زیباکلام، به دنبال زندگی‌آدمیزادی در رشت

کد خبر: ۶۶۰۷
تاریخ انتشار: ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۷:۱۵
مجله چلچراغ: وقتی آمد، قرار مناظره داشت و تاکید می کرد ساعت چهار مناظره دارم. اصولا دکتر زیباکلام راهر وقت می بینید یا در رده رفتن به مناظره است یا در حال برگشت از مناظره. کلا زندگی اش طوری با سیاست گره خورده است که به دنبال زندگی آدمیزادی است.

می گوید: «الان فرصت داستان خواندن ندارم اما به خودم قول داده ام اگر روزی روزگاری از این حماقت های سیاسی رها شدم، مثل آدمیزاد زندگی کنم و داستان بخوانم و بنویسم. بحث با دکتر زیباکلام از جایی شروع شد که جرعه ای از چای چلچراغ نوشید: چقدر چای تانبی مزه بود. احتمالا از همان چای های تعاونی است که به دستگاه های دولتی می دهند.



قرار است از آغاز سال جدید چای لاهیجان اصلی بگذاریم.


- به هر حال چای من که بی مزه بود. (خنده)

خیلی اهل چای هستید؟


- خیر، خیلی اهل چای نیستم و اغلب چای سبز می خورم اما اگر کسی اهل چای هم نباشد، این چای بی مزه را به راحتی می تواند تشخیص بدهد. (خنده)

آقای دکتر نام فامیل شما از کجا آمده است؟ چرا «زیباکلام»؟

- راستش نمی دانم اما خانواده پدری و مادری من مذهبی و متدین قدیمی بودهاند. پدر پدرم (شیخ علی مرکب ساز) روحانی بوده است اما از آن روحانی هایی که اعتقاد داشته نباید با سهم امام زندگی کرد و خودش یک کارگاه کوچک مرکب سازی داشته. مرکبش هم به «مرکب شیخ» معروف بوده است. در زمان رضاشاه که انتخاب نام فامیل اجباری می شود، ایشان نام «زیباکلام مفرد» را انتخاب می کند. احتمال می دهم علت این نام گذاری منبری بودنش (که البته پولی بابت این کار دریافت نمی کرده است) بوده باشد. خیلی تلاش کردم رد پایی از ایشان پیدا کنم اما متاسفانه نتوانستم.

پس صراحت لهجه شما و زیباکلام بودنتان از پدربزرگتان به ارث رسیده است.


- احتمالا تا جایی که توانستم از قدیمی های فامیل پرس و جو کنم، ایشان ظاهرا با مشروعه خواهان و از طرفدارهای شیخ فضل الله نوری بوده است، بنابراین اگر در قید حیات بودند، بنده باعثننگ و رسوایی شان بودم. (خنده)

بچگی از پدرتان زیاد کتک خورده اید؟


- خیلی! البته دلیلش این بود که خیلی تخس بودم!

اصولا آن نسل دست بزن داشتند.

- بله. آن نسل عقیده شان این بود که اگر بچه را نزنی، درست نمی شود! پدر من دو تنبیه داشت. یکی کتک زدن و دیگری بردن من به مغازه ای که در خیابان قزوین داشت، با این هدف که در آنجا کار کنم. انگار که در دنیا اگر درس نمی خواندی، حتما باید در آن مغازه کار می کردی!

وضع مالی پدرتان خوب بود؟


- بله، خیلی عالی بود.

الان وضع مالی خودتان خوب است؟

- بله، خوب است. راستش نمی دانم! هیچ وقت نتوانستم بفهمم من «مرفه بی درد» هستم یا «بی دردمرفه»! (خنده)

خوش اخلاقی تان از مادرتان به ارث رسیده است یا از پدرتان؟

- فکر می کنم مادرم. چون پدرم در مجموع خیلی آدم خوش اخلاقی نبود.

چند ساله بودید که پدرتان فوت کرد؟

- پدرم زود فوت شد. به قول شاعر: مرا باشد از درد طفلان خبر/ که در خردی از سر برفتم پدر
هر چند من خیلی کوچک نبودم اما برادر کوچکم - حسین پنج ساله بود و خواهر کوچکم هم هفت، هشت ساله.

خودتان چند ساله بودید؟

- 18، 19 ساله.

چقدر جوان ها را می فهمید؟ مثلا فرزندان خودتان را.

- خیلی خیلی زیاد.

دانشجویانتان را چطور؟

- خیلی زیاد اما این را من نباید بگویم و شما باید از آنها سوال کنید اما این که می گویمخیلی زیاد، علتش این است که با آنها خیلی رابطه دارم و یقینا اگر آنها را نمی فهمیدم، تمایل به صحبت کردن با من نداشتند.

آقای دکتر تا به حال کسی در مورد بینی تان از شما سوال پرسیده است؟


- خیر.

خب، پس من سوال می کنم. چرا بینی تان را عمل نکرده اید؟

- اوه. من فکر می کنم اگر بینی ام را عمل کنم، به خودم توهین کرده ام.

چرا؟ قشنگ می شود که! مثل جوان ها.

- نه. چون خدا خواسته که بینی ام اینطور باشد.

در دبیرستان چطور؟ کسی مسخره تان نمی کرد؟ شوخی نمی کرد؟


- خیر.

اصلا نظرتان درباره افرادی که جراحی زیبایی می کنند، چیست؟

- می توانم درکشان کنم اما معتقدم اگر شخصیت کسی قرص و محکم باشد، به بینی اهمیت نمی دهد.

آدمباید معرفت داشته باشد. (خنده)

- بله. ببینید همسرم، نامزدم و ... چه خوششان بیاید چه خیر همین است.

فرزندانتان چطور؟ آنها نخواسته اند بینی تان را عمل کنید؟


- خیر. بچه ها بیشتر نسبت به لباس هایم حساس هستند. من عاشق لباس های نخی هستم.



اتفاقا من هم در اولین برخورد توجهم به لباس هایتان جلب شد. اما سوال این است که نسل شما و جنس شما به عنوان یک انسان فرهیخته و برگزیده جامعه، چقدر سعی می کنید آنچه را که فرزندانتان دوست دارند، رعایت کنید؟ مثلا درست کردن رنگ ها که شاید خیلی شما به آن توجه نکنید.


- خیلی زیاد اهمیت می دهم و در دلم به خودم می گویم اگر این کار را انجام ندهم، دخترم ناراحت می شود. پس به خاطر دل آنها انجام می دهم.

مثلا موهایتان را شانه می کنند؟

- بله، خصوصا دختر بزرگم که اتفاقا عروس آقای توکلی است.

چند فرزنددارید؟

- سه دختر دارم.

پس پدر لوسی هستید.

- بله بله. یعنی اینطور بگویم هر کاری که انجام بدهند ناراحت نمی شوم اما تا امروز هیچ گاه، هیچ کدامشان از این موضوع سوءاستفاده نکرده اند.

همسرتان چطور؟

- همسرم هم آزادی عمل مطلق دارد.

لباس هایتان را آنها می خرند یا خودتان؟


- یادم نمی آید خودم برای خودم لباس خریده باشم.

با توجه به شرایط تحصیلی و مالی تان چرا خارج از کشور زندگی نکرده اید؟


- اتفاقا دخترهایم هم همین را می گویند، به خصوص دوتا کوچکترها.

به حالت گله؟


- بله، به حالت گله می گویند. می گویند پدر شما حق انتخاب داشتید اما آیا سال 70 که به ایران آمدی، به فکر آینده ما بودی؟ چون می توانستم آنجا بمانم و هیئت علمی شوم اما من دوست داشتم به کشورم خدمت کنم. حقیقتا این سوال فلسفی است و من نمی توانم به فرزندانم جواب دهم، چون واقعا سوال درستی است.

آدم وطن پرستی هستید؟

- آدم وطنپرست به معنای شوونیست خیر، مطلقا.

وطن دوستید؟


- بله، معتقدم در مجموع اینجا جای بدی نیست و آدم باید سعی کند بهترش هم کند.

بنز پدرتان دقیقا چه مدلی بود؟

- شاید درست نباشد گفتنش، اما از اولین بنزهای سده 90 بودکه به ایران آمده بود.

چه رنگی؟

- سورمه ای بود.

وقتی در بنز پدرتان می نشستید و دیگران به شما نگاه می کردند، چه حسی داشتید؟


- پز نمی دادم!

الان چه ماشینی دارید؟

- خانمم مگان دارد، دخترم هم 206 اما خودم ماشین ندارم و کلا کم از اتومبیل استفاده می کنم.

تیپتان تیپ پیاده روی است.

- بله. دقیقا.

مردم شما را در خیابان می شناسند؟


- بله، خیلی زیاد.

حوصله دارید با آنها صحبت کنید؟

- بله، از این جهت خودم را مقید می دانم. مثلا خیلی اوقات در صف اتوبوس یا مترو با من سلام و علیک می کنند.

تا به حال کسی یقه تان را هم گرفته؟


- خیر. قریب به اتفاق تشکر می کنند.

این تشکر برای شما اهمیت دارد؟ به شما انگیزه می دهد؟

- بله، برایم مطبوع است و اگر بگویم نه، دروغ گفته ام.

دروغ هم می گویید اصلا؟


- بله، خیلی وقت ها دروغ می گویم.

خب این که بد است. به نظر خودتان درست است که می گویید دروغ می گویم؟

- خب وقتی سوال هایی از من پرسیده می شود که پاسخش را می دانم اما نمی گویم، دروغ گفته ام دیگر.

سفر کجا می روید؟

- من عاشق رشت هستم. بعد از تهران، رشت برای من عزیزترین جاست چون متوجه شدم من در رشت 40 دقیقه بیشتر می دوم به خاطر هوا، مردم و ...

قدم زدن در رشت لذت دارد، درست است؟

- بله، چون همه جا هموار است.

رشت مرکز تجددخواهی هم بوده!


- بله، خاطرم است در دهه 40 سه چهارم دبیرهایمان رشتی بودند و نصف زندانیان سیاسی هم همینطور.

مردمان اهل دانشی هستند.

- بله، جالب است که در رشت بیشتر از تهران با من سلام و علیک می کنند.

آن زندگی آدمیزادی که گفتید، دوست دارید در رشت باشد؟

- من از اول انقلاب همین را می خواستم یعنی آنجا یک قطعه زمین بخرم و یک خانه روستایی هم داشته باشم اما هر بار موضوعی به تعویقش انداخت تا حالا که 35-34 سال است منتظرم این کار را انجام بدهم. ایده آل من همین است.
پربیننده ترین ها