خاطرات هیلاریکلینتون؛ایران: اسرار و تحریمها
«هیلاری رودهام کلینتون»، وزیر اسبق خارجه آمریکا در کابینه اول «باراک اوباما» و همسر «بیل کلینتون»، چهلودومین رئیسجمهور آمریکا، است. او که در سال ٢٠١٦ میلادی ٦٩ساله میشود، اکنون عزم خود را برای ثبتنامش بهعنوان نخستین زن رئیسجمهوری آمریکا، جزم کرده است. نظرسنجیها نشان میدهند اگر جمهوریخواهان آمریکایی گزینه جدی و قدری را برای رویارویی با او معرفی نکنند، هیلاری میتواند مانند همحزبی دموکرات خود باراک اوباما، شگفتیساز شود. هیلاری کلینتون پس از ترک کرسی خود در وزارت خارجه آمریکا، خاطرات خود را در قالب کتابی منتشر کرد. در این کتاب، او خاطراتی را نوشته که بانوی سابق کاخ سفید را مجبور به اتخاذ «انتخابهای دشوار» کرده است. «سیمون شوستر»، ناشر آمریکایی، با رونمایی از تصویر روی جلد کتاب جدید هیلاری کلینتون، آن را نمایانگر بحرانها، انتخابها و چالشهایی خواند که این سیاستمدار در طول چهار سال حضور در کابینه اوباما با آن روبهرو بود.
هیلاری برای نگارش این کتاب ذوق زنانه و سیاستمداری یک دیپلمات، هر دو را بهکار برده است. او در ابتدای کتاب چنین میگوید: همه ما در زندگی با لحظاتی روبهرو میشویم که تصمیمگرفتن برایمان بسیار سخت میشود. اما همین تصمیمها هستند که ما و آینده ما را میسازند. در این کتاب ٦٨٨ صفحهای موضوعاتی مانند چگونگی کشتن «اسامه بنلادن»، رهبر سابق گروه تروریستی «القاعده»، وقوع بهارعربی و سرنگونی دیکتاتورها، رقابت آمریکا و چین، روابط با روسیه و متحدان آمریکا، شرایط سیاسی و اجتماعی قاره آفریقا، سیاستهای مرتبط با کرهشمالی و... از زبان کاندیدای پیشرو دور بعدی انتخابات ریاستجمهوری آمریکا روایت شده است. این کتاب بهتازگی توسط انتشارات «میلکان» منتشر و روانه بازار شده است. روزنامه «شرق» نیز با توجه به داغبودن مذاکرات هستهای در ماههای اخیر، تصمیم به ترجمه یک فصل از این کتاب گرفته است که چگونگی مسیر و فرازونشیبهای مذاکره بر سر برنامه هستهای ایران و دیگر رویدادهای مرتبط با ایران را از زبان وزیر خارجه سابق آمریکا روایت میکند:
پادشاه عمان، استعداد زیادی در نمایش و درام دارد. در کاخی که توسط خود او طراحی شده بود، در «مسقط»، پایتخت عمان و نزدیک نوک شبهجزیره عربستان، دور میز ناهاری فوقالعاده اشرافی نشسته بودیم که صدای آشنای مارش «ناقوس آزادی»، «ژان فیلیپ سوزا» را شنیدم. سلطان قابوس درحالیکه یک عبای بلند و عمامهای رنگی پوشیده بود و یک خنجر تشریفاتی درون کمربند او قرار داشت، با لبخند به بالا نگاه میکرد. روی بالکن بالای سر ما که قسمتی از آن توسط پرده پوشیده شده بود، ارکستر سمفونی سلطنتی عمان مشغول نواختن موسیقی بود. این یک ژست عادی برای رهبری باهوش و دستودلباز محسوب میشد که رابطه با آمریکا برای او اهمیت داشته، به موسیقی علاقهمند بوده و از قدرت مطلق خود در چهار دهه سلطنت، برای پیشرفت کشورش استفاده کرده بود. با این حال، حرفهای سلطان قابوس برای من جالبتر بود. روز ١٢ ژانویه سال ٢٠١١ بود؛ تنها چند روز قبل از اینکه بهارعربی شطرنج جغرافیای سیاسی خاورمیانه را زیرورو کند. من بهتازگی از یمن، همسایه بحرانزده جنوبی عمان، آمده بودم و قصد سفر به کشور قطر را داشتم تا به رهبران این کشور اخطار دهم که اگر شرایط اقتصادی و سیاسی کشورتان را تغییر ندهید، رژیم شما نیز در شنزار فرو میرود. اما توجه سلطان به ایران بود. تعامل بر سر برنامه هستهای ایران به بنبست رسیده بود و برنامه هستهای ایران تهدیدی برای امنیت منطقه و جامعه جهانی محسوب میشد.
از سال ٢٠٠٩ تاکنون دولت اوباما سیاست دوگانه چماق و هویج را دنبال کرد، اما مذاکرات میان ایران و پنج عضو دائم شورایامنیت سازمانملل (ایالاتمتحدهآمریکا، روسیه، چین، انگلستان و فرانسه) بهعلاوه آلمان- که به گروه ١+٥ معروف است - به جایی نمیرسید. احتمال درگیری نظامی با دخالت اسرائیل و با بمباران سایتهای اتمی ایران توسط این کشور، مانند حملههای گذشته علیه عراق در سال ١٩٨١ و علیه سوریه در سال ٢٠٠٧،رو به افزایش بود.
سلطان میگفت: «من میتوانم کمک کنم». او یکی از معدود رهبرانی بود که روابط نزدیکی با واشنگتن، دولتهای حوزه خلیجفارس و تهران داشت و در عینحال تمامی طرفها او را بهعنوان میانجیگری صادق، قبول داشتند. پیشنهاد او، میزبانی مذاکرات محرمانه میان ایران و آمریکا، بهمنظور حل مسائل هستهای بود. تلاشهای قبلی برای برقراری رابطه با دولت یکتاپرست ایران شکست خورده بود، اما سلطان فکر میکرد که میتواند راهحلی برای این مشکل پیدا کند. محرمانهبودن مذاکرات ضروری است تا تندروهای طرفین، مذاکرات را قبل از راهافتادن، از خط خارج نکنند. آیا من تمایلی به بررسی این نظر داشتم؟
از یک طرف، هیچ دلیلی برای اعتمادکردن به ایرانیان وجود نداشت و احتمال اینکه آنها از هر فرصتی برای تأخیر استفاده کنند، زیاد بود. مذاکرات جدید میتوانست شبیه لانه خرگوش پیچدرپیچ شود و این زمان به ایرانیان داده شود تا به هدفشان نزدیکتر شوند. این امر تهدیدی برای اسرائیل، همسایههای ایران و جهان است.
هرگونه امتیازی که ما برای پیشرفت این مذاکرات به ایران بدهیم، میتواند سالها کار و تلاش برای هماهنگکردن دنیا در حمایت از تحریمهای ایران و افزودن فشارها بر تهران، را بیاثر کند.
از طرف دیگر، پیشنهاد سلطان میتواند بهترین امید برای دوریکردن از درگیری یا گزینه غیرقابلقبول، ایران با سلاح هستهای، باشد. شکست دیپلماسی میتواند ائتلاف بینالمللی که برای وضع تحریمها علیه ایران و فشارآوردن به این کشور، ایجاد کردهایم را نابود کند.
بهدلیل رخدادهای چندین سال گذشته، باور این مطلب که ایران، در دوران جنگسرد، از همپیمانهای آمریکا بوده، غیرممکن بهنظر میرسد. شاه، سلطنتش را مدیون کودتای سال ١٩٥٣ بود. او به کمک «آیزنهاور»، دولتی که به شکل دموکراتیک روی کار آمده بود و بهنظر میرسید همسو با کمونیستها باشد، را سرنگون کرده بود. این یک حرکت کلاسیک در جنگسرد بود که بسیاری از ایرانیان بهخاطر آن آمریکا را نبخشیدهاند.
دولتهای ما (ایران و آمریکا) برای بیش از ٢٥ سال- تا زمانی که شاه در سال ١٩٧٩ توسط انقلاب مشهور برکنار شد- روابط خوبی با یکدیگر داشتند. اصولگرایان شیعه به رهبری آیتالله روحالله خمینی، خیلی زود قدرت را در دست گرفتند و الگوی خداپرستانه جمهوری اسلامی را بر مردم ایران حاکم کردند. حاکمان جدید ایران بهشدت مخالف آمریکا بودند و ما را «شیطان بزرگ» خطاب کردند. در نوامبر سال ١٩٧٩، نیروهای ایران به سفارت آمریکا در تهران حمله کردند و ٥٢ آمریکایی را برای ٤٤٤ روز گروگان گرفتند. این کار ایران نقض مسلم قوانین بینالمللی و یک تجربه دردناک برای کشور ما، بود. بهخاطر میآورم که شبها گزارشهای خبری را نگاه میکردم و همانطور که مسئله بهوجودآمده، بدون امیدی به اتمام آن، این بحران ادامه پیدا میکرد و من روزهایی که گروگانها اسیر بودند را میشماردم. اوضاع وقتی بدتر شد که عملیات یک تیم نجات ارتش آمریکا، به سقوط یک چرخبال و هواپیمای نفربر و کشتهشدن هشتنفر از نیروهای نظامی آمریکا، منتهی شد.
با توجه به این روند تاریخی، چشمانداز ایرانی دارای بمب هستهای یک تهدید جدی برای اسرائیل، همسایگان ایران در خلیجفارس و فراتر از آن برای دنیا، بهحساب میآمد. به همین دلیل شورایامنیت سازمانملل از سال ٢٠٠٦ تاکنون، شش قطعنامه علیه ایران تصویب کرده و خواستار توقف برنامه تسلیحاتی و پایبندی ایران به پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای، شده است. مانند بیش از ١٨٠ کشور دیگر، ایران یکی از امضاکنندگان پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای است که به کشورها اجازه استفاده صلحآمیز از انرژی هستهای را میدهد. اما این نیازمند آن است کشورهایی که دارای سلاح اتمی هستند، با گذشت زمان این سلاحها را معدوم کنند و آنهایی که سلاح اتمی ندارند، متعهد میشوند که بهدنبال تولید آن نباشند. اجازهدادن به ایران برای دستیابی به سلاح اتمی، نقض پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای بوده و باعث میشود ابتدا کشورهای سنی رقیب ایران و سپس سایر کشورهای دنیا، بهدنبال تولید سلاح اتمی باشند.
ما میدانستیم که ایران با وجود سرزنشهای بینالمللی و فشار تحریمها، از سالها قبل مشغول توسعه تکنولوژی و تأمین منابع لازم است. در اوایل سال ٢٠٠٣، ایران حدود صد سانتریفیوژ برای غنیسازی اورانیوم (یکی از راههای ساخت سلاح هستهای که روش دیگر استفاده از پلوتونیوم است) در اختیار داشت. سانتریفیوژها با سرعت بسیار زیاد میچرخیدند تا اورانیوم را به اندازه لازم برای ساخت بمب اتم غنیسازی کنند. اما این یک روند دشوار است و بههزاران سانتریفیوژ احتیاج دارد. شش سال بعد، با فروپاشی اتحاد بینالمللی، اجازهندادن ایران به آژانس بینالمللی انرژی هستهای برای بازدید و ندادن اطلاعات به این سازمان، باعث شد ایران آرام و پیوسته برنامه اتمی خود را گسترش دهد. زمانی که رئیسجمهور اوباما روی کار آمد، ایران حدود پنجهزار سانتریفیوژ در اختیار داشت و با وجود ادعای ایران مبنی بر اینکه برنامه هستهای آنها تنها اهداف صلحآمیز، پزشکی و تبلیغاتی را دنبال میکند، دانشمندان آنها بهصورت محرمانه در پناهگاههای مخفیشده داخل کوه، به غنیسازی اورانیوم مشغول بودند.
برای دوره کوتاهی در دهه ١٩٩٠، این امید وجود داشت که ایران مسیر دیگری را انتخاب کند. در سال ١٩٩٧ ایرانیان محمد خاتمی، رئیسجمهور مدرن، را انتخاب کردند، کسی که در مصاحبه با یک شبکه تلویزیونی آمریکا، گفت: «میخواهم دیوار بیاعتمادی میان ایران و آمریکا را خراب کنم».
بهدنبال حمله به برجهای «خوبار»، دولت کلینتون محافظهکارانه عمل میکرد. بیل کلینتون با احتیاط زیاد قدمهایی را برای ارتباط متقابل با ایران برداشت، مانند نامبردن از ایران در پیام ویدئویی تبریک عید فطر (روز آخر ماه مبارک رمضان).
کلینتون در این پیام ویدئویی گفت: «امیدوارم بهزودی روزی فرا برسد که کشور ما و ایران دوباره رابطه خوبی داشته باشند».
دولت او با استفاده از روشهای دیپلماتیک برای شروع مذاکره با ایران تلاش میکرد. ازجمله کارهای انجامشده ارسال نامهای با واسطهگری دوست مشترک دو کشور، سلطان عمان بود.
در سال ٢٠٠٠ وزیر خارجه، «مادلین آلبرایت»، با عذرخواهی رسمی از ایران، بهدلیل نقش آمریکا در کودتای سال ١٩٥٣ و هدایت جامعه بینالمللی در وضع تحریمها علیه این کشور، برای رسیدن به صلح مسیر جدیدی را برگزید.
اما ایران هرگز از برقراری ارتباط دوستانه با آمریکا استقبال نکرد. یکی از دلایل آن، محدودشدن خاتمی بر اثر فشار تندروها بود. احتمالا اقدامات اولیه باعث شد که بعد از حمله ١١ سپتامبر و احتمال همکاری با آمریکا در حمله به افغانستان که مرز مشترک با ایران دارد، خاتمی در برقراری رابطه با آمریکا ترغیب شود.
اما سخنرانی رئیسجمهور بوش در سال ٢٠٠٢ که در آن ایران، عراق و کرهشمالی را محور شرارت نامیده بود، هرگونه امید برای پیشرفت مذاکرات میان کشورهایمان را در آن زمان از بین برد.
پس از آن، مدیریت مذاکرات بر سر مسئله هستهای با ایران، توسط اروپا انجام شد. اما این مذاکرات هم بعد از پایان دوران ریاستجمهوری خاتمی در سال ٢٠٠٥ و انتخاب محمود احمدینژاد، از هم فروپاشید. او کسی بود که ضمن انکار مسئله هولوکاست، اسرائیل را به محوشدن از روی نقشه تهدید میکرد و از هر فرصتی برای توهین به غرب استفاده میکرد.
زمانی که در دوره ریاستجمهوری بوش بهعنوان سناتور نیویورک فعالیت میکردم، تمام تلاش خود را برای افزایش فشار بر تهران و گروههای وابسته به آن انجام دادم و به لایحه وضع تحریمها علیه ایران و قراردادن نیروهای انقلابی در فهرست سازمانهای تروریستی، رأی مثبت دادم. همانطور که بارها گفتهام، «ما نمیتوانیم و نباید به ایران اجازه دهیم تا به سلاح هستهای دست پیدا کند». اما بدون وجود یک توافق بینالمللی نسبت به تحریمهای علیه ایران، تحریمهای یکطرفه ایالاتمتحده آمریکا اثری در محدودکردن فعالیتهای ایران نداشت.
در سال ٢٠٠٧ من در مجله «فارینپالیسی» این مطالب را عنوان کردم: «دولت بوش از مذاکره با ایران بر سر مسائل هستهای دوری میکند و ترجیح میدهد به جای اینکه آن را به چالش بکشد، نادیده بگیرد». و «اگر ایران به وظایف مرتبط با تعهدات خود و خواستههای بینالمللی عمل نکند، تمام گزینهها باید روی میز باقی بماند».
زمانی که مشخص نشود منظور از «گزینهها» چیست، ممکن است برداشت شود که احتمال عملیات نظامی نیز وجود دارد، اما من تأکید کردم راهحل اول باید مذاکرات باشد. بههرحال اگر ایالاتمتحده بتواند در شرایط بسیار پرتنش جنگسرد با اتحادجماهیرشوروی، زمانی که هزاران موشک آنها به سمت ما نشانهگیری شده بود، مذاکره کند، پس ما نباید از مذاکره با دشمن دیگری مانند ایران، در شرایطی مناسب، هراسی داشته باشیم.
این یک حرکت زیرکانه بود؛ زیرا همزمان با مطرحکردن احتمال حمله نظامی، فشار را برای دیپلماسی و تحریمها افزایش میداد، اما این استراتژی جدیدی نبود. در سیاستهای خارجی مؤثر، همواره از روش چماق و هویج استفاده میشود اما برقراری تعادل در این مسیر، بیشتر از اینکه علم باشد، هنر است.
در اوج رقابت انتخاباتی سال ٢٠٠٨، من در یک مناظره با سناتور اوباما، به گفته او مبنی بر اینکه میخواهد در صورت پیروزی در انتخابات، در همان سال اول بعد از تشکیل دولت، با رهبران ایران، سوریه، ونزوئلا، کوبا و کرهشمالی، بدون هیچ پیششرطی، دیدار کند، اعتراض کردم.
به دیپلماسی برگردیم، من گفتم با این کشورها وارد مذاکره شویم، اما نه اینکه نوید یک تحول بزرگ مانند دیدار سران مملکتی را بدهیم. در پاسخ، کمپین انتخاباتی او، من را بهدنبالهرویی از بوش و عدم تمایل به مذاکره با دشمنانمان، متهم کردند. هیچکدام از اینها برای رأیدهندگان اهمیت چندانی نداشت، اما در مبارزات انتخاباتی درباره تمامی مسائل صحبت میشود.
من همچنین در ماه آوریل ٢٠٠٨ با گفتن اینکه «اگر ایران در زمان ریاستجمهوری من به اسرائیل حمله اتمی کند، آمریکا بهشدت تلافی میکند و آمریکا توانایی این را دارد که کل ایران را نابود کند»، تنشهایی را بهوجود آوردم. این حرف من واکنش تهران را بهدنبال داشت و ایران به سازمانمللمتحد شکایت کرد.
زمانی که رئیسجمهور اوباما از من خواست وزیر خارجه شوم، شروع به بررسی روشهای مؤثرتر در برخورد با ایران، کردیم. هدف ما اگرچه واضح و مسلم بود-اینکه ایران به سلاح هستهای دست نیابد- اما مسیر تحقق این امر چیز دیگری بود. در اوایل سال ٢٠٠٩، بهنظر میرسید ایران در حال پیشرفت در خاورمیانه است. آمریکا با حمله به عراق، دشمن ایران، یعنی صدامحسین را کنار گذاشت و یک حکومت شیعه را جایگزین آن کرد. قدرت و ابهت آمریکا در منطقه فروکش کرده بود. سال ٢٠٠٦ در لبنان، حزبالله در یک درگیری خونین مقابل اسرائیل قرار گرفت و در ژانویه ٢٠٠٩، حماس بعد از حمله همهجانبه دو هفتهای اسرائیل به نوارغزه، همچنان کنترل نوارغزه را در دست داشت. پادشاهان سنی حاشیه خلیجفارس نظارهگر توسعه نظامی ایران و افزایش نفوذ آن در منطقه بودند.
داخل ایران ساختار حاکم بدون رقیب بود و دولت ایران از افزایش درآمدهای نفتی لذت میبرد. رئیسجمهور احمدینژاد یک طاووس سخنور بود که مداوم در تریبونهای بینالمللی سخن میگفت. زمانی که من در سفر به حوزه خلیجفارس دراینباره صحبت کردم، واکنشهای زیادی مطرح شد.
در مواجهه با این شرایط دشوار، من و رئیسجمهور اوباما مصمم شدیم از هر دو روش مذاکرهکردن و افزایش فشار بر ایران، استفاده کنیم تا یک انتخاب واضح را برای ایران مشخص کنیم: اگر آنها به تعهدات خود پایبند باشند و نگرانی جامعه بینالمللی را برای برنامه هستهای خود از بین ببرند، میتوانند شاهد بهبود روابط باشند. اما اگر مخالفت کنند، آنها با تحریمهای شدیدتر و حتی عواقب دردناکتری روبهرو میشوند.
یکی از نخستین حرکتهای اوباما ارسال دو نامه خطاب به آیتالله خامنهای با پیشنهاد از سرگیری روابط دیپلماسی، بود. او همچنین پیامهای ویدئویی خطاب به مردم ایران را ضبط کرد. مانند تلاشهای یک دهه قبل همسر من، این پیامها در تهران به دیوارهای سنگی برخورد کرد. هیچکس در اینجا این توهم را نداشت که ایران صرفا به دلیل اینکه رئیسجمهور جدید تمایل به برقراری ارتباط دارد، رفتار خود را تغییر دهد. اما باور داشتیم که تلاشهای ما برای برقراری رابطه، در صورتی که ایران پیشنهادهای ما را رد کند، به ما برای وضع تحریمهای سنگینتر قدرت میدهد. بهاینترتیب، سایر کشورهای دنیا مشاهده میکردند که ایران سختگیر است و نه آمریکا و در اینصورت احتمال اینکه آنها از افزایش فشار بر تهران حمایت کنند، افزایش پیدا میکرد. مسیر تازهای که بررسی کردیم، همکاری در افغانستان بود. در هر صورت در سال ٢٠٠١ و در روزهای نخست جنگ در افغانستان، صحبتهایی در رابطه با همکاری دو کشور در افغانستان، برای ریشهکنکردن تجارت موادمخدر و ایجاد ثبات در افغانستان، وجود داشت.
در مراسم افتتاحیه در یک کنفرانس بینالمللی، من باید تصمیم میگرفتم آیا از ایران برای حضور در کنفرانس مربوط به افغانستان که توسط سازمانملل در آخر ماه مارس و در لاهه برگزار میشد، دعوت کنم یا خیر؟ بعد از مشاوره با متحدان آمریکا (ناتو)، من کنفرانس پیشِرو را به یک چتر بزرگ تشبیه کردم که تمامی کشورهایی که مسئله افغانستان برای آنها اهمیت دارد، در آن حضور دارند.
این حرف من، در را برای ایران باز کرد؛ اگر آنها در این کنفرانس حضور پیدا میکردند، این اولین دیدار مستقیم میان دو کشور بود. تهران درنهایت معاون وزیر خارجه، کسی که در سخنرانی خود درباره همکاری مثبت صحبت میکرد، را به این کنفرانس فرستاد. من با دیپلمات ایران دیدار نکردم، اما «جیک سالیوان» را برای مذاکره با او فرستادم تا احتمال همکاری مستقیم در رابطه با افغانستان، افزایش یابد.
جیک همچنین نامه درخواست آزادی سه شهروند آمریکایی که در بازداشت ایران بودند را به نماینده ایران تحویل داد: یک مأمور بازنشسته افبیآی به نام «رابرت لوینسون»، یک فارغالتحصیل دانشگاه به نام «عشا مومنی» و یک روزنامهنگار آمریکایی، از نژاد ایرانی-ژاپنی به نام «رکسانا صابری». رکسانا تنها چندروز بعد از شروع کار من در ژانویه ٢٠٠٩ بهعنوان وزیر خارجه، به جرم جاسوسی در تهران بازداشت شد.
بعد از یک دوره اعتصاب غذا و تلاش رؤسایجمهوریهای مختلف، ازجمله رئیسجمهور آمریکا، او در ماه می، آزاد شد. او کمی بعد برای دیدار با من به وزارت خارجه آمد تا از تجربه تلخ خود سخن بگوید. رابرت لوینسون همچنان در بازداشت بهسر میبرد. عشا مومنی که به قید ضمانت آزاد شده بود و اجازه خروج از ایران را نداشت، در آگوست ٢٠٠٩ به آمریکا بازگشت. در همان کنفرانس لاهه، «ریچارد هولبروک»، گفتوگوی مختصری در ناهار رسمی با دیپلمات ایرانی داشت، درحالیکه ایرانیان بعدا این مسئله را تکذیب کردند.
نیمه دوم سال ٢٠٠٩ با تغییر و تحولات غیرمنتظرهای همراه بود که بهطور قابل ملاحظهای مذاکرات بینالمللی با ایران را تغییر داد. ابتدا انتخابات ریاستجمهوری فرارسید. سپس در ماه ژوئن، احمدینژاد بهعنوان پیروز انتخابات معرفی شد. افرادی در خیابانهای تهران و سایر شهرها در اعتراض به نتیجه انتخابات، راهپیمایی کردند.
در دولت اوباما، درباره نحوه رویکردمان با این مسئله مذاکره کردیم. زمانی که اعتراضها شدت گرفت و قبل از هرگونه رویدادی، من گفتم «ما شرایط را همانطور که پیش میروند، دنبال میکنیم و مانند سایر کشورها منتظریم تا ببینیم انتخاب مردم ایران چه خواهد بود».
بعد از شنیدن نظرات مختلف، ریاستجمهوری تصمیم گرفت که ایالاتمتحده را وارد این بحران نکنیم.
چند سال بعد از آن، میلیونها دلار هزینه کردیم و بیش از پنج هزار نفر فعال را در گوشه و کنار جهان آموزش دادیم. در ماه سپتامبر، یک مسئله دیگر بروز کرد. برای بیش از یکسال سازمانهای امنیتی غربی، در حال بررسی مکانی بودند که به نظر آنها در آنجا (یعنی در نزدیکی شهر قم) در جنوب غرب تهران و زیرکوه، یک مرکز غنیسازی مخفی، در حال ساخت بود.
بعد از افتضاح بهوجودآمده بر سر وجود سلاح کشتار جمعی در عراق، برای ارائه این اطلاعات بسیار احتیاط شد. اما شرایط نیز رو به وخامت میرفت. این مرکز تنها چندماه تا تکمیل فاصله داشت و اگر کامل میشد، به ایران توانایی ساخت بمب اتم را میداد.
وقتی مسئولان ایران فهمیدند که ما از این مسئله آگاه شدهایم، تلاش زیادی برای سرپوشگذاشتن بر آن کردند. در ٢١ سپتامبر ٢٠٠٩، آنها یک نامه کوتاه به آژانس تحویل دادند که در آن به وجود یک پروژه آزمایشی در نزدیکی قم اشاره کردند که پیش از این در هیچکجا مطرح نشده بود.
تصمیم گرفتیم این واقعیت را براساس شرایط خودمان مطرح کنیم. آن هفته رهبرهای دنیا برای نشست سالانه سازمانملل در نیویورک گرد هم جمع شده بودند. ما میدانستیم افشاگری عمومی از مرکز غنیسازی مخفی ایران در نزدیکی قم، یک غوغا بهپا میکرد و ما قصد داشتیم از این شرایط بهنفع خودمان استفاده کنیم.
قرار شد رئیسجمهور اوباما یک جلسه در شورایامنیت درباره امنیت هستهای برگزار کند و قرار بود گروه ١+٥ نیز دور جدید مذاکرات با ایران را آغاز کنند.
ما باید مختصات جغرافیایی مکانی که ایران آن را مخفی کرده بود، با کمک فرانسه و انگلستان، با دقت بالا مشخص میکردیم تا برتری خود را در مقابل ایران و کشورهایی که از پیش با اتهامزدن به ایران مخالف بودند، مخصوصا روسیه و چین، حفظ کنیم.
اگر این افشاگری مهم به شکلی درست مدیریت میشد، میتوانست با تغییر ترازوی دیپلماسی به نفع ما، شرایط را برای وضع تحریمهای سختتر علیه ایران هموار کند. در سوئیت رئیسجمهور اوباما در هتل آستوریا، ما فکرهایمان را رویهم ریختیم تا استراتژی مناسب را پیدا کنیم. یک گزینه این بود که رئیسجمهور در یک سخنرانی دراماتیک در شورایامنیت، اطلاعات مکانی که در قم بود را ارائه کند. این کار خاطرات مربوط به هر دو واقعه مشابه (رویارویی معروف بین نماینده آمریکا در سازمانملل و همکار روسی او در زمان بحران موشکی کوبا، سخنان ننگین وزیر خارجه، کالین پاول، در رابطه با سلاحهای کشتار جمعی عراق) را زنده میکرد. هیچکدام تجربیاتی نبودند که ما خواستار تکرارشدن آنها باشیم.
ما همچنین قصد داشتیم از بابت هماهنگی کامل با همپیمانهای خود اطمینان حاصل و همچنین آژانس، روسیه و چین را قبل از اعلام عمومی آگاه کنیم. بنابراین تصمیم گرفتیم از راه شورایامنیت سازمانملل این قضیه را پیگیری نکنیم.
در عصر روز ٢٣ سپتامبر من و رئیسجمهور اوباما بههمراه مشاور امنیت ملی، «جیم جونز»، در هتل والدورف جلسهای با حضور رئیسجمهور روسیه «دیمیتری مدودف»، وزیر خارجه او «سرگئی لاوروف» و مشاور امنیت ملی روسیه «سرگئی پیرخودکو» برگزار کرده و مدارک موجود در رابطه با قم را ارائه کردیم. در نخستین ملاقات میان دو ریاستجمهوری در بهار همان سال در انگلستان، مدودف اعتراف کرده بود ایران را دستکم گرفته است؛ این اطلاعات جدید، روسها را شوکه کرد.
در چهارسال فعالیت بهعنوان وزیر خارجه، این اولین باری بود که من، لاوروف سرسخت را به این شکل متلاطم و درهم، میدیدم. بعد از آن مدودف، سختتر از آنچه ایرانیان تابهحال دیده بودند، در رابطه با ایران با خبرنگاران گفت: «تحریمها بهندرت نتیجه میدهند، اما در بعضی موارد اجتنابناپذیر هستند».
خبرنگاران از کاخ سفید پرسیدند چه چیزی باعث تغییر موضع قابلتوجه روسیه شد، اما ما هنوز آمادگی انتشار خبر قم را نداشتیم.
برنامه ما، ارائه یک بیانیه در نشست گروه ٢٠ در پترزبورگ بود. وقتی زمان اجرای نقشه رسید، اوباما بههمراه نخستوزیر انگلستان، «گوردن براون» و رئیسجمهور فرانسه، «نیکلا سارکوزی» پشت تریبون رفت و اعلام کرد: «ابعاد و شکل این مکان، متناقض با برنامه صلحآمیز است. ایران قوانینی را زیر پا میگذارد که تمامی کشورها موظف به رعایتکردن آن هستند». حال اتفاقات بهسرعت پیش میرفت. در اولین روز اکتبر، نمایندگان گروه ١+٥ بههمراه یک نماینده از ایران، در ژنو گردهم آمدند. من «بیل برنز» را از طرف وزارت خارجه برای مذاکره اختصاصی با نماینده ایران فرستادم.
درحالیکه فشارهای بینالمللی در حال افزایش بود، ایران پذیرفت ناظران آژانس از سایت مخفی نزدیک قم بازدید کنند و ناظران آژانس یک ماه بعد، از آن مکان بازدید کردند. مورد دیگری که در مذاکرات ژنو مطرح شد، راکتور تحقیقاتی تهران بود که آمریکا در سال ١٩٦٠ برای تولید ایزوتوپهای پزشکی مورد استفاده در تشخیص و درمان بیماریها، به ایران تحویل داده بود. در طول تابستان سال ٢٠٠٩، ایران در گزارشی اعلام کرد میلههای سوخت هستهای لازم برای تأمین نیروی راکتور و تولید ایزوتوپها، تمام شده است. درحالیکه ایران اورانیوم کمغنیشده در اختیار دارد، اورانیوم غنیسازیشده در سطح لازم برای میلههای سوختی را در اختیار نداشت؛ بنابراین ایران از آژانس برای تأمین سوخت لازم راکتورهایش از بازار آزاد کمک خواست. این درخواست ایران موردتوجه کارشناسان هستهای آمریکا قرار گرفت.
«باب اینهورن» از وزارت خارجه که بهدنبال راهحلی برای رفع تمام مشکلات بود، یکی از این کارشناسان بود. سؤال این بود چطور میشود اگر ایران تمام یا قسمت اعظم ذخایر اورانیوم خود را به خارج از کشور بفرستد و در مقابل، میلههای سوختی قابل استفاده برای راکتور تحقیقاتی و غیرقابل استفاده در ساخت بمب را وارد کند؟ این امر علاوه بر اینکه نیاز قانونی آنها را تأمین میکرد، همزمان برنامه تسلیحاتی آنها را برای چند ماه،شاید تا یکسال، به تعویق میانداخت. در صورت توافق ایران با این مسئله، زمان کافی برای رسیدن به توافقی جامعتر که پاسخگوی تمام نگرانیها در رابطه با برنامه هستهای باشد، بهوجود میآمد. اگر آنها این مسئله را نمیپذیرفتند، نیت واقعی آنها آشکار میشد.
در ماه آگوست، من این مسئله را با «لاوروف» از روسیه در میان گذاشتم و گفتم خارجکردن اورانیوم کمترغنیشده از ایران، تنشهای موجود در منطقه را کاهش میدهد. من امیدوار بودم با همکاری روسیه و آمریکا و نشاندادن همبستگی آنها، ایران مجبور به واکنش شود. او موافقت کرد و گفت: «ما این درخواست را با جدیت بررسی میکنیم و آماده مشارکت با شما هستیم».
حال در مذاکرات ژنو، وقت آن رسیده بود که این پیشنهاد را مطرح کنیم و ببینیم ایران چه واکنشی نشان میدهد. برنز در استراحت ناهار به «سعید جلیلی» پیشنهاد یک مذاکره مستقیم جداگانه را داد. زمانی که جلیلی درخواست برنز را پذیرفت، برنز شرایط پیشنهادی ما را برای او مشخص کرد. جلیلی میدانست با یک اجماع بینالمللی متحد و یک پیشنهاد بدون شک منصفانه و منطقی، روبهرواست. او چارهای غیر از پذیرفتن این پیشنهاد، نداشت. «اینهورن» و معاون مذاکرهکننده ایران جزئیات آن را با دقت، مرور کردند.
ایران تمامی آنها را با یک شرط پذیرفت: قبل از اینکه آنها به تهران بازگردند و مسائل را با مافوقهای خود در میان بگذارند، خبر این توافق منتشر نشود. در همان ماه، وقتی مذاکرهکنندگان دوباره در وین تشکیل جلسه دادند، نظر ایران تغییر کرده بود. مذاکره جلیلی در تهران خوب پیش نرفته بود. تندروهای دولت بهشدت با این توافق مخالفت کرده بودند.
حال ایران تمایل داشت مقدار کمتری از اورانیوم با غنای پایین را به خارج فرستاده و باقی آن را در منطقهای از ایران ذخیره کند. هیچکدام از این خواستههای ایران قابلقبول نبود، زیرا هدف اصلی این طرح مبنی بر جلوگیری از دستیابی آنها به اورانیوم غنیشده کافی برای ساخت بمب را از بین میبرد. آژانس از نمایندگان ایران خواست تا با شرایط توافقشده قبلی موافقت کنند، اما موفقیتی حاصل نشد. نشست وین با شکست همراه شد. توافقی صورت نگرفته بود. همانطور که رئیسجمهور اوباما در زمان کمپین انتخاباتی خود وعده داده بود، ما برای ارتباط با ایران تلاش کردیم. حال او تصمیم گرفته بود که زمان افزایش فشارها و محدودکردن انتخابهای ایران فرارسیده است.
برای اطمینان از تأثیرگذاری تحریمها، ما نیاز به همکاری سایر کشورهای دنیا داشتیم. «سوزان رایس»، نماینده ما در سازمانملل، گزارش داد کسب آرای لازم برای تصویب تحریمها در شورایامنیت، کار دشواری است. من همچنین صحبتهای مشابهی از همتایان خارجیام شنیده بودم. وزیر خارجه چین، «یانگ»، در سال ٢٠١٠ به من گفته بود: «ما فکر نمیکنیم زمان مناسبی برای طرح تحریمها علیه ایران رسیده باشد. وقتی تحریمها به مسئله روز تبدیل شود، آنگاه بازگشت به مذاکرات برای مدت طولانی غیرممکن میشود».
درست است که چین و روسیه با این اصل که نباید به ایران اجازه دستیابی به سلاح هستهای داده شود، موافق بودند، اما آنها تمایل نداشتند کار زیادی در این رابطه انجام دهند. بااینحال، من معتقد بودم هماکنون شرایط بهنفع ماست و ما باید برای مقابله با این مخالفتها و وضع تحریمهای جدید از طریق شورایامنیت، تلاش کنیم. طی بهار سال ٢٠١٠ ما بهشدت برای بهدستآوردن آرای لازم تلاش کردیم.
من خودم را با تلاشهای دیپلماتیک گسترده که برایم یادآور خاطرات مذاکرات پشت درهای بسته در مجلس سنا بود، وقف این مسئله کردم؛ درحالیکه تمرکز اصلی ما روی پنج عضو اصلی شورایامنیت بود، زیرا هرکدام از اعضای دائم شورایامنیت دارای حق وتو هستند.
در شورایامنیت ١٠ کرسی دیگر برای سایر کشورهای جهان وجود دارد که این کشورها بهصورت چرخشی و برای دوره دو ساله توسط مجمععمومی انتخاب میشوند. برای تصویب در شورایامنیت، طرح پیشنهادی باید از وتو رد شده و ٩ رأی از ١٥ رأی این شورا را کسب کند. این امر نقش کشورهای کوچکی مانند اوگاندا و لبنان را که بهصورت چرخشی در شورایامنیت قرار داشتند، بااهمیت میکرد. برای همین هم من در مدت چهارساله حضورم در وزارت خارجه، به کشورهایی مانند توگو، سفر کردم که معمولا در امور بینالمللی نقشی نداشتند، اما میدانستم زمانی فرامیرسد که ما به رأی آنها احتیاج خواهیم داشت. کسب ٩ رأی از میان اعضای تغییرپذیر شورایامنیت، چالشبرانگیز بود. در یکی از جلسههای متعدد برنامهریزی استراتژیک من با «دیوید میلیبند» انگلیسی، او این موضوع را برای من روشن کرد که تنها قانعکردن چین برای وتونکردن طرح پیشنهادی ما در شورایامنیت کافی نیست و ما باید برای رأی ممتنع شورا، موافقت چین را کسب کنیم. «میلیبند» گفت: «این خطر وجود دارد که ما آرای نیجریه، اوگاندا، برزیل و ترکیه را از دست دهیم». من با تفکرات خودم به این نتیجه رسیدم که ما رأی اوگاندا و نیجریه را از دست نخواهیم داد. اما داستان برزیل و ترکیه متفاوت بود. دیوید در ادامه گفت که هنوز مشخص نیست که روسیه در صورت مخالفت چین، به طرح رأی مثبت دهد. من در پاسخ گفتم: «ما باور داریم که آنها از این طرح، حمایت میکنند، اما هزینه آن ممکن است تصویب تحریمهای سبکتر باشد».
در اواسط ماه آوریل، من با «یوری موسونی»، رئیسجمهوری اوگاندا، دیدار کردم. احمدینژاد نیز قرار بود روز بعد در تلاش برای جلوگیری از وضع تحریمهای جدید، به اوگاندا سفر کند. پس ضروری بود که قبل از او من اول با موسونی دیدار کنم و از موافقت او مطمئن شوم. اینکه من موسونی را از سال ١٩٩٧، یعنی زمانی که برای اولینبار از کشورش دیدن کردم، میشناختم، به ما کمک کرد. من در این دیدار این مسئله را که دولت اوباما تمام تلاش خود را برای برقراری رابطه با ایران انجام داده و جامعه جهانی نیز پیشنهادهای مهربانانهای به آنها داده است، به موسونی یادآوری کردم. «ایران هرگونه درخواستی را رد کرد، جامعه بینالمللی را بهچالش کشید و به غنیسازی اورانیوم در سطح بالا ادامه داد». من همچنین اشاره کردم: «اگر دیپلماسی مشکل را حل نکند، ممکن است اقدام نظامی صورت گیرد که هیچکس خواستار آن نیست».
من به او گفتم: «ما میخواهیم با همکاری شما، پیام قاطعانهای به ایران ارسال و مشخص کنیم هنوز زمان برای تغییر رفتار ایران وجود دارد». موسونی گفت: «من به احمدینژاد دو نکته را میگویم؛ اول اینکه ما حق استفاده از انرژی هستهای برای تولید برق یا سایر استفادههای صلحآمیز را برای تمام کشورها قائل هستیم، دوم اینکه ما بهکلی مخالف تکثیر سلاحهای هستهای هستیم. من او را تشویق میکنم که درهای کشورش را روی بازرسان آژانس باز کند».
من به این نکته اشاره کردم اگر به گزارش آژانس در رابطه با ایران نگاه کنید، شکنکردن به ایران سخت خواهد بود. او با تأیید حرفهای من، گفت: «اگر ایران به سلاح هستهای دست پیدا کند، در ادامه عربستان و مصر نیز بهدنبال دستیابی به سلاح هستهای خواهند بود. این مسئله، ما و جامعه بینالمللی را تحتتأثیر قرار میدهد و من نمیتوانم با آن موافقت کنم». درنهایت، اوگاندا بهنفع تحریمها رأی داد. همانطور که «میلیبند» بهدرستی پیشبینی کرده بود، رأی چین نقش کلیدی داشت. اگر ما میتوانستیم چین را راضی کنیم، سایر اعضای شورایامنیت نیز موافقت میکردند. در نیویورک، «سوزان رایس» و تیم او در حال تنظیم مفاد تحریمها بودند. روسیه و چین همواره سعی در تضعیف تحریمها داشتند. برای همین ما تغییراتی در آن ایجاد کردیم، اما مخالف تصویب یک قطعنامه بیفایده بودیم.
در ماه آوریل، رئیسجمهور اوباما سران رهبران کشورهای دنیا را برای برگزاری جلسهای درباره امنیت هستهای، به واشنگتن دعوت کرد. او از این فرصت برای دیدار با رئیسجمهور چین و مذاکره در رابطه با ایران، استفاده کرد. من شاهد مذاکرات دو رئیسجمهور بودم. چین روابط تجاری با ایران داشت و برای تداوم رشد کشورش به نفت ایران احتیاج داشت. رئیسجمهور چین موافق بود که ایران نباید به سلاح هستهای دست پیدا کند، اما از هر اقدام پرخاشگرانه دوری میکرد. درنهایت، دو رئیسجمهور پذیرفتند از اقدامات اساسی حمایت کنند و مشخص نکردند این اقدامات اساسی، به چه معنی است.
چندی بعد من این مسئله را در دیدار با «دای بینگو»، مشاور دولت چین، دنبال کردم. چین همچنان موارد مهم موجود در قطعنامه مانند مسائل مهم مالی و بانکی مرتبط با فعالیتهای هستهای ایران، را نمیپذیرفت. من به «دای» گفتم: «باید بگویم واکنش چین، با توجه به مشارکت مثبت این کشور، انتظارات دوطرفه در دیدار دو رئیسجمهور را برآورده نکرد. اگر ما بخواهیم ریسک فزاینده جنگ در منطقه را کاهش دهیم و فضایی برای راهحلهای سیاسی ایجاد کنیم، باید بهسرعت و بهصورت متحد یک قطعنامه تصویب کنیم». من گفتم: «نبود هماهنگی و عزم جهانی، منافعی که چین از آنها دفاع میکند را بهخطر میاندازد؛ منافعی مانند حفظ ثبات خاورمیانه، ثابتماندن قیمتهای نفت و حفاظت از روند ترمیم اقتصاد جهانی». «دای» هم تأیید کرد که از این واکنش راضی نیست، اما به آینده امیدوار بود. در آن لحظات، من هم امیدوار بودم. ما به مذاکرات با روسیه و چین ادامه دادیم. اختلافات در حال کمتر و کمترشدن بود، بهنظر میرسید به یک توافق برای وضع سختترین تحریمهای تاریخ، نزدیک میشویم. اما زمانی که هدف در دسترس بود، وقایع طور دیگری رقم خورد.
در تاریخ ١٧ می٢٠١٠، در یک کنفرانس خبری پیروزمندانه در تهران، رؤسایجمهوری ایران، برزیل و ترکیه، اعلام کردند به توافقی رسیدند که به موجب آن، ایران اورانیوم با غنای پایین را با میلههای سوخت راکتور، تعویض کند. بهطورکلی این توافق مانند همان پیشنهادی بود که ایران در اکتبر گذشته رد کرده بود. اما درواقع این قرارداد بهشدت ناقص بود. این قرارداد، اورانیومی که ایران طی مدت چندماهه غنیسازی کرده بود را محاسبه نمیکرد و اگر همان میزان مطرحشده در توافق پیشین معاوضه شود، ایران همچنان مقدار زیادی اورانیوم غنیشده در اختیار داشت.
خلاف قرارداد ماه اکتبر، اورانیومی که از ایران خارج میشود، همچنان برای ایران است و هر زمان که ایران بخواهد، آنها باید اورانیومها را بازگردانند. از همه سختتر، این مسئله بود که ایران برای خود حق غنیسازی بیشتر و در سطح بالاتر را قائل شده بود و در این قرارداد هیچ حرفی از توقف غنیسازی یا حتی اشاره به اینکه در آژانس و شورایامنیت مطرح شود، زده نشده بود.
بهطور خلاصه، این توافق نیاز ایران به میلههای سوختی برای راکتورهای تحقیقاتی را رفع میکرد، اما پاسخی برای نگرانی جامعه جهانی از بابت برنامه تسلیحاتی غیرقانونی این کشور، ارائه نمیداد. با توجه به زمانبندی این توافق، من اطمینان داشتم تلاش ایران برای ممانعت از وضع تحریمهای جدید علیه این کشور بود و احتمال موفقیت آنها هم زیاد بود.
از زمانی که توافق سال ٢٠٠٩ شکست خورد، ترکیه و برزیل خواستار تکرار آن بودند. هر دو کشور در شورایامنیت سازمانملل حضور داشتند و سعی کردند نفوذ خود را در جامعه بینالمللی افزایش دهند. آنها مثالهای مناسبی از قدرتهای درحال شکوفایی، که رشد سریع اقتصادی آنها عامل رؤیاپردازی برای منطقه و جهان است، بودند.
هر دو کشور رهبرانی با اعتمادبهنفس بالا داشتند، «لوئیز ایناسیو لولا داسیلوا» از برزیل و «رجبطیب اردوغان» از ترکیه؛ کسانی که خود را مرد عمل دانسته و بر این باورند که میتوانند تاریخ را تغییر دهند.
وقتی آنها تصمیم به رایزنی میگرفتند، دیگر کسی نمیتوانست آنها را از تلاش منصرف کند. ایالاتمتحده آمریکا و دیگر اعضای دائم شورایامنیت سازمانملل، با احتیاط به تلاشهای برزیل و ترکیه عکسالعمل نشان دادند. بعد از این همه دوگانگی، ما نگران این مسئله بودیم که ایران از نیت خوب برزیل و ترکیه سوءاستفاده کرده و از برنامه اتمی خود در مقابل جامعه بینالمللی محافظت کند.
نگرانی ما وقتی افزایش یافت که مشخص شد ایران هیچگونه تصمیمی برای توقف فعالیتهای غنیسازی خود ندارد و پیشنهاد دادند به جای ارسال یکباره، اورانیوم را در مقیاسهای کوچک تحویل دهند. این بدان معناست که میزان اورانیوم در اختیار آنها، هرگز از مقدار لازم برای ساخت بمب کمتر نمیشود. در اوایل ماه مارس ٢٠١٠، من برای ملاقات با «لولا» به برزیل رفتم. توضیح دادم که چرا این قرارداد میتواند نتیجه بدی داشته باشد و سعی کردم او را از دنبالکردن این مسئله منصرف کنم، اما «لولا» قانع نمیشد.
او دیدگاه من در این رابطه که ایران تنها بهدنبال خریدن وقت است را رد کرد. در زمان سفر به برزیل، من برای عموم مردم توضیح دادم: «در، برای مذاکره باز است. ما هرگز آن را نبستهایم. اما کسی، حتی در دوردستها، به سمت این در نمیآید. مشاهده میکنیم که ایران به سراغ برزیل، ترکیه و چین میرود، به هرکدام چیزهای متفاوتی نسبت به دیگری میگوید، تا تحریمهای بینالمللی را از خود دور کند. رئیسجمهور اوباما نیز با ارسال نامهای به «لولا» موضوع را پیگیری کرد. او در این نامه که برای «اردوغان» هم فرستاد، نوشت: «ایران استراتژیای را دنبال میکند که بهنظر انعطافپذیر میرسد، اما با هیچگونه فرایندی که باعث ایجاد اعتماد متقابل شود، موافقت نمیکند». ضمنا ایران قصد ادامه غنیسازی را داشت.
تنها هدف ایران، ایجاد اختلال در روند وضع تحریمها در سازمانملل بود. وقتی قرار شد «لولا» به تهران برود، من با وزیر خارجه برزیل تماس گرفتم و از او خواستم واقعیت ایران را ببیند. اما او اعتمادبهنفس بالایی در رسیدن به یک نتیجه مناسب، داشت. سرانجام برافروخته شدم و گفتم: «باید برای این روند، پایانی وجود داشته باشد. رستاخیزی هم باید وجود داشته باشد».
وزیر خارجه برزیل بیان کرد: «شاید برای ایران، توافق با برزیل و ترکیه، از توافق با آمریکا، آسانتر باشد». من شک داشتم که جلسه ما خروجی مفیدی داشته باشد و نگران بودم در این زمان حساس که ما بر سر تحریمها علیه ایران به توافق با روسیه و چین بسیار نزدیک بودیم، این اتفاقات مشکلی ایجاد کند. نه مسکو و نه چین، به روند پیشرو علاقهای نداشتند و من حس کردم اگر آنها فرصتی برای زماندادن به تهران ببینند، بهسرعت از آن استفاده میکنند. نگرانی بیشتر من، بعد از شنیدن خبر توافق لولا، اردوغان و احمدینژاد، برای همین نکته بود.
برای اینکه شکی وجود نداشته باشد، «سلسو آموریم»، وزیر خارجه برزیل، در یک کنفرانس خبری، تأیید کرد که «این توافق راه را برای مذاکره باز کرده و از تصویب تحریمها جلوگیری میکند». بعد از آن وقتی با هم صحبت کردیم، وزرای خارجه ترکیه و برزیل سعی کردند من را قانع کنند که این قرارداد خوبی است. آنها از مذاکرات دشوار ١٨ ساعته گزارش دادند و تلاش کردند قانعم کنند که کار آنها موفقیتآمیز بوده است. فکر میکنم آنها تعجب کردند که چرا من تردید داشتم. اما من میخواستم ایران قدمی بردارد و صحبتهای بیشتر و بدون عمل، برای من کافی نبود. من به «آموریم» گفتم: «ما یک اصطلاح داریم که میگوییم دلیل و مدرک داخل پودینگ (مشک آن است که خود ببوید، نه آنکه عطار بگویید) است». او پاسخ داد: «من قبول دارم که مزه پودینگ مهمترین مسئله است، اما شما باید زمانی را برای گرفتن قاشق و زمانی را برای رساندن آن به دهان، صرف کنید».
در جواب این حرف او، من گفتم که «این پودینگ یک سال است که روی میز است». سؤال اساسی در آن وضعیت این بود که آیا ما میتوانیم راهحل همراه با تحریمها را در مقابله با این اتفاقات، زنده نگاه داریم؟ ما در مسائل پایهای با چین و روسیه اختلافنظر داشتیم و بعد از کنفرانس تهران، من با عجله فراوان این توافقات را اعلام کردم. اما تا وقتی که رأیگیری در نیویورک صورت نمیگرفت، هیچچیز قطعی نبود.
زمانی که چین در یک اعلامیه محافظهکارانه به توافق برزیل-ترکیه تبریک گفت؛ من احساس کردم شرایط در حال تغییر است. خوشبختانه قرار بود در روزهای آتی، برای مذاکرات سطح بالا به چین سفر کنم. ایران موضوع اصلی مذاکرات بود، اما بنا بود مسائل مرتبط با کرهشمالی و دریای جنوبی چین نیز مطرح شود. طی زمان طولانی شام با «دای بینگو» در هتل «دیاویوتای»، ما درباره این مسئله گفتوگو کردیم. من درباره اعتراضمان به پیشنهاد برزیل-ترکیه صحبت کردم و سابقه طولانی دورویی ایران، مثل کاری که در قم انجام داد را به «دای» یادآوری کردم.
من گفتم که «دیگر زمان آن رسیده که این مسئله را توسط وضع تحریمها حل کنیم». مثل همیشه «دای» در فکر فرورفت، ولی محکم نشسته بود. او میتوانست تاریخ را تغییر دهد. چین با وضع تحریمهای بینالمللی علیه هر کشوری مخالف بود و تنها در شرایط بحرانی با این کار موافقت میکرد. همچنین نمیخواست منافع تجاریاش به دلیل وضع تحریمها بهخطر بیفتد. تنها یکسال پیش بود که ما همین مسیر را برای وضع تحریمها علیه کرهشمالی طی کردیم. پس ما از آنها خواستیم تنها برای یکبار دیگر طی این سالها، کوتاه بیایند. من به «دای» یادآوری کردم که «منافع اصلی چین در خاورمیانه در گرو ثبات این منطقه است تا عرضه نفت تغییری نکند». اگر تلاش ما برای تصویب تحریمها در سازمانملل شکست بخورد، گزینه نظامی همچنان یکی از راهحلها خواهد بود. این به معنی افزایش قیمت نفت و بحران در اقتصاد جهانی است. در مقابل، اگر چین تصمیم به کاهش روابط تجاری خود با ایران بگیرد، ما میتوانیم به آنها کمک کنیم تا منابع انرژی جایگزین به جای نفت ایران پیدا کنند.
در آخر من بیپرده صحبت کردم. به «دای» گفتم این مسئله برای ما بسیار مهم است. اگر قرار باشد همانطور که اوباما و «هو» توافق کردند، ما روابط مشترکی داشته باشیم، بنابراین بههمراهی چین در شورایامنیت نیاز داریم. با توجه به نتیجه گفتوگو، احساس کردم شرایط را بهنفع خودمان تغییر دادم.
در روزهای بعد من این خواسته آمریکا را در گفتوگو با «هو» و« ون» تکرار کردم. حرکت به سمت تصویب قطعنامه جدید ممکن شد. بعد از سفر چین، اعلام کردم از همکاری بهوجودآمده با چین راضی هستیم. حالا در ١+٥ اجماع وجود دارد. تنها کار باقیمانده تهیه نسخه نهایی پیشنهادی بود.
بخشی از جامعه جهانی دریافتند توافق صورتگرفته در تهران میان سه کشور ایران، ترکیه و برزیل، تنها بهایندلیل صورت گرفته بود که شورایامنیت در حال تصویب قطعنامه جدیدی علیه ایران بود که ما هفتهها بر سر آن مذاکره کرده بودیم و این اقدامی واضح، در دورکردن تصویب قطعنامه بود.
نهم ماه ژوئن بهعنوان روز رأیگیری در نیویورک مشخص شد. «سوزان» و تیم او، در حال مذاکره با نمایندگان چین در رابطه با شرکتها و بانکهای ایرانی بودند که باید شامل تحریمها میشدند و ما در تلاش برای کسب توافق سایر اعضای غیردائم شورایامنیت بودیم. توقع ما این بود که حداکثر، رأی ممتنع در میان آرا وجود داشته باشد و رأی مخالفی در کار نباشد.
در همین زمان مجبور شدم به جلسه سازمان کشورهای قاره آمریکا در پرو برم. این سفر تبدیل به یک اتفاق مثبت شد. «ژنگ یسوی»، سفیر چین در ایالاتمتحده آمریکا، نیز در همان شهر بود و من او را به صرف نوشیدنی به هتل محل اقامتم دعوت کردم. امیدوار بودم که بتوانیم یکبار برای همیشه بر سر فهرست تحریمها به توافق برسیم.
هتل ما روی صخرههای «کوستا ورده» قرار داشت و دارای منظره رو به اقیانوس بود. زمانی که «ژانگ» رسید، من او را به طرف یک میز در بار هدایت کردم تا در سکوت آنجا بتوانیم صحبت کنیم. خبرنگاران وزارت خارجه نیز در آنجا حضور داشتند و مشغول خوردن و آشامیدن بودند و اصلا فکرش را هم نمیکردند که مذاکرات درست در نزدیکی آنها صورت میگیرد. در همین زمان حساس، خبرنگار نیویورکتایمز برای ریختن نوشیدنی نزد ما آمد و گفت: چه کسی گفته دیپلماسی در یک زمان نمیتواند هم مؤثر باشد و هم سرگرمکننده؟ من با لبخندی پذیرفتم. ژانگ نیز مؤدبانه همراهی کرد. در آنجا بود که همراه با کوکتل پروئی، ما به درک نهایی درباره تحریمها رسیدیم.
شورایامنیت سازمانملل قطعنامه ١٩٢٩ را با ١٢ رأی موافق و دو رأی مخالف، تصویب کرد. این قطعنامه شامل شدیدترین تحریمهایی بود که تاکنون اعمال شده بود و سپاه پاسداران، فروش سلاحها و تراکنشهای مالی را نیز شامل میشد.
تنها برزیل و ترکیه به دلیل اینکه تلاشهایشان بیثمر شده بود، هنوز دلخور بودند و به این قطعنامه رأی منفی دادند. در آخرین لحظات، پس از پیشدستیکردن من، بایدن و وزیر راه و ترابری «رای لاهود»، یک لبنانی- آمریکایی بانفوذ، لبنان رأی ممتنع داد. من چند ساعت قبل با «میشل سلیمان»، ریاستجمهوری لبنان از کلمبیا تماس گرفتم و از او خواستم که رأی منفی ندهد. او مجبور بود بهدلیل شرایط سیاسی کشورش، رأی منفی دهد. من میدانستم که او با سختیهای زیادی روبهرو است برای همین از رأی ممتنع راضی بودم. این قطعنامه با بینقصبودن فاصله داشت- برای جذب همکاری روسیه و چین، امتیازاتی به آنها داده شد- اما من به کاری که انجام دادیم، افتخار میکردم. در سالهای ریاستجمهوری بوش، ایران توانسته بود قدرتهای جهان را علیه یکدیگر برانگیزد و از تحریمهای بینالمللی برای فعالیتهای غیرقانونی خود، دوری کند. اما دولت اوباما این رویه را تغییر داد.
با وجود موفقیت ما، میدانستم این تازه شروع کار است. قطعنامه سازمانملل راه را برای وضع تحریمهای یکجانبه آمریکا و دیگر کشورها باز کرد. ما این روند را در هماهنگی با کنگره طی کردیم و همین مسئله باعث شد خیلی زود قانونی در کنگره تصویب شود که ضربه سختتری به اقتصاد ایران بزند.
من همچنین با دوستان اروپایی خود در رابطه با اقدامات آنها صحبت کردم. حتی وقتی فشارها در حال افزایش بود، ما گزینه مذاکره را از روی میز برنداشتیم. در ماه دسامبر سال ٢٠١٠، من برای شرکت در کنفرانسی درباره امنیت خلیجفارس، به بحرین سفر کردم. ما میدانستیم یک نماینده از ایران نیز در این کنفرانس حضور دارد.
با وجود تماسهای «ریچارد هولبروک» و «جیک سالیوان» با نمایندگان ایران در نشستهای پیشین، من تاکنون رودررو با نمایندهای از ایران دیدار نکرده بودم. من از این فرصت برای فرستادن یک پیغام استفاده کردم. در میانه سخنرانی در ضیافت شام در سالن «ریتز کارلتون»، مکث کردم و گفتم: «در این لحظه میخواهم مستقیما نمایندگانی را در این کنفرانس خطاب قرار دهم که از طرف دولت جمهوری اسلامی آمدهاند». سالن همچنان شلوغ بود. و «منوچهر متکی»، وزیر خارجه ایران، کمی آن طرفتر نشسته بود، گفتم: «نزدیک به دو سال پیش رئیسجمهور اوباما به دولت شما پیشنهاد صادقانه مذاکره داد. ما همچنان بر آن پایبندیم. شما حق دستیابی به برنامه صلحآمیز هستهای را دارید، اما این حق با مسئولیتهای منطقی همراه است؛ اینکه به تعهدات خود پایبند بوده و نگرانی دنیا را با ارائه جزئیات برنامه هستهای خود، از بین ببرید. شما را به گرفتن تصمیم تشویق میکنیم؛ برای مردمم و منافع و امنیت مشترکمان.
بعد از آن وقتی شام تمام شد و همه در حال دستدادن با یکدیگر بودند، من متکی را صدا کرده و گفتم: «سلام آقای وزیر».
او زیرلب به زبان فارسی چیزی گفت و رفت. دوباره چنددقیقه بعد در خیابان بهم رسیدیم. من مجددا به او سلام کردم و او دوباره از پاسخدادن خودداری کرد. اوباما در نخستین سخنرانیهای بعد از انتخابات آمریکا، خطاب به دولتهای طردشده، گفت: «ما دست خود را برای دوستی به سمت شما دراز میکنیم، اگر شما مشت خود را باز کنید». متکی به من نشان داد که این مسئله چقدر میتواند سخت باشد. اما اگر حداقل منصفانه به قضیه نگاه کنیم، کمی حق با او بود، زیرا چندی پیش، ما با رایزنی در سراسر دنیا شدیدترین قطعنامه تاریخ را علیه آنها تصویب کردیم. برقراری ارتباط و ایجاد فشار، سیاست هویج و چماق، همگی طبیعت دیپلماسی است که ما مدتهاست آن را دنبال میکنیم. این همان اختلافی بود که باعث شد سلطان عمان در سال ٢٠١١ پیشنهاد میزبانی مذاکرات محرمانه مستقیم با ایران را دهد. مذاکرات از طریق گروه ١+٥ متوقف شده بود. حتی وساطت کشورهای بیطرف نیز شکست خورده بود. با وجود این شرایط، این احتمال وجود داشت که سلطان بتواند واقعا کاری انجام دهد. بههرحال، او همین کار را در جریان زندانیشدن کوهنوردان آمریکایی انجام داده بود. قبلا در جولای ٢٠٠٩ سه جوان آمریکایی زمانی که در حال کوهنوردی در کوههای مرزی بین ایران و عراق بودند، توسط نیروهای امنیتی ایران، به اتهام جاسوسی، دستگیر شدند.
«جاشوا فاتل»، «شین باور» و «سارا شورد» در میان کردهای شمال عراق زندگی و کار میکردند. هیچ دلیلی برای شککردن به آنها وجود نداشت. اطلاع از واقعیت اتفاق رخداده و اینکه آیا این سه نفر از مرز عبور کرده بودند، برای واشنگتن غیرممکن بود. اما این اتفاق شباهت زیادی به ربودهشدن دو خبرنگار آمریکایی نزدیک به چند ماه قبل در مرز مشترک چین و کرهشمالی، داشت، به همین دلیل به یک مشکل جدی تبدیل شد. مانند کرهشمالی، ما با ایران روابط دیپلماتیک و همچنین سفارتخانهای هم در این کشور نداشتیم که به ما در حل این مسئله کمک کند. ما میبایست برای حل این مشکل به کشوری که دفتر حافظ منافع آمریکا در آنجا بود، یعنی سوئیس، اتکا میکردیم. اما ایران درنهایت، اجازه دخالت را به دیپلماتهای سوئیس نداد. این بهآنمعنا بود که هیچکس اجازه ملاقات با آمریکاییهای بازداشتشده را نداشت.
من در بیانیهای، آزادی کوهنوردان را تقاضا کردم. این کار را در طول ماههای آینده مرتبا تکرار کردم و از طریق سوئیس پیغام خصوصی نیز فرستادم. ما با خانوادههای آشفتهحال گروگانها در ارتباط نزدیک بودیم و در ماه نوامبر آنها را به دفترم در وزارت خارجه دعوت کردم تا با آنها از نزدیک ملاقات کنم. ماهها طول کشید تا سفیر سوئیس در تهران اجازه ورود به زندان اوین و ملاقات با آمریکاییها را بگیرد. زندانیان آمریکایی ماهها بدون آنکه اتهامی به آنها تفهیم شود و همچنین بدون دسترسی به نماینده حقوقی، در حبس بودند.
با کمک سوئیس، درست بعد از روز جهانی مادر، مادران کوهنوردان آمریکایی ویزای سفر به ایران را دریافت کردند. مجددا قبل از سفر به ایران با آنها دیدار کرده و برای آنها دعا کردم. به آنها اجازه ملاقاتی اشکآلود با فرزندانشان داده شد، اما به فرزندان آنها اجازه بازگشت به کشورشان را ندادند. ایران از این ماجرا بهعنوان یک ترفند سیاسی استفاده کرد.
در میان این آزمون سخت، برای متقاعدکردن ایرانیان برای آزادکردن کوهنوردان آمریکایی از هر کانال پشت پردهای که میتوانستم پیدا کنم، استفاده کردم. از «جیک سالیوان» خواستم تا این مأموریت را برعهده بگیرد.
در جریان کنفرانس کابل در افغانستان در تابستان ٢٠١٠، از «جیک» خواستم تا پیغامی را در مورد این کوهنوردان به وزیر خارجه ایران تحویل دهد، ما این کار را قبلا در رابطه با دیگر آمریکاییهای بازداشتشده، در لاهه انجام داده بودیم. اما ارتباط اصلی در عمان شکل گرفت.
یکی از مشاوران ارشد سلطان با «دنیس راس»، مشاور ارشد اوباما، تماس گرفت و پیشنهاد داد تا بهعنوان واسطه، فعالیت کند. عمانیها به حرفهای خود وفادار بودند. در سپتامبر ٢٠١٠ «سارا شورد» با قید وثیقه آزاد شد. به محض اینکه او ایران را ترک کرد، با سلطان تماس گرفته و ضمن تشکر از او، پرسیدم آیا میتواند کاری برای دو نفر دیگر انجام دهد. سلطان در پاسخ به من گفت که «ما همواره آمادگی انجام کار درست را داریم». حرفی که او در ژانویه سال ٢٠١١ به من گفته بود، همچنان در ذهنم مانده بود.
اما آزادکردن یک کوهنورد بازداشتشده تفاوت بسیار زیادی با میانجیگری برای آغاز مذاکرات حساس در رابطه با آینده برنامه هستهای ایران، داشت. اما سلطان نشان داد که میتواند نتیجه بگیرد.
بنابراین به پیشنهادش گوش دادم و پرسیدم آیا طرف ایرانی اجازه انجام چنین مذاکراتی را دارند یا خیر. بههرحال، ما قبلا زمان و پول زیادی در مذاکرات گروه ١+٥ هزینه کردیم و در آنجا به توافق هم رسیدیم، اما بعدا در تهران توافق، منحل اعلام شد.
سلطان نمیتوانست قولی دهد، اما دوست داشت که امتحان کند. من گفتم که «اگر ملاقاتی انجام شد، باید بهکلی محرمانه باشد. ما نمیخواهیم یک سیرک دیگر، با هیاهوی مطبوعاتی و فشار سیاسی در کشورمان، داشته باشیم». حتی در بهترین شرایط، رسیدن به هدف، دور از انتظار بود. اما ارزش امتحانکردن را داشت. من به سلطان گفتم که «این پیشنهاد را با رئیسجمهور اوباما و همکارانم در واشنگتن مطرح میکنم» اما من به این فکر میکردم که چطور میتوان نقشه سلطان را اجرائی کرد. در چند ماه آینده، ما با احتیاط پیش رفتیم. نگرانی اصلی ما این بود که ما با چه کسی مذاکره میکنیم و انگیزه آنها چیست.
رئیسجمهور اوباما با احتیاط رفتار میکرد، اما مشتاق بود. او حتی یکبار برای بررسی اعتبار کانال دیپلماسی، شخصا با سلطان تماس گرفت. «بیل برنز»، «جیک» و من با یک تیم کوچک، شامل «تام دونیلون»، مشاور امنیت ملی آن روزها، معاون او «دنیس راس» و «پونیت تالوار»، مدیر ارشد امنیت ملی در رابطه با ایران، عراق و کشورهای حوزه خلیجفارس، در کاخ سفید، همکاری میکردیم. عمان مدام پیغامهای ما و ایران را ردوبدل میکرد. پیامهایی درباره چگونگی شکلگیری مذاکرات و اینکه چه نوع نمایندهای برای این مذاکرات فرستاده شود. اصلا عجیب نبود که حتی در جواب سادهترین سؤالها، ایران پاسخ درستی نمیداد. در پاییز، زمانی که سازمانهای اطلاعاتی و پلیس آمریکا خبرهایی را درباره ترور سفیر عربستان در آمریکا افشا کردند، امید ما به پیشرفت این برنامه، کمرنگتر شد.
یک شهروند ایرانی در فرودگاه نیویورک دستگیر شد و گفت با الهامگرفتن از سریال «٢٤» یا «سرزمین خانگی»، قصد ترور سفیر عربستان را داشته است. او قرار بود با به خدمتگرفتن یک مافیای مکزیکی، رستورانی که سفیر در آن غذا میخورد را منفجر کند.
خوشبختانه این آدمکش مکزیکی، خبرچین اداره مبارزه با موادمخدر ایالاتمتحده بود. کمی بعد، فرمانده نیروی دریایی ایران، بازارهای جهانی را با این اخطار که ایران هر زمان تصمیم بگیرد، میتواند تنگه هرمز را مسدود کند، متشنج کرد. این کار میتوانست قسمت عمده عرضه نفت دنیا را متوقف کند.
در این زمان، یعنی اکتبر ٢٠١١ بود که تصمیم گرفتم به دیدار سلطان بروم. او همچنان برای پیشبرد مذاکرات مشتاق بود و پیشنهاد داد یک تیم به عمان بفرستیم تا مسائل تدارکاتی را رودررو برطرف کنند؛ بههرحال پیامرسانیای که مشکلی را حل نکرد.
من موافقت کردم، به شرط آنکه ایران جدی باشد و سلطان تضمین کند که آنها از طرف رهبرمعظم گفتوگو میکنند. همچنین سلطان را تشویق کردم تا به ایرانیان در رابطه با تنگههرمز اخطار دهد. بعد از پایان مکالمه، برنامهریزی محرمانه را برای فرستادن «جیک» و «پانیت» و یک تیم کوچک، آغاز کردیم. سناتور «جان کری» با یکی از نزدیکان سلطان در عمان صحبت کرد و شنیدههایش را با ما در میان گذاشت. برای اولین ملاقات حساس با ایرانیان، «جیک» باتجربهترین انتخابم نبود، اما او رازنگهدار خوبی بود و به او اعتماد داشتم. حضور او به همه نشان میداد که شخصا درگیر هستم.
در اوایل ماه جولای سال ٢٠١٢، «جیک» بیسروصدا در یکی از سفرهای من به پاریس، مرا ترک کرد و به مسقط رفت. مقصد او آنچنان محرمانه بود که اعضای تیم مسافرتی من و همکاران، فکر میکردند او به دلیل مسائل خانوادگی، سریعتر بازگشته است و نگران حال او بودند. نکته قابلتوجه آن است که آنها از مقصد واقعی او مطلع نشدند و بعد از گذشت یک سال و با انتشار اخبار آن در خبرگزاریها، تازه فهمیدند که «جیک» آن زمان کجا رفته بود.
زمانی که به عمان رسیدند، «جیک» و «پانیت» روی مبل و در یک سفارتخانه خالی، خوابیدند. تیم ایرانی با کلی پیششرط و خواسته که هیچکدام عملی نبود، به عمان آمد. آنها آنجا بودند که همین، به خودیخود سردرگمی ایجاد میکرد؛ «جیک» گزارش داد که ایرانیان هنوز آماده گفتوگو جدی نبودند. ما پذیرفتیم این کانال را باز بگذاریم و ببینیم چه پیش میآید.
طی این دوره زمانی، حتی وقتی ما این مذاکرات محرمانه را دنبال میکردیم، با جدیت تلاش کردیم تا فشارهای وارده بر ایران را افزایش دهیم. اولویت مهم ما این بود که همکاری نظامی خود را در خلیجفارس افزایش دهیم و منابع جدید نظامی را به کشورهای منطقه ارسال کنیم تا هم خیال متحدانمان کمی راحت شود و هم پاسخی به ایران داده باشیم. ما در هماهنگی دائم با اسرائیل بودیم و کارهای لازم را برای برتری نظامی تلآویو نسبت به کشورهای منطقه، انجام دادیم.
من از «اندرو شاپیرو»، مشاور مسائل سیاسی-نظامی وزارت خارجه، خواستم برای اطمینان از اینکه اسرائیل مجهز به پیشرفتهترین سلاحهای نظامی است، به ما کمک کند. ما با کمک اسرائیل در حال ساخت یک سیستم شبکهای ضدهوایی چند لایه بودیم. همچنین قصد ارتقای موشکهای «پاتریوت» که در سال ١٩٩١ در جنگ خلیجفارس از آنها استفاده شده بود را داشتیم. از تجهیزات دیگری که برای مجهزکردن اسرائیل استفاده شد، میتوان به رادار پیشرفته اخطاردهنده فوری، باتریهای ضدموشک به اسم «گنبد آهنین» و سیستمهای دیگر برای حفاظت در مقابل موشکهای بالستیک به نام «قلابسنگ دیوید« و «تیر ردیاب-٣» اشاره کرد. طی درگیریهای صورتگرفته با حماس در نوارغزه، «گنبد آهنین» در حفاظت از منازل مسکونی حیاتی بود.
من همچنین ساعات طولانی با «بنیامین نتانیاهو»، نخستوزیر اسرائیل، دیدار داشتم تا او را قانع کنم که تحریمها عمل میکنند و نتیجه میدهند. ما توافق کردیم یک تهدید نظامی جدی در رابطه با ایران اهمیت دارد- برای همین من و رئیسجمهور اوباما مدام تکرار میکنیم گزینه نظامی هنوز روی میز است- اما ما نظرات متفاوتی در رابطه با اینکه چه مقدار از توافقات را به اطلاع عموم برسانیم، داشتیم.
من به نتانیاهو گفتم وقتی رئیسجمهور گفت ما به ایران اجازه نمیدهیم به سلاح هستهای دست پیدا کند و اینکه «جلوگیری از گسترش سلاحهای هستهای»، سیاست ما نیست، اوباما خیلی جدی بود.
ممکن بود قرارداد جلوگیری از گسترش سلاحهای هستهای در رابطه با شوروی کارایی داشته باشد، اما با توجه به ارتباط ایران، فکر نمیکردیم که ایران مجهز به سلاح هستهای قابلقبول باشد. بنابراین تمامی گزینهها، شامل گزینه نظامی، روی میز قرار داشت.
در ادامه همکاری با اسرائیل، دولت اوباما همچنین حضور نیروهای هوایی و دریایی آمریکا را در خلیجفارس افزایش داد و ارتباط آمریکا با پادشاهان حاشیه خلیج فارس را بهبود بخشید. من با شورای همکاری خلیجفارس در یک گفتوگوی امنیتی در حال پیشرفت، همکاری کردم و همچنین مانور مشترک نظامی با اعضای شورا، انجام دادیم. قانعکردن ترکیه برای نصب یک رادار در خاک این کشور نیز به ما برای ساخت یک دفاع ضدموشکی جدید که از متحدان ما در اروپا در مقابل خطر احتمالی حمله ایران، دفاع کند، کمک زیادی کرد. حتی زمانی که ما در حال افزایش قدرت دفاعی خود بودیم، همزمان برای تغییر محاسبات ایران، فشارها را افزایش دادیم. با استفاده از قانونگذاری و کارهای اجرائی، دولت اوباما و کنگره با یکدیگر همکاری کردند تا تحریمهای سخت و سختتری علیه ایران تصویب کنند.
هدف ما این بود که آنقدر از نظر اقتصادی به ایران، ازجمله در زمینه معاملات تجاری نظامیان، فشار وارد کنیم که آنها راهی جز بازگشت به پای میز مذاکره و ارائه یک پیشنهاد جدی، نداشته باشند. ما به سراغ صنعت نفت، بانکها و برنامههای مرتبط با سلاح، میرویم و از شرکتهای بیمه، خطوط کشتیرانی، دلالان انرژی، موسسات مالی و بسیاری دیگر از فعالان، میخواهیم فعالیت خود با ایران را قطع کنند.
بیشتر از همه، این را مأموریت خودم قرار دادم که خریداران عمده نفت ایران را راضی کنم تا از جای دیگری انرژی مورد نیاز خود را تأمین کنند. با تأییدشدن هر کدام، ضربه بزرگی به ایران وارد میشود. خون حیات ایران، نفت آن است. ایران سومین صادرکننده نفت خام بود و از این طریق پول موردنیاز داخل را تأمین میکرد. پس ما هرکاری که میشد برای سختترکردن شرایط ایران، بهخصوص در رابطه با نفت، انجام دادیم.
همکاری کشورهای اروپایی ضروری بود و زمانی که تمامی ٢٧ عضو اتحادیه اروپا قبول کردند که دیگر از ایران نفت نگیرند، ضربه سنگینی وارد شد. «باب اینهورن» و «دیوید کوهن» برای پیداکردن خلاقانهترین و مؤثرترین راههایی که بتوان تحریمهای جدید را وضع کرد، تلاش میکردند.
ضبط داراییهای بانکهای ایرانی باعث شد تا تانکرهای ایرانی نتوانند از خدمات بیمه استفاده کنند و بهاینترتیب، دست ایران از بازار بینالمللی کوتاه شد. این یک فشار همهجانبه بود. با توجه به قانون جدیدی که توسط رئیسجمهور اوباما در سال ٢٠١١ امضا شد، سایر کشورهای دنیا باید هر شش ماه یکبار گزارشی مبنی بر کاهش استفاده از نفت ایران ارائه دهند و اگر این کار را نکنند، خود آنها تحریم میشوند.
برای عملیکردن این قانون، من به قسمت تازه ایجادشده منابع انرژی، مراجعه کردم. هرکجا که ایران سعی در فروش نفت داشت، تیم ما هم آنجا بود و یک گزینه دیگر را به خریدار پیشنهاد داده و از ریسکهای معامله با یک کشور مطرود، برای آنها سخن میگفتند. مصرفکنندگان اصلی نفت ایران با انتخابهای سختی که عواقب سنگین اقتصادی بههمراه داشت، روبهرو بودند.
تعدادی از آنها این فرصت را برای تغییر منابع تأمین انرژی خود مناسب دیده و خرید نفت از ایران را کاهش دادند. ما همچنین در مناطقی مانند آنگولا، نیجریه، سودان و خلیجفارس حضور داشتیم و صادرکنندگان نفت را به تولید و عرضه بیشتر تشویق میکردیم تا کمبود عرضه ایران جبران شده و قیمتهای جهانی نوسان زیادی نداشته باشد.
صنعت احیاشده نفت عراق، بیارزش بود. اما، ما صادرکننده جدید نفت خام در کشور خودمان بودیم. با افزایش تولید داخلی گاز و نفتخام، بهدلیل ارتقای تکنولوژی، واردات نفت ما کاهش یافت و این به معنی نفت بیشتر برای سایر کشورها و بالانرفتن قیمتها است. ژاپن بزرگترین مصرفکننده نفت ایران در آسیا بود و قانعکردن آنها برای عدم خرید نفت ایران هم از همه سختتر بود. چین و هند برای تأمین انرژی مورد نیاز برای تداوم رشد سریع اقتصادی کشورهایشان، بهشدت به نفت ایران وابسته بودند. اقتصادهای پیشرفته کرهجنوبی و ژاپن نیز از واردکنندگان عمده نفت بودند. شرایط ژاپن سختتر بود، زیرا بهتازگی انفجار سایت اتمی «فوکوشیما» را تجربه کرده بود. درهرصورت، ژاپن قول داد به مصرف زیاد نفت ایران پایان دهد، این یک تصمیم شجاعانه در شرایط موجود حساب میشد. هند در مقابل، بهصورت رسمی درخواستهای غرب برای اینکه مصرف نفت ایران را کاهش دهند، رد کرده بود.
در گفتوگوی خصوصی با سران هند، آنها پذیرفتند صلح در خاورمیانه از اهمیت بالایی برخوردار است. همچنین شش میلیون هندی در کشورهای حاشیه خلیجفارس زندگی میکنند که در مقابل شرایط سیاسی و اقتصادی بد، آسیبپذیرند. اقتصاد روبهرشد هند وابستگی شدیدی به نفت داشت و آنها نگران این مسئله بودند که نیازشان به نفت ایران آنقدر زیاد باشد که هیچ راهحلی بدون وجود ایران در آنها، ممکن نبود. عامل دیگر ممانعت آنها گفته نشد: هند که بهعنوان کشور بیطرف در جریان جنگسرد معرفی شد و هنوز به استراتژی بیطرفی خود میبالید، از اینکه به او دستور دهند کاری را انجام دهد، متنفر بود. هرچه بیشتر ما فشار بیاوریم، احتمال اینکه آنها مخالفت کنند، بیشتر میشود.
در ماه می٢٠١٢، از دهلینو بازدید کردم تا شخصا این موضوع را پیگیری کنم. من گفتم حفظ اتحاد بینالمللی در مقابل ایران، بهترین راه برای کشاندن آنها به پای میز مذاکرات و حل این مسئله با دیپلماسی و جلوگیری از درگیری نظامی، است. من از فواید تأمین انرژی از منابع مختلف صحبت کردم. همچنین برای آنها روشن کردم اگر آنها قدمی در این رابطه بردارند، ما اعلام خواهیم کرد بر پایه خواسته خودشان این تصمیم گرفته شده است. تنها چیزی که برای ما اهمیت داشت، نتیجه بود. وقتی من و وزیر انرژی هند بیرون رفتیم، از ما راجع به مسئله ایران سؤال شد و من از وزیر خواستم که اول پاسخ دهد. وزیر انرژی هند گفت: برای کشوری مثل هند که نیاز بالایی به منابع انرژی دارد، پیداکردن منابع مختلف انرژی، امری عادی است اما چون سؤال در رابطه با ایران پرسیده شد، باید بگویم ایران همواره یک منبع تأمینکننده مهم انرژی برای ما خواهد بود.
این برای من کافی بود. من به «کریشنا»، وزیر انرژی هند، قول دادم یک تیم را برای کمک به انجام تصمیمات «بیارتباط با ایران» به دهلینو بفرستم. در آخر، تلاشهای ما باعث شد تمامی مشتریهای نفت ایران با کاهش خرید نفت از این کشور، موافقت کنند. نتیجه بهدستآمده شگرف بود. نرخ تورم در ایران به بیش از ٤٠ درصد رسید و ارزش پول ایران بهشدت نزول کرد. صادرات نفت خام ایران از ٢,٥ میلیون بشکه در روز به یک میلیون کاهش پیدا کرد که باعث کاهش ٨٠ میلیون دلاری درآمدهای ایران شد. نفتکشهای ایرانی بدون داشتن بازار و سرمایهگذار خارجی یا شرکتهای بیمهای که آنها را پشتیبانی کنند، بیحرکت مانده بودند و هواپیماهای ایرانی به دلیل نداشتن قطعات یدکی، در آشیانههای خود خاک میخوردند.
شرکتهای بزرگ بینالمللی مانند «شل» و «تویوتا» در حال خروج از ایران بودند. حتی احمدینژاد که همواره تأکید میکرد تحریمها اثری ندارد، از حمله اقتصادی به ایران، گلایه کرد. سالها بود که من از تحریمهای فلجکننده صحبت میکردم و الان صحبتهای من به واقعیت نزدیک میشد. من به ائتلاف ایجادشده و تأثیرگذاری تلاشهایمان افتخار میکردم، اما به هیچوجه از سختیهایی که مردم ایران متحمل میشدند، لذت نمیبردم.
ما تمام تلاش خود را برای اینکه تحریمها مردم ایران را از غذا، دارو و کالاهای انساندوستانه محروم نکند، انجام دادیم. من از هر فرصتی، مانند مصاحبه در برنامه فارسی پارازیت در صدای آمریکا، برای بیان اینکه مشکل ما با دولت ایران است، نه مردم آن کشور، استفاده کردم.
تهران حاضر به مذاکره با گروه ١+٥ نشد. من و رئیسجمهور اوباما به شکل عمومی اعلام کردیم درهای مذاکره همچنان باز است، اما برای همیشه اینطور نمیماند. اما امیدوار بودیم کانال عمان بهنتیجه برسد. هرچه فشارها بر ایران بیشتر میشد، اشتیاق آنها برای مذاکره هم میبایست افزایش پیدا میکرد. درست در ماههای آخر سال ٢٠١٢ و زمانی که دوره من نیز بهعنوان وزیر خارجهرو به پایان بود، همینگونه هم شد.
دور دوم ریاستجمهوری احمدینژاد شروع شد. در همین زمان، عمان اعلام کرد ایران درنهایت، آماده ادامه مذاکرات محرمانه شده است. آنها قصد داشتند یک معاون وزیر خارجه را برای ملاقات با «بیل برنز» به مسقط بفرستند. ما این امر را پذیرفتیم.
در ماه مارس سال ٢٠١٣، چند ماه بعد از اتمام کار من در وزارت خارجه، «بیل» و «جیک» به عمان سفر کردند. اما این مذاکرات نیز همچنان بینتیجه بود. انگار ایران نمیدانست چهکار باید کند. شرایط باعث شده بود آنها در این مذاکرات شرکت کنند، اما مخالفان در داخل ایران اجازه این کار را نمیدادند. بار دیگر تیم ما دست خالی بازگشت که زمان مناسب برای دستیابی به یک نقطه عطف، هنوز نرسیده است. یکبار دیگر حوادث ماجرا را دستخوش تغییر کرد. بهار آن سال، ایران آماده انتخاباتی شد که قرار بود رئیسجمهور دیگری را جایگزین احمدینژاد کند. باور اینکه چهار سال از اعتراضات گسترده در خیابانهای تهران پس از انتخابات قبلی گذشته بود، سخت بهنظر میرسید. در همین راستا، تعدادی از چهرهها رد صلاحیت شدند. حتی «علیاکبر هاشمیرفسنجانی»، از رهبران انقلاب سال ١٩٧٩، رئیسجمهور سابق و یکی از روحانیون بانفوذ کشور هم رد شد، هشت نامزدی که انتخاب شدند، همه از اعتماد کامل حکومت برخوردار بودند. بهطور خلاصه، «سعید جلیلی»، مذاکرهکننده هستهای ایران، انتخاب ارجح بود و بنابراین تصور میشد که پیشتاز انتخابات باشد.
روزهای آخر قبل از انتخابات بود که یک اتفاق قابلتوجه رخ داد. در میانه انتخابات ناگهان اختلافنظرها و شکستهای سیاستی دولت، مورد بازخواست واقع شد. مخالفان جلیلی در یک مناظره «انفجاری» که در تلویزیون سراسری ایران پخش میشد، بهخاطر سوءمدیریت او در سیاستهای هستهای و عوارض وحشتناک آن برای اقتصاد کشور، بیرحمانه به او حمله کردند.
«علیاکبر ولایتی»، وزیر خارجه سابق ایران و یکی از اصولگراهای شناختهشده، گفت: «اصولگرابودن به معنای انعطافناپذیری و یکدندگی نیست». «محسن رضایی»، فرمانده ارشد سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، هم آهنگ مقاومت مقابل دنیا را زیر سؤال برد: «ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم همهچیز بگیریم، اما هیچچیزی ندهیم. آیا بهخاطر مقاومت باید مردم را گرسنه نگه داریم؟». جلیلی تلاش کرد از سیاست مانعتراشی خود در آخرین دور مذاکرات با ١+٥ دفاع کند: «میخواستند جواهر را با آبنبات عوض کنند». سپس از مقامات عالی هم در دفاع از خود استفاده کرد، اما این کار هم موجب توقف حملات نشد.
«حسن روحانی» که خود، مذاکرهکننده ارشد سابق ایران در موضوع هستهای بود و به دلیل بحث درباره «تعامل سازنده با جهان» نزدیکترین گزینه به یک کاندیدای میانهرو محسوب میشد، جلیلی را بهخاطر اجازهدادن اعمال تحریمهای شورایامنیت سازمان، کوبید: «همه مشکلات ما از همین ناشی میشود. خوب است که سانتریفیوژهای ما بچرخد، اما به شرط آنکه چرخ زندگی و معاش مردم هم بچرخد».
در روز انتخابات، در ماه ژوئن ٢٠١٣، مردم ایران با مشارکت بالا در انتخابات، روحانی را انتخاب کردند. ایرانیانی که در منزل این مناظره را تماشا میکردند، مطمئنا شوکه شده بودند. تا آن زمان بهندرت به مردم اجازه داده شده بود تا شاهد مناظرهای اینچنین باشند. جمعیت در خیابانها با شعار «زنده باد اصلاحات» دور هم جمع شدند.
روحانی در ماه آگوست، کار خود را آغاز کرد و از همان ابتدا، تغییرات اساسیای ایجاد کرد. او با ارسال پیامهای آشتیطلبانه به جامعه بینالملل، کار خود را آغاز کرد و حتی در توییتر خود سال نو یهودیان را تبریک گفت. من اکنون یک شهروند معمولی بودم، اما وقایع را دنبال میکردم.
در پشت صحنه، بعد از انتخاب روحانی، کانال عمان شروع بهکار کرد. سلطان اولین رهبر خارجی بود که برای ملاقات با روحانی به تهران رفت. اوباما نامه دیگری فرستاد و این بار واکنش مثبتی دریافت کرد. در مسقط، «بیل» و «جیک» با نمایندگان ایران که اینبار اجازه مذاکرات در سطح بالا نیز داشتند، مذاکرات را از سر گرفتند. محرمانهبودن این مذاکرات، برای حفظ اعتبار روحانی در ایران، از همیشه مهمتر بود.
در نهایت، طرح کلی توافق در حال شکلگرفتن بود. ایران در مقابل لغو بعضی از تحریمها، پیشرفتهای خود در برنامه هستهای را متوقف میکرد و برای شش ماه اجازه بازرسی میداد. این در را برای مذاکرات حساستر باز میکرد. تیمهای مذاکرهکننده حتی موضوع ملاقات رودررو تاریخی رئیسجمهور ایران و آمریکا را در اجلاس عمومی سازمانملل، بررسی کردند. اما در نهایت، در لحظات آخر قبل از انجامشدن این ملاقات، ایرانیان حضور پیدا نکردند. اما دو رئیسجمهور در یک تماس تلفنی، زمانی که لیموزین روحانی به طرف فرودگاه در حال حرکت بود، با یکدیگر صحبت کردند.
از سال ١٩٧٩ تاکنون، این اولین بار بود که رؤسایجمهور دو کشور با هم حرف زدند. «جان کری» جایگزین من در وزارت با «جواد ظریف»، وزیر خارجه جدید ایران، دیدار و دولت اوباما سایر کشورها را از پیشرفت حاصلشده در مذاکرات آگاه کرد. «نتانیاهو» در یک سخنرانی، به سازمانملل اخطار داد روحانی یک گرگ در لباس میش است. در ماه نوامبر، «جان کری» دو بار به ژنو پرواز کرد تا مذاکرات را به سمت نهاییشدن پیش ببرد. هنوز نگرانیهای بزرگی وجود داشت: «آیا ایران کلیه فعالیتهای غنیسازی خود را متوقف میکند، یا همچنان به ایران اجازه غنیسازی در سطح پایین داده میشود؟».
برای روحانی حتی نگاهداشتن حق غنیسازی پایین، نیز یک پوشش سیاسی مناسب بود. اما اسرائیل و دیگران فکر میکردند که این کار خطرناک است. سپس این سؤال مطرح بود چه میزان از تحریمها برداشته شود. ایران پذیرفت ذخایر اورانیوم غنیسازی شده سطح بالاتر را متوقف کند و به غنیسازی تا پنج درصد ادامه دهد. تعداد زیادی از سانتریفیوژهایش را خاموش کند، اجازه بازرسیهای ناخوانده را بدهد و کار در ساخت سایتهای جدید را متوقف کند. در مقابل، جامعه بینالمللی چندینمیلیون دلار از حسابهای بلوکهشده ایران را بازگرداند. اوباما از کاخ سفید به این قرارداد درود فرستاد و گفت این قدم اول مهم در مسیر یک توافق همهجانبه است.
زمانی که در سال ٢٠٠٩ ما روی کار آمدیم، جامعه بینالمللی چندپارچه و دیپلماسی متوقف شده بود. استراتژی دوجانبه مذاکره و فشار، آن شرایط را تغییر داد، جهان را متحد کرد و در نهایت، ایران به میز مذاکره بازگشت. من تردید داشتم که ایران یک توافق جامع را امضا کند، زیرا طی سالهای گذشته امیدهای زیادی را دیدم که نقشبرآب شد. اما این قرارداد، یک پیشرفت دارای آینده خوب است.
اگرچه پنج سال طول کشید تا این توافق حاصل شود، اما سختترین کارها هنوز پیشرویمان است. تمام مسائلی که بین ایران و جامعه بینالمللی مشکل ایجاد کرده، هنوز برطرف نشده است. حتی اگر ایران در رابطه با برنامه هستهای خود توافق نهایی را امضا کند، همچنان یک خطر امنیتی برای ایالاتمتحده و متحدانش بهشمار میرود. با حرکت به سمت آینده، رهبران ایران و بهخصوص مقاممعظمرهبری، با انتخابهای اساسی روبهرو هستند. در زمان انقلاب سال ١٩٧٩، اقتصاد ایران نزدیک به ٤٠درصد از اقتصاد ترکیه بزرگتر بود، اما این آمار در سال ٢٠١٤ عکس شده است. اگر ایران، فردا سلاح هستهای داشته باشد، یک ایرانی بیشتر را به دانشگاه میفرستد یا جادهها و اسکلههای آسیبدیده در جنگ با عراق در یک نسل قبل، از نو ساخته میشود؟ وقتی ایرانیان به جهان نگاه میکنند، ترجیح میدهند شبیه کرهشمالی باشند یا کرهجنوبی؟
منبع: روزنامه شرق
گزارش خطا
نظر شما
آخرین اخبار