نادر مشايخي: موسیقی جنبه عاطفی صداهاست
نادر مشايخي را بايد بيشك يكي از بزرگترين و شناختهشدهترين آهنگسازان و رهبران اركستر تاريخ موسيقي ايران حتي در سطح جهاني دانست. فرزند بازيگر قديمي و پيشكسوت سينما و تئاتر ايران جمشيد مشايخي كه حالا سالهاست از زير سايه پدر خارج شده و براي خود نام مستقلي دست و پا كرده است. زندگي حرفهاي مشايخي از همان دوران تحصيل در هنرستان عالي موسيقي، عزيمتش به وين براي ادامه تحصيل و بازگشت و فعاليت حرفهاياش در ايران، همواره فراز و فرودهاي فراواني داشته است. اما آنچه امروز از پس اين فراز و فرودها بجا مانده، نامي بلند آوازه، عزمي راسخ و تمايل و هيجان مضاعف براي كار و خلق هنري است. از جمله فعاليتهاي ارزشمند او ميتوان به تاسيس اركستر وين در سال 2001 كه خود نيز رهبري آن را برعهده داشت و همچنين شكلدهي اركستر مجلسي و فيلارمونيك تهران اشاره كرد. وي علاقه فراواني به انتقال تجربياتش به نسل جوان دارد و هنوز هم در اين عرصه با جديت و شوقي مثالزدني مشغول به فعاليت است. موسيقي بهانهاي شد تا در يك غروب جمعه، در سكوت و خنكاي محله دركه چند ساعتي ميهمان او و همسرش باشيم. هر دو با رويي باز پذيراي ما بودند و مشايخي با وجود اندك كسالتي كه داشت، با حوصله پاسخگوي سوالاتمان شد. آنچه در زير ميخوانيد حاصل مصاحبه «آرمان» با اين آهنگساز و رهبر اركستر نامي كشورمان است.
به عنوان نخستين سوال، از چگونگي ورودتان به موسيقي بگوييد.
من از كودكي در خانوادهاي بودم كه اكثر افراد آن يا ساز ميزدند يا صداي خوشي داشتند. پس من در محيطي بودم كه با موسيقي دمخور بودم. تا اينكه يك روز خيلي اتفاقي و از سر كنجكاويهاي كودكانه، توي انباري خانهمان يك گرامافون قديمي و تعدادي صفحه پيدا كردم. گرامافون را آوردم توي خانه و راهش انداختم. شنيدن صداي موسيقي مرا از خود بيخود كرد. حسي در من ايجاد كرد كه تا آن روز تجربه نكرده بودم. اين گذشت تا يك روز با پدرم رفتيم سر تمرين تئاتر ايشان. پشت صحنهاي كه آنها مشغول تمرين بودند، يك پيانو پيدا كردم. از سر باز كنجكاوي روي يكي از كليدهاي باساش فشار دادم. همان صدا، صداي همان يك نت باس كه از پيانو بلند شده بود، مرا مطمئن كرد كه ميخواهم وارد موسيقي شوم. بعد از آن و بعد از دوران مدرسه، وارد هنرستان عالي موسيقي شدم.
خاطرهاي از آن دوران داريد كه در يادتان مانده باشد؟
يك بار در آن دوراني كه من منزل عمهام زندگي ميكردم، يك روز ايشان زنگ زد به من وگفت امشب دير به خانه ميرسد. از من خواست تا برنامه موسيقي كلاسيك را كه هر شب از راديو گوش ميكرد و آن شب قرار بود سمفوني بيزه را پخش كند، برايش ضبط كنم تا وقتي برگشت گوش بدهد. من كاست را توي ضبط گذاشتم و آماده شدم براي ضبط كردن سمفوني بيزه كه گوينده گفت امشب به دليل مشكلات فني نميتوانيم سمفوني بيزه را پخش كنيم و به جايش سمفوني شماره 2 اثر مالر را پخش خواهيم كرد. وقتي موسيقي مالر شروع به نواختن كرد، من يك دفعه با جهاني روبهرو شدم كه مرا در خودش غرق كرد. آنچنان از خود بيخود شده بودم كه وقتي عمهام برگشت مرا ديد كه در يك حالت وجد و خلسه روي زمين افتادهام.
در محيط اجتماع آن دوران وضع موسيقي چطور بود؟ آيا موسيقي كلاسيك حضور داشت يا موسيقي پاپ حضور پر رنگتري داشت؟
موسيقي كلاسيك در آن دوران موسيقي مخصوص طبقه نخبه و اعيان و اشراف بود. البته نه اينكه آن طبقه اجتماعي واقعا طرفدار موسيقي كلاسيك بود. بلكه بيشتر تالار رودكي محلي بود براي گردهم آمدن اين افراد تا بتوانند پز لباسهاي گرانقيمت و پز حضور در كنسرتشان را بدهند. چون در آن دوران اختلاف طبقاتي خيلي زياد بود. يعني آن زندگي كه بيرون تالار رودكي در جريان بود، خيلي با زندگي بخش اعظمي از مردم تفاوت داشت. يادم هست يك روز كه از تالار رودكي خارج شدم، زني را ديدم كه به همراه دو كودك خردسالش جلوي سالن ايستاده و جوري به اين ساختمان شكيل نگاه ميكند كه انگار يك سفينه فضايي ديده است. آنجا بود كه ديدم تهران فقط آنهايي كه در رودكي نشستهاند، نيستند.
رهبر اركستر آن دوران چه كسي بود؟
آقاي مشكات
شأن هنرمند و به ويژه هنرمندان عرصه موسيقي با توجه به اين اختلاف طبقاتي و فرهنگي كه ذكر كرديد چطور بود؟
در رابطه با موسيقي كلاسيك، هنرمندان انصافا شأن بالايي داشتند. اما راستش موزيسينهاي موسيقي ايراني از شأن و جايگاه مناسبي بين مردم برخوردار نبودند. حتي اين نگرش در بين ما كه اهل و تحصيلكرده موسيقي بوديم هم رسوخ كرده بود. به طوري كه اگر كسي از ما ميپرسيد محصل هنرستان ملي هستيد؟ به ما برميخورد. و اين حرف را حمل بر بيادبي به خودمان ميكرديم. البته اين نگرش خيلي غلط بود. اما نگرش رايج آن دوران به هنرمندان موسيقي سنتي اين بود.
افراد تاثيرگذار بر روي شما در دوران هنرستان چه كساني بودند؟
واقعا بايد اينجا ياد كنم از پرويز منصوري كه يكي از تاثيرگذارترين افراد روي من بود. من هنوز هم خيلي از مسائلي را كه عنوان ميكنم مثلا درباره موسيقي دوران رنسانس، از آموختههايم از ايشان است. ايشان ما را با جهاني آشنا كرد كه تا قبل از آن هيچ شناختي از آن نداشتيم.
در هنرستان آن دوران كه شما در آن تحصيل ميكرديد، آيا درباره موسيقي مدرن و معاصر صحبتي ميشد؟
نه اصلا. نگاه رايج در هنرستان آن زمان، بهشدت يك نگاه سنتي بود. در فضاي آن دوران، به جز يكي از اساتيد هنرستان به نام كريم گوگردچي، هيچ كس از موسيقي مدرن صحبت نميكرد. در واقع ايشان تنها كسي در هنرستان بودند كه جواب سوالات ما را درباره موسيقي مدرن و معاصر ميدادند.
بزرگترين آرزويتان در دوران هنرستان چه بود؟
بزرگترين آرزوي من در آن دوران اين بود كه بتوانم يك اركستر داشته باشم. تلاشهايي هم براي ساخت آن كرديم. چندتايي از بچهها حدود 40نفر دور هم جمع شديم تا كار كنيم. موضوع را با مسئولين هنرستان مطرح كرديم اما استقبالي از آن نشد و اركستري هم شكل نگرفت. اول گفتند برويد به درس و مشقتان برسيد. بعد كه اصرار ما را ديدند، گفتند قطعاتتان را بياوريد اگر رئيس هنرستان تاييد كرد اجرا كنيد. ما هم با خودمان گفتيم كه نيازي به تاييد كسي نداريم. براي همين موضوع مختومه شد. جالب اين است كه سالها بعد بيشتر آن دوستان را در وين ديدم و قرار شد همان اركستر دوران هنرستان را در وين تشكيل دهيم و اين اتفاق هم افتاد.
تلخترين خاطرهتان از آن دوران چيست؟
يك خاطره هست كه البته نميتوانم بگويم خاطره تلخي است. اما خب خاطره خوشايندي هم نيست و آن اين است كه من در آن دوران پيانو نداشتم. براي اينكه بتوانم تمرين كنم، تصوير يك پيانو را روي ميز تحريرم نقاشي كرده بودم و روي آن تمرين ميكردم. خاطرم هست كه يك روز وقتي عمهام آمد و آن پيانوي نقاشي شده را ديد، خيلي گريه كرد و رفت به پدرم گفت تا برايم يك پيانو بخرد.
از هنرمندان ساير هنرها، كسي بود كه تحت تاثيرش باشيد؟
از ساير هنرها چنين كسي نبود. اما در مقطعي كارايان براي من يك الگو بود. جوري كه ميشود گفت من كاملا شيفته او بودم و البته بايد اعتراف كنم كه اين يكي از بزرگترين اشتباهات من بود. چون اين علاقه و شيفتگي به حدي بود كه من احساس ميكردم هركاري كه او ميكند كاملا درست است. براي همين وقتي اجراهاي او از باخ را ميشنيدم كه چقدر بد صدا ميدهد، ميگفتم حتما ايراد از باخ است. اين مساله باعث شد كه من تا 40سالگي سراغ باخ نروم و اين قطعا اشتباه بود.
بياييد وارد دوران پس از هنرستان و دوران دانشجوييتان شويم. چه شد كه تصميم گرفتيد وين را براي ادامه تحصيل انتخاب كنيد؟
اواخر هنرستان من پيش آقاي گوگردچي رفتم و از ايشان خواستم براي نتسيون موسيقي مدرن رفرنس به من معرفي كند. ايشان يك كتاب به من معرفي كرد كه يكي از دوستان از انگلستان برايم آن كتاب را آورد. توي يكي از صفحات آن كتاب، با فردي آشنا شدم به نام رومن هابشتوك راماتي. ايشان از اساتيد نامدار عصر خود بود كه اتفاقا در دانشكده موسيقي وين تدريس ميكرد. براي همين هم من تصميم گرفتم به وين بروم تا نزد او آموزش ببينم. در واقع من وين را به خاطر ايشان انتخاب كردم. خلاصه هرچه پول در اين مدت از تدريس موسيقي جمع كرده بودم به علاوه پول فروش پيانوام و كمي پول كه خانوادهام كمك كردند كه مجموع همه اينها ميشد حدود چهل هزارتومان را برداشتم و رفتم وين. البته من در آن دوران چون مشمول بودم بايد قبل از خروج از ايران وديعه ميگذاشتم. صدهزارتومان هم وديعه گذاشتيم و رفتيم براي امتحان ورودي دانشكده موسيقي وين. بعد از امتحان ورودي به من گفتند كه شما قبول شدهايد و سطحتان طوري است كه ميتوانيد بدون گذراندن سالهاي اول و دوم برويد و سال سوم بنشينيد.
فضاي آكادميك آنجا چقدر شبيه ايران بود؟
اصلا شباهتي نداشت. كاملا متفاوت بود. به عنوان مثال من با آنكه براي آهنگسازي رفته بودم، ولي بايد رهبري كر هم ميخواندم.
تاثيرگذارترين استاد شما در وين چه كسي بود؟
همين راماتي بود. من اصلا به خاطر او به وين رفته بودم. وقتي در آنجا ديدمش، رفتم و خودم را معرفي كردم. گفتم ميخواهم پيش شما آهنگسازي بخوانم. گفت من سالي دو شاگرد بيشتر نميگيرم. كارهايم را برايش بردم، ايشان بعد از آنكه كارهاي مرا ديد، پذيرفت كه سر كلاسش بنشينم. جالب است برايتان بگويم جلسه اول كلاس، ايشان از من پرسيد جويس، كافكا و پروست را ميشناسي؟ و من فقط كافكا را ميشناختم. آن هم چون مسخاش را خوانده بودم. راماتي گفت برو هر وقت آنها را خواندي بيا و در كلاسهاي من شركت كن. چون ايشان معتقد بودند كه موسيقي و ادبيات ارتباطي تنگاتنگ با هم دارند و يك موزيسين بايد تمام كتابهاي شاخص ادبيات را خوانده باشد. اين براي من يك درس بود. نخستين درسي كه از او گرفتم.
جو غالب آنجا چطور بود؟ كاملا مدرن بود يا هنوز رگههايي از سنت در آن ديده ميشد؟
هنوز جو غالب سنتي بود. البته ظرف ده سال اوضاع كاملا دگرگون شد.
نخستين كارهايي كه در وين نوشتيد چه بود؟
موسيقي براي پيانو جزو نخستين كارهايي بود كه آنجا نوشتم.
وضعيت موسيقي الكترونيك در آن دوران چطور بود؟ آيا شكل گرفته بود؟
بله. كاملا. بيشتر كنسرتهايي كه ما آنجا رفتيم موسيقي الكترونيك بود. اتفاقا كنسرتهايسازي خيلي كم بود. البته در آن دوران و حتي در وين هم موسيقي الكترونيك يك مقوله جديد و ناشناخته بود. به طوري كه اگر كنسرتي 200نفر تماشاچي داشت، ميشد آن را كنسرت موفقي دانست. يادم هست كه من كسي مثل جان كيج را نخستينبار آنجا ديدم. يادم هست رفته بودم تا تمرين سمفوني 5 بتهوون را ببينم. يك دفعه ديدم كيج در را باز كرد، سركي توي اتاق كشيد و رفت. من ذوق زده بلند شدم و دنبالش رفتم. ديدم توي كافي شاپ نشسته. رفتم خودم را معرفي كردم و كنارش نشستم. كلي سوال و حرف هم توي ذهنم آماده كرده بودم تا از او بپرسم. اما هيچ حرفي نزدم. نتوانستم بزنم. و او بعد از مدتي بلند شد و رفت.
در دوران حضورتان در وين، تاثيرگذارترين هنرمند روي شما چه كسي بود؟
همين كيج واقعا روي من تاثير داشت. در آن دوران هم او در اوج شهرت و در اوج دوران كارياش بود. يكي هم كه از دوستان خوبم است، پيتر آبلينگر بود. يك آدم حرفهاي به تمام معنا. اصلا او باعث شد كه من راه درست را پيدا كنم.
در آن سالها ارتباطتان با ايران چقدر بود؟
خيلي كم بود.
به عنوان يك جوان نوزده يا بيست ساله كه در فضاي آكادميك ايران پرورش يافته بوديد، با ورودتان به وين و تجربه جهان هنرياي متفاوت، آيا دچار دوگانگي نشديد؟
چرا شدم. طبيعي هم بود. به هر حال من از فرهنگي متفاوت به آنجا رفته بودم و طبيعي بود كه آن اوايل دچار دوگانگي شوم. اما مساله اين بود كه چون آدم پذيرايي بودم و خودم را با شرايط وفق ميدادم، خيلي زود بر اوضاع مسلط شدم و خودم را با محيط و جو تطبيق دادم.
آثاري كه در آن دوران نوشتيد چه بود؟
يكي اثري بود به نام ميلي متر اشپيل كه گرافيك مطلق بود. 1980 نوشتمش و 1994 در حين اجرا خاكش كردم. مردم هم ميديدند. يك دوربين دستم گرفتم و همينطور كه قطعه در سالن اجرا ميشد، من رفتم و آن را در قبري كه از قبل در كليساي لينس گرفته بودم، دفناش كردم.
دليلتان براي اين كار چه بود؟
مي خواستيم ببينيم چه حسي دارد. ضمن اينكه فكر ميكرديم اين دوران ديگر تمام شد. البته بايد اعتراف كنم احساسي كه بعد از اين كار داشتم وحشتناك بود. حتي توي سالن هم يك عده از تماشاگران زده بودند زير گريه از ديدن اين صحنه.
و آن قطعه واقعا آن روز مرد؟
بله. ديگر آن قطعه را اجرا نكردم.
امروز تعريف شما از هنر و همينطور موسيقي چيست؟
به اعتقاد من هنر يعني تفسير مشاهدات و موسيقي يعني جنبه عاطفي صداها. صدا دو جنبه هم بيشتر ندارد از ديد من. يكي جنبه عاطفي و ديگري جنبه اخباري. البته اينبار در ذات صدا نيست، بلكه تفسير ماست كه اينبار را به صدا ميبخشد. چون شنيدن فقط با گوش نيست. گوش امواج هوا را ميگيرد و تبديل به صوت ميكند. اما مهم آن تفسير پشت اين شنيدن است.
زبان آهنگسازي امروز نادر مشايخي از ديد زيباييشناسي، فلسفه پشت نگاه شما و از اين دست چگونه است؟
من فكر ميكنم چون تعريف من از موسيقي جنبه عاطفي صداست و در اين تعريف محور شنونده است و نه آهنگساز، براي همين يكي از لذتهاي زندگي من اين است كه سعي كنم از صداهايي كه ميشنوم بار عاطفي بگيرم و موسيقي درونشان را بشنوم. اصلا يكي از نشانههاي آهنگساز خوب اين است كه شنونده خوبي باشد. آنقدر خوب كه صداي واقعي آن متريال را بتواند از درونش جذب كند و بيرون بكشد.
آثاري كه در دوره پختگي موسيقيتان نوشتهايد چيست؟
از مهمترينها ميتوانم به يك كوارتد زهي كه در واقع يك گرافيك موسيقي است اشاره كنم كه سال 1995 نوشتهام.
بزرگترين آرزوي حال حاضرتان چيست؟
بزرگترين آرزوم اين است كه آن كاري را بتوانيم اینجا انجام دهيم كه ميخواهيم و اين آرزوي زياد يا محالي نيست.
بدون تواضع بگویید چون شما قطعا جايگاه رفيعي داريد كه جايگاه امروزتان در موسيقي جهان را خودتان كجا ميدانيد؟
از نگاه خودم امروز به نحوي دارم به موسيقي نگاه ميكنم كه اين نگاه فقط به موسيقي اكتفا نميكند. هدفم ارگانيزه كردن آن جنبههاي عاطفي است كه ميشنويم. اين كار يك متد ميخواهد. اين متد يك سيستم ميخواهد و اين سيستم يك سلسله مراتب ميخواهد و اينها نوع زندگي من در اجتماعاند. همين سلسله مراتب اجتماعي كه البته معمولا هم با هم يكي نيست و مخالف است. براي همين از ديد من هر روز روز اول كارت است. يعني هر روز براي شروع كار يك انگیزه لازم داري تا كار را شروع كني. من بارها و بارها توي صحبت هايم گفتم كه قصد دارم آدم بيسليقهاي باشم. منظورم بدسليقه بودن نيست. منظورم بدون سليقه بودن است. چون هرچه بيشتر سليقههاي مختلف را بتوانم پذيرا باشم. چون اینجا گاها رسم است كه مثلا يك سيدي ميگذارند روي ميز و ميگويند فقط همين. ولي من ميخواهم بيايم و يك سيدي بگذارم كنار آن. نه آنكه آن را دور بيندازم بلكه كنارش يك سيدي ديگر بگذارم و بعد اين منجر به يك اتفاق عالي ميشود به نام ايجاد حق انتخاب. زيبايي كار هم همين است. وظيفه ما اين است كه يك وحدت ايجاد كنيم. بايد حق انتخاب قائل شويم.
توي فلسفه و زيباييشناسي آهنگسازيتان، به مرگ فكر ميكنيد؟
نه. واقعا به مرگ فكر نميكنم. هرگز برايم تم نبوده است.
زندگيتان تا به امروز و از ديد خودتان شاد بوده يا تلخ؟
خيلي شاد. من حتي تا به حال فرصت نكردهام افسردگي بگيرم. البته اين اواخر بيماريام داشت مرا به آن سمت ميبرد كه در مقابلش ايستادم. چون فلسفهام اين است كه ببين چه ميشود كرد.
تا به حال نااميد نشدهايد؟
نه. چون به طور كلي اميدي ندارم. چون معتقدم اگر اميد داشته باشي قطعا ضربه ميخوري. من كارم را ميكنم بيرون از بحث اميدوار بودن يا نااميدي. اگر آن كار منجر به نتيجه شد كه خب خيلي خوب است. اگر نشد، حداقل ضربه نميخورم. هنرمند نبايد مثل يك گل باشدگل ایستایی اندک دارد و عمرش کوتاه است و ممکن است با يك باد نه چندان قوي، كنده شود و بپژمرد.
يك قطعه پيش از مرگ اگر قرار باشد بشنويد چيست؟
اورفئو مونترادي اجراي رنه ژاكوب. بينظير است اين اجرا. من اين اجرا را زنده ديدم و واقعا زندگيام را تغيير داد.
از خودتان اگر قرار باشد قبل از مرگ يك قطعه بشنويد آن كدام است؟
همين كوارتد زهي. كه قبلا هم دوبار اجرا شده است. البته در ايران هنوز اجرا نشده است.
گزارش خطا
نظر شما
پربحث ترین عناوین
آخرین اخبار