ناگفتههای وهابی خوزستانی که شیعه شده
آمده بود که بِبَرد ولی بُردنش (!). عازم مشهد شده بود که برای نابودی تشیع، توشهای با خود به عربستان سعودی ببرد ولی غافل از اینکه صدای نقارههای حرم سلطان علی بن موسیالرضا (ع) دلش را خواهد بُرد.
به گزارش صدای ایران،حوزهنیوز با این مقدمه نوشت: قرار ملاقاتمان در مدرسه علوی آیتالله گلپایگانی واقع در خیابان امام خمینی (ره) قم بود. در چوبی اتاق مدیر را زدم و وارد شدم. جوانی سادهپوش و لاغراندام که در صندلی انتهایی اتاق نشسته بود، توجهم را جلب کرد. نامش «ابوحسن حلّی» بود.
صدای نسبتا زیری داشت و تهلهجه عربی به بیان شیرین خاطراتش کمک شایانی میکرد. تا سوالی نمیپرسیدم، لب به سخن نمیگشود. برخلاف ظاهر آرامش حرفهای جنجالی بسیاری برای گفتن داشت.
در تمام دو ساعت زمان مصاحبه، با افتادهحالی سخن میگفت. تواضع بیش از حد و به کاربردن کلمات فوقالعاده محترمانه، اجازه هر گونه گزافه گویی و شیطنتهای خبرنگارانه را از من میگرفت.
سُنی به دنیا آمد، تحت تاثیر افکار وهابیت قرار گرفت، سپس شیعه شد ...
اصلا باورم نمیشد ابوحسنی که مقابلم نشسته، روزهای نهچندان دور به خاطر کینهای که از شیعه داشته، میخواسته خود را در میان پیروان اهلبیت (ع) منفجر کند. تا به حال معنای عاقبت به خیری را به این وضوح درک نکرده بودم.
از آرزوهایش حرف زد، انتظار شنیدن خواستههای ماورایی را داشتم که با همان تهلهجه عربی گفت: از اهلبیت (ع) میخواهم حالا که مرا خریدند، به راحتی آزادم نکنند. اجازه دهند لذت نوکری کردن برایم مادامالعمر باشد.
ما را از وهابیتپروری در مشهد باخبر کرد و از برگزاری نمازجمعه وهابیون در شهر امام هشتم خبر داد. بزرگترین ضعف برخی از اهل سنت را عدم مطالعه تطبیقی میان کتب شیعه و سنی بیان کرد و این قیاس را راهی برای نجات از ظلمت میدانست.
توصیفها و تمجیدهایی که از «آیتالله جزایری» نماینده ولی فقیه در خوزستان میکرد، بسیار شنیدنی بود و از وی به عنوان اسطوره مبارزه با وهابیت در این استان نام میبرد.
فرصت را غنیمت شمرد و از برخی افراطیگریها نیز گلایه کرد: هر کجای دنیا که قرار باشد پیروان اهل سنت را علیه شیعیان بشورانند، کافی است یکی از ویدئوهای مراسم عمرکشون را پخش کنند. دیگر نیازی به توضیحات نیست. خودش شیعه مورد نظر را به فجیعترین شکل ممکن از بین خواهد برد (!).
توقع زیادی نداشت. با بغضی که سعی در پنهان کردنش از من داشت و در گلو میپروراند گفت: میتوانی کاری کنی تا با مراجع دیدار کنم؟!
القصه که جای سیاهه بسیار است و وقت اندک؛ پس تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. آنچه در پی میآید ماجرای شیعه شدن یک وهابی متعصب است:
اهل کجایید؟
خوزستان.
تفکرتان در مورد شیعه چگونه بود؟
کینه عجیبی از شیعیان به دل داشتیم.
عجیب است، اهل سنت که چنین عقیدهای نسبت به شیعیان ندارند!
مدتی تحت تاثیر افکار وهابیت قرار گرفته بودم.
چگونه جذب وهابیت شدید؟
از طریق شبکههای ماهوارهای و شبنامههایی که وهابیون به منازل میانداختند.
شبنامه پخش میکردند و کسی جلودارشان نبود؟
نیمههای شب به این کار میپرداختند، البته گاهی توسط سپاه، شناسایی و دستگیر میشدند. صبح که بیدار میشدیم، جزوهای در حیاط منزل افتاده و در آن نوشته بود «ید الله فوق ایدیهم» پس خدا دست دارد؛ «وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره» پس خدا صورت دارد.
چیزی از کافر بودن ما شیعیان نوشته نشده بود؟!
آش که بدون کشک نمیشود، میشود؟! (با خنده). اصلا همه رفتار و اعمال وهابیت برای سرکوب و ملحد معرفی کردن شیعیان است.
شبکههای وهابیت چگونه افکار را علیه مذهب تشیع ملتهب میکردند؟
مهمترین اقدامات آنان، کافر جلوه دادن شیعیان است و شبهاتی که مطرح میکنند، در تحقق همین هدف شوم آنهاست. اخیرا در حال جوسازی علیه علما و مراجع شیعی هستند. میگویند مراجع شیعیان همگی حرامخوارند چون از مردم خمس میگیرند و این موضوع در هیچ جای قرآن نیامده است (!).
تا چه حد نسبت به شیعیان کینه داشتید؟
به حدی که آماده شده بودیم تا به عنوان انتحاری، خود را در تجمعات شیعی منفجر و آنان را تکهتکه کنیم. چون وهابیون معتقدند با کشتن هفت شیعه به بهشت میروند و شام را با پیامبر (ص) میخورند، به ما نیز میگفتند حتما با خود یک قاشق ببرید!!! این موضوع در کشورهایی که وهابیت عملیات انتحاری انجام میدهد کاملا مشهود است و پس از انفجارها، قاشقهایی همراه با جسد وهابیون پیدا میکنند.
غالب اهل سنت ایران، انسانهای معتدلی هستند. خانوادهتان در مقابل افکار تند شما موضع نمیگرفتند؟
خانوادهام تحصیلات عالیه نداشتند و انسانهای سادهای بودند، من مرجع آنها بودم چرا که بسیار تحقیق و مطالعه میکردم و به هر چیزی که میرسیدم، خانواده نیز تبعیت میکردند. هر سوال شرعی که داشتند از من میپرسیدند. ضمنا آنها از گرایش جدید من خبر نداشتند.
جرقه گرایش به تشیع کجا زده شد؟
من اصلا قصد شیعه شدن نداشتم، میخواستم شیعه را نابود کنم.
نابود؟
پنج سال پیش بود (در سن 19 سالگی). خبری به گوشم رسید که یکی از وهابیون قصد دارد از میان جوانان اهل سنت خوزستانی، تعداد محدودی از آنها که اهل علم و تحقیق هستند را به عربستان ببرد تا در شبکههای ماهوارهای علیه شیعیان صحبت کنند. از نظر رفاهی نیز تمام زمینهها را فراهم خواهد کرد؛ از بهترین خودرو و حقوق گرفته تا فراهم کردن زیباروترین زنها برای ازدواج. تصمیم خود را گرفتم تا با رفتن به عربستان، به تمام آمال و آرزوهای خود برسم. گفتم بمانم در ایران چه کنم؟! خودم را منفجر کنم؟! به عربستان میروم تا از لحاظ علمی، حق بودن مکتب وهابیت را اثبات کنم. این خدمت فراتر از انتحاری شدن است و در نتیجه بهتر میتوان داغ بر دلهای شیعیان گذاشت. کمی تفکر کردم. گفتم بروم مقابل دوربین و بگویم من شنیدم که شیعیان فلان کردند و بهمان؟! عقلانی نیست. باید بروم با چشمان خودم ببینم تا اگر کسی اشکال وارد کرد، بگویم من دیدم که شیعیان آهن میبوسیدند و به غیر خدا توسل میکردند؛ مشاهده موارد شرک شیعیان، توشه راه خوبی میتواند باشد. گفتم به کجا بروم که از دیدگاه شیعیان هم بسیار مقدس و هم مستند باشد؟! گفتم حرم امام رضا (ع). آنچه نیاز بود برداشتم و روانه مشهد شدم. وارد حرم شدم، از خدام پرسیدم ضریح کدام طرف است که نشانم دادند. در چند متری ضریح به جایی رسیدم که حلقههای معرفت مدرسه پریزاد در سمت راست و دارالقرآن در سمت چپ قرار داشت. چند قدمی رد شدم که عبارت «حلقههای معرفت» در ذهنم سوالی ایجاد کرد. عزم بازگشت کردم که همزمان با رسیدن من مقابل حلقههای معرفت، روحانی با هیبتی که وقار خاصی داشت بر صندلی نشست. حدودا 60 نفر از زائرین دورش را گرفته بودند. گفت هر کسی سوالی دارد بپرسد. این جمله مرا در فکر فرو برد.
نکته شگفتانگیزی در جمله «هرکس سوالی دارد بپرسد» وجود داشت؟
بله، برای من بسیار عجیب بود. پیروان وهابیت حق ندارند کتب شیعیان را مطالعه کنند. در مکتبخانهها، کسی حق پرسیدن سوال از استاد را ندارد. میگویند به کتب شیعی مراجعه نکنید، آنها پر از سحر و جادو هستند و موجبات خیانت شما به صحابه پیامبر (ص) را فراهم میسازد. همینها باعث عدم شناخت حق از باطل میشود. آقای تیجانی نقل کردهاند روزی پدرم به من گفت که شیعیان مشرک و کافرند. دلیلش را پرسیدم که گفت شیعیان به مدینه میروند تا بر قبور پیامبر (ص) و خلفا مدفوع کنند. پرسیدم پدر، شما دیدی؟ گفت همه مردم میدانند و برای یکدیگر نقل میکنند. مدتی گذشت تا در مکتبخانه بودم و استاد نیز همین موضوع را نقل کرد. دستم را به نشانه سوال بالا بردم که با صدای بلند فریاد زد "اُسکُت"! زیر لب گفتم ای بابا سوال هم نمیتوان پرسید؟! گذشت و گذشت تا خودم به مدینه مشرف شدم. گفتم به مزار خلفا بروم تا آنچه شنیدهام را با چشمانم ببینم. دیوارهای بلندی را دیدم که قبر خلفا را به شعاع چندین متری محاصره کرده بودند، درهای ورودی نیز قفلهایی به اندازه یک کتاب خورده بود. نزدیک دیوار که شدم، شرطهها مانع از حرکتم شدند. به خودم گفتم چه تهمتها که به شیعه نمیزنند. من سنی نمیتوانم به این دیوار حفاظتی نزدیک شوم، لابد شیعیان زمین را سوراخ کرده و به داخل راه پیدا میکنند!
حال، شما تصور نید با چنین فضایی که من در آن قرار داشتم، بشنوم یک روحانی شیعه به همکیشان خود میگوید هر که سوالی دارد بپرسد... .
حلقههای معرفت چه شد؟
مقابل حلقه معرفت که ایستاده بودم، به ذهنم خطور کرد که به آن روحانی پیشنهاد مناظره بدهم، قطعا او نمیپذیرد و من توشه راه خود به عربستان را تکمیل خواهم کرد. توجه داشته باشید که وهابیت خود را تنها مذهب بر حق میداند. به خودم گفتم فکر بسیار خوبی است، بعد هم به عربستان میروم و در شبکههای ماهوارهای جار میزنم که شیعیان ضعیفند، من به حرم امام رضا (ع) قلب تشیع ایران رفتم و عالم آن مکان حاضر به مناظره با من نشد. به حالاتم دقت کنید. پیش از حتی پیشنهاد مناظره به روحانی شیعه، تمام وجودم را حس پیروزی فراگرفته بود. به یکی از خدام گفتم من سنی هستم، به آن روحانی که روی صندلی نشسته بگویید حاضر به مناظره با من هست؟ گفت بله! شوکه شدم ولی به خودم روحیه دادم و گفتم میخواهد تظاهر کند. خادم نزد او رفت و به گونهای که زائران نشنوند به سخن پرداخت. گفتم نکند این روحانی مرا با دست نشان دهد و فریاد بزند که فلانی سنی است بگیرید و تکهتکهاش کنید! چند قدم به عقبتر رفتم و پشت پلهها ایستادم تا فرصت فرار داشته باشم. «... سلام علیکم، برادر سنی بفرمایید». این صدایی بود که من از پشت دیوار شنیدم. با تعجب و قدمهای فوقالعاده آهسته، خود را نمایان کردم. نگاهم به جمعیت کثیری افتاد که دور او نشسته بودند و با جملهای که گفت، تمام سرها به سوی من چرخیده بود. باز به فکر رفتم، گفتم شاید میخواهد با این سخنان مرا به جمع خود بکشاند و سپس کارم را یکسره کند... .
با احتیاط خاصی قدم برمیداشتم. دل به دریا زدم و به سمتشان رفتم. بر خلاف انتظارم، زائران برایم کوچه باز کردند تا رفتم و کنار آن روحانی شیعه نشستم. جمعیت نزدیکتر آمد و زائران در کنارم نشستند. حاج شیخ خیلی مرا تحویل گرفت و طوری احوالپرسی میکرد که انگار چند سال رفیق بودهایم. پرسیدم مناظره میکنی؟ گفت بله. اینکه چنین با سرعت و بدون هیچ هماهنگی جوابم را داد، جا خوردم. گفتم شرطی دارم؛ اولا تمامی استدلالهایت باید بر مبنای کتب معتبر اهل سنت باشد، ثانیا اگر حق با تو بود که من شیعه میشوم ولی اگر حق با من بود، تو و تمام این جمع میبایست سنی شوید. قبول کرد!
پیش خودم گفتم علمای ما بدون هماهنگی به هیچ عنوان مناظره نمیکنند، اگر هم هماهنگی شود آنقدر شرط و شروط میگذارند تا عرصه بر طرف مقابل تنگ گردد. ضمنا اینکه اگر تمام بزرگان مذهب ما در مناظره شکست بخورند، احتمال اینکه زیر همه چیز بزنند زیاد است؛ دیگر چه برسد به اینکه مسئولیت تغییر مذهب مردمی را هم به عهده بگیرند! مهمتر از همه اینکه علمای ما به هیچ عنوان حاضر به مناظره در میان خیل مردم نیستند.
بالاخره مناظره را با آن همه اما و اگر آغاز کردید؟
بله (با خنده). از ساعت حدودا 7 شب شروع شد و تا نیم ساعت مانده به صبح به طول انجامید.
مناظره چطور بود؟
تمام اندیشههایم درمورد بیسواد بودن طلاب و روحانیون شیعه نقش بر آب شد. من نجنگیده خود را پیروز میدانستم ولی وقتی به میدان مناظره آمدم، همچون سربازی بودم که به کوچه پس کوچههای شهر فرار کرده و به هر جا میرود با بنبست مواجه میشود.
فضای مناظره را برایمان تبیین کنید.
من هر چه اشکال وارد میکردم، حاج شیخ از نسخ قدیمی کتب خودمان پاسخ میداد و او هر چه میپرسید، من از این شاخه به آن شاخه میپریدم. بیشتر من سوال میکردم، از هر ترفندی استفاده میکردم ولی بیجواب میماند. میفهمیدم که پیروزی در مناظره را از دست دادم، از آن لحظه به بعد فقط برای شکست نخوردن تلاش میکردم.
یکی از سوالات مورد بحث را بیان کنید.
در مورد غدیر خم و بحث جانشینی حضرت علی (ع) بسیار بحث کردیم. هر چه دلیل و سند از کتب ما آورد که پیامبر (ص) پس از خود، ولایت بر مردم را به حضرت علی (ع) سپرده است، زیر بار نمیرفتم و خلط مبحث میکردم. در آخر هم گفتم پیامبر (ص) هیچ کس را به جانشینی خود تعیین نکرد و هر چهار خلیفه به ترتیب توسط مردم انتخاب شدند. حاج شیخ گفت پیامبر (ص) انسان آیندهنگری بودند یا خیر؟ گفتم بله. گفت ما درحال حاضر چقدر دستورات پزشکی از ایشان داریم که جامعه پزشکی دنیا تازه به آنها دست یافته است؟ گفتم از این دست اتفاقات بسیار است. گفت پیامبر گرامی اسلام (ص) در مورد نحوه مسواک زدن که باید از بالا به پایین و از پایین به بالا صورت گیرد، سخن به میان آورده است. ایشان فرمودهاند که از مسواک زدن به صورت راست به چپ و چپ به راست اجتناب شود. پیامبری که 1400 سال پیش در مورد یک مسئله کوچک سلامت بدن انسان، چنین دستورالعملهای موشکافانهای ارائه میدهد، با علم به اینکه خاتم پیامبران (ص) است، مردم را به حال خود رها کرده است؟ واقعا این عقلانی است؟
بین دو راهی سرگردان بودید.
گنگ بودم. چیزی برای گفتن نداشتم و در مقابل، تمام سوالاتی که من از قرآن مطرح میکردم را با استناد به صحیح بخاری و صحیح مسلم پاسخ میداد. خواستم به بهانهای از مجلس خارج شوم ولی گفتم پیامبر (ص) را که قبول دارم. اگر پیامبر (ص) فرمود با اینکه حق را دیدی چرا به سویش نرفتی چه پاسخ بدهم؟ بگویم به خاطر تعصبات کورکورانه؟
پس سرانجام قانع شدید؟
در همان لحظه رو به حرم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) ایستادم و اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمدا رسول الله، اشهد ان مولای امیرالمومنین و اولاده المعصومین حجج الله را بر زبان جاری ساختم. الحمدلله که نجات یافتم.
واکنش زائران نظارهگر این مناظره چگونه بود؟
به گرمی از من استقبال میکردند. همگی برای تبریک به سویم میآمدند و برخی میگریستند. به یکی گفتم من کسی نیستم، چرا انقدر مرا مورد احترام قرار میدهید؟ گفت تو راهیافته اهلبیت (ع) هستی. احساس میکنم در پس این حالات، ماجرایی نهفته است که اگر اجازه دهید بیان کنم.
11 سال پیش (در سن 13 سالگی)، وقتی از مدرسه برمیگشتم، یکی از معلمان در جمع دانشآموزان گفت در فلان مسجد برنامههای فرهنگی داریم که هم قرآن یاد میگیرید و هم فوتبال بازی میکنید. از فردای آن روز، همه با هم به مسجد میرفتیم و در کنار یادگیری قرآن، تفریحاتی نیز داشتیم. یکی از همین روزها، پس از اتمام کلاس قرآن، معلم گفت که فردا مراسم داریم و همه بیایید. شب وقتی به منزل رفتم، به مادر گفتم فردا به همراه دوستانم میخواهم در مراسم مسجد شرکت کنم. مادرم اجازه نداد و گفت پس از کلاس قرآن برگرد به منزل و در مسجد نمان. روز موعود فرا رسید و من پس از کلاس قرآن، مقابل در مسجد ایستادم و به اضافه شدن دوستان در مراسم مینگریستم. دلم شکست و گفتم خدایا مگر من چه تفاوتی با بقیه دارم که مادرم حق شرکت در مراسم را به من نداده است؟ بسیار گریه کردم و به حال دیگر دوستان غبطه خوردم. پس از آن همه گریه، دلم آرام گرفت. آن شب، شب اول محرم بود. چند روز قبل از اینکه به قم مشرف شوم (در سن 24 سالگی)، در حال استراحت در منزل بودم که فکرم مشغول شد. گفتم خدایا چه شد منی که برای نابودی شیعیان کمر همت را بسته بودم، تو مرا به حرم امام رضا (ع) رساندی تا شیعه شوم؟ ناگهان به فکر آن گریه زمان کودکیام افتادم، آن گریه روز اول محرم. جرقهاش آن روز زده شد. اتفاقات این دنیا بسیار عجیب است، همه چیز با هم رابطههای ماورایی دارد که فقط کافی است لحظهای تفکر کنیم. شب اول محرم برای مراسم امام حسین (ع) گریستم تا اینکه این خاندان رحمی بر من کردند و شب اربعین حسینی نیز از منجلاب ظلمت نجاتم دادند. مناظره من در حرم سلطان طوس، مصادف با شب اربعین بود.
شیعه شدن خود را چگونه با خانواده در میان گذاشتید؟
وقتی به خوزستان بازگشتم، تا چند روز اول در برزخ فکری بودم. سعی میکردم با مطالعه کتبی همچون شبهای پیشاور، آنگاه که هدایت شدم، شیعه پاسخ میدهد و ... آرامش بگیرم. وقتی به آرامش درونی رسیدم، دیگر وقتش بود تا خانوادهام را از این حقیقت مطلع سازم تا تصمیم بگیرند.
چه راهی را برای تحقق این مهم برگزیدید؟
ما در منزل ماهواره داشتیم. پدر و مادرم بیشتر سریالهای عربی را مشاهده میکردند، خواهر کوچکم کارتون میدید و برادرم نیز به تماشای فوتبال میپرداخت. من نیز پیش از آنکه شیعه شوم، فقط شبکههای وهابیت را دنبال میکردم و دیگر اعضای خانواده هیچوقت پای صحبت کارشناسان این دست برنامهها نمینشستند. یک روز که عزم را برای گفتن حقیقت شیعه جذب کردم، به منزل آمدم و همه بودند. تلویزیون را روشن کرده و شبکهای از اهل سنت که غالبا کارشناسان و مجریان افراطی در آن مقابل دوربین میرفتند را انتخاب کردم. این بار فردی به نام «ملازاده» در حال صحبت بود و فحش های رکیک به شیعیان و نظام حاکم ایران میداد. پدرم سریعا سر برگرداند و پرسید این چه شبکهای است؟ گفتم شبکه اهل سنت. گفت این کارشناس کیست؟ پاسخ دادم از علمای بزرگ اهل سنت. با تعجب به من رو کرد و گفت این پیرو سنت است که اینگونه رهبر و مراجع ایران را به فحش و ناسزا بسته است؟ گفتم بله متاسفانه. سپس قرآن و کتب شیعه و سنی را آوردم. همانند همان روحانی مستقر در حرم امام رضا (ع)، ولایت حضرت علی (ع) را بر اساس قرآن و کتب معتبر اهل سنت برایشان اثبات کردم. آنها نیز با دیدن حق و حقیقت، شهادتین را گفتند و شیعه شدند.
از آن پس مشاهده آن شبکهها در منزل قدغن شد؟
به چه شدتی (باخنده). یک روز همان شبکه را برای مشاهده واکنش خانواده انتخاب کردم. ناگهان صدای پدرم را شنیدم که فریاد زد شبکه را عوض کن، نمیخواهیم چهره این ملعونها را ببینیم. وانمود کردم که نمیشنوم، پدرم با غضب نگاهی به من کرد و کابل تلویزیون را از پریز برق کشید!
چه شد که طلبگی را برگزیدید؟
با فعالیت در این عرصه میخواستم از شیعه و تشیع بیشتر بدانم. الان بیش از چهار سال است که لیاقت سربازی امام زمان (عج) را پیدا کردهام.
کجا طلبه شدید؟
مشهد
چند سال آنجا بودید؟
یک سال. بعد از آن به خوزستان آمدم. تا به حال این مدت طولانی از خانواده دور نشده بودم. کمی سخت گذشت.
یک سالی که در مشهد بودید، حضور وهابیت را حس کردید؟
بله، باعث تاسف است که وهابیون در مشهد نمازجمعه نیز برگزار میکنند.
نمونهای از اقدامات ضد شیعی آنها که برای خودتان مشهود بوده را بیان بفرمایید.
حدودا ساعت 1 بامداد یکی از شبهای ماه مبارک رمضان عازم حرم امام رضا (ع) شدم. نمیدانم چطور بود که قسمت بازرسی ورودی حرم، زائران را آنطور که باید و شاید تفتیش نمیکرد. گویا دو تن از وهابیون نیز از این فرصت استفاده کرده و از دو ورودی مختلف به همراه اجزای تفکیکشده یک بمب دستی، وارد حرم میشوند. وقتی از قسمت بازرسی عبور میکنند، در محلی به هم میرسند و اجزای تفکیکشده آن بمب دستی که میان یکدیگر تقسیم کرده بودند را در کنار یکدیگر قرار میدهند. سپس خود را به ضریح رسانده و بمب دستی را به سمت آن پرتاب کردند. خیلی عجیب بود؛ به مدد حضرت علی بن موسی الرضا (ع) بمب عمل نکرد و روی زمین آرام گرفت. در همان لحظه یکی از زائران که صحنه را زیر نظر داشت، با گرفتن دست آن وهابی موجبات دستگیریاش را فراهم کرد اما تا وقتی که خدام خود را به آن وهابی برسانند، زائران کاملا از خجالت این فرد ملعون درآمدند. اینجاست که باید گفت با آل علی هرکه در افتاد، ور افتاد ...
در ابتدا گفتید که بدون اطلاع خانواده قصد سفر به عربستان را داشتید که پس از چند سال با دیدن شما در شبکههای ماهوارهای، از موقعیت مکانیتان مطلع شوند. اما در وصف حالت طلبگی که پس از شیعه شدن آن را انتخاب کردید گفتید که تا به حال یک سال از خانواده دور نبودید و احساس دلتنگی میکردید. گویا تغییر مذهب موجب تغییر احساسات نیز شده است؟
مقایسه جالبی کردید. تا به حال به این دو حسی که بیان کردید، فکر نکرده بودم. حالا که حالات قبل و بعد گرایش به تشیع را بررسی میکنم، انگار همینطور است که شما گفتید. پس از آنکه شیعه شدم، خانواده برایم اهمیت زیادی پیدا کرده بود چراکه مذهب تشیع چنین سفارش کرده است. در وهابیت آنقدر که علمایشان از تنبیه زن برای تربیت سخن به میان میآورند، اصلا از چگونگی گرم کردن کانون خانواده حرفی نمیزنند.
چه کسی در این میان از رفتن اهل سنت به دنبال حق و حقیقت جلوگیری میکند؟
وهابیت. همه جا وهابیون پای ثابت اینگونه شرارتها هستند.
کسی که سُنی باشد، با رفتن به مجالس روضه امام حسین (ع) یا شنیدن ماجرای شهادت حضرت زهرا (س) حتما تحت تاثیر قرار گرفته و به شک میافتد. اینکه متحول نمیشود، کمی شکبرانگیر نیست؟
همان که عرض کردم، تنها سلاح وهابیت شبههافکنی است. آنان با طرح شبهات و توجیهات متعدد علیه تشیع، افکار اهل سنت را از مسیر اصلی منحرف میکنند.
مثلا چگونه شهادت امام حسین (ع) را توجیه میکنند؟
وهابیون از طریق بلندگوهای متعددی که صدای خود را به گوش اهل سنت میرسانند اعلام میدارند رفتن امام حسین (ع) به کربلا اشتباه بود و میخواست انتقام پسرعمویش مسلم بن عقیل را بگیرد. حتی ابن عباس نیز به امام حسین (ع) گفت که نرو ولی ایشان توجهی نکرد. یزید هم نمیخواست جنگی صورت گیرد ولی ناچار شد چراکه اگر امام حسین (ع) به شام میرسید، مردم بیشتری کشته میشدند. اینها هجویاتی است که وهابیون به خورد اهل سنت میدهند.
جهاد در سوریه که ساخته وهابیت است، به خوزستان هم نفوذ کرد؟
بله متاسفانه، چند نفر از استان ما برای عمل به فتوای جهاد عازم سوریه شدند.
الان که به مذهب شیعه قائل شدید، فتوای وهابیت را چگونه میبینید؟
واقعا مضحک است.
خودشان این موضوع را احساس نمیکنند؟
به یقین عرض میکنم که وهابیت یعنی یهودیت، آنهم یهودیتی که مورد تایید اسراییل است. اسراییل هم مخالف اسلام است. حالا خوب توجه کنید. اسراییل اگر بخواهد اسلام را بد جلوه دهد باید چه کند؟ باید اسلامی معرفی کند که غیرعقلانی بودنش برای همگان مشهود باشد. پس فرقهای با نام وهابیت را به وجود میآورد تا با انجام اقداماتی همچون کشتار فجیعانه و صدور فتاوای مضحک - مثل حرام بودن فوتبال، حرام بودن رانندگی و ... - افکار مردم جهان را نسبت به اسلام مخدوش کند و درنتیجه اسلامهراسی را ترویج دهد.
اسطوره مبارزه با وهابیت در خوزستان کیست؟
آقای جزایری.
چطور؟
ایشان به شدت در مقابل تبلیغات وهابیون ایستاده است. الحمدلله امروزه در خوزستان وهابی نداریم که علنا فرقه خود را اعلام کند. همه آنها در منازل آن هم به صورت مخفیانه به تبلیغ میپردازند. آقای جزایری در برگزاری مجالس ایام فاطمیه، محرم و صفر اهتمام ویژهای دارند و اکنون به گونهای است که در ایام شهادت سراسر استان غرق در ماتم میشود.
بزرگترین ضعف برخی از اهل سنت را در چه میبینید؟
عدم مطالعه و تحقیق. متاسفانه اهل سنت یکطرفه قضاوت میکنند درصورتی که باید به عنوان یک انسان (نه شیعه و نه سُنی) کتب را در مقابل گذاشته و با هم مقایسه کنیم.
شبهاتی که زمانی خودتان مطرح میکردید را میخواهم بازخوانی کنم. با این تفاوت که شما امروز شیعهاید و باید رفع شبهه کنید.
بفرمایید.
شیعیان مشرک هستند و میبایست کشته شوند.
فرض را بر این میگذاریم که شیعیان مشرک هستند. این را هم میدانیم که مشرکان از سگ نجستر هستند. چرا علمای وهابی وقتی شیعیان وارد مکه میشوند دستور به قتل آنان نمیدهند؟ اینطور که اگر شیعیان نجس (!) به خانه خدا وارد شوند، همه جا را نجس میکنند. وقتی با خود به عربستان ارز وارد میکنند مشرک و کافر نیستند، همین که از خانه خدا خارج میشوند، مشرک بوده و باید آنان را از دم تیغ گذراند؟ حالا که به شیعیان اجازه ورود به خانه خدا داده میشود پس نجس نیستند، پس کافر نیستند، پس اینگونه فتاوای وهابیون فقط وجهه سیاسی دارد، نه دینی.
شیعیان 12 خدا دارند.
اینکه شیعیان 12 خدا دارند یعنی خدای اولشان حضرت علی (ع)، خدای دوم امام حسن (ع)، خدای سوم امام حسین (ع) و الی آخر. اولا اگر شیعیان یکتاپرست نیستند، پس چرا به دور کعبه طواف میکنند؟ بروند به نجف، کربلا، مشهد و ... به دور حرم امامانشان طواف کنند. چرا چنین کاری نمیکنند؟ ثانیا امام علی (ع) که وهابیون میگویند خدای اول شیعیان است، دعایی دارد به نام دعای کمیل. در این دعا که شرح حال امام اول شیعیان است آمده که الهی أنا عبدک الحقیر الضعیف. مگر خدا نیز خدا دارد؟ از اول خلقت انسان تا کنون هیچ قومی نگفته که خدای من نیز خدا دارد چراکه اگر اینگونه باشد، خدای نهایی را میپرستد. پس اصلا عقلانی نیست.
علمای شیعه از مردم خمس میگیرند در حالی که هیچ کجای قرآن نیامده است، پس حرامخوارند.
سوره انفال، آیه 41 میفرماید «وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبَی وَ الْیَتَامَی وَ الْمَسَاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ مَا أَنْزَلْنَا عَلَی عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ وَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ؛ بدانید هر گونه غنیمتی به دست آورید، خمس آن برای خدا، برای پیامبر، برای ذیالقربی و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه (از آنها) است؛ اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدایی حق از باطل، روز درگیری دو گروه (با ایمان و بی ایمان) (روز جنگ بدر) نازل کردیم، ایمان آوردهاید و خداوند بر هر چیزی تواناست».
افراطیون در هر مذهبی وجود دارند. در این گفتگو از افراطیون اهل سنت بسیار سخن گفتیم، شبکههایی در فضای ماهوارهای فعالیت میکنند که به اسم شیعه، تیشه به ریشه تشیع میزنند.
بله، دقیقا به یاد دارم که شبکههای وهابی از اهانتهای شبکههای شیعهنما به اهل سنت سوء استفاده ابزاری میکردند تا مردم سُنی از شیعیان کینه به دل بگیرند و به سوی وهابیت سوق پیدا کنند.
زمانی که تحت تاثیر افکار وهابیت بودید، کلیپ مراسمهای جشن مرگ خلیفه دوم به شما میرسید؟
بله، شبکه وهابی وصال به صورت مداوم این کلیپها را پخش میکرد تا تمام پیروان خلفا را تا سرحد جنون نسبت به شیعیان، کینهتوز کند.
در این امر موفق هم بودند؟
صد در صد. نمونه بارز تاثیرپذیری، خود بنده هستم که به خاطر همین کینهای که از شیعیان داشتم، میخواستم در شبکههای ماهوارهای علیه شیعیان صحبت کنم. به عبارت دیگر، هر کجای دنیا که قرار باشد پیروان اهل سنت و وهابیت را علیه شیعیان بشورانند، کافی است یکی از ویدئوهای مراسم عمرکشون را پخش کنند، دیگر نیازی به توضیحات نیست، خودش شیعه مورد نظر را به فجیعترین شکل ممکن از بین خواهد برد (!).
گویا مسلمانان وهابی(!) شبههای درمورد نماز شیعیان نیز وارد کردهاند؟
بله. با یکی از وهابیون مناظرهای داشتم که گفت شما شیعیان پس از هر نماز سه مرتبه میگویید خان الامین. دلیل را جویا شدم که گفت، شما جبرئیل را خائن میدانید چون وحی را به علی (ع) نداد و به پیامبر (ص) داد! گفتم بیا نماز بخوانم ببین خان الامین میگویم؟ گفت خیر، در کتابهایتان نوشته شده است. گفتم کدام کتاب؟ گفت در کتب سریتان! گفتم شما نیز پس از هر نمازتان سه مرتبه الشیطان ربّی و ربّ آبائی را زمزمه میکنید. خود را به در و دیوار میزد که کذب محض است و اینها ساخته دست دشمنان ماست، بیا نماز بخوانم تا به یقین برسی. گفتم میخواهی تظاهر کنی چون در کتابهایتان این مطلب وجود دارد. گفت سریعا آدرس بده، در کدام کتاب؟ گفتم در کتب سریتان ...!
تا به حال واسطه شیعه شدن کسی شدهاید؟ البته به غیر از خانواده.
من با بسیاری از اهل سنت و وهابیون به مناظره نشستهام. به یقین عرض میکنم که همه شبهاتشان را پاسخ دادم ولی حرفی برای گفتن در مقابل سوالاتی که از کتب خودشان مطرح میکردم نداشتند. با این حال به جای اینکه به دنبال حق باشند و راه حقیقت را پیش بگیرند، بر تعصبات خود پافشاری میکنند. به همین دلیل فقط توانستم یک بار واسطه خیر شوم و یکی از آنها که انسان منطقی بود را به مذهب تشیع سوق دهم.
بیصبرانه مشتاق شنیدن این ماجرا هستیم.
سال گذشته برای حفظ قرآن کریم به شیراز سفر کرده بودم. در ترمینال بودم که برای اقامه نماز به نمازخانه رفتم. متوجه نماز خواندن یکی از افراد شدم که بدون مهر اقامه کرده بود. فهمیدم که سنی است. برای چگونگی شروع بحث به فکر فرو رفتم که خداوند عنایت کردند و از وی پرسیدم برایتان مهر بیاورم؟ گفت نه متشکرم. پرسیدم تعارف میکنید؟ گفت نه عزیزم نیازی نیست. گفتم واضح است که تعارف میکنید چون بدون مهر که نمیتوان به نماز ایستاد. گفت مذهب من با شما متفاوت است، من سنی هستم. گفتم سنی چیست؟ با مذهب ما شیعیان متفاوت است؟ با این مقدمه وارد بحث شدیم. تمام کتابهایم را باز کردم. از قرآن و معتبرترین کتب اهل سنت برایش دلیل و مدرک آوردم. انسان بسیار منطقی بود. کم و بیش قانع میشد. در آخر، روضه حضرت زهرا (س) و چگونگی شهادت این بهانه خلقت را تعریف کردم. در نهایت، با علم و یقین به حقانیت شیعه پی برد و شهادتین را بر لب جاری کرد. پیش از خداحافظی نیز نحوه وضو ساختن از منظر شیعه و چگونگی اقامه نماز را به او تعلیم دادم و رفت.
واسطه عاقبت به خیر شدن یکی از مخلوقات خداوند، چه احساسی دارد؟
هرگز قابل توصیف نیست.
بزرگترین خواستهای که از اهلبیت (ع) دارید چیست؟
به آدمیت برسم.
حرف دل؟
به حرم هر کدام از ائمه معصومین (ع) که مشرف میشوم عرض میکنم "حالا که مرا خریدید، به راحتی آزادم نکنید. اجازه دهید لذت نوکری کردن شما برایم مادامالعمر باشد". شکر خدا تا کنون هرچه طلب کردم، مرحمت فرمودند. از امام رضا (ع) کربلا خواستم، برات این سفر را امضا کردند و اربعین گذشته رهسپار سرزمین عشق شدم. در کربلا هم از اربابم حسین بن علی (ع) خواستم عقیدهام را نسبت به مذهب غنی تشیع افزایش دهد و یاریام دهد تا این ندای حق را به گوش همگان برسانم.
به گزارش صدای ایران،حوزهنیوز با این مقدمه نوشت: قرار ملاقاتمان در مدرسه علوی آیتالله گلپایگانی واقع در خیابان امام خمینی (ره) قم بود. در چوبی اتاق مدیر را زدم و وارد شدم. جوانی سادهپوش و لاغراندام که در صندلی انتهایی اتاق نشسته بود، توجهم را جلب کرد. نامش «ابوحسن حلّی» بود.
صدای نسبتا زیری داشت و تهلهجه عربی به بیان شیرین خاطراتش کمک شایانی میکرد. تا سوالی نمیپرسیدم، لب به سخن نمیگشود. برخلاف ظاهر آرامش حرفهای جنجالی بسیاری برای گفتن داشت.
در تمام دو ساعت زمان مصاحبه، با افتادهحالی سخن میگفت. تواضع بیش از حد و به کاربردن کلمات فوقالعاده محترمانه، اجازه هر گونه گزافه گویی و شیطنتهای خبرنگارانه را از من میگرفت.
سُنی به دنیا آمد، تحت تاثیر افکار وهابیت قرار گرفت، سپس شیعه شد ...
اصلا باورم نمیشد ابوحسنی که مقابلم نشسته، روزهای نهچندان دور به خاطر کینهای که از شیعه داشته، میخواسته خود را در میان پیروان اهلبیت (ع) منفجر کند. تا به حال معنای عاقبت به خیری را به این وضوح درک نکرده بودم.
از آرزوهایش حرف زد، انتظار شنیدن خواستههای ماورایی را داشتم که با همان تهلهجه عربی گفت: از اهلبیت (ع) میخواهم حالا که مرا خریدند، به راحتی آزادم نکنند. اجازه دهند لذت نوکری کردن برایم مادامالعمر باشد.
ما را از وهابیتپروری در مشهد باخبر کرد و از برگزاری نمازجمعه وهابیون در شهر امام هشتم خبر داد. بزرگترین ضعف برخی از اهل سنت را عدم مطالعه تطبیقی میان کتب شیعه و سنی بیان کرد و این قیاس را راهی برای نجات از ظلمت میدانست.
توصیفها و تمجیدهایی که از «آیتالله جزایری» نماینده ولی فقیه در خوزستان میکرد، بسیار شنیدنی بود و از وی به عنوان اسطوره مبارزه با وهابیت در این استان نام میبرد.
فرصت را غنیمت شمرد و از برخی افراطیگریها نیز گلایه کرد: هر کجای دنیا که قرار باشد پیروان اهل سنت را علیه شیعیان بشورانند، کافی است یکی از ویدئوهای مراسم عمرکشون را پخش کنند. دیگر نیازی به توضیحات نیست. خودش شیعه مورد نظر را به فجیعترین شکل ممکن از بین خواهد برد (!).
توقع زیادی نداشت. با بغضی که سعی در پنهان کردنش از من داشت و در گلو میپروراند گفت: میتوانی کاری کنی تا با مراجع دیدار کنم؟!
القصه که جای سیاهه بسیار است و وقت اندک؛ پس تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. آنچه در پی میآید ماجرای شیعه شدن یک وهابی متعصب است:
اهل کجایید؟
خوزستان.
تفکرتان در مورد شیعه چگونه بود؟
کینه عجیبی از شیعیان به دل داشتیم.
عجیب است، اهل سنت که چنین عقیدهای نسبت به شیعیان ندارند!
مدتی تحت تاثیر افکار وهابیت قرار گرفته بودم.
چگونه جذب وهابیت شدید؟
از طریق شبکههای ماهوارهای و شبنامههایی که وهابیون به منازل میانداختند.
شبنامه پخش میکردند و کسی جلودارشان نبود؟
نیمههای شب به این کار میپرداختند، البته گاهی توسط سپاه، شناسایی و دستگیر میشدند. صبح که بیدار میشدیم، جزوهای در حیاط منزل افتاده و در آن نوشته بود «ید الله فوق ایدیهم» پس خدا دست دارد؛ «وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره» پس خدا صورت دارد.
چیزی از کافر بودن ما شیعیان نوشته نشده بود؟!
آش که بدون کشک نمیشود، میشود؟! (با خنده). اصلا همه رفتار و اعمال وهابیت برای سرکوب و ملحد معرفی کردن شیعیان است.
شبکههای وهابیت چگونه افکار را علیه مذهب تشیع ملتهب میکردند؟
مهمترین اقدامات آنان، کافر جلوه دادن شیعیان است و شبهاتی که مطرح میکنند، در تحقق همین هدف شوم آنهاست. اخیرا در حال جوسازی علیه علما و مراجع شیعی هستند. میگویند مراجع شیعیان همگی حرامخوارند چون از مردم خمس میگیرند و این موضوع در هیچ جای قرآن نیامده است (!).
تا چه حد نسبت به شیعیان کینه داشتید؟
به حدی که آماده شده بودیم تا به عنوان انتحاری، خود را در تجمعات شیعی منفجر و آنان را تکهتکه کنیم. چون وهابیون معتقدند با کشتن هفت شیعه به بهشت میروند و شام را با پیامبر (ص) میخورند، به ما نیز میگفتند حتما با خود یک قاشق ببرید!!! این موضوع در کشورهایی که وهابیت عملیات انتحاری انجام میدهد کاملا مشهود است و پس از انفجارها، قاشقهایی همراه با جسد وهابیون پیدا میکنند.
غالب اهل سنت ایران، انسانهای معتدلی هستند. خانوادهتان در مقابل افکار تند شما موضع نمیگرفتند؟
خانوادهام تحصیلات عالیه نداشتند و انسانهای سادهای بودند، من مرجع آنها بودم چرا که بسیار تحقیق و مطالعه میکردم و به هر چیزی که میرسیدم، خانواده نیز تبعیت میکردند. هر سوال شرعی که داشتند از من میپرسیدند. ضمنا آنها از گرایش جدید من خبر نداشتند.
جرقه گرایش به تشیع کجا زده شد؟
من اصلا قصد شیعه شدن نداشتم، میخواستم شیعه را نابود کنم.
نابود؟
پنج سال پیش بود (در سن 19 سالگی). خبری به گوشم رسید که یکی از وهابیون قصد دارد از میان جوانان اهل سنت خوزستانی، تعداد محدودی از آنها که اهل علم و تحقیق هستند را به عربستان ببرد تا در شبکههای ماهوارهای علیه شیعیان صحبت کنند. از نظر رفاهی نیز تمام زمینهها را فراهم خواهد کرد؛ از بهترین خودرو و حقوق گرفته تا فراهم کردن زیباروترین زنها برای ازدواج. تصمیم خود را گرفتم تا با رفتن به عربستان، به تمام آمال و آرزوهای خود برسم. گفتم بمانم در ایران چه کنم؟! خودم را منفجر کنم؟! به عربستان میروم تا از لحاظ علمی، حق بودن مکتب وهابیت را اثبات کنم. این خدمت فراتر از انتحاری شدن است و در نتیجه بهتر میتوان داغ بر دلهای شیعیان گذاشت. کمی تفکر کردم. گفتم بروم مقابل دوربین و بگویم من شنیدم که شیعیان فلان کردند و بهمان؟! عقلانی نیست. باید بروم با چشمان خودم ببینم تا اگر کسی اشکال وارد کرد، بگویم من دیدم که شیعیان آهن میبوسیدند و به غیر خدا توسل میکردند؛ مشاهده موارد شرک شیعیان، توشه راه خوبی میتواند باشد. گفتم به کجا بروم که از دیدگاه شیعیان هم بسیار مقدس و هم مستند باشد؟! گفتم حرم امام رضا (ع). آنچه نیاز بود برداشتم و روانه مشهد شدم. وارد حرم شدم، از خدام پرسیدم ضریح کدام طرف است که نشانم دادند. در چند متری ضریح به جایی رسیدم که حلقههای معرفت مدرسه پریزاد در سمت راست و دارالقرآن در سمت چپ قرار داشت. چند قدمی رد شدم که عبارت «حلقههای معرفت» در ذهنم سوالی ایجاد کرد. عزم بازگشت کردم که همزمان با رسیدن من مقابل حلقههای معرفت، روحانی با هیبتی که وقار خاصی داشت بر صندلی نشست. حدودا 60 نفر از زائرین دورش را گرفته بودند. گفت هر کسی سوالی دارد بپرسد. این جمله مرا در فکر فرو برد.
نکته شگفتانگیزی در جمله «هرکس سوالی دارد بپرسد» وجود داشت؟
بله، برای من بسیار عجیب بود. پیروان وهابیت حق ندارند کتب شیعیان را مطالعه کنند. در مکتبخانهها، کسی حق پرسیدن سوال از استاد را ندارد. میگویند به کتب شیعی مراجعه نکنید، آنها پر از سحر و جادو هستند و موجبات خیانت شما به صحابه پیامبر (ص) را فراهم میسازد. همینها باعث عدم شناخت حق از باطل میشود. آقای تیجانی نقل کردهاند روزی پدرم به من گفت که شیعیان مشرک و کافرند. دلیلش را پرسیدم که گفت شیعیان به مدینه میروند تا بر قبور پیامبر (ص) و خلفا مدفوع کنند. پرسیدم پدر، شما دیدی؟ گفت همه مردم میدانند و برای یکدیگر نقل میکنند. مدتی گذشت تا در مکتبخانه بودم و استاد نیز همین موضوع را نقل کرد. دستم را به نشانه سوال بالا بردم که با صدای بلند فریاد زد "اُسکُت"! زیر لب گفتم ای بابا سوال هم نمیتوان پرسید؟! گذشت و گذشت تا خودم به مدینه مشرف شدم. گفتم به مزار خلفا بروم تا آنچه شنیدهام را با چشمانم ببینم. دیوارهای بلندی را دیدم که قبر خلفا را به شعاع چندین متری محاصره کرده بودند، درهای ورودی نیز قفلهایی به اندازه یک کتاب خورده بود. نزدیک دیوار که شدم، شرطهها مانع از حرکتم شدند. به خودم گفتم چه تهمتها که به شیعه نمیزنند. من سنی نمیتوانم به این دیوار حفاظتی نزدیک شوم، لابد شیعیان زمین را سوراخ کرده و به داخل راه پیدا میکنند!
حال، شما تصور نید با چنین فضایی که من در آن قرار داشتم، بشنوم یک روحانی شیعه به همکیشان خود میگوید هر که سوالی دارد بپرسد... .
حلقههای معرفت چه شد؟
مقابل حلقه معرفت که ایستاده بودم، به ذهنم خطور کرد که به آن روحانی پیشنهاد مناظره بدهم، قطعا او نمیپذیرد و من توشه راه خود به عربستان را تکمیل خواهم کرد. توجه داشته باشید که وهابیت خود را تنها مذهب بر حق میداند. به خودم گفتم فکر بسیار خوبی است، بعد هم به عربستان میروم و در شبکههای ماهوارهای جار میزنم که شیعیان ضعیفند، من به حرم امام رضا (ع) قلب تشیع ایران رفتم و عالم آن مکان حاضر به مناظره با من نشد. به حالاتم دقت کنید. پیش از حتی پیشنهاد مناظره به روحانی شیعه، تمام وجودم را حس پیروزی فراگرفته بود. به یکی از خدام گفتم من سنی هستم، به آن روحانی که روی صندلی نشسته بگویید حاضر به مناظره با من هست؟ گفت بله! شوکه شدم ولی به خودم روحیه دادم و گفتم میخواهد تظاهر کند. خادم نزد او رفت و به گونهای که زائران نشنوند به سخن پرداخت. گفتم نکند این روحانی مرا با دست نشان دهد و فریاد بزند که فلانی سنی است بگیرید و تکهتکهاش کنید! چند قدم به عقبتر رفتم و پشت پلهها ایستادم تا فرصت فرار داشته باشم. «... سلام علیکم، برادر سنی بفرمایید». این صدایی بود که من از پشت دیوار شنیدم. با تعجب و قدمهای فوقالعاده آهسته، خود را نمایان کردم. نگاهم به جمعیت کثیری افتاد که دور او نشسته بودند و با جملهای که گفت، تمام سرها به سوی من چرخیده بود. باز به فکر رفتم، گفتم شاید میخواهد با این سخنان مرا به جمع خود بکشاند و سپس کارم را یکسره کند... .
با احتیاط خاصی قدم برمیداشتم. دل به دریا زدم و به سمتشان رفتم. بر خلاف انتظارم، زائران برایم کوچه باز کردند تا رفتم و کنار آن روحانی شیعه نشستم. جمعیت نزدیکتر آمد و زائران در کنارم نشستند. حاج شیخ خیلی مرا تحویل گرفت و طوری احوالپرسی میکرد که انگار چند سال رفیق بودهایم. پرسیدم مناظره میکنی؟ گفت بله. اینکه چنین با سرعت و بدون هیچ هماهنگی جوابم را داد، جا خوردم. گفتم شرطی دارم؛ اولا تمامی استدلالهایت باید بر مبنای کتب معتبر اهل سنت باشد، ثانیا اگر حق با تو بود که من شیعه میشوم ولی اگر حق با من بود، تو و تمام این جمع میبایست سنی شوید. قبول کرد!
پیش خودم گفتم علمای ما بدون هماهنگی به هیچ عنوان مناظره نمیکنند، اگر هم هماهنگی شود آنقدر شرط و شروط میگذارند تا عرصه بر طرف مقابل تنگ گردد. ضمنا اینکه اگر تمام بزرگان مذهب ما در مناظره شکست بخورند، احتمال اینکه زیر همه چیز بزنند زیاد است؛ دیگر چه برسد به اینکه مسئولیت تغییر مذهب مردمی را هم به عهده بگیرند! مهمتر از همه اینکه علمای ما به هیچ عنوان حاضر به مناظره در میان خیل مردم نیستند.
بالاخره مناظره را با آن همه اما و اگر آغاز کردید؟
بله (با خنده). از ساعت حدودا 7 شب شروع شد و تا نیم ساعت مانده به صبح به طول انجامید.
مناظره چطور بود؟
تمام اندیشههایم درمورد بیسواد بودن طلاب و روحانیون شیعه نقش بر آب شد. من نجنگیده خود را پیروز میدانستم ولی وقتی به میدان مناظره آمدم، همچون سربازی بودم که به کوچه پس کوچههای شهر فرار کرده و به هر جا میرود با بنبست مواجه میشود.
فضای مناظره را برایمان تبیین کنید.
من هر چه اشکال وارد میکردم، حاج شیخ از نسخ قدیمی کتب خودمان پاسخ میداد و او هر چه میپرسید، من از این شاخه به آن شاخه میپریدم. بیشتر من سوال میکردم، از هر ترفندی استفاده میکردم ولی بیجواب میماند. میفهمیدم که پیروزی در مناظره را از دست دادم، از آن لحظه به بعد فقط برای شکست نخوردن تلاش میکردم.
یکی از سوالات مورد بحث را بیان کنید.
در مورد غدیر خم و بحث جانشینی حضرت علی (ع) بسیار بحث کردیم. هر چه دلیل و سند از کتب ما آورد که پیامبر (ص) پس از خود، ولایت بر مردم را به حضرت علی (ع) سپرده است، زیر بار نمیرفتم و خلط مبحث میکردم. در آخر هم گفتم پیامبر (ص) هیچ کس را به جانشینی خود تعیین نکرد و هر چهار خلیفه به ترتیب توسط مردم انتخاب شدند. حاج شیخ گفت پیامبر (ص) انسان آیندهنگری بودند یا خیر؟ گفتم بله. گفت ما درحال حاضر چقدر دستورات پزشکی از ایشان داریم که جامعه پزشکی دنیا تازه به آنها دست یافته است؟ گفتم از این دست اتفاقات بسیار است. گفت پیامبر گرامی اسلام (ص) در مورد نحوه مسواک زدن که باید از بالا به پایین و از پایین به بالا صورت گیرد، سخن به میان آورده است. ایشان فرمودهاند که از مسواک زدن به صورت راست به چپ و چپ به راست اجتناب شود. پیامبری که 1400 سال پیش در مورد یک مسئله کوچک سلامت بدن انسان، چنین دستورالعملهای موشکافانهای ارائه میدهد، با علم به اینکه خاتم پیامبران (ص) است، مردم را به حال خود رها کرده است؟ واقعا این عقلانی است؟
بین دو راهی سرگردان بودید.
گنگ بودم. چیزی برای گفتن نداشتم و در مقابل، تمام سوالاتی که من از قرآن مطرح میکردم را با استناد به صحیح بخاری و صحیح مسلم پاسخ میداد. خواستم به بهانهای از مجلس خارج شوم ولی گفتم پیامبر (ص) را که قبول دارم. اگر پیامبر (ص) فرمود با اینکه حق را دیدی چرا به سویش نرفتی چه پاسخ بدهم؟ بگویم به خاطر تعصبات کورکورانه؟
پس سرانجام قانع شدید؟
در همان لحظه رو به حرم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) ایستادم و اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمدا رسول الله، اشهد ان مولای امیرالمومنین و اولاده المعصومین حجج الله را بر زبان جاری ساختم. الحمدلله که نجات یافتم.
واکنش زائران نظارهگر این مناظره چگونه بود؟
به گرمی از من استقبال میکردند. همگی برای تبریک به سویم میآمدند و برخی میگریستند. به یکی گفتم من کسی نیستم، چرا انقدر مرا مورد احترام قرار میدهید؟ گفت تو راهیافته اهلبیت (ع) هستی. احساس میکنم در پس این حالات، ماجرایی نهفته است که اگر اجازه دهید بیان کنم.
11 سال پیش (در سن 13 سالگی)، وقتی از مدرسه برمیگشتم، یکی از معلمان در جمع دانشآموزان گفت در فلان مسجد برنامههای فرهنگی داریم که هم قرآن یاد میگیرید و هم فوتبال بازی میکنید. از فردای آن روز، همه با هم به مسجد میرفتیم و در کنار یادگیری قرآن، تفریحاتی نیز داشتیم. یکی از همین روزها، پس از اتمام کلاس قرآن، معلم گفت که فردا مراسم داریم و همه بیایید. شب وقتی به منزل رفتم، به مادر گفتم فردا به همراه دوستانم میخواهم در مراسم مسجد شرکت کنم. مادرم اجازه نداد و گفت پس از کلاس قرآن برگرد به منزل و در مسجد نمان. روز موعود فرا رسید و من پس از کلاس قرآن، مقابل در مسجد ایستادم و به اضافه شدن دوستان در مراسم مینگریستم. دلم شکست و گفتم خدایا مگر من چه تفاوتی با بقیه دارم که مادرم حق شرکت در مراسم را به من نداده است؟ بسیار گریه کردم و به حال دیگر دوستان غبطه خوردم. پس از آن همه گریه، دلم آرام گرفت. آن شب، شب اول محرم بود. چند روز قبل از اینکه به قم مشرف شوم (در سن 24 سالگی)، در حال استراحت در منزل بودم که فکرم مشغول شد. گفتم خدایا چه شد منی که برای نابودی شیعیان کمر همت را بسته بودم، تو مرا به حرم امام رضا (ع) رساندی تا شیعه شوم؟ ناگهان به فکر آن گریه زمان کودکیام افتادم، آن گریه روز اول محرم. جرقهاش آن روز زده شد. اتفاقات این دنیا بسیار عجیب است، همه چیز با هم رابطههای ماورایی دارد که فقط کافی است لحظهای تفکر کنیم. شب اول محرم برای مراسم امام حسین (ع) گریستم تا اینکه این خاندان رحمی بر من کردند و شب اربعین حسینی نیز از منجلاب ظلمت نجاتم دادند. مناظره من در حرم سلطان طوس، مصادف با شب اربعین بود.
شیعه شدن خود را چگونه با خانواده در میان گذاشتید؟
وقتی به خوزستان بازگشتم، تا چند روز اول در برزخ فکری بودم. سعی میکردم با مطالعه کتبی همچون شبهای پیشاور، آنگاه که هدایت شدم، شیعه پاسخ میدهد و ... آرامش بگیرم. وقتی به آرامش درونی رسیدم، دیگر وقتش بود تا خانوادهام را از این حقیقت مطلع سازم تا تصمیم بگیرند.
چه راهی را برای تحقق این مهم برگزیدید؟
ما در منزل ماهواره داشتیم. پدر و مادرم بیشتر سریالهای عربی را مشاهده میکردند، خواهر کوچکم کارتون میدید و برادرم نیز به تماشای فوتبال میپرداخت. من نیز پیش از آنکه شیعه شوم، فقط شبکههای وهابیت را دنبال میکردم و دیگر اعضای خانواده هیچوقت پای صحبت کارشناسان این دست برنامهها نمینشستند. یک روز که عزم را برای گفتن حقیقت شیعه جذب کردم، به منزل آمدم و همه بودند. تلویزیون را روشن کرده و شبکهای از اهل سنت که غالبا کارشناسان و مجریان افراطی در آن مقابل دوربین میرفتند را انتخاب کردم. این بار فردی به نام «ملازاده» در حال صحبت بود و فحش های رکیک به شیعیان و نظام حاکم ایران میداد. پدرم سریعا سر برگرداند و پرسید این چه شبکهای است؟ گفتم شبکه اهل سنت. گفت این کارشناس کیست؟ پاسخ دادم از علمای بزرگ اهل سنت. با تعجب به من رو کرد و گفت این پیرو سنت است که اینگونه رهبر و مراجع ایران را به فحش و ناسزا بسته است؟ گفتم بله متاسفانه. سپس قرآن و کتب شیعه و سنی را آوردم. همانند همان روحانی مستقر در حرم امام رضا (ع)، ولایت حضرت علی (ع) را بر اساس قرآن و کتب معتبر اهل سنت برایشان اثبات کردم. آنها نیز با دیدن حق و حقیقت، شهادتین را گفتند و شیعه شدند.
از آن پس مشاهده آن شبکهها در منزل قدغن شد؟
به چه شدتی (باخنده). یک روز همان شبکه را برای مشاهده واکنش خانواده انتخاب کردم. ناگهان صدای پدرم را شنیدم که فریاد زد شبکه را عوض کن، نمیخواهیم چهره این ملعونها را ببینیم. وانمود کردم که نمیشنوم، پدرم با غضب نگاهی به من کرد و کابل تلویزیون را از پریز برق کشید!
چه شد که طلبگی را برگزیدید؟
با فعالیت در این عرصه میخواستم از شیعه و تشیع بیشتر بدانم. الان بیش از چهار سال است که لیاقت سربازی امام زمان (عج) را پیدا کردهام.
کجا طلبه شدید؟
مشهد
چند سال آنجا بودید؟
یک سال. بعد از آن به خوزستان آمدم. تا به حال این مدت طولانی از خانواده دور نشده بودم. کمی سخت گذشت.
یک سالی که در مشهد بودید، حضور وهابیت را حس کردید؟
بله، باعث تاسف است که وهابیون در مشهد نمازجمعه نیز برگزار میکنند.
نمونهای از اقدامات ضد شیعی آنها که برای خودتان مشهود بوده را بیان بفرمایید.
حدودا ساعت 1 بامداد یکی از شبهای ماه مبارک رمضان عازم حرم امام رضا (ع) شدم. نمیدانم چطور بود که قسمت بازرسی ورودی حرم، زائران را آنطور که باید و شاید تفتیش نمیکرد. گویا دو تن از وهابیون نیز از این فرصت استفاده کرده و از دو ورودی مختلف به همراه اجزای تفکیکشده یک بمب دستی، وارد حرم میشوند. وقتی از قسمت بازرسی عبور میکنند، در محلی به هم میرسند و اجزای تفکیکشده آن بمب دستی که میان یکدیگر تقسیم کرده بودند را در کنار یکدیگر قرار میدهند. سپس خود را به ضریح رسانده و بمب دستی را به سمت آن پرتاب کردند. خیلی عجیب بود؛ به مدد حضرت علی بن موسی الرضا (ع) بمب عمل نکرد و روی زمین آرام گرفت. در همان لحظه یکی از زائران که صحنه را زیر نظر داشت، با گرفتن دست آن وهابی موجبات دستگیریاش را فراهم کرد اما تا وقتی که خدام خود را به آن وهابی برسانند، زائران کاملا از خجالت این فرد ملعون درآمدند. اینجاست که باید گفت با آل علی هرکه در افتاد، ور افتاد ...
در ابتدا گفتید که بدون اطلاع خانواده قصد سفر به عربستان را داشتید که پس از چند سال با دیدن شما در شبکههای ماهوارهای، از موقعیت مکانیتان مطلع شوند. اما در وصف حالت طلبگی که پس از شیعه شدن آن را انتخاب کردید گفتید که تا به حال یک سال از خانواده دور نبودید و احساس دلتنگی میکردید. گویا تغییر مذهب موجب تغییر احساسات نیز شده است؟
مقایسه جالبی کردید. تا به حال به این دو حسی که بیان کردید، فکر نکرده بودم. حالا که حالات قبل و بعد گرایش به تشیع را بررسی میکنم، انگار همینطور است که شما گفتید. پس از آنکه شیعه شدم، خانواده برایم اهمیت زیادی پیدا کرده بود چراکه مذهب تشیع چنین سفارش کرده است. در وهابیت آنقدر که علمایشان از تنبیه زن برای تربیت سخن به میان میآورند، اصلا از چگونگی گرم کردن کانون خانواده حرفی نمیزنند.
چه کسی در این میان از رفتن اهل سنت به دنبال حق و حقیقت جلوگیری میکند؟
وهابیت. همه جا وهابیون پای ثابت اینگونه شرارتها هستند.
کسی که سُنی باشد، با رفتن به مجالس روضه امام حسین (ع) یا شنیدن ماجرای شهادت حضرت زهرا (س) حتما تحت تاثیر قرار گرفته و به شک میافتد. اینکه متحول نمیشود، کمی شکبرانگیر نیست؟
همان که عرض کردم، تنها سلاح وهابیت شبههافکنی است. آنان با طرح شبهات و توجیهات متعدد علیه تشیع، افکار اهل سنت را از مسیر اصلی منحرف میکنند.
مثلا چگونه شهادت امام حسین (ع) را توجیه میکنند؟
وهابیون از طریق بلندگوهای متعددی که صدای خود را به گوش اهل سنت میرسانند اعلام میدارند رفتن امام حسین (ع) به کربلا اشتباه بود و میخواست انتقام پسرعمویش مسلم بن عقیل را بگیرد. حتی ابن عباس نیز به امام حسین (ع) گفت که نرو ولی ایشان توجهی نکرد. یزید هم نمیخواست جنگی صورت گیرد ولی ناچار شد چراکه اگر امام حسین (ع) به شام میرسید، مردم بیشتری کشته میشدند. اینها هجویاتی است که وهابیون به خورد اهل سنت میدهند.
جهاد در سوریه که ساخته وهابیت است، به خوزستان هم نفوذ کرد؟
بله متاسفانه، چند نفر از استان ما برای عمل به فتوای جهاد عازم سوریه شدند.
الان که به مذهب شیعه قائل شدید، فتوای وهابیت را چگونه میبینید؟
واقعا مضحک است.
خودشان این موضوع را احساس نمیکنند؟
به یقین عرض میکنم که وهابیت یعنی یهودیت، آنهم یهودیتی که مورد تایید اسراییل است. اسراییل هم مخالف اسلام است. حالا خوب توجه کنید. اسراییل اگر بخواهد اسلام را بد جلوه دهد باید چه کند؟ باید اسلامی معرفی کند که غیرعقلانی بودنش برای همگان مشهود باشد. پس فرقهای با نام وهابیت را به وجود میآورد تا با انجام اقداماتی همچون کشتار فجیعانه و صدور فتاوای مضحک - مثل حرام بودن فوتبال، حرام بودن رانندگی و ... - افکار مردم جهان را نسبت به اسلام مخدوش کند و درنتیجه اسلامهراسی را ترویج دهد.
اسطوره مبارزه با وهابیت در خوزستان کیست؟
آقای جزایری.
چطور؟
ایشان به شدت در مقابل تبلیغات وهابیون ایستاده است. الحمدلله امروزه در خوزستان وهابی نداریم که علنا فرقه خود را اعلام کند. همه آنها در منازل آن هم به صورت مخفیانه به تبلیغ میپردازند. آقای جزایری در برگزاری مجالس ایام فاطمیه، محرم و صفر اهتمام ویژهای دارند و اکنون به گونهای است که در ایام شهادت سراسر استان غرق در ماتم میشود.
بزرگترین ضعف برخی از اهل سنت را در چه میبینید؟
عدم مطالعه و تحقیق. متاسفانه اهل سنت یکطرفه قضاوت میکنند درصورتی که باید به عنوان یک انسان (نه شیعه و نه سُنی) کتب را در مقابل گذاشته و با هم مقایسه کنیم.
شبهاتی که زمانی خودتان مطرح میکردید را میخواهم بازخوانی کنم. با این تفاوت که شما امروز شیعهاید و باید رفع شبهه کنید.
بفرمایید.
شیعیان مشرک هستند و میبایست کشته شوند.
فرض را بر این میگذاریم که شیعیان مشرک هستند. این را هم میدانیم که مشرکان از سگ نجستر هستند. چرا علمای وهابی وقتی شیعیان وارد مکه میشوند دستور به قتل آنان نمیدهند؟ اینطور که اگر شیعیان نجس (!) به خانه خدا وارد شوند، همه جا را نجس میکنند. وقتی با خود به عربستان ارز وارد میکنند مشرک و کافر نیستند، همین که از خانه خدا خارج میشوند، مشرک بوده و باید آنان را از دم تیغ گذراند؟ حالا که به شیعیان اجازه ورود به خانه خدا داده میشود پس نجس نیستند، پس کافر نیستند، پس اینگونه فتاوای وهابیون فقط وجهه سیاسی دارد، نه دینی.
شیعیان 12 خدا دارند.
اینکه شیعیان 12 خدا دارند یعنی خدای اولشان حضرت علی (ع)، خدای دوم امام حسن (ع)، خدای سوم امام حسین (ع) و الی آخر. اولا اگر شیعیان یکتاپرست نیستند، پس چرا به دور کعبه طواف میکنند؟ بروند به نجف، کربلا، مشهد و ... به دور حرم امامانشان طواف کنند. چرا چنین کاری نمیکنند؟ ثانیا امام علی (ع) که وهابیون میگویند خدای اول شیعیان است، دعایی دارد به نام دعای کمیل. در این دعا که شرح حال امام اول شیعیان است آمده که الهی أنا عبدک الحقیر الضعیف. مگر خدا نیز خدا دارد؟ از اول خلقت انسان تا کنون هیچ قومی نگفته که خدای من نیز خدا دارد چراکه اگر اینگونه باشد، خدای نهایی را میپرستد. پس اصلا عقلانی نیست.
علمای شیعه از مردم خمس میگیرند در حالی که هیچ کجای قرآن نیامده است، پس حرامخوارند.
سوره انفال، آیه 41 میفرماید «وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبَی وَ الْیَتَامَی وَ الْمَسَاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ مَا أَنْزَلْنَا عَلَی عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ وَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ؛ بدانید هر گونه غنیمتی به دست آورید، خمس آن برای خدا، برای پیامبر، برای ذیالقربی و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه (از آنها) است؛ اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدایی حق از باطل، روز درگیری دو گروه (با ایمان و بی ایمان) (روز جنگ بدر) نازل کردیم، ایمان آوردهاید و خداوند بر هر چیزی تواناست».
افراطیون در هر مذهبی وجود دارند. در این گفتگو از افراطیون اهل سنت بسیار سخن گفتیم، شبکههایی در فضای ماهوارهای فعالیت میکنند که به اسم شیعه، تیشه به ریشه تشیع میزنند.
بله، دقیقا به یاد دارم که شبکههای وهابی از اهانتهای شبکههای شیعهنما به اهل سنت سوء استفاده ابزاری میکردند تا مردم سُنی از شیعیان کینه به دل بگیرند و به سوی وهابیت سوق پیدا کنند.
زمانی که تحت تاثیر افکار وهابیت بودید، کلیپ مراسمهای جشن مرگ خلیفه دوم به شما میرسید؟
بله، شبکه وهابی وصال به صورت مداوم این کلیپها را پخش میکرد تا تمام پیروان خلفا را تا سرحد جنون نسبت به شیعیان، کینهتوز کند.
در این امر موفق هم بودند؟
صد در صد. نمونه بارز تاثیرپذیری، خود بنده هستم که به خاطر همین کینهای که از شیعیان داشتم، میخواستم در شبکههای ماهوارهای علیه شیعیان صحبت کنم. به عبارت دیگر، هر کجای دنیا که قرار باشد پیروان اهل سنت و وهابیت را علیه شیعیان بشورانند، کافی است یکی از ویدئوهای مراسم عمرکشون را پخش کنند، دیگر نیازی به توضیحات نیست، خودش شیعه مورد نظر را به فجیعترین شکل ممکن از بین خواهد برد (!).
گویا مسلمانان وهابی(!) شبههای درمورد نماز شیعیان نیز وارد کردهاند؟
بله. با یکی از وهابیون مناظرهای داشتم که گفت شما شیعیان پس از هر نماز سه مرتبه میگویید خان الامین. دلیل را جویا شدم که گفت، شما جبرئیل را خائن میدانید چون وحی را به علی (ع) نداد و به پیامبر (ص) داد! گفتم بیا نماز بخوانم ببین خان الامین میگویم؟ گفت خیر، در کتابهایتان نوشته شده است. گفتم کدام کتاب؟ گفت در کتب سریتان! گفتم شما نیز پس از هر نمازتان سه مرتبه الشیطان ربّی و ربّ آبائی را زمزمه میکنید. خود را به در و دیوار میزد که کذب محض است و اینها ساخته دست دشمنان ماست، بیا نماز بخوانم تا به یقین برسی. گفتم میخواهی تظاهر کنی چون در کتابهایتان این مطلب وجود دارد. گفت سریعا آدرس بده، در کدام کتاب؟ گفتم در کتب سریتان ...!
تا به حال واسطه شیعه شدن کسی شدهاید؟ البته به غیر از خانواده.
من با بسیاری از اهل سنت و وهابیون به مناظره نشستهام. به یقین عرض میکنم که همه شبهاتشان را پاسخ دادم ولی حرفی برای گفتن در مقابل سوالاتی که از کتب خودشان مطرح میکردم نداشتند. با این حال به جای اینکه به دنبال حق باشند و راه حقیقت را پیش بگیرند، بر تعصبات خود پافشاری میکنند. به همین دلیل فقط توانستم یک بار واسطه خیر شوم و یکی از آنها که انسان منطقی بود را به مذهب تشیع سوق دهم.
بیصبرانه مشتاق شنیدن این ماجرا هستیم.
سال گذشته برای حفظ قرآن کریم به شیراز سفر کرده بودم. در ترمینال بودم که برای اقامه نماز به نمازخانه رفتم. متوجه نماز خواندن یکی از افراد شدم که بدون مهر اقامه کرده بود. فهمیدم که سنی است. برای چگونگی شروع بحث به فکر فرو رفتم که خداوند عنایت کردند و از وی پرسیدم برایتان مهر بیاورم؟ گفت نه متشکرم. پرسیدم تعارف میکنید؟ گفت نه عزیزم نیازی نیست. گفتم واضح است که تعارف میکنید چون بدون مهر که نمیتوان به نماز ایستاد. گفت مذهب من با شما متفاوت است، من سنی هستم. گفتم سنی چیست؟ با مذهب ما شیعیان متفاوت است؟ با این مقدمه وارد بحث شدیم. تمام کتابهایم را باز کردم. از قرآن و معتبرترین کتب اهل سنت برایش دلیل و مدرک آوردم. انسان بسیار منطقی بود. کم و بیش قانع میشد. در آخر، روضه حضرت زهرا (س) و چگونگی شهادت این بهانه خلقت را تعریف کردم. در نهایت، با علم و یقین به حقانیت شیعه پی برد و شهادتین را بر لب جاری کرد. پیش از خداحافظی نیز نحوه وضو ساختن از منظر شیعه و چگونگی اقامه نماز را به او تعلیم دادم و رفت.
واسطه عاقبت به خیر شدن یکی از مخلوقات خداوند، چه احساسی دارد؟
هرگز قابل توصیف نیست.
بزرگترین خواستهای که از اهلبیت (ع) دارید چیست؟
به آدمیت برسم.
حرف دل؟
به حرم هر کدام از ائمه معصومین (ع) که مشرف میشوم عرض میکنم "حالا که مرا خریدید، به راحتی آزادم نکنید. اجازه دهید لذت نوکری کردن شما برایم مادامالعمر باشد". شکر خدا تا کنون هرچه طلب کردم، مرحمت فرمودند. از امام رضا (ع) کربلا خواستم، برات این سفر را امضا کردند و اربعین گذشته رهسپار سرزمین عشق شدم. در کربلا هم از اربابم حسین بن علی (ع) خواستم عقیدهام را نسبت به مذهب غنی تشیع افزایش دهد و یاریام دهد تا این ندای حق را به گوش همگان برسانم.
گزارش خطا
آخرین اخبار