در کانتون‌های کردستان سوریه چه می‌گذرد؟/ به روژاوا خوش آمدید

کد خبر: ۶۲۸۸۹
تاریخ انتشار: ۰۷ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۷:۳۵
می‌گویند نمی‌شود، نباید، نمی‌گذاریم. وحشت از آلترناتیو را تزریق می‌کنند و نسخه‌های باطل تاریخ هم می‌شود گواه ادعایشان. اما به‌ناگهان از زیر سنبه پرزور این نظم مسلط، روژاوا سربرمی‌آورد و در میانه آشفته‌بازار خاورمیانه، از یک‌سو حلقه اتصال قلمروهای داعش در سوریه و عراق را از هم می‌گسلاند و از دیگر سو، زیر گوش جهانیان زمزمه می‌کند: «جهان دیگری ممکن است». حاصل تلاش‌های جمعی و هدفمند مردم روژاوا برای دگرگونی وضع موجود، یکی از پویا‌ترین و گران‌بها‌ترین تجارب آزادی را رقم می‌زند و فرم جدیدی از اداره سیاسی را با اتکا به اتحاد همه قومیت‌ها و نژاد‌ها در سه کانتون کردستان سوریه رو می‌کند. مدل روژاوا بر پایه دو ستون است؛ اولی دموکراسی مستقیم به عنوان اساس نظام کمونالیست که در آن شهروندان فعالانه در تصمیم‌گیری‌ها و مدیریت محلی و شهری مشارکت دارند و دیگری نفی ساختار دولت- ملت. از همین‌روست که در روژاوا گروه‌های قومی و مذهبی مختلفی در کنار اکثریت کرد این منطقه زندگی می‌کنند و نقش مشارکتی بی‌سابقه‌ای در مدیریت و اداره کانتون‌ها دارند. همین اتحاد موجب ایستادگی این منطقه در برابر وحشی‌گری داعش شد؛ آن هم بی‌کمترین پشتوانه و حمایتی از سوی جامعه جهانی. بااین‌همه، تجربه بی‌بدیل روژاوا، تنها کمتر از یک سال پس از پیروزی بزرگ کوبانی، کم‌کم درحال فراموشی است. متن زیر سفرنامه‌ای است به کانتون جزیره؛ یکی از سه کانتون روژاوا، آنچه را در این منطقه گذشته و می‌گذرد یادآوری می‌کند و شرح می‌دهد. بخش‌هایی از این مطلب بنابر دلایلی که عمدتا تکرار ملال‌آور اطلاعاتی درباره این منطقه بود، حذف شده است.

سفری به کانتون جزیره

«با این ریش به روژاوا نرو، احتمالا به مشکل می‌خوری، جدی می‌گم». یکی از دوستانم در استانبول، که مناطق کردنشین سوریه را می‌شناخت، این نکته را به من گفت. ژوئن گذشته یعنی آخرین‌باری که در کردستان عراق بودم و داعشی‌ها تازه پیشروی خود را شروع کرده بودند، پیشمرگه‌ها بفهمی‌نفهمی نگاه مشکوکی به من داشتند و مرتب مرا می‌پاییدند. در خط مقدم بیرون از موصل باید فرمانده مسئول را مجاب می‌کردم که برای رسانه عربی کار نمی‌کنم. پس تصمیم گرفتم پیش از قدم‌گذاشتن در مسیر طولانی روژاوا، ریش‌ام را بزنم. به آرایشگرم در استانبول که گفتم خوشحال شد، هرچند هربار ریش‌ام را شانه می‌زد از من تعریف می‌کرد و صمیمانه زیر لب می‌گفت «ماشاء‌الله». در ماه‌های اخیر در ترکیه و به‌ویژه در جنوب‌شرقی این کشور، ظاهرا ریش‌گذاشتن ور افتاده بود و کمتر کسی ریش می‌گذاشت. ریش که در دهه‌های ۷۰ و ٨٠ میلادی، همزمان در اروپا نماد چپ‌ها بود و تقریبا در‌‌ همان دوره نماد اسلام‌گرا‌ها، در سال‌های اخیر بدل شده بود به یک‌جور بیانیه قاطع سیاسی اسلام‌گراها در بین‌النهرین و خاورمیانه. خلاصه، بدون ریش و با دو کوله‌پشتی کوچک، اولین اتومبیلی را سوار شدم که از اربیل، شمال عراق، به دهوک، شهری بزرگ در شمال عراق، به سمت ترکیه می‌رفت.

ساعت؛ هفت صبح و خیابان‌ها پر از ماشین. سوار یک تاکسی در مسیر اربیل- دهوک هستم. روی صندلی عقب نشسته‌ام؛ بین دو کرد سوری گنده و بدعنق. روی صندلی جلو، کردی از اربیل نشسته است که در مرز ترکیه و عراق تجارت می‌کند. دلشوره‌ای نابکار و سمج به یادم می‌آورد که در راه سوریه‌ام. ازآنجا‌که موصل تحت اشغال داعش است، مسیر دهوک بسیار طولانی‌تر است و از روستا‌ها و شهرهای کوچک می‌گذرد. بچه‌ها با کیف‌های سنگینشان از جاده آسفالت کثیفی که کامیون‌های بی‌شماری در آن حرکت می‌کنند به مدرسه می‌روند. ماشین ما با سرعت خطرناکی بین کامیون‌های سنگین می‌راند. رادیو آهنگ‌های سوزناکی پخش می‌کند و هیچ‌کس حرف نمی‌زند. بعد از دهوک، تاکسی دیگری به سمت زاخو، آخرین شهر قبل از مرز ترکیه و از آنجا، سومین ماشین برای مرز فیشکابور بین عراق و سوریه.

پیشمرگه‌های تا بن‌دندان‌مسلح، دست‌دادن‌ها و بازرسی‌های امنیتی. پرچم بزرگ کردستان عراق، با خورشید زردی در وسط نوارهای قرمز، سفید و سبز با بادی شدید تکان می‌خورد. دجله، مقابل من است و سوریه، در طرف دیگرم. از اینجا پرچم زرد و قرمز و سبز روژاوا را می‌بینم. این رودخانه یکی از مرزهایی است که از زمان سقوط امپراتوری عثمانی، پس از جنگ جهانی اول، کرد‌ها را از هم جدا کرده است. حالا پس از حدود صد سال، نخستین‌بار است که کرد‌ها می‌توانند دوباره این‌چنین نزدیک به هم باشند. این لحظه‌ای تاریخی است، احساس و امیدی فراگیر در فضا موج می‌زند، امید به بدل‌شدن کردها به یک ملت. ولی در واقعیت، برداشتن مرزها و تاریخ‌های متفاوت سیاسی و اجتماعی کار آسانی نیست.

سوار قایق آهنی باریک و درازی شدم که موتور‌هایش زور می‌زد به هر زحمتی راه خود را میان جریان ضعیف رودخانه باز کند. به محض اینکه پا‌هایم سوریه را لمس کرد، دستی قوی، دستم را فشرد و صدایی گفت «به روژاوا خوش آمدید». با مدرک دست‌نویس نصفه‌و‌نیمه‌ای که مأموران مرزی دولت خودمختار روژاوا برای عبور از ایست‌های بازرسی مبارزان «ی‌پ‌‌گ» به من داده بودند، راهی قامیشلو، اصلی‌ترین شهر کانتون جزیره شدم. در فضایی اداری که هیچ‌کس از جهان بیرون آن را به‌رسمیت نمی‌شناسد، تکه‌کاغذ کوچکی، پاسپورت و هویت من است. این اولین برهان ملموس از تلاش‌های مردم روژاوا برای برپاکردن حکومت است که در دست دارم.

جاده قامیشلو، پر از چاله‌چوله است. خانه‌های روستاهایی که از آنها عبور می‌کنیم، کم‌ارتفاع‌اند. همه‌جا را گِل‌ولای گرفته. هر چند کیلومتر، ایست‌های بازرسی مبارزان مسلح ی‌‌پ‌‌گ (واحدهای حفاظت از غیرنظامیان) قرار دارد. راننده‌ام سعی می‌کند با من صحبت کند اما او فقط کرمانجی بلد است؛ گویش کردهای سوریه و ترکیه. در آن طرف دجله‌ای که پشت سر ما قرار دارد یعنی در کردستان عراق، بیشتر کرد‌ها، با گویش سورانی صحبت می‌کنند. من فقط ترکی حرف می‌زنم و به همین دلیل بیشتر با ایما‌واشاره ارتباط برقرار می‌کنم. مدام سیگار می‌کشد و هربار می‌خواهد سیگاری دود کند یکی هم به من تعارف می‌کند. هربار لبخند می‌زنم و به او می‌گویم سیگاری نیستم. روی داشبورد کثیف عکس دو مرد یونیفرم‌پوش جوانی قرار دارد، با ستاره بزرگ قرمزی در پس‌زمینه. راننده‌ام به عکس اشاره می‌کند و می‌گوید: «شهید»؛ اینجا مبارزان مرده را چنین خطاب می‌کنند. او توضیح می‌دهد این دو مرد جوان برادرانش بوده‌اند.

دوساعت‌و‌نیم بعد، وارد قامیشلو می‌شویم. چراغ‌های کم‌نور شهر روشن‌اند و شب از راه رسیده. مغازه‌های مرکز شهر بازند. زنان مقابل ویترین‌های باریک فروشگاه‌ها ایستاده‌اند و مردان کیسه‌های پلاستیکی خواروبار در دست دارند. مسعود، دوست من در قامیشلو، می‌گوید: «تقریبا هر چیزی که اینجا می‌بینی غیرقانونی از ترکیه آمده است. ما سه ساعت در روز برق داریم و کسانی که استطاعت مالی داشته باشند با ژنراتور زندگی می‌کنند. فرمانداری شهر هم تلاش می‌کند با ژنراتور برق را توزیع کند». همه‌جا مردان مسلح حضور دارند، بعضی‌ها با یونیفرم و بسیاری با لباس شخصی. خط مقدم داعش حدود ۲۵ کیلومتر تا اینجا فاصله دارد. کمتر از یک ماه پیش، داعش سه روز تمام به قامیشلو راکت پرتاب می‌کرد و خودروهای بمب‌گذاری‌شده را در مرکز شهر قرار می‌داد. زندگی قرار است در قامیشلو طبیعی باشد، یا طبیعی جلوه کند، اما همه در حالت آماده‌باش دائمی به‌سر می‌برند. حالا چند ساعتی می‌شود که شب فرارسیده و من در منزل خانواده میهمان‌نواز مسعود می‌کوشم بین سروصدای زیاد ژنراتور و افکارم درباره روژاوا و جنگ لختی به خواب روم.

مبارزه در خط مقدم و پشت خط

گرد‌و‌غبار. گرد‌و‌غبار فراگیر و لاینقطعی که باد به هر کجا که بخواهد می‌برد. صبح علی‌الطلوع من در خط مقدم هستم، ۳۰ کیلومتری جنوب قامیشلو. یک طرف، مردان و زنان نیروهای کرد و هم‌پیمانان مسیحی و عربشان و طرف دیگر، تنها ده‌ها متر جلو‌تر از ما، نیروهای داعش. روستا‌ها متروک، خانه‌ها ویران، اصطبل‌ها بی‌حیوان. نیروهای داعش حتی مقبره مقدس عارفان نقشبندی را هم تخریب کرده‌اند. سرزمین وانهاده. «سرزمین هرز»... .

یکی از چیزهای کلیدی که نیروهای داعش می‌خواهند «هرز» دهند زن است؛ زن در مقام شریک برابر مرد، زن در مقام انسان. در سطح گسترده‌تر در خاورمیانه از قرن نوزدهم و پیش از آن بدین‌سو، بدن زن یکی از مهم‌ترین محل‌های نزاع نمادین بین طرفداران تجدد و نیروهای ارتجاعی بوده است اما امروز، اینجا در سوریه، این مبارزه‌ای تا سرحد مرگ است.

«تبهکاران داعش زنان را برده می‌خواهند. آنها ما را آدم به حساب نمی‌آورند، بلکه تنها همچون ابژه‌هایی برای خدمت به مردان و برآوردن نیازهایشان می‌بینند. آنها با چنان کبکبه و دبدبه‌ای زنان را به عنوان برده می‌فروشند که انگار حیوان‌اند». این حرف‌های «نوپلدا» است، دختر ۲۰ ساله‌ای که در خط مقدم بی‌سیم‌چی یگان‌های مدافع زن (ی‌پ‌ژ) است. ارتش زنان در دولت خودمختار روژاوا پا‌به‌پای مردان یگان‌های مدافع خلق (ی‌پ‌گ) می‌جنگند. هر دو گروه هم تحت‌نظارت و فرمان حزب اتحاد دموکراتیک سوریه (پ‌ی‌د) هستند. نوپلدا حالا دو سال است که مبارزه کرده: «بزرگ‌ترین و وحشی‌ترین دشمن همان داعش است اما ما زنان در دو جبهه در حال مبارزه‌ایم. یک جبهه اینجاست و جبهه دیگر علیه محافظه‌کاری و تبعیض جنسی جامعه سنتی کردی است که برابری مرد و زن را به رسمیت نمی‌شناسد».
بیرون نشسته‌ایم، مقابل خرابه‌ای در خط مقدم و عده‌ای آن‌ورتر. ناگهان گلوله شلیک می‌شود. مبارزان زن، بی‌ترس و واهمه، با حرکاتی تند و حرفه‌ای، اطراف من پخش می‌شوند. عامره، فرمانده گروه، می‌گوید: «تک‌تیراندازهای داعش! بیایید داخل». به سرعت وارد خرابه می‌شویم و بی‌درنگ پتوی تیره‌ای را برای پوشاندن پنجره پهن می‌کنند. هِزا که ۲۲ ساله و سرجوخه سلاح‌های سنگین است، می‌گوید: «روزها ما با تک‌تیرانداز‌ها سروکار داریم و شب‌ها با راکت‌ها، به خاطر همین به پتو نیاز داریم». او هدفش از جنگیدن را این‌طور توضیح می‌دهد: «ما برای آزادی می‌جنگیم. نه‌تنها آزادی کرد‌ها بلکه مسیحیان و اعراب و همه اجتماعاتی که در روژاوا زندگی می‌کنند. نبرد ما برای حقوق برابر هم هست، حقوق برابر زنان با مردان در جامعه‌ای برابر و با احترام متقابل».

نوپلدا گلوله و نارنجکش را نشانم می‌دهد: «همه ما دستور داریم یک گلوله و نارنجک توی جیبمان نگه داریم. هیچ‌وقت اسیر داعش نمی‌شویم؛ یا با منفجر‌کردن خودمان داعشی‌ها را هم می‌کشیم، یا با آخرین گلوله به خودمان شلیک می‌کنیم. برای ما این جنگی تا سرحد مرگ است». هِزا می‌گوید: «همیشه با خودم دارمشان، حتی وقتی خوابم؛ بخشی از بدنم شده‌اند. همه ما آماده مردنیم، آماده شهیدشدن برای کشورمان و مردمی که اینجا زندگی می‌کنند». در روژاوا و شمال عراق، هر کسی را می‌دیدم از داستان تجاوز به‌عنف و بازارهای برده مناطق تحت‌اشغال داعش حرف می‌زد. با این‌همه، در هیچ‌یک از زنانی که با آنها اینجا، در خط مقدم، صحبت کردم، کوچک‌ترین نشانه‌ای از ترس نبود. نوپلدا می‌گوید: «ما از داعشی‌ها نمی‌ترسیم. اینجا، آنها هستند که از ما می‌ترسند چون می‌گویند هرکسی که به دست یک زن کشته شود به بهشت نمی‌رود».

عمار می‌گوید: «ما جامعه‌ای دموکراتیک می‌خواهیم که تمام تفاوت‌ها را در خود بپذیرد، جایی که کرد‌ها، مسیحیان، اعراب و همگان بتوانند با هم زندگی کنند. این جامعه به زنان جایگاهی را می‌دهد که سزاوارش هستند. اینها اندیشه‌های عبدالله اوجالان است، این ایدئولوژی ماست. مبارزه زنان اینجا چیز جدیدی نیست، ٣٠ سال است که در جریان بوده، یعنی از زمانی که اوجالان درباره حقوقمان به ما گفت. خب شما اینجا زنان را در خط مقدم می‌بینید اما ما سال‌هاست که جنگیده‌ایم».

با مسعود و چند نفر از مبارزان ی‌پ‌گ که با ما هستند، از زنان مبارز خداحافظی می‌کنیم. بازگشت به روستا‌ها و خانه‌های خالی. بازگشت به این گردوغبار همه‌جاگیر. دیدن این زنان جوان مبارز و آماده مرگ، مرا غرق فکر و خیال کرده. چطور زنی جوان چنین مبارز سرسختی می‌شود؟ چگونه تهدیدی می‌تواند زنان را به خط مقدم جنگ بکشاند؟ و قدرت ایدئولوژی چیست که به این زنان و مردان اجازه می‌دهد اینجا، در خط مقدم علیه داعش، بی‌امان و سمج با تعهدی عمیق بجنگند؟

پاسخ هرچه باشد، من زنان و مردانی دیدم که چیزی بس متفاوت از دیگر مبارزان داشتند. آنها در دو جبهه می‌جنگیدند، یکی علیه تهدید نابودی محض و دیگری برای جامعه‌ای بهتر. از این جهت، آنها تنها مبارزان منطقه هستند که نه برای حفظ و تداوم وضع موجود، بلکه برای تغییر رادیکال و آینده پیشِ‌رو می‌جنگند. آیا این ایدئولوژی کارآمد‌ترین سلاح مبارزان کرد سوری، زنان و مردان، در برابر تعلیمات وحشیانه داعش نیست؟ اما آزارنده‌ترین فکری که ذهنم را‌‌ رها نمی‌کرد این بود؛ اگر یکی از این مبارزان جوان دخترم بود چه؟ اگر روزی دخترم مجبور بود برای زنده‌ماندن خودش و زنده‌ماندن همه ما بجنگد چه می‌کردم؟ اگر روزی دخترم می‌گفت آماده است برای آرمانی اسلحه به دست گیرد، حتی اگر آرمانش به نظرم شریف می‌آمد، چه؟ این سؤال‌ها هم بی‌جواب‌اند. از زمان سفر به مناطق شمالی عراق و سوریه فقط فهمیدم ما مردمی که در امنیت زندگی می‌کنیم، هرگز نمی‌توانیم جواب درستی برای این سؤال‌ها پیدا کنیم... .

بعد از دیدن خط مقدم تصمیم گرفتم یک ‌روز تمام را در قامیشلو، پایتخت کانتون جزیره، بگذرانم. خوش‌شانسم چون جودی مرا همراهی می‌کند، خانم جوانی که رؤیای روزنامه‌نگارشدن در سر دارد و به‌خوبی قامیشلو و پویایی جامعه‌ای را که در آن زندگی می‌کند می‌شناسد. ظهر است و باد سردی از شمال می‌وزد. خیابان‌های اصلی شهر شلوغ‌اند. جودی تحصیل در رشته ادبیات انگلیسی را در حلب شروع کرده بود اما جنگ علیه اسد او را مجبور کرد که دانشگاه را ترک کند و به قامیشلو برگردد. «ما هرروز از داعشی‌هایی می‌ترسیم که حتی ٣٠ کیلومتر هم از اینجا فاصله ندارند. اما در کنار ترس به آینده‌مان امیدواریم. آینده‌ای متفاوت، آینده‌ای که برای همه مردم روژاوا صلح به ارمغان می‌آورد. نخستین‌باری است که دموکراسی را تجربه می‌کنیم. می‌کوشیم همه ساکنان روژاوا دلیل قانع‌کننده‌ای برای زندگی در اینجا داشته باشند، بی‌آنکه ستم ببینند. در تمام این منطقه، نخستین‌بار است که ما زنان می‌دانیم داشتن حقوق قانونی واقعی و ایفای نقشی حقیقی در زندگی عمومی چیست».

از ژانویه ۲۰۱۴ و اعلام دولت خودمختار روژاوا، مردم اینجا، تحت فرمانروایی پ‌ی‌د، با چشم‌انداز جامعه‌ای جدید مبارزه‌ای را برای ایجاد نهاد‌ها و سازوکارهای اداری آغاز کرده‌اند. یکی از سنگ‌بناهای اصلی این تلاش عظیم برای جامعه‌ای بهتر جایگاه زنان است. نخستین‌بار در خاورمیانه است که چنین تلاشی در روژاوا به‌گونه‌ای نظام‌مند از پایین به بالا صورت گرفته نه برعکس آن، چنان‌که اصلاح‌طلبان اقتدارگرایی چون آتاتورک، رضاشاه و بعثی‌ها تغییری تحمیلی در وضع زنان ایجاد کردند. کوشش حکومت روژاوا برای اعطای جایگاه نوینی به زنان در جامعه و سیاست و نیز تغییر نگرش‌ها و سنت‌ها درواقع کاری انقلابی در منطقه است.

با جودی وارد بازاری پر ‌از مغازه‌های مواد ‌آرایشی و محصولات زیبایی در مرکز قامیشلو شدیم. در اینجا همه‌چیز از ترکیه قاچاق می‌شود. زنان کِرِم امتحان می‌کنند، آرایش می‌کنند، بلند حرف می‌زنند و می‌خندند. بعضی‌ها روسری به سر دارند و بعضی دیگر نه. جودی با لبخندی می‌گوید: «همه ما دوست داریم زیبا باشیم و از خودمان مراقبت کنیم. حتی مطمئنم زنان مبارزی که در خط مقدم می‌جنگند، اگر اینجا بودند، دوست داشتند کمی آرایش کنند». «واضح است که ما اینجا در قامیشلو و دیگر شهرهای بزرگ روژاوا، در مقایسه با مابقی کشورهای بین‌النهرین آزادتریم، اما حتی اینجا هم هنوز زنان با دشواری‌های زیادی روبه‌رو هستند. هنوز هم خشونت و تبعیض جنسی وجود دارد. ما مثل زنان اروپا آزاد نیستیم: راه درازی برای تغییر نگرش‌ها در پیش داریم. شکستن سنت‌های صدساله زمان می‌برد و به آموزش نیاز دارد. ولی نخستین‌بار است که در مسیری رو‌به‌جلو گام نهاده‌ایم».

حالا در دادگاه خلق قامیشلو هستم، بخشی از سیستم قضائی جدید حکومت روژاوا. چایی می‌خوریم و با قاضی ابراهیم، معاونش و سه وکیل صحبت می‌کنیم. توضیح می‌دهند که چگونه عدالت خیلی بهتر از قبل برقرار می‌شود. یکی از این سه وکیل، مسن‌ترینشان، با موهایی سفید و نگاهی پرشور به من می‌گوید: «اولین‌بار است که احساس می‌کنم وکیلی واقعی هستم نه لوازم تزئینی تشریفات جعلی عدالت».

ازهمه‌مهم‌تر، آنها برایم از گام‌های انقلابی می‌گویند که در راه زنان برداشته شده. چندروز پیش، دستگاه اداری قانونی تصویب کرد که صریحا مردان را از ازدواج با بیش از یک زن منع می‌کرد. این برای جوامع سنتی منطقه حرکت انقلابی تمام‌عیار است. قانون دیگری به‌تازگی تصویب شده که براساس آن شهادت زن و مرد در برابر دادگاه از نظر قانونی برابر است. علاوه بر تغییرات قانونی در مورد زنان، نظام اداری روژاوا همه نهاد‌ها و سازمان‌ها را مکلف کرده که ۴۰ درصد از سهمیه نمایندگی خود را به زنان اختصاص دهند، ۴۰ درصد را به مردان و ۲۰ درصد باقی‌مانده را به هرکدام که تعداد رأی بیشتری به دست آورند. از کوچک‌ترین سازمان‌های محلی گرفته تا مجلس و حکومت باید این ۴۰ درصد سهمیه را رعایت کنند و در بسیاری موارد التزامی وجود دارد برای استفاده از زنان به‌عنوان مشاور یا معاون. هم‌زمان با تغییرات قانونی و سازمانی، سازمان گسترده «سارا علیه خشونت» مبارزه عظیمی را در جهت تغییر نگرش جامعه و توقف خشونت فیزیکی و روانی و فشارهای اجتماعی علیه زنان شروع کرده.

مردن برای صلح

رفقای کرد مرا بردند به قبرستان شهدا در حومه قامیشلو. گریه حزن‌آلودی فضا را پر کرده. زنان و کودکان با چشمانی بی‌قرار روی قبری خم شده‌اند. نوزادی در آغوش مادرش می‌گرید. «۲۱ساله بود. پسرم بود. در مرز عراق کشته شد تا دیگر تروریسمی نباشد و کسانی که زنان را به بردگی بگیرند. او برای دموکراسی جان داد تا مردم مختلف کردستان سوریه بتوانند با هم زندگی کنند». پدر مبارز کشته‌شده ظاهر آراسته‌ای دارد و به‌خوبی انگلیسی حرف می‌زند. چشمانش خشک است، اما نگاهش غرق اندوه بی‌انتهایی است. مهندس نفت است. مبارز مرده، پسر بزرگش بوده. «از صمیم قلب هزینه دادیم، خون‌بهای آزادی و دموکراسی را پرداختیم. این جنگ چون گردبادی بر سرمان آوار شد، ولی ما برای آزادی می‌جنگیم».

تقریبا دور هر قبری، خانواده‌ای جمع شده‌اند. مادر‌ها، پدرهایی که سعی می‌کنند سربلند به نظر بیایند، بچه‌ها، فامیل و دوستان. با عموی مبارز کشته‌شده صحبت می‌کنم. روزنامه‌نگار ۲۳ ساله‌ای بوده که برای پیوستن به یگان‌‌های مدافع خلق کارش را‌‌ رها کرده. پدرش در کنار ماست، اما ساکت: «ما به‌جای شما می‌جنگیم، چراکه اگر نمی‌جنگیدیم، تروریسم داعش به اروپا می‌آمد. ما هم برای بقای خودمان می‌جنگیم و هم در راه جلوگیری از گسترش تروریسم. نمی‌خواهیم بقیه بشریت آلوده بربریت داعش شوند».

خورشید هنوز از افق محو نشده، اما سرمایی قبرستان را دربر می‌گیرد. کودکان نوپا بین قبرهای تازه‌حفر‌شده راه می‌روند. ناگهان کلمات شاعر کرد «بلند الحیدری» در مغزم رژه می‌روند: «در کردستان جز مرگ و سایه‌های مرگ نیست. نه رؤیای نرگسی که در باغچه‌ای می‌شکفد. اشرار ترک‌مان نگفته‌اند. تنها مردگان، خاکستر مردگان و سیاهی دود».

گوری دیگر، خانواده‌ای اطراف آن. ۱۹ساله بوده و چندروز پیش در خط مقدم به‌صف شده بود. دخترخاله جوانش با انگلیسی سلیس می‌گوید: «او روحش را همچون هدیه‌ای به کرد‌ها و بشریت داد. گاهی احساس غرور می‌کنم از اینکه کسی را که به‌عنوان یک بچه می‌شناختم، جانش را برای کردستان داد، اما بیشتر اوقات غم ازدست‌دادنش در کلام نمی‌گنجد. او برای چیزی بزرگ‌تر مُرد، برای ایده‌ای که شما اروپایی‌ها از یاد برده‌اید. او برای همه کسانی که در کردستان سوریه زندگی می‌کنند جانش را داد، برای آزادی و برادری. نه فقط برای کرد‌ها بلکه برای مسیحیان و اعرابی که با ما زندگی می‌کنند». مرد دیگری که عزادار برادرزاده عربش است، می‌گوید: «او به همراه برادران کردش جنگید. حوالی تل معروف مرد، نزدیک قامیشلو. ما همه قربانیان یک وحشی‌گری هستیم».

شب را با مسعود و خانواده‌اش با بحث درباره آینده روژاوا گذراندیم. همه آنها مشتاق‌اند نظر مردم اروپا را درباره روژاوا و انقلابش بدانند. نمی‌فهمند که چرا اروپا به آنها کمک نمی‌کند.

مسیحی‌بودن در روژاوا

صدای سرودی مذهبی می‌آید از زنانی با سرهای خم‌شده، پوشیده با دستمال‌های توری کوچک. مردان با چهره‌های خسته. کودکان لبخند بر لب. من در مراسم عبادت یکشنبه کلیسای «مار کریاکیس» هستم، در محله سریانی قامیشلو.

«بیش از دو سال پیش، داعشی‌ها به سرکانی، حدود صدکیلومتری قامیشلو، رسیدند و به مبارزان ی‌پ‌گ پیشنهاد کردند آنها را ۲۴ ساعت در محله‌های مسیحی‌نشین قامیشلو تنها بگذارند، آن‌وقت آنها هم بدون آنکه به مسلمانان کاری داشته باشند عقب‌نشینی می‌کنند. ی‌پ‌گ پیشنهادشان را رد کرد و به جنگیدن ادامه داد. بدون ی‌پ‌گ یا قتل‌عام شده بودیم یا خیلی پیش‌تر مرده بودیم».

گابریل یکی از رهبران آواز کلیساست. مردی آرام با صدایی نجواگونه. همسر و دو دخترش کنارش هستند. زنش می‌گوید: «ما اینجا، در کردستان سوریه، احساس امنیت می‌کنیم. برادران مسیحی ما در کردستان عراق هم احساس اطمینان می‌کنند، چراکه از سوی پیشمرگه‌ها محافظت می‌شوند. کرد‌ها ما را از نابودی نجات داده‌اند».

در محله مسیحی‌نشین دیگری در قامیشلو، پیتر در مقابل کلیسایش به آرامی صحبت می‌کند اما چشمانش سرشار از احساس‌اند. پسرش در یگان‌های مدافع خلق می‌جنگد و دخترش عضو کمیته سریانی‌هاست. «نظام حکومتی روژاوا برای ما مسیحیان عالی است. نه فقط برای مسیحیان بلکه برای همه مردم روژاوا، کرد‌ها، عرب‌ها، چچنی‌ها. این الگویی برای کل سوریه است. ما همه می‌خواهیم اینجا در سوریه بمانیم. استقلال نمی‌خواهیم، ما متعلق به سوریه هستیم. اما سوریه‌ای دموکراتیک که به حقوق بشر و تفاوت‌ها احترام بگذارد. روژاوا می‌تواند الگویی برای همه خاورمیانه باشد، خاورمیانه‌ای که امروز در حال تخلیه آخرین مسیحیانش است».

شب قبل؛ با دو نفر از دوستانم در خیابان‌های تاریک قامیشلو هستیم، وقتی به گوشه‌ای پیچیدیم به سه مرد مسلح برخوردیم. دو نفرشان با کلاشنیکف و سومی با تفنگ شکاری گنده‌ای. ساعت یازده‌و‌نیم شب است در محله باصریه، حوالی مرکز قامیشلو. ساکنان محله، آمیخته‌ای از کرد‌ها، مسیحیان و عرب‌ها هستند. یکی از همراهانم، رئیس خانه مردم محله است، سازمان شهروندان محلی که اقدامات گروه‌های مختلف جامعه را هماهنگ می‌کند. او ضمنا، مسئول گروه‌های حفاظت از محله است. چهره‌های عبوس و گرفته باز می‌شوند، لبخند‌ها، دست‌دادن‌های گرم در شب. نور ضعیف چند فانوس یارای درافتادن با تاریکی شب را ندارد. برق تجمل است.

«ما از هفت شب تا هفت صبح گشت می‌زنیم. همه محله را. دو شیفت. ما اولی هستیم، در نیمه‌شب با شیفت دوم عوض می‌شویم». مردی که با او حرف می‌زنم حالا لبخند پهنی به صورت دارد. اسمش موریس است. مسیحی است، همان مردی که با تفنگ شکاری گنده دیدم. «من همین‌جا در همین محله‌ای که می‌بینید به دنیا آمدم و هرگز جایی نمی‌روم. با برادرانم، کرد‌ها و عرب‌ها از آن حفاظت می‌کنم. تا مردم بتوانند بی‌سروصدا بخوابند. تا فرزندان و همسرم در طول شب، تنگِ هم بخوابند». «اینجا در روژاوا همه در کنار هم، برادرانه زندگی می‌کنند، هیچ‌کس ما را از هم جدا نمی‌کند. همه ما علیه وحشی‌گری داعشی‌ها می‌جنگیم و مقاومت می‌کنیم. ما دموکراسی می‌خواهیم، می‌خواهیم با هم باشیم. چون اینجا در محله باصریه، همه به هم کمک می‌کنند، هیچ خط اختلافی بین کرد‌ها و مسیحیان و عرب‌ها نیست». در کنار موریس گابریل، مسیحی دیگری، لبخند می‌زند تا موافقتش را نشان دهد. حالا مردان مسلح دیگری مثل ارواح شب را می‌پیمایند: یک عرب به نام برکت و دو کرد به نام محسود و عدنان. محسود که صورتش را با روسری پوشانده می‌گوید: «گروه شهروندانی که محافظ محله هستند از داوطلبانی تشکیل شده که تمام شب گشت‌زنی می‌کنند. آنها اتومبیل‌ها و هر نا‌شناسی را که وارد محله می‌شود کنترل می‌کنند. آنها به کسانی که مشکلی ندارند کاری ندارند ولی اگر مراقب نباشیم داعشی‌ها می‌توانند به هر جایی برسند».

از پنجره اتاق نشیمن ماریا کلیسای محله را می‌بینم. برادر او رهبر سرودخوانان مذهبی است. خانه‌اش در دل محله است: «شب آرام می‌خوابم چون می‌دانم همسایگانم در حال گشت‌زنی‌اند. اینجا، همه ما مثل برادریم و نظام اداری جدید به ما مسیحیان شأنی داده که هرگز نداشتیم. ما همیشه اینجا با کرد‌ها و عرب‌ها در شرایط خوبی زندگی می‌کردیم اما هرگز در دولت و سیاست این‌چنین برابری نداشتیم. کرد‌ها از ما حمایت می‌کنند. اگر یگان‌های مدافع خلق (ی‌پ‌گ) و یگان‌های مدافع زن (ی‌پ‌ژ) نبودند، داعشی‌ها به اینجا می‌رسیدند و همه ما قتل‌عام می‌شدیم. ما مبارزان مسیحی خودمان را داریم که پا‌به‌پای کرد‌ها می‌جنگند».

وقتی در خط مقدم بودم، واحدهای سیاری را دیده بودم از مبارزان شورای نظامی سریانی (ام‌اف‌اس)، ارتش مسیحیان سریانی در روژاوا، که در کنار کرد‌ها می‌جنگیدند. رئیس گروه یوهان بود. لبخند کودکانه‌‌ای داشت ولی ۳۲ساله بود و گروهبان متخصص کارکشته ارتش سوئیس. دوسال‌و‌نیم می‌شد که در خط مقدم علیه داعشی‌ها جنگیده بود. به من گفت: «ما همه در این جنگ با همیم. دست‌دردست هم، هر یک، سپر بلای دیگری. در این جنگ ما فقط پشتیبان هم نیستیم، برادریم. ما دو نیروی نظامی مختلف نیستیم که با هم کار می‌کنیم، ما پیکر واحدی هستیم که علیه بربریت می‌جنگیم. ما به جامعه‌ای بهتر باور داریم. جامعه‌ای که می‌توانیم بسازیم و در آن همه ملیت‌های مختلف روژاوا با هم زندگی خواهند کرد. این امر می‌تواند اتفاق بیفتد و همین حالا هم با برپایی نظام اداری آغاز شده است. من در سوئیس به دنیا آمده و بزرگ شده‌ام. اما چیزی اضطراری مرا به بین‌النهرین می‌خواند، اینجا، سرزمین آباواجدادی‌ام است و می‌جنگم تا مردم دیگر مجبور نباشند از اینجا بروند، تا دیگر هراسی از زندگی‌کردن در اینجا نباشد».

سوای شاخه نظامی، سریانی‌ها نیروی پلیس خود موسوم به سوتورو را تشکیل داده‌اند که با پلیس کُرد‌ها، آسایش، همکاری می‌کنند. این اولین‌باری نیست که شاهد اتکا و باور مسیحیان به حمایت کرد‌ها بودم. در شمال عراق، از صومعه‌ها و مکان‌های مسیحی بسیاری بازدید کردم که مردم از آنها به‌عنوان سرپناهی در برابر بربریت داعش استفاده می‌کردند. و همه آنها قدردان حمایت کرد‌ها بودند.

نسخه متفاوت دموکراسی

«اینجا در روژاوا ما باور داریم که می‌توانیم ذهنیت‌ها و سنت‌ها را تغییر دهیم، می‌توانیم جامعه‌ای متفاوت بسازیم. برای همین است که می‌جنگیم. مبارزه ما علیه داعشی‌ها تنها یک جنبه از روژاواست، نمود دیگر، تلاش فراوان برای ایجاد چیزی بدیع است». اینها را عبدالسلام می‌گوید که در دمشق مهندسی خوانده و حالا با ترجمه سروکار دارد: «انقلاب روژاوا اتفاقی تاریخی است، چراکه گسستی ریشه‌ای از گذشته است. البته، همه ما می‌دانیم که این چیز‌ها زمان‌بر است و یک‌روزه تغییر نمی‌کند. نسل‌ها زمان می‌برد تا نگرش‌ها و جوامع تغییر یابد. ولی ما سنگ‌بنای اولیه را گذاشته‌ایم زیرا به تغییر و جامعه دموکراتیک باور داریم. چیزی که ما بیش از همه می‌خواهیم، دموکراسی است و نه استقلال، ما می‌خواهیم بخشی از سوریه باشیم، بخشی از سوریه دموکراتیک که به حقوق همه ملیت‌ها احترام می‌گذارد، مثل اینجا در روژاوا که ما به همه گروه‌های قومی منطقه احترام می‌گذاریم».

بر اساس توصیف سیناک ساگلی، عضو سازمان پشتیبانی «جنبش جامعه دموکراتیک»، خودمختاری و اداره روژاوا بر اساس اصول دموکراسی مستقیم است؛ «دموکراسی از پایین به بالا». سازمان پشتیبانی، به‌عنوان زیرشاخه حزب اصلی روژاوا، حزب اتحاد دموکراتیک (پ‌ی‌د) تشکیل شد، اما اعضای بسیاری از گروه‌های سیاسی دیگر را جذب کرد و برای عملی‌کردن اصول حکومت دموکراتیک و دموکراسی مشارکتی/ رادیکال در روژاوا تلاش کرد.

پ‌ی‌د را می‌توان حزب خواهر پ‌ک‌ک معرفی کرد- حزب غیرقانونی کُردهای ترکیه. اعتقاد بر این است که پ‌ک‌ک (حزبی که در آغاز مارکسیست- لنینیست بود) پس از بازداشت رهبرش، عبدالله اوجالان، در سال ۱۹۹۹، طی یک دگرگونی تاریخی به اندیشه‌های سوسیالیستی میانه‌رو گروید. یکی دیگر از تغییرات حیاتی در اندیشه اوجالان و دیگر نظریه‌پردازان پ‌ک‌ک و جنبش کُرد‌ها در ترکیه، فاصله‌گرفتن آنها از یک‌سو از ناسیونالیسم و از سوی دیگر ایده‌های متنوع آنها از فدرالیسم و کنفدرالیسم بود. کُردهای ترکیه و سوریه استقلال نمی‌خواهند بلکه خواهان خودمختاری برپایه سوریه و ترکیه‌ای دموکراتیکند. عبدالله اوجالان در جزیره امرالی دریای مرمره در ترکیه زندانی است، اما از سال ۲۰۱۲ او به بازیگری کلیدی در مذاکرات میان دولت ترکیه و کرد‌ها تبدیل شده؛ مذاکراتی در جهت توافق دائمی در باب مسئله کرد‌ها در ترکیه. پ‌ی‌د در واقع نه‌تنها اندیشه‌های قدیمی‌تر بلکه نظرات اخیر عبدالله اوجالان را در زمینه زنان، خودگردانی، دموکراسی مستقیم و زیرسؤال‌بردن دولت-ملت‌ها اجرائی کرده است.

سیناک ساگلی می‌گوید: «این دموکراسی رادیکال نظامی است که شهروندان را توانمند می‌کند، همه شهروندانی را که تمایل دارند سازمان‌یافته شوند و فعالانه در سطوح محلی در حکومت سهیم شوند. ما از کوچک‌ترین نهاد‌ها، کمون‌ها و از سطح محلی شروع کرده‌ایم. سپس انجمنی محلی داریم که از نمایندگان کمون تشکیل و بعد از آن شوراهای شهر که از نمایندگان انجمن‌های محلی تشکیل شده». چنین نظامی این توان را به مردم می‌دهد که درباره حکومت مستقیما نظرات خود را بیان کنند و مشارکت فعالی در خدمات عمومی موردنیاز رفاه اجتماعی داشته باشند، از جمع‌کردن زباله گرفته تا تأمین امنیت محله‌ها، از توزیع بنزین گرمایشی و برق تا حقوق زنان و آموزش.

ساختار و فلسفه عام این الگوی خودگردانی، از پایین به بالا، براساس رویکرد انقلابی متفکر سوسیالیست آزادی‌خواه آمریکایی موری بوکچین است، کسی که با پویایی مشارکتی نیرومندی به اندیشه کمونالیسم (مرام اشتراکی) و دموکراسی رادیکال شکل داد. عبدالله اوجالان ملهم از اندیشه‌های بوکچین بود و این اندیشه‌ها را با شرایط منطقه تطبیق داد. ساختار اشتراکی جنبش جامعه دموکراتیک برای دولت محلی به‌طور موازی در حکومت‌ها و پارلمان‌های سه کانتون در حال اجراست.

اما جایگاه فرد در این مدل حکومتی چیست و چه می‌تواند باشد؟ پ‌ی‌د در این گذار کاملا دست‌بالا را دارد که البته ناشی از جنگی تمام‌عیار علیه دشمنان وحشی جامعه است. آیا یک حزب یا ایدئولوژی باید چنین جایگاه بالا و مسلطی در هر جامعه‌ای داشته باشد؟ منتقدان می‌گویند انحراف تمامیت‌خواهانه از اندیشه‌های پ‌ی‌د، مسلما می‌تواند این نظام چپ اشتراکی را تضعیف کند. بااین‌حال، اگر موازنه‌هایی که فلسفه سیاسی الگوی روژاوا می‌کوشد در ساختار‌های مختلف اداری و نهادها به‌کار بندد، با موفقیت اجرا شود، چنین انحرافی دشوار خواهد بود.

در روزهایی که در روژاوا بودم هم در میان آدم‌هایی زندگی کردم که فعالانه در سازمان‌ها و سطوح مختلف جنبش جامعه دموکراتیک شرکت می‌کردند و هم در میان افرادی که فعال نبودند. جودی، زن جوانی که تقریبا یک روز کامل را با او در قامیشلو گذراندم، عضو هیچ سازمانی نبود، عبدالسلام هم. آدم‌های دیگری که با آنها وقت گذراندم فعالانه در سطح کمون (محلات) یا در سطح شهری مشارکت می‌کردند. وقتی در شیرینی‌فروشی کوچکی مشغول خوردن شیرینی بودیم، جودی به من گفت: «همه ما به نحوی از انحا کمک می‌کنیم، یکی در خط مقدم می‌جنگد و دیگری متن ترجمه می‌کند. ولی آزادیم که در جنبش جامعه دموکراتیک شرکت کنیم یا نه، هیچ الزام و فشار اجتماعی وجود ندارد».

صبح روز بعد؛ سوار بر ماشینی که تقریبا به موازات مرز سوریه و ترکیه پیش می‌رود، به سمت شهر کوچک عامودا، حدود نیم‌ساعتی غرب قامیشلو. قامیشلو مرکز کانتون جزیره است اما بنا به دلایل امنیتی دستگاه دولتی مرکزی در عامودا واقع شده. همراه عبدالسلام هستم و وقت حرف‌زدن صورتش برق می‌زند: «چندسال پیش حتی رویاپردازی در این‌باره هم ممنوع بود که ما روزی می‌توانیم زندگی دموکراتیک را امتحان کنیم. امروز نه‌تنها می‌توانیم رؤیایش را ببینیم بلکه دموکراسی‌مان را آجر‌به‌آجر بنا می‌کنیم. وقتی به عامودا رسیدیم، خودت این را خواهی دید».

وارد شهر می‌شویم و مستقیم به سمت ساختمان دولت می‌رویم، یک مرکز فرهنگی که به دفتر، اتاق نشست و پارلمان تبدیل شده. ایست‌های بازرسی و موانعی با مردان مسلح نیروهای پلیسِ آسایش، ساختمان را احاطه کرده‌اند. طبقه اول ساختمان پارلمان است، طبقه همکف شورای اجرائی یا همان دولت.

چاکرام هالو، رئیس پارلمان، به من می‌گوید: «روژاوا نه کشوری کردی است و نه دولتی کردی. این نظام کردستان سوریه (متشکل از تمام اقوام و مذاهب مختلف) است که نقشی فوری و مهم در اداره دموکراسی و حکومت دارد. ما می‌خواهیم در سوریه بمانیم؛ در سوریه‌ای دموکراتیک و الگوی ما شاید الگویی برای بقیه سوریه باشد». همه مؤسسات، رئیس مشترک یا معاون رئیس دارند که به‌اجبار از میان زنان یا نمایندگان اقوام و ادیان مختلف انتخاب می‌شوند. به‌این‌معنا، نظام حکومتی روژاوا به یک قوم یا گروه مذهبی اجازه نمی‌دهد دیگران را تحت‌الشعاع قرار دهند و نقش زنان را هم تضمین می‌کند. من در اتاق‌ها و راهروهای پارلمان و ساختمان دولت آمیزه‌ای از کرد‌ها، عرب‌ها، مسیحیان، ایزدی‌ها و حتی چچنی‌ها را می‌بینم. حالا من روند سی‌و‌یکمین جلسه مجمع پارلمان را پس از اعلان خودگردانی در روژاوا دنبال می‌کنم. سه منشی جریان بحث اعضای پارلمان را به سه‌زبان صورت‌جلسه می‌کنند: کردی، عربی و سریانی. درحال‌حاضر، عمدتا به‌دلیل مشکلات عملی ناشی از جنگ، سه کانتون روژاوا دولت‌های متفاوتی دارند. اما بنابر گفته اکثر افراد درگیر در دولت که با آنها صحبت کردم، ایده اصلی به‌نوعی ایجاد دولتی واحد برای هر سه کانتون است.

اصول دموکراسی و خودگردانی مستقل در روژاوا مبتنی‌بر «قرارداد اجتماعی» است، معادل یک قانون اساسی، که کارها و سازماندهی نظام سیاسی را هدایت می‌کند. مبنای اصلی این «قرارداد اجتماعی»، برابری و حقوق همه گروه‌های قومی، نژادی و مذهبی کردستان سوریه، دموکراسی مستقیم و رد مفهوم دولت- ملت است. اولین پاراگراف مقدمه این «قرارداد اجتماعی» تصریح می‌کند: «ما، مردم منطقه خودگردان دموکراتیک، کرد‌ها، عرب‌ها، آشوری‌ها، ترکمن، ارامنه و چچنی‌ها با اراده کاملا آزاد به آگاهی می‌رسانیم که عدالت، آزادی، دموکراسی و حقوق زنان و کودکان را تأمین می‌کنیم». در ادامه این «قرارداد اجتماعی» آمده: «نظام دموکراتیک مناطق خودمختار مفهوم دولت- ملت و دولت‌هایی مبتنی‌بر نیروی نظامی، مذهبی و مرکزگرایی را به‌رسمیت نمی‌شناسد».

این شکل روگردانی رسمی از دولت- ملت یکی از مهم‌ترین و عمیق‌ترین ابعاد انقلابی تجربه روژاواست. به این دلیل که نشان‌دهنده واقع‌گرایی رادیکال منبع الهام روژاوا و کسانی است که تلاش می‌کنند آن را عملی کنند. انکار دولت-ملت‌سازی از سوی مردم روژاوا نشانه آن است که کردهای سوریه دولتی مجزا نمی‌خواهند - و در این مورد آنها با تفکر کردهای ترکیه موافق‌اند - بلکه خواهان خودمختاری واقعی در سوریه‌ای دموکراتیک هستند. بی‌شک، پشت این تصمیم عاقلانه، نگرشی استراتژیک به واقعیت‌های منطقه‌ای هم وجود دارد. اگر کردهای سوریه و ترکیه روی دولت مستقل کردی پافشاری کنند بی‌درنگ با واکنش خصمانه آنکارا روبه‌رو می‌شوند. علاوه‌براین، چنین تقاضایی واکنش جامعه جهانی را هم به‌دنبال خواهد داشت. مشکلاتی که کردهای عراق با آن رو‌به‌رو بودند تا نه‌تنها قدرت‌های منطقه‌ای، بلکه ایالات‌متحده و جامعه جهانی را درخصوص آرمان استقلال خود متقاعد کنند، امروزه محدودیت‌های واقعی چنین تلاش‌هایی در منطقه را روشن می‌کند. علاوه بر این، باوجود این واقعیت انکارناپذیر که در سال‌های اخیر، در نتیجه جنگ داخلی سوریه و ظهور داعش، ناسیونالیسم پان‌کردی رو به افزایش است، ایجاد دولت پان‌کردی در مقیاس گسترده‌تر آن‌چنان که به‌نظر می‌رسد ساده نیست.

تفاوت‌های کردهای عراق، کردهای سوریه و کردهای ترکیه عمیق است. این جوامع کردی تحت رژیم‌های بسیار متفاوتی زندگی کرده‌اند و تاریخ و خط سیر جداگانه‌ای داشته‌اند. برای مثال، ایدئولوژی سوسیالیست/ رادیکال که الهام‌بخش سیاست کردهای ترکیه و سوریه است، تفاوت بسیاری با ایدئولوژی نئولیبرال/ سنتی کردهای عراق دارد. آن نوع از سازمان‌یابی که معطوف به خودمختاری است و نه استقلال، شکلی از واقع‌گرایی و پذیرش ابعاد پیچیده پان‌کردی و چالش‌های منطقه‌ای و بین‌المللی است. این قضیه از جهت دیگری هم واقع‌بینانه است، زیرا در مناطقی که کرد‌ها در کنار اقلیت‌های دیگر دارای اکثریت‌اند (کانتون جزیره کمتر از سه کانتون دیگر همگون است) نوعی ناسیونالیسم کردی «کلاسیک» که دست به دولت-ملت‌‌سازی می‌زند به آسانی می‌تواند به اقداماتی همچون پاک‌سازی قومی منجر شود. چنین چیزی می‌توانست از‌‌‌ همان ابتدا به همه تلاش‌های کردهای سوریه آسیب برساند، تلاش‌های آنها برای مشروعیت‌بخشیدن به آرمان‌شان و نشان‌دادن اینکه آنها در راه انجام چیزی به واقع متفاوت می‌کوشند.
بی‌شک، جنگ و تهدید داعش به نابودی کردها عامل انسجام‌بخش مهمی میان گروه‌های قومی و مذهبی روژاوا و به ویژه کانتون جزیره در برابر دشمن مشترک و وجودی آنهاست. اما این تنها تبیین موجود نیست. به نظر می‌رسد ایدئولوژی کمونالیسم و اعتقاد عمیق به توانایی انسان‌ها برای در کنار هم زیستن منبع الهام دموکراتیک جدیدی در روژاوا پدید آورده است.

بعد دیگر خصلت انقلابی تجربه روژاوا این است که می‌خواهد از آغاز آنچه را جان‌گری [در کتاب «دو چهره لیبرالیسم»] «شیوه زندگی» (modus vivendi) می‌خواند بنا کند: نوعی پست‌لیبرالیسم که هدف اصلی‌اش همزیستی مسالمت‌آمیز شیوه‌های مختلف زندگی تحت نهادهای مشترک است، نهادهایی که مشروعیت خود را از توانایی مدیریت مسالمت‌آمیز و برقراری آشتی میان کشمکش‌های این شیوه‌های مختلف زندگی می‌گیرند. بدین معنا، آن‌طور که ‌گری می‌گوید: «بهتر است دموکراسی را از ایده‌های خودمختاری ملی جدا کرده و به آن همچون ابزاری نگریست که به موجب آن، جوامع ناهمگون می‌توانند به تصمیم‌گیری‌های مشترک برسند. هرچه می‌گذرد موقعیت‌های بیشتری هست که در آنها دموکراسی و دولت-ملت دیگر مرز مشترکی با هم ندارند».تجربه روژاوا، با روگردانی از ایجاد دولت-ملت و با پافشاری بر کنفدرالیسم دموکراتیک (همان چیزی که اوجالان «دموکراسی بدون دولت» می‌نامد)، تأیید می‌کند که دولت-ملت شرط لازم برای دموکراسی نیست و با این کار ممکن است گامی تاریخی در منطقه بردارد. این گام روبه‌جلو، بزرگ‌ترین چالش پیش‌روی مردم روژاواست. مبارزه برای زنده‌ماندن در خط مقدم برقرار است اما مبارزه نهایی برای دموکراسی پشت خطوط مقدم است. مردم روژاوا که از اول تک‌و‌تنها بی‌هیچ کمک قابل‌توجهی از سایر جهان شروع کردند، می‌کوشند با شیوه‌های بدیع راه خود را به سوی دموکراسی هموار کنند.

برخلاف آنچه پس از تجزیه یوگسلاوی به‌ویژه در کوزوو اتفاق افتاد و اروپایی‌ها به شکلی نظام‌مند از دموکراتیزاسیون و ایجاد یک نظام سیاسی دموکراتیک حمایت کردند، تجربه روژاوا متکی به خود است. هیچ‌کس به کردهای سوریه کمک نمی‌کند تا اولین گام‌هایشان را به سوی دموکراسی بردارند. هیچ‌کس به‌راستی علاقه‌ای ندارد بر این نکته صحه بگذارد که در بحبوحه جنگی وحشیانه امری نو رو به شکوفایی است. نه فقط تلاش دیگری برای دست‌و‌پا‌کردن مأوایی قومی در میانه این آشفته‌بازار بلکه تلاشی برای هم‌ساز‌کردن نیازها و خواست‌های متفاوت و برقراری دموکراسی چند-قومی و چند-مذهبی.
پربیننده ترین ها