روایت نوه خروشچف از روسیه دوران پوتین
داستانهای مربوط به تهدید، ضربوشتم، بازداشت و ناپدیدشدن مخالفان چپگرا و راستگرای پوتین در مسکو و فراتر از آن فراوان هستند. هر زمانی که به سرزمین مادریام روسیه میروم یا با یک یا دو دوست صحبت میکنم، درباره امنیت من ابراز نگرانی میکنند. آنان از من میپرسند: «چگونه درباره پوتین مینویسی و هنوز هم آزادانه به روسیه سفر میکنی؟» درواقع، زمانی که در سال ٢٠٠٧ میلادی من مقالهای را نوشتم و در آن پوتین را با یکی از شخصیتهای آثار «نیکلای گوگول»، نویسنده قرن نوزدهمی مقایسه کردم، این مقاله از سوی دولت رصد شده بود و من گذرنامه روسیام را بهخاطر آن از دست دادم. همانگونه که پیشتر هم نوشته بودم روسیه هنوز هم کشوری است که در آن سزارها، مانند خدایان حکمرانی میکنند، بوروکراتها فاسد هستند و مردم از اقتدار دولت میترسند. یک مقام دولتی به من هشدار داده بود که نوشتههایم میتوانند بهعنوان افراطگرایی سیاسی در برابر کرملین قلمداد شوند.
از آن زمان به بعد سایت من بهطور مداوم هک شده است و هنگام مسافرت به روسیه بیش از حد معمول باید پرسشنامهها را پر کنم. من از طریق ایمیل تهدیدهایی را هم دریافت کردهام و حتی یکبار یکی از صفحاتی که به افتخار من ایجاد شده بودند و آثارم را منتشر کرده بودند، با حمله نظرات مخالف میهنپرستانه مواجه شده بودند؛ نظراتی تند و زننده درباره من. اگرچه در آن زمان این موضوع برایم ناراحتکننده بود، اما بهسادگی از کنارش گذشتم و به آن خندیدم. دیگر منتقدان هزینههای بیشتری را برای بیان نظراتشان دادهاند. طبق گزارش کمیته حفاظت از روزنامهنگاران در ١٥ سال زمامداری «ولادیمیر پوتین» بیش از ٥٠ روزنامهنگار و فعال جان خود را از دست دادهاند. تازهترین هزینه دادهشده شلیک مرگبار گلوله به سوی «بوریس نمتسوف»، سیاستمدار مخالف دولت بود . حتی اخیرا«ولادیمیرکارامورزا» یکی از معروفترین خبرنگاران که گزارشهایی را درباره مداخله نظامی روسیه در شرق اوکراین منتشر کرده بود بر اثر بیماری مشکوکی جان خود را پس از رفتن به کما و نارسایی کلیه از دست داد. احتمال آن زیاد است که توسط طرفداران پوتین مسموم شده باشد، اگرچه نتایج ارزیابی نهایی نشان داد ترکیب مواد دارویی بر سلامتی او تأثیر وخیمی گذاشته بود. هنوز هم خلاف آنچه بسیاری از گزارشهای رسانهای اشاره میکنند روسیه همانند اتحاد جماهیر شوروی توتالیتر نیست.
در روزهای تلخ استالینیسم هر کسی که تهدیدی واقعی یا فرضی علیه دولت قلمداد شده بود کشته یا زندانی میشد. در آن زمان پوسترهای جوزف استالین بهعنوان نمادهای مقدس قدرت، قلمداد میشدند که ازبینرفتن تصادفی آنها نیز جرم قلمداد میشد. یادم میآید که در دهه ٣٠ میلادی، کودک یکی از دوستان خانوادگی قدیمی ما ناخواسته مجسمه سفید مرمری ساخته شده از استالین را شکست. در آن زمان به یاد دارم اعضای خانواده بهدلیل ترس از محکومیت احتمالی کودکشان به پنج سال کار در اردوگاه کار اجباری، تا صبح سعی کردند قطعات شکستهشده را به شکل اولیه برگردانند و با پاشیدن گردوخاک تا طلوع صبح به گونهای وانمود کنند که مجسمه صرفا به اتاقی دیگر انتقال یافته است.
امروز اما به جای کنترل همهجانبه قرن گذشته، استبداد پوتینی از فرمولهای قدیمی کاگب استفاده میکند. زمانی که فعالان مخالف دولت کشته میشوند، پوتین ادعا میکند دراینباره اطلاعی ندارد همانگونه که این سناریو پس از ترور نمتسوف عملیاتی شد. بههمیندلیل است که من هنوز هم نمیدانم که آیا اوباشی که به سایتم حمله کردند میهنپرستانی مستقل بودند یا عوامل دولتی که در اینترنت حضور دارند.
پوتین یک مأمور پیشین بخش عملیات مخفی کاگب است که با سبک ارتجاعی رهبری از بالا به پایین بار آمده است: دموکراسی مدیریتشده. در این رویکرد حقوق و آزادیها در دسترس هستند، حتی بهصورت محدود شده. تظاهرات و انتقاد از کرملین بهطور آزادانه صورت میگیرد، بنابراین تصوری از قدرت را میدهد اما نه قدرت بیمنطق. تنها چند نفر کشته یا دستگیر میشوند و در نتیجه از چنین دیدگاهی، کل جامعه خود را به نام ثبات و هراس از بینظمی و هرجومرج، کنترل میکند.
بهتازگی یکی از دوستانم اذعان کرد مردد است مثل من مقالاتش را در فیسبوک منتشر کند. چه چیزی باعث میشود او بیشتر مراقب خودش باشد، درحالیکه صرفا انتقادات ملایمی را از دولت مطرح کرده است. ترس رو به رشد در کرملین معمولا ژنتیکی است. این ترس ناشی از کنترل تاریخی کاگب بر جامعه و سیاست بوده است، بااینحال، برای حفظ دولت، برای مثال قوانین ضدافراطیگرایی درباره هر فردی از اعضای انجیاو گرفته تا بازیکنان فوتبال که طبق آن میتوانند بهعنوان دریافت پول یا جلب حمایت از سوی خارجیها برای انجام اقدامات افراطی متهم شوند یا مجازات بیان نظر مخالف علیه کرملین بهصورت هوشمندانه تنها در مواقع ضروری مورد استفاده قرار گرفته و اجرائی میشوند. برای مثال، در مورد اخیر؛ بنیادی که متعلق به «دیمیتری زیمین»، یکی از پیشگامان صنعت موبایل روسیه بود در ماه جولای «عامل خارجی» تشخیص داده شد و به دستور دولت مجوز فعالیتش لغو شد. زیمین یکی از مبتکرترین افراد در اجرای پروژههای علمی با پول شخصی خودش بود که آن را در خارج از کشور نگه میداشت. باوجود آنچه رسانهها میگویند، در ابتدای فعالیتش او نهتنها از سوی دولت یک تهدید قلمداد نمیشد که نماد استقلال نیز بود. در نتیجه چشمانداز تیرهوتار برای آینده فکری روسیه، هنوز هم هزاران نفر هستند که در اعتراض به قوانین محدودکننده کرملین و سیاستهای نظامی آن به خیابانها میآیند. در ماه ژوئن گذشته که تظاهرات در طرفداری از زیمین و پروژه علمی او برگزار شد. من تعجب کردم که آیا مردم واقعا میترسند یا صرفا تنبل هستند و تسلیم وضع موجود شدهاند. روز بعد برای آزمایش نظریهام به میدان سرخ رفتم. ما باید ترس داشته باشیم، اما ترس ما بیش از آن چیزی است که باید باشد. تیشرتی پوشیدم و بر رویش جملهای توهینآمیزی را نوشتم. در مقابل دیوار سرخ کرملین ایستادم. هیچیک از دوستانم فکر نمیکردند که من عمدا دست به چنین خودکشیای بزنم. میخواستم آنان شاهد این آزمایش سیاسی - اجتماعی باشند.
هراس بیمعنی کرملین از خود
بهسرعت یک پلیس جوان مؤدب جلو آمد و درباره نوشته روی تیشرتم از من سؤال پرسید او گفت: «این به چه معناست؟» و من پاسخ دادم: «چه میگوید» او با بیتابی گفت: «معنی این جمله چیست؟ از اینجا برو» گفتم: «چرا؟ خطایی از من سر نزده است» و محکم سر جای خود ایستادم. باز پرسید: «این نوشته درباره پوتین چه میگوید؟ نباید چیز خوبی باشد». افسر پلیس گیج شده بود. من یک زن میانسال بودم نه یک دختر شورشی ١٨ساله. او مراقب بود که بهگونهای رفتار نکند که متهم به سرکوب آزادی بیان در دموکراسی مدیریتشده پوتین شود. بااینحال، میخواست مراقب باشد، اما نوشته روی تیشرت من، یک گناه و چیزی شوم قلمداد میشد. به او گفتم: «نمیخواهید مرا بازداشت کنید؟» او به من گفت: «از اینجا برو، خانم!». او از من متنفر شده بود؛ چراکه باعث شدم دچار شکوتردید شود. کارت شناسایی من را چک و نامم را یادداشت کرد. از دید افسر پلیس از خویشاوندان نزدیک کرملین انتظار نمیرفت که دولت روسیه را به چالش بکشند. در نتیجه او ارتباط بین من با نیکیتا خروشچف، رهبر شوروی در دهه ٥٠ و ٦٠ میلادی و پدربزرگم را متوجه نشد. افسر من را به سمت مترویی که در آن نزدیکی بود هدایت کرد. شاید اگر او میفهمید که من نوه خروشچف هستم به این راحتیها نمیتوانستم از دستش خلاص شوم. یک هفته پس از ترک مسکو، منتظر عواقب شیرینکاریام بودم، اما در عمل خطری تهدیدم نکرد. در اینجا عبارتی بهیادماندنی از «فرانکلین روزولت» به ذهنم رسید: «تنها چیزی که باید از آن بترسیم هراس از خویشتن است. وحشت ناموجه و غیرمنطقی تلاش فلجکنندهای است که با هدف تبدیلکردن پسروی به پیشروی صورت میگیرد».
* نوه دختری «نیکیتا خروشچف»، رهبر اتحاد جماهیر شوروی سابق و استاد دانشگاه در حوزه بینالمللی در دانشگاه «کلمبیا».
منبع: روزنامه شرق
گزارش خطا
آخرین اخبار