتم. در استان همدان کارهای زیادی را شروع کرده بودم که باید آنها را به اتمام میرساندم. آقای هاشمی من را خواستند و گفتند در فارس گرفتاریهای زیادی هست و بروید و آنها را حل و فصل کنید. درگیری جانبازان اتفاق افتاده بود. به همین خاطر من را به فارس فرستادند. همین بود که در زمان وزارت کشور دوران آقای عبدالله نوری استاندار فارس شدم. بعد دوم خرداد شد و آقای خاتمی آمد. آقای عبدالله نوری مجدد وزیر کشور شد و خودشان هم من را از کار بیکار کردند.
* دوست داشتم آقای ناطق رییسجمهور بشود. البته در دوران انتخابات من کمکی نداشتم، اگر کمکی هم بود کمک فکری بود.
* آقای خاتمی به عنوان کاندیدای ریاستجمهوری هنوز هم که هنوز است در جلساتی میگوید که من یادم نمیرود وقتی رفتم فارس جهرمی و استانداری چگونه من را تحویل گرفتند که هیچ استان دیگری ما را تحویل نگرفت. اگر میخواستم دخالتی کنم آقای خاتمی در استان فارس ٨٠ درصد رای و آقای ناطق ١٨ درصد رای نمیآورد. از حدود دو ماه پیش میدانستم آقای ناطق رای نمیآورد.
* در زمان آقای احمدینژاد و هاشمی، من به آقای محمود واعظی گفتم آقای هاشمی حتما در مرحله اول رای نخواهد آورد و انتخابات دومرحلهای میشود و در دور دوم هم رای نمیآورد. این موضوع را ١٥ روز قبل از انتخابات گفتم. به آقای ناطق هم خبر دادم اما تصمیمی بود که گرفته شده بود.
* من خودم به آقای ناطق رای دادم و دوست داشتم اول بشود. رودربایستی با کسی ندارم چون بحثی بود که بعضی از آقایان وزارت کشور و معاونان وزیر کشور میگفتند هر کسی به آقای خاتمی رای نداده علیه ما هست و باید کنار برود. شوخی هم نبود خیلی جدی عمل کردند. یکیاش خودم بودم.
* بعد از استانداری رییس دانشکده مدیریت دانشگاه آزاد شدم. پیشنهاد خود رییس دانشگاه واحد جنوب بود. بعد هم آقای محسن رضایی پیشنهاد همکاری در مجمع تشخیص مصلحت را دادند. رفتم با آقای هاشمی مشورت کردم و گفتم که آقای محسن رضایی چنین پیشنهادی داده است. ساختار جدید مجمع تشخیص در آن مقطع تازه تشکیل شده بود. آقای هاشمی پیشنهاد آقای رضایی را خیلی پسندید و گفت پیشنهاد خیلی خوبی است و گفت حتما همکاری کنید. همین بود که به عنوان مسئول امور حقوقی و امور کمیسیونهای مجمع تشخیص مصلحت حکم گرفتم.
* یکی از کمیسیونهای تخصصی کمیسیون خاص بود که کمیسیون چشمانداز ٢٠ ساله زیرمجموعه آن بود. دبیر کمیسیون تدوین برنامه چشمانداز ٢٠ ساله من بودم و رییس کمیسیون هم آقای هاشمیرفسنجانی بودند. اعضای کمیسیون خودشان رییس و نایبرییس بودند اما پیگیری کارهای کمیسیون با من بود. ما در کمیسیون کار تخصصی را میکردیم و بعد نتیجه کار را به اعضای مجمع میدادیم و میبردیم آنها نظر میدادند یا تصویب یا رد میکردند.
* همان زمان بود که آیتالله جنتی در حاشیه یکی از جلسات مجمع از من خواست تا به شورای نگهبان بروم. ایشان اصرار داشتند تا من ساختار جدید شورای نگهبان را بازنویسی و طراحی کنم. تشکیلات شورای نگهبان یک تشکیلات بسیار کوچکی بود. جدای از ١٢ نفر اعضای فقها و حقوقدان کلا ١٨ نفر پرسنل داشت. با اصرار آیتالله جنتی من قبول کردم. تیمی را به سرپرستی آقای دکتر فرشباف انتخاب کردیم تا مقدمات کار را انجام دهند. سراغ اساتید دانشگاه علوم اداری رفتیم. همزمان همچنان در دانشکده مدیریت دانشگاه آزاد حضور داشتم. دیدم کارها با هم تداخل دارد از دانشگاه انصرف دادم. البته دلیل دیگری که از دانشگاه انصراف دادم این بود که مدیریت دانشگاه آزاد خیلی متمرکز و وابسته به آقای جاسبی بود و رییس دانشکده و دانشگاه اصلا اختیاری نداشتند. بیشتر ساعات کاریام را کارهای دبیرخانه مجمع میگرفت. در حاشیه همین کارها ساختار جدید شورای نگهبان را طراحی کردم.
* کار طراحی ساختار جدید شورای نگهبان که تمام و تایید شد بودجه میخواست. تشکیلات، تشکیلاتی نبود که بودجه نخواهد اما اعضای شورای نگهبان قبول نداشتند که بودجه بگیرند. به این دلیل که این تشکیلات بودجه کلانی لازم داشت تا اجرایی شود. آیتالله جنتی موافق بود. چند نفر دیگر هم موافق بودند در نهایت رایگیری کردند و نتیجه آن شد که درخواست بودجه کنند.
* یک روزی که سالروز تاسیس شورای نگهبان بود آیتالله جنتی با من تماس گرفتند و گفتند میخواهیم به دیدار رهبری برویم و شما هم بیایید. من در پاسخ این درخواست گفتم که عضو شورای نگهبان نیستم که بیایم. ایشان امر کردند بیایید. رفتیم بیت رهبری. نمیدانستم این آقایان چه آشی برای من پختهاند. در این جلسه خصوصی آیتالله جنتی از من تشکر کردند که ساختار جدید شورای نگهبان را نوشتهام. مقام معظم رهبری هم در میانه صحبتهایشان به این موضوع اشاره کردند و گفتند طرح این ساختار که آقای جنتی آوردهاند و من مطالعهاش کردهام ساختار بسیار خوبی است. ایشان خطاب به اعضای شورای نگهبان تاکید کردند که چرا از هزینهکردن برای عملیاتی شدن این ساختار ابا دارید. فرمودند اینها سرمایهگذاری مهمی است و برای حفظ نظام واجب است. فرمایشات رهبری که تمام شد تازه دوزاریام افتاد که آیتالله جنتی چه آشی برای من پخته بود. بعد از اینکه جلسه تمام شد و نماز ظهر و عصر به امامت ایشان تمام شد و موقع خداحافظی، رهبری به بنده فرمودند که شما چون ساختار را نوشتید خودتان هم باید اجرا کنید. همین شد که رفتم شورای نگهبان.
* دولت خیلی علاقهای نداشت تا چنین ساختاری برای شورای نگهبان راهاندازی شود. بودجهاش را هم نمیداد. با مجلس و دولت در رابطه با بودجه درگیر بودیم. سال اول که بودجه جدید هنوز نیامده بود تا زمانی که بودجه جدید میخواست بیاید مقداری بودجه خاص گرفتیم البته به صورت قرضالحسنه که بعدا بتوانیم جبران کنیم. مقام معظم رهبری در این زمینه خیلی کمک کردند. ایشان برای تاسیس دفاتر استانی شورای نگهبان به ستاد اجرایی فرمان ١٠ امام دستور دادند که ساختمان را در اختیار شورای نگهبان بگذارند. اینها کمکهای خوبی بود ولی سال بعد که قرار بود بودجه مناسب بگیریم متاسفانه دولت بودجه مناسبی را برای ما پیشبینی نکرده بودند. وزارت کشور براین باور بود که شورای نگهبان نیازی به این بودجه ندارد.
* آقای جنتی عالمی بسیار خودساخته است که اولا زندگیاش در حد ضعیفترین افراد جامعه است. سعی میکرد کمترین حقوق را از شورای نگهبان بگیرد. ایشان هیچ امتیاز قانونیای را از شورای نگهبان برای خودش نگرفته است.
* شورای نگهبان تفسیرش از قانون اساسی درست است که هم رهبری روی آن صحه گذاشتند و همزمان حضرت امام. این تفسیر هم برای احراز صلاحیت میگوید من به عنوان شورای نگهبان باید شما را بشناسم. اما رد صلاحیت یعنی شما را میشناسد و صلاحیتتان را تایید نمیکند.
* قبل از استانداری آقای احمدینژاد را نمیشناختم.
* قبل از بانک صادرات هیچ مسئولیتی حتی وزارت کار را با خواست خودم نرفتم. با زور من را وزیر کردند. خودم دنبال این نبودم که وزیر بشوم. به من گفتند حتما باید در کابینه باشی. وقتی تکلیف میکردند، چه کار میتوانستم بکنم؟
* جدای از انحلال سازمان مدیریت و برنامهریزی، ادغام صندوق تعاون و صندوق مهر رضا ایده من بود.
* هر کسی دوست دارد بیاید با من وارد بحث شود و ایراد فنی به طرح بنگاههای زودبازده بگیرد. در طرح اولیه اشکالاتی بود که اصلاح کردیم. باید در اجرا دقت بیشتری میشد. از طرف دیگر هم ما شتاب زیادی برای حل مشکل بیکاری دادیم که میتوانستیم با شیب ملایمتری این کار را بکنیم. سرعت بخشیدن به بعضی طرحهای مناسب هم خوب نیست و انحراف در مجموعه بعضی از مسیرهای عمرانی باعث گرفتاریهای بیشتر میشود. طرح مناسب اگر با سرعت مناسب در اجرا نرود به انحراف میرسد. مشکل اساسی ما این است که کسانی که مخالفت میکردند کارشناسی مخالفت نمیکردند، سیاسی مخالفت میکردند. کسانی هم که موافقت میکردند برخی به دنبال موجسواری این طرح بودند. آنها هم باز نگاه سیاسی داشتند و میخواستند بهرهبرداری سیاسی کنند.
* درباره مهآفرید امیرخسروی و اینکه واقعا چه اتفاقی افتاد که خاوری به راحتی توانست از ایران فرار کند باید از آقای محسنیاژهای بپرسید. پرونده من هنوز به هیچ جایی نرسیده است. چند باری که بازجویی کردند بیشتر مدارک و اطلاعات میخواستند. به عنوان متهم و کسی که در کارش اهمال کرده است بازجویی شدم.
* من مهآفرید را در طول عمرم ندیدم. اگر هم در جلسه عمومی بود من نمیشناختمش.
* اموال مهآفرید در اختیار قوه قضاییه است و بیشتر به بانکهایی که از او طلبکار بودند واگذار شد. چون بانک ملی بیشترین طلب را داشت. ٩٤ میلیارد تومان از کل مجموعه بدهی مهآفرید مربوط به بانک صادرات است. بیش از هفتاد و چند میلیارد تومانش از گذشته است. بانک صادرات اموال خودش را نداده بود. با جعل توانسته بودند این کار را بکنند. کارشان به طور مثال این گونه بود که من بروم دستهچک شما را جعل کنم و بعدش به اعتباری که شما دارید در بازار خرجش کنم. شما که به کسی چک نداده بودی. چکت را جعل کردهاند و رفته بودند جنس خریده بودند. شما هم بعد از مدتی میفهمی دستهچکت جعل شده است.
* ای کاش بتوانند خاوری را بیاورند تا ابعاد دیگر و مبهم این پرونده هم روشن شود. من برداشتم این است که افراد دیگری هم هستند که با بازگرداندن خاوری باید با آنها برخورد شود. افرادی گفته بودند که دادگستری خوزستان میخواسته خاوری را دستگیر کند که با یک سفارشی این اتفاق نمیافتد. خود آقایان خوزستان اعلام کردند. این را که چرا بازداشت نشد از آقای محسنی اژهای بپرسید.
* برداشتی که من دارم با مستندات متفاوت است. زمانی که خاوری رفت، برداشتم این بود که پای خاوری گیر است. میدانستم استان خوزستان میخواست او را دستگیر کند ولی نگذاشتند. وقتی از ایران رفت، گفتم فرار کرده. خاوری حقوقدان بود و میدانست اگر ابعاد این پرونده باز شود چه اتفاقی در انتظارش خواهد بود. او میدانست با کارهایی که کرده و رشوههایی که گرفته اگر مثل مهآفرید حکم اعدام نگیرد، حداقل حکم طولانی زندان برایش صد در صد است.
* افراد مختلفی میآمدند و پیشنهاد میدادند و میگفتند شما کوتاه بیایی حل و فصل میشود اما من کوتاه نیامدم.
* دنبال این بودند که بانک صادرات بپذیرد که السیاش جعل شده و اموال بانک صادرات را بدهیم برود. میگفتم مگر میشود بانک صادرات را بدهکار چیزی بکنید که نقشی در آن نداشته است؟ بارها به این دوستان میگفتم بانک صادرات دو تا مالک دارد. یک مالک سهامدار دارد که سهامدار بخش خصوصی است و یک سپردهگذار بدبخت دارد که آنجا منابعش را گذاشته که من باید حافظ سپرده مردم باشم. اگر من میپذیرفتم باید بانک صادرات ورشکسته اعلام میشد چون کل مجموعه سرمایهاش دو هزار میلیارد تومان بود که اگر من میپذیرفتم بانک صادرات بدهکار است مجموعه بدهیاش حدود ٢٨٠٠ میلیارد تومان میشد و این یعنی ورشکستگی بانک صادرات.
* من هر چه دنبال میکردم که آقای احمدینژاد را ببینم تا ابعاد پشت پرده را به ایشان بگویم آقای احمدینژاد علاقهای نداشت تا جلسهای با من بگذارد. با آقای مصلحی جلسه داشتیم. من خودم پیگیر ماجرا بودم. با معاون اقتصادی وزارت اطلاعات تماس گرفتم. دیدم آنها در جریان ماجرا هستند. خیلی کمک کردند. یا آقای الفت که در حال حاضر معاون رییس قوه قضاییه هستند آن زمان رییس دادگستری استان خوزستان بود و به کمک اطلاعات خوزستان توانستیم ایشان را در جریان این اتفاق قرار دهیم. روز جمعه سوم ماه رمضان بود، صبح ساعت ٩ با آقای الفت تماس گرفتم، ایشان هم خیلی کمک کرد. همان روز جمعه حکم دستگیری اینها صادر شد.
* آقای احمدینژاد من را متهم کرد. رفت در سخنرانیای گفت شخصی که راس بانک است خودش متهم است.
* نزدیک ٤٠ روز بعد از اینکه اینها دستگیر شدند من مصاحبه کردم و یکسری از ابعاد را باز کردم. بعد از ٣٧ روز خیلی تلاش کردم که آقای احمدینژاد را ببینم اما ایشان نمیدانم چرا نمیخواست من را ببینند. به رحیمی گفتم به آقای احمدینژاد بگو حرفهایی که از من خواهد شنید به نفعش است. دوست نداشت حرفهای من را درباره این اختلاس باور کند. فکر میکرد من برای مشایی و اطرافیانش دارم پروندهسازی میکنم. این هم دلیل داشت چون میدانست من با مشایی مخالف بودم و همین بود که خیال میکرد برخورد من با این موضوع سیاسی است.
* احمدینژاد تمام شد. حالا هم هر چه میخواهد تلاش کند برای انتخابات بیهوده است. اصلا برخی رسانهها بیجهت هر روز اسم و عکس او را میآورند. احمدینژاد تمام شد و رفت.
* کاری به مشایی ندارم. آقای مشایی اعتقاداتی داشت که آقای احمدینژاد را دنبال آن اعتقادات میکشید. قسمت اعظمش اعتقاد بود. آقای احمدینژاد توهماتی گرفته بود. خودشیفته بود. این خودشیفتگی کم بود اما به مرور زمان زیاد شد. ضرباتی که احمدینژاد به کل نظام و کشور وارد کرده کم نیست. البته فساد در همه دولتها بود. رقمها فرق میکند. چون سیستم اداری و سیستم اقتصادی خراب است همیشه فساد هست. باز هم از این دست فسادهای مالی خواهید دید.
* چرا سیستم اطلاعاتی اجازه داد تا خاوری رییس بانک ملی شود؟ این را باید از وزیر اطلاعات اول آقای احمدینژاد پرسید که خاوری را تایید کردند. خاوری و خانوادهاش پاسپورت کانادایی داشته و بیشک وزارت اطلاعات این را میدانسته و سوال این است که چرا اینقدر راحت او را برای ریاست بانک ملی تایید کرده است.
* احمدینژاد خیال میکرد میخواهم به او ضربه بزنم ولی من میخواستم ابعاد قضایا را برای او روشن کنم و بگویم خاوری و برخی دیگر چه کردهاند.
* ما در بانک صادرات این فساد را کشف کردیم و اطلاع دادیم. با فساد مقابله کردیم. باید به من جایزه میدادند، نه اینکه برایم پرونده باز کنند.
* با ٢٠ میلیون تومان وثیقه آزادم که اضافهاش کردند.
* اعلام کردم هر نوع دادگاهی تشکیل شود من آمادهام بیایم و توضیح دهم. امیدوارم دادگاه علنی بگذارند تا مشخص شود من باید متهم میبودم یا اینکه برای مقابله با اختلاس برایم پرونده باز میشد.
* آقای احمدینژاد بعضی از وزرا را که برمیداشت پستهای جدید پیشنهاد میداد. یکی از این وزرا من بودم. به من پیشنهاد سفارت چین را داد که من گفتم نمیروم. بلافاصله پیشنهاد سفارت ایران در یکی دو تا از کشورهای اروپایی را داد، باز هم قبول نکردم. بعد گفت اگر میخواهی بروی کشورهای عربی هم حکم صادر کنم که قبول نکردم. گفت خودت پیشنهاد بده، من گفتم میخواهم عضو شورای پول و اعتبار باشم به خاطر اینکه ابعاد مسائل اقتصادی را خوب میشناختم و میدانستم از کانال شورای پول و اعتبار میشود بسیاری از مشکلات را حل کرد. بانک صادرات پیشنهاد من نبود. فقط گفتم من میتوانم این کار را بکنم که حکم بانک صادرات برایم صادر شد.
گزارش خطا
آخرین اخبار