ملاح خشک‌رود/ محمدعلی سپانلو

کد خبر: ۶۱۶۹۶
تاریخ انتشار: ۰۱ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۶:۵۷


ملاح خشک‌رود
تو هم نمی‌دانی
که چند نفر بوده‌ایم ما
در این اتاق زمستانی
هنوز دریا را
به اشتباه می‌شنوم
که داستان مرا گوش می‌کند
جواب‌هایش را خاموش
می‌نویسد بر نرده‌های ایوان،
و چون به اشتباه سخن گفت
به‌جای سرخ‌شدن
به رنگ نیلی
فرو می‌آید باران.
دو شاپرک بر عینک سیاهم می‌چرخند
به اشتباه
نظر می‌کنم
و پشت شیشه ماتِ
حیاط‌خلوت‌ها
به کشتی غریب سفر می‌کنم؛
و ما نمی‌دانیم
که چند نفر بوده‌ایم
در این اتاق که اکنون
برای دریا
تجهیز می‌شود
جواب‌ها،
بر شیشه‌ها،
بخار شده‌ست
و ما به‌خاطره پیوسته‌ایم...
سلام!
«بزرگ رامهرمزی» ‌ای ناخدا
دوباره از خشکی غریو موج می‌آید
و ما به جست‌وجوی تو می‌آییم
ملاح نامنتظر!
- اگرچه پاییز، با گیسوان خرمایی‌رنگش
جزیره‌ها را انباشت
شناکنان،
در خلوت مشوش او،
شانه
به زلف پیادگان می‌زنم
نسیم سوخته،
ملاح خشک‌رودم من
که چون نیاکانم
سوار شیر می‌شوم
و از میان ساعت متروک می‌گذرم.
سرودهایم را
در حاشیه بلیت‌های قدیمی
کنار آرم هتل‌های کهنه
و سفره‌های موقت نشانه می‌گذارم،
تلاش می‌کنم ابیاتی را
که بعدها قرار است شعار زندگی‌ام باشد
در این دقیقه کوتاه
رونویس کنم...
- به چه امید در این خشک‌سال می‌باری؟
- وظیفه من است باریدن
امید وظیفه من نیست
پربیننده ترین ها