کد خبر: ۵۷۱۹۹
تاریخ انتشار: ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۱:۳۸
پیمان معادی در مورد مونولگ «همه چیز می‌گذرد اما تو نمی‌گذری» رضا بهبودی، متنی را منتشر کرد.

این کارگردان و بازیگر در این یادداشت آورده است:

«.1 نور را می‌گیرند. نور ما را؛ نور تماشاچی‌ها را. توقع دارم کم کم نور صحنه بیاید. اما نمی‌آید. ظلمات است. لحظاتی در تاریکی مطلق می‌گذرد. همه سر و صداها که خوب می‌خوابد - حتی صدای نفس کشیدن‌ها - صدایی به گوش می‌رسد: «سوار یه اسبم. پشت و رو». و این، شروع عجیب متن/اجرایی است که از همان اول، خلع سلاحت می‌کند. دو راه بیشتر نداری: یا اینکه مقاومت کنی - البته بیهوده - و نپذیری این جهان شگفتی را که بازیگر/ راوی برای تو شکل می‌دهد یا همراه با او دو ترکه سوار اسبش شوی و این جهان وارونه را تا تهش بروی.

۲. و نور می‌آید. آرام و موضعی. فقط یک گوشه از این جهان ظلمانی روشن می‌شود. آنچه دیده می‌شود اندک است - مردی یله داده بر صندلی راحتی - ولی آنچه شنیده می‌شود بسیار. زمین و زمان را به هم می‌بافد و از دل این ظلمات جهانی رنگارنگ پدید می‌آید که حیرت می‌کنی. و تو می‌خندی و کشف می‌کنی. کشف می‌کنی و لذت می‌بری. می‌خندی و به فکر فرو می‌روی. و به یکباره، مو بر تنت سیخ می‌شود وقتی که می‌فهمی آنچه می‌بینی و می‌شنوی روایت یک نابیناست: «با خود گفتم بگذار همه جهان با چشم‌های خود بنگرند و من یکی در خاموشی چشم‌های خود باقی بمانم. مگر آنها با چشم‌های خود چه می‌بینند؟!».

۳. نور می‌آید. نور تو؛ نور تماشاچی. و تو به قلم چرمشیر فکر می‌کنی؛ به کار و بازی رضا بهبودی؛ به شگفت انگیزی تئاتر که چه به سادگی می‌تواند جهان‌هایی غریب خلق کند. و از خود می پرسی: « ما - مای مخاطب، مایی که چشم داریم - حقیقتا چه می‌بینیم؟ تا اکنون چه دیده‌ایم؟ بعد از این، بعد از همین اجرا، واقعا چه خواهیم دید؟ موقتا سوال‌ها را می‌گذاری کنار. باید بلند شوی و دست بزنی. در کوچه، گیج به دنبال ماشینت می‌گردی. صدای آرام شیهه اسبی به گوشت می‌خورد. بر می‌گردی. می‌بینی‌اش که حاضر یراق ایستاده است. به آرامی پا بر زمین می‌کوبد. به طرفش می‌روی. دستی به یالش می‌کشی. و سوارش می‌شوی. پشت و رو!»

مونولوگ «همه چیز می‌گذرد، تو نمی‌گذری» در سالن موج نو این روزها به صحنه رفته است.
منبع: ایسنا
پربیننده ترین ها