(طنز) زوج صدا و سیما در «ماه عسل»: باباپنجعلی از خرم سلطان چی کم داره؟!
سوشیانس شجاعیفرد در ستون طنز روزنامه شهروند دو مهمان ویژه را - صدا و سیما - به برنامه جنجالی احسان علیخانی فرستاده و متن گفتگو با آنها را منتشر کرده است!
(با لبخندی کمرنگ) سلام. سلامی به زلالی آب، درودی به پاکی هوا! (با لبخندی ملیح) خوشحالم که یکسال دیگه با این برنامه میهمان سفرههای ساده دلهای رنگین شما هستیم! (قیافه مجری ناگهان جدی میشود) میهمان امروز ما، صدا و سیماست! این زوج باهوش و با تلاش که سالهاست کنار هم هستند، زندگی پر مشقتی داشتند و این روزها هم اصلا حال خوبی ندارند. خب، این سه تا فاکتور مهم برای حضور در این برنامه است! امیدوارم دستمال کاغذی دم دستتان آماده باشد برای اشک ریختن! (باز لبخندی خودمانی) هست؟! خب پس شروع میکنیم. (نگاهی نافذ به میهمانان برنامه میکند) خب... از صدا شروع کنیم یا سیما؟! کدومتون حاضرید فداکاری کنید؟!
(صدا با لبخند میگوید) چون خانوما مقدمتر هستند، سیما شروع کنه!
مرسی! راستش نمیدونم از کجا بگم! یعنی راستش خیلی قبلها رو یادم نمیاد! یادمه یک زمانی دو تا کانال داشتم. فقط هم چند ساعت در روز، ولی مردم واسه همونا دل ضعفه داشتند. برفکهامم براشون جذاب بود! یعنی آمار بگیرید تماشاگران اون صفحه رنگی قبل از شروع برنامهها که نیم ساعت فقط سوت میکشید با تعداد بینندههای برنامه شما برابری میکرد!
اون موقع چه حسی داشتی به بینندههات؟!
حس خاصی نداشتم.
هیچ حسی نداشتی؟
نه... من کار خودمو میکردم! مردم حق انتخاب دیگهای نداشتند! باید منو میدیدند! آره... همینطور ادامه پیدا کرد تا روزی که بابام رفت سراغ یک کانال دیگه! یک کانال دیگه اضافه کرد. اما این میل و انگیزهاش و اون یکی کلمهای که با ش شروع میشه و معنی میل و انگیزه رو میده به اضافه کردن کانال تموم نمیشد! هی کانال اضافه میکرد، هی کانال اضافه میکرد!
خب مگه بد بود؟
آره بد بود! هر کانالی خرج داشت! نیرو میخواست. برنامه میخواست، برنامه پول میخواست. ما از پسش بر نمیاومدیم.
خب برنامه جذاب میساختید
(چند ثانیه سکوت...) نمیشد
چرا نمیشد؟
(باز چند ثانیه سکوت میکند... اشک در چشمهایش حلقه میزند) دوربین روی چشمهای نمناکش زوم میکند) بلد نبودم! بلد هم بودم نمیتونستم...
خب بعد چی شد؟
میدونید؟! دست خودم نبود! تا یک برنامهای محبوب میشد، نمیتونستم تحمل کنم! سریع جمعش میکردم! صدایی غیر از صدای خودم رو نمیتونستم پخش کنم.
(دوربین روی آن یکی میهمان زوم میکند... آن یکی میهمان که اسمش صدا است لبخندی میزند) ایشون رو میگید؟
نه نه، این صدا نه، صدای مردم، صدای دیگران! فقط صدا و سیمای بدبختهای آمریکایی و انگلیسی و آلمانی و فرانسوی بودیم! مشکلات اونها رو منعکس میکردیم! دیگه وضع جوری شده بود که میگفتیم الان ساعت بیستوسی دقیقه است، مردم میگفتند دروغ میگه! الان هشت و نیم صبحه! ما خیر مردم رو میخواستیم... ولی نمیدونم چرا ما وضع مردم بدبخت ایتالیا رو منعکس میکردیم، مردم گیر میدادند به خبرنگار اعزامی ما به رم! دیگه مجبور شدم... مجبور شدم به اون کار رو بیارم... (هقهق گریه!) باور کنید هیچ سیمایی دلش نمیخواد آنتنفروشی کنه! منم دوست داشتم برنامه جذاب پخش میکردم، آگهی جذاب پخش میکردم، تماشاگرای فوتبالو نشون میدادم! ولی نمیتونستم!
خب چی میشد که ...
نمیدونم... یه حس بود... سر مسابقات فوتبال، سر مسابقات والیبال، هر چیزی که واسه مردم جالب بود، جذاب بود رو نمیتونستم تحمل کنم! هی دچار تکرر تصویر آهسته میشدم!
خب چرا دکتر نرفتی؟
چند بار هم برای این موضوع تکرر دکتر رفتم، ولی دکترها رو که میشناسید! جواب درست و حسابی به آدم نمیدهند، هی میفرستند آزمایشگاه این رفیقشون، سیتیاسکن اون یکی شریکشون تا بتیغند و آخرش بگن چیزی نیست، خودش خوب میشه!
خب، توی گوشی دارند به من میگن که پزشکان به این جمله آخر اعتراض کردند و تا دقایقی دیگه جلوی جام جم تجمع دارند! خب... تا قبل از اینکه تیتراژو بریم، حرف آخر رو میزنید؟!
میخوام بگم، مردم، باباپنجعلی چی کم از خرم سلطان داره؟! چرا از تولیدات ملی حمایت نمیکنید؟! حمایت کنید! همین کرهجنوبی از پراید به کجا رسید؟! چطوری؟ با حمایت ملی! ما هم از باباپنجعلی میتونیم به هیلاری داف برسیم! حمایت کنید!
تیتراژ:
نگران منی که نگیره دلم/ واسه دیدن تو داره میره دلم
نگران منی مثل بچگیام/ تو خودت میدونی من ازت چی میخوام!
گزارش خطا
آخرین اخبار