شباهتها و تفاوتهای سعدی و حافظ
احمد سمیعی گیلانی از شباهتها و تفاوتهای سعدی و حافظ میگوید.
این استاد زبان و ادبیات فارسی در مقالهای با عنوان «مواجهه سعدی و حافظ» مینویسد:
در این گفتار میخواهم وجوه اشتراک و افتراق سعدی و حافظ را در ساحات متعدد غزلسرایی نشان دهم. به این منظور، روا دیدم فشرده مقالهها و گفتارهایی با ویرایش جدید را بیاورم که به تفاریق در نشر دانش و نامه فرهنگستان چاپ و منتشر شده یا به صورت درسی در چارچوب برنامهای با عنوان «درسگفتارهایی درباره حافظ» در شهر کتاب ایراد شده است.
مواجهه، که در زبان فرانسه به confrontation تعبیر شده، شخصیت این دو شاعر بزرگ را روشنتر و زندهتر جلوهگر میسازد بخصوص که در دو دوره نزدیک به هم عمر گذراندهاند. هرچند سراسر عمر سعدی در قرن هفتم و سراسر عمر حافظ در قرن هشتم گذشت، عهد جوانی حافظ فقط در حدود چهل سال با اواخر عمر سعدی فاصله دارد.
سعدی از قبیله عالمان دین بود و سیر آفاق و انفس کرد و حافظ در شیراز ماند و ظاهرا تنها یک سفر به یزد و جزیره هرمز کرد که از سفر یزد خاطره خوشی هم نداشت.
سعدی در نظامیه بغداد درس خواند که فلسفه در آن مطرح نبود، در محیط سنتی اسلام پرورش یافت هرچند در حاشیه با عرفا حشر و نشر داشت و حافظ در محیط کلامی و فلسفی پرورده شد، حتی در تفسیر با کشاف زمخشری و شرح آن، کشف کشاف، سروکار داشت که بیشتر بر جنبههای بلاغی قرآن منعطف است.
شعر حافظ با زندگی و هم معلومات و تتبعات او عجین است و از معاش و مشاغل او جدا نیست، آینه حیات هم معیشتی هم معنوی اوست و غزلیات سعدی توان گفت صرفا جلوهگاه حیات عاطفی اوست. به تعبیری، غزل سعدی شبانه و بیانگر احوال خلوت اوست که وصف کرده و فرموده «شبها من و شمع میگدازیم / این هست که سوز من نهان است» و شعر حافظ شبانه و روزانه است. شاعرانگی در غزل سعدی زلالتر و نابتر و در غزل حافظ صنعتگرانه است. حافظ آنجا که میگوید «آن را که خواندی استاد گر بنگری به تحقیق / صنعتگر است اما لطف بیان ندارد» به صنعتگری نه تنها نظر خوش ابراز میکند آن را لازمه شعر هم میداند. به واقع، حافظ خود صنعتگر آن هم صنعتگری قهار است. نمونه آن را در دو بیت
«روز در کسب هنر کوش که می خوردن روز / دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد
آن زمان وقت می صبح فروغ است که شب/ گرد خرگاه افق پرده شام اندازد»
میتوان جست که شاعر تکلف پرمایهای برای بیان این معنی که «وقت میگساری شب است نه روز» در کار آورده است. اما در غزلهای سعدی صنعت نامحسوس است و در آن تکلفی احساس نمیشود. حتی، در بسیاری از ابیات غزلهای سعدی، صنعتی از صنایع بدیعی نیست، مع الوصف چه بسا شاعرانگی در آنها بیشتر باشد.
اینکه میگویم شاعرانگی در غزل سعدی زلالتر و نابتر است از این جهت است که سعدی، به خلاف حافظ، در غزل، میتوان گفت، از معلومات و تتبعات خود به ندرت بهره جسته است. مباحث معیشتی و معلومات و تتبعات و پراگماتیسم او را در گلستان منعکس مییابیم که آینه زندگی پرماجرای اوست. عنصر غالب در غزلهای سعدی وصف احوال عاطفی و درونی اوست، سرودههای او، به تعبیری، بررسته است نه بربسته. در آن، تلمیح کمتر به کار رفته، محتاج شرح و تفسیر نیست و از آن بلاواسطه التذاذ هنری دست میدهد. در حالی که غزلهای حافظ به غلظت با آثار مطالعات او و با تلمیحات و اشارات عجیناند و از آبشخور معلومات او سیراب شدهاند. لازمه بهره بزرگی از حظ ادبی حاصل آنها آشنایی با منابع اوست. مثلا بیت «ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم/ خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت» بیانگر اشتیاق او به دیدار معشوق است؛ اما لذت ادبی که از آن ناشی میشود موکول به آشنایی با رسم صوفیان، تخریق ثیاب در سماع است. در مواردی نیز، بیتی در یک غزل او مفسر بیتی در غزل دیگر میشود همچنان که، در قرآن کریم و در مثنوی مولانا، آیهای در یک سوره و پارهای مفصل در یک دفتر مفسر آیهای در سوره دیگر و پارهای مجمل در دفتر دیگر میشود. نمونهاش بیت «عبوس زهد به وجه خمار ننشیند/غلام خرقه دردیکشان خوشخویم» که «خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی» تفسیر آن را مددکار است.
سرچشمه برخی از مضمونهای غزل حافظ را تنها در خفایای منابع میتوان جست. نمونهاش «ساقی به جام عدل بده باده تا گدا/ غیرت نیاورد که جهان پربلا کند» که در آن معنای البته ایهامی جام عدل جامی است با ساخت ویژه که قادر است به اندازه معین و مقرر، سیال را پیمانه کند و در مقاله عالمانه آقای معصومی همدانی در نشر دانش به وصف درآمده و مصور شده و شکل و شمایل و مکانیسم کار آن نشان داده شده است و آن حتی در محافل رئوس محققان ادبی شناخته نبوده است. ضمنا، در حالات متعدد، در یک بیت از غزل حافظ تراکم صنایع بدیعی وجود دارد و در غزل سعدی چنین تراکم و غلظتی نادر بل نایاب است. میتوان گفت حافظ، در مصرف صنایع بدیعی، ولخرجی کرده هرچند استادی او ساتر این ولخرجی شده است.
آفرینش یا انتخاب مضمون در شعر از راه تداعی صورت میگیرد. در سعدی، تداعی مستقیم و نزدیک به اذهان است و راه درازی را طی نمیکند؛ اما، در حافظ، راه درازی را میپیماید که دور از اذهان و مهجور است. حتی در غزل به مطلع «یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد» - نوعا از غزلهای معدودی که حافظ در آنها احوال عاطفی و درونی خود را نسبتا زلالتر بیان کرده - تداعیها متکلفانه است. مثلا برای بیان این معنی که مروت و جوانمردی نایاب شده، میگوید «لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست/ تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد» میتوان گفت به این اعتبار، حافظ پیشتاز و مبشر سبک هندی جلوه میکند.
اثر هنری فراورده الهام است و کار. نسبت این دو در اثرآفرینان فرق دارد. در حافظ کار غالب است و در سعدی الهام. سعدی در غزل سهلآفرین است یا دست کم چنین مینماید و حافظ بیشتر با کار است که هنرنمایی میکند.
شمار غزلها در سعدی و حافظ به هم نزدیکاند. سعدی و حافظ در انتخاب اوزان نیز همسلیقهاند. وزن به اصطلاح نامطبوع در غزلهای آنان وجود ندارد. حدود هشتاددرصد اوزان، در هر دو، در چهار بحر مجتث و هزج و رمل و مضارع است و بسامد مجتث و هزج نظرگیر است. بسامد وزن مسدس، که به مضامین و لحن خودمانی و صمیمی بیشتر راه میدهد و از قید طمانینه اوزان مثمن بخصوص سالم آزاد است، در غزلهای سعدی محسوسا بالاتر است. غزلها، در هر دو، مردفاند اما ردیف عموما ساده و آسان است و از نوعی نیست که فی المثل در قصاید خاقانی مییابیم. در غزلهای سعدی، ردیف بیشتر از مقوله فعل آن هم نه فعل اسنادی است و یا دال بر عمل است که ملایم طبع پویا و پرتحرک اوست. مطلع، در هر دو، دعوتکننده است. گویی بردمیدن مطلع در ذهن شاعر او را به سرودن غزل فراخوانده است. فرق در آن است که در حافظ برخی از ابیات دیگر در همان غزل گاه به تکلف گنجانده شده است.
فرق بارز غزلهای این دو شاعر در آن است که در سعدی ابیات بیانگر یک حال و یک تجربه عاطفی و هنریاند. به تعبیری، غزلهای سعدی تکبیتی نیست حال آنکه در حافظ هرچند حال و هوای واحد بر سراسر غزل حاکم است، ابیات در بسیاری از حالات به هم ربط محسوس ندارند.
به لحاظ نشانههای صوری سبکی، اجمالا بگویم صنایع غالب، در سعدی، تکرار و جناس اشتقاق است و در حافظ ایهام و مراعات النظیر و جناس استهلالی. در سعدی بسامد نظرگیر فعل (گاه شش جمله فعلی در یک بیت) شواهد متعدد دارد.
لحن صمیمی و خودمانی، در هر دو، شواهدی خوش و دلنشین دارد. نمونهاش در سعدی «گفتم لب تو را که دل من تو بردهای/گفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد» و در حافظ بس شیرینتر و شیرازیتر «گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد/ گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید» یا «بگفتمش به لبم بوسهای حوالت کن/ به خنده گفت کیت با من این معامله بود» که ضمنا، در هر دو، با گفت و شنود صحنهسازی دلپذیری را شاهدیم.
قوت بیان در غزلهای سعدی بخصوص در رابطه با معشوق بیشتر است. سعدی میگوید: «من آن نیم که حلال از حرام نشانسم/ که باده با تو حلال است و آب بیتو حرام» و حافظ با اقتباس همین مضمون میگوید: «در مذهب ما باده حلال است ولیکن/ بی روی تو ای سرو گلندام حرام است»، که در آن، ای سرو گلندام مصرعپرکن مینماید. در نمونهای دیگر از سعدی، همین مضمون قویتر آمده است. خطاب به معشوق میگوید «بخورم گر ز دست توست نبید /نکنم گر خلاف توست نماز»
نشانه سبکی دیگر در سعدی خاکساری در قبال معشوق است که شواهد متعدد دارد.
نمونهاش «مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم/که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم» یا «تو در عالم نمیگنجی ز خوبی/ مرا هرگز کجا گنجی در آغوشم» یا «کاش با دل هزار جان بودی/ تا فدا کردمی به دیدارش».
ایجاز حذف نیز در غزلهای سعدی شواهد بارز دارد. نمونههای شاخص آن است «سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند/ چندان فتادهاند که ما صید لاغریم» (حذف «در قیاس با آنها») یا «دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد/ ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد (حذف ذوق مشاهده... که ربط دو مصرع را سست ساخته است).
نظیر این شواهد را در غزلهای حافظ نمیتوان یافت. گاه ایجاز با ترفند، از جمله ترفندی نحوی، قرین است که در نحو عربی به اشتغال تعبیر شده است به این معنی که سازهای در جمله بیش از یک نقش پیدا میکند، نمونهاش «چشم سعدی به خواب بیند خواب / که ببستی به چشم سحارت»، که در آن، خواب متمم است برای دو فعل - هم برای بیند هم برای ببستی. نمونه دیگر «تا چه کردیم دگربار، که شیرین لب دوست/ به سخن باز نمیباشد و چشم از نازش» که در آن، باز نمیباشد از طریق سخن به لب و از طریق ناز به چشم تعلق میگیرد. گاه نیز این ترفند به مدد عناصر آهنگ سخن صورت میگیرد نمونهاش «عافیت میبایدت چشم از نکورویان ببند/ عشق میورزی بساط نیکنامی درنورد» یا «شاخهای تازه برآورد صبا بر لب جوی/ چشم بر هم نزدی سرو سهی بالا شد».
نشانه سبکی دیگر که در غزلهای سعدی شواهد متعدد دارد کاربرد ضمیر شخصی متصل سرگردان است که گاه، به لحاظ ساختاری، از هنجار خارج میشود و مطابقت معنای مراد و معنای ساختاری را مختل میسازد و آن بر اثر توجه نکردن ناسخ به این نشانه بارز سبکی باعث تصرف در ضبط هم شده است، چند نمونهاش «هرکه نازک بود دل یارش /گو دل نازنین نگه دارش» (به جای دل نازنینش نگهدار) یا «من ز دست تو خویشتن بکشم / تا تو دستم به خون نیالایی» (به جای دست به خونم نیالایی) یا «همدمی نیست که گوید سخنی پیش منت/ محرمی نیست که آرد سخنی پیش توام» (سخنی پیش منت=سخنی از تو پیش من به قرینه گوید؛ سخنی پیش توام= سخنی از تو پیش من به قرینه آرد)
این نشانههای صوری در شعر سعدی، چنانکه در مقاله «بهرهجویی از نشانههای سبکی در تصحیح متون» (نامه فرهنگستان، دوره سیزدهم، ش4، تابستان 1393) به شرح آوردهام، در تصحیح غزلیات سعدی و اختیار ضبط درست از ضبطهای متعدد نسخهها کارگشا تواند بود.
اگر بینش و منش شاعر است که تراوش آن در سرودههای او به صور گوناگون جلوهگر میشود، وصف بسیار مجمل آن در سعدی و حافظ چنین خواهد بود که سعدی نهادهای اجتماعی را قبول دارد. در عوض، حافظ، به خلاف، با آن نهادها که سهل است با طرح کاینات - که وجود خود او، با همه طبایع آن، فرآورده آن است – سر ستیز دارد و در هوای آن است که فلک را سقف بشکافد و طرح تو دراندازد. حافظ در قبال ضعفهای سرشت انسانی نیز متساهل نیست. از واعظ منبری توقع دارد که در خلوت همان باشد که بر منبر بود و آن توقع شاقی است. آدمی در جامعه ناگزیر با نقاب ظاهر میشود که خود نوعی ریاست. در واقع، ما همه، به درجات گوناگون، ریاکاریم. اصولا نوعی از ریا لازمه حیات اجتماعی است که اگر نباشد خلاف عرف و قلندری شمرده میشود. سعدی به ضعف سرشتی انسان توجه دارد و پیش از همه، آن را در خود سراغ میگیرد. از اینرو بخشنده است.
سعدی خاکی و واقعبین است و حافظ آسمانی و آرمانی. سعدی قاضی همدان را بخشایشپذیر میشناسد و حافظ واعظ را در جلوت و خلوت یکی میخواهد. باری، آن دو، در یک نقطه، به هم میرسند - در عشق که کیمیای هستی است و آدمی طفیل آن است.
«عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید/ ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی»
این استاد زبان و ادبیات فارسی در مقالهای با عنوان «مواجهه سعدی و حافظ» مینویسد:
در این گفتار میخواهم وجوه اشتراک و افتراق سعدی و حافظ را در ساحات متعدد غزلسرایی نشان دهم. به این منظور، روا دیدم فشرده مقالهها و گفتارهایی با ویرایش جدید را بیاورم که به تفاریق در نشر دانش و نامه فرهنگستان چاپ و منتشر شده یا به صورت درسی در چارچوب برنامهای با عنوان «درسگفتارهایی درباره حافظ» در شهر کتاب ایراد شده است.
مواجهه، که در زبان فرانسه به confrontation تعبیر شده، شخصیت این دو شاعر بزرگ را روشنتر و زندهتر جلوهگر میسازد بخصوص که در دو دوره نزدیک به هم عمر گذراندهاند. هرچند سراسر عمر سعدی در قرن هفتم و سراسر عمر حافظ در قرن هشتم گذشت، عهد جوانی حافظ فقط در حدود چهل سال با اواخر عمر سعدی فاصله دارد.
سعدی از قبیله عالمان دین بود و سیر آفاق و انفس کرد و حافظ در شیراز ماند و ظاهرا تنها یک سفر به یزد و جزیره هرمز کرد که از سفر یزد خاطره خوشی هم نداشت.
سعدی در نظامیه بغداد درس خواند که فلسفه در آن مطرح نبود، در محیط سنتی اسلام پرورش یافت هرچند در حاشیه با عرفا حشر و نشر داشت و حافظ در محیط کلامی و فلسفی پرورده شد، حتی در تفسیر با کشاف زمخشری و شرح آن، کشف کشاف، سروکار داشت که بیشتر بر جنبههای بلاغی قرآن منعطف است.
شعر حافظ با زندگی و هم معلومات و تتبعات او عجین است و از معاش و مشاغل او جدا نیست، آینه حیات هم معیشتی هم معنوی اوست و غزلیات سعدی توان گفت صرفا جلوهگاه حیات عاطفی اوست. به تعبیری، غزل سعدی شبانه و بیانگر احوال خلوت اوست که وصف کرده و فرموده «شبها من و شمع میگدازیم / این هست که سوز من نهان است» و شعر حافظ شبانه و روزانه است. شاعرانگی در غزل سعدی زلالتر و نابتر و در غزل حافظ صنعتگرانه است. حافظ آنجا که میگوید «آن را که خواندی استاد گر بنگری به تحقیق / صنعتگر است اما لطف بیان ندارد» به صنعتگری نه تنها نظر خوش ابراز میکند آن را لازمه شعر هم میداند. به واقع، حافظ خود صنعتگر آن هم صنعتگری قهار است. نمونه آن را در دو بیت
«روز در کسب هنر کوش که می خوردن روز / دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد
آن زمان وقت می صبح فروغ است که شب/ گرد خرگاه افق پرده شام اندازد»
میتوان جست که شاعر تکلف پرمایهای برای بیان این معنی که «وقت میگساری شب است نه روز» در کار آورده است. اما در غزلهای سعدی صنعت نامحسوس است و در آن تکلفی احساس نمیشود. حتی، در بسیاری از ابیات غزلهای سعدی، صنعتی از صنایع بدیعی نیست، مع الوصف چه بسا شاعرانگی در آنها بیشتر باشد.
اینکه میگویم شاعرانگی در غزل سعدی زلالتر و نابتر است از این جهت است که سعدی، به خلاف حافظ، در غزل، میتوان گفت، از معلومات و تتبعات خود به ندرت بهره جسته است. مباحث معیشتی و معلومات و تتبعات و پراگماتیسم او را در گلستان منعکس مییابیم که آینه زندگی پرماجرای اوست. عنصر غالب در غزلهای سعدی وصف احوال عاطفی و درونی اوست، سرودههای او، به تعبیری، بررسته است نه بربسته. در آن، تلمیح کمتر به کار رفته، محتاج شرح و تفسیر نیست و از آن بلاواسطه التذاذ هنری دست میدهد. در حالی که غزلهای حافظ به غلظت با آثار مطالعات او و با تلمیحات و اشارات عجیناند و از آبشخور معلومات او سیراب شدهاند. لازمه بهره بزرگی از حظ ادبی حاصل آنها آشنایی با منابع اوست. مثلا بیت «ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم/ خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت» بیانگر اشتیاق او به دیدار معشوق است؛ اما لذت ادبی که از آن ناشی میشود موکول به آشنایی با رسم صوفیان، تخریق ثیاب در سماع است. در مواردی نیز، بیتی در یک غزل او مفسر بیتی در غزل دیگر میشود همچنان که، در قرآن کریم و در مثنوی مولانا، آیهای در یک سوره و پارهای مفصل در یک دفتر مفسر آیهای در سوره دیگر و پارهای مجمل در دفتر دیگر میشود. نمونهاش بیت «عبوس زهد به وجه خمار ننشیند/غلام خرقه دردیکشان خوشخویم» که «خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی» تفسیر آن را مددکار است.
سرچشمه برخی از مضمونهای غزل حافظ را تنها در خفایای منابع میتوان جست. نمونهاش «ساقی به جام عدل بده باده تا گدا/ غیرت نیاورد که جهان پربلا کند» که در آن معنای البته ایهامی جام عدل جامی است با ساخت ویژه که قادر است به اندازه معین و مقرر، سیال را پیمانه کند و در مقاله عالمانه آقای معصومی همدانی در نشر دانش به وصف درآمده و مصور شده و شکل و شمایل و مکانیسم کار آن نشان داده شده است و آن حتی در محافل رئوس محققان ادبی شناخته نبوده است. ضمنا، در حالات متعدد، در یک بیت از غزل حافظ تراکم صنایع بدیعی وجود دارد و در غزل سعدی چنین تراکم و غلظتی نادر بل نایاب است. میتوان گفت حافظ، در مصرف صنایع بدیعی، ولخرجی کرده هرچند استادی او ساتر این ولخرجی شده است.
آفرینش یا انتخاب مضمون در شعر از راه تداعی صورت میگیرد. در سعدی، تداعی مستقیم و نزدیک به اذهان است و راه درازی را طی نمیکند؛ اما، در حافظ، راه درازی را میپیماید که دور از اذهان و مهجور است. حتی در غزل به مطلع «یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد» - نوعا از غزلهای معدودی که حافظ در آنها احوال عاطفی و درونی خود را نسبتا زلالتر بیان کرده - تداعیها متکلفانه است. مثلا برای بیان این معنی که مروت و جوانمردی نایاب شده، میگوید «لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست/ تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد» میتوان گفت به این اعتبار، حافظ پیشتاز و مبشر سبک هندی جلوه میکند.
اثر هنری فراورده الهام است و کار. نسبت این دو در اثرآفرینان فرق دارد. در حافظ کار غالب است و در سعدی الهام. سعدی در غزل سهلآفرین است یا دست کم چنین مینماید و حافظ بیشتر با کار است که هنرنمایی میکند.
شمار غزلها در سعدی و حافظ به هم نزدیکاند. سعدی و حافظ در انتخاب اوزان نیز همسلیقهاند. وزن به اصطلاح نامطبوع در غزلهای آنان وجود ندارد. حدود هشتاددرصد اوزان، در هر دو، در چهار بحر مجتث و هزج و رمل و مضارع است و بسامد مجتث و هزج نظرگیر است. بسامد وزن مسدس، که به مضامین و لحن خودمانی و صمیمی بیشتر راه میدهد و از قید طمانینه اوزان مثمن بخصوص سالم آزاد است، در غزلهای سعدی محسوسا بالاتر است. غزلها، در هر دو، مردفاند اما ردیف عموما ساده و آسان است و از نوعی نیست که فی المثل در قصاید خاقانی مییابیم. در غزلهای سعدی، ردیف بیشتر از مقوله فعل آن هم نه فعل اسنادی است و یا دال بر عمل است که ملایم طبع پویا و پرتحرک اوست. مطلع، در هر دو، دعوتکننده است. گویی بردمیدن مطلع در ذهن شاعر او را به سرودن غزل فراخوانده است. فرق در آن است که در حافظ برخی از ابیات دیگر در همان غزل گاه به تکلف گنجانده شده است.
فرق بارز غزلهای این دو شاعر در آن است که در سعدی ابیات بیانگر یک حال و یک تجربه عاطفی و هنریاند. به تعبیری، غزلهای سعدی تکبیتی نیست حال آنکه در حافظ هرچند حال و هوای واحد بر سراسر غزل حاکم است، ابیات در بسیاری از حالات به هم ربط محسوس ندارند.
به لحاظ نشانههای صوری سبکی، اجمالا بگویم صنایع غالب، در سعدی، تکرار و جناس اشتقاق است و در حافظ ایهام و مراعات النظیر و جناس استهلالی. در سعدی بسامد نظرگیر فعل (گاه شش جمله فعلی در یک بیت) شواهد متعدد دارد.
لحن صمیمی و خودمانی، در هر دو، شواهدی خوش و دلنشین دارد. نمونهاش در سعدی «گفتم لب تو را که دل من تو بردهای/گفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد» و در حافظ بس شیرینتر و شیرازیتر «گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد/ گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید» یا «بگفتمش به لبم بوسهای حوالت کن/ به خنده گفت کیت با من این معامله بود» که ضمنا، در هر دو، با گفت و شنود صحنهسازی دلپذیری را شاهدیم.
قوت بیان در غزلهای سعدی بخصوص در رابطه با معشوق بیشتر است. سعدی میگوید: «من آن نیم که حلال از حرام نشانسم/ که باده با تو حلال است و آب بیتو حرام» و حافظ با اقتباس همین مضمون میگوید: «در مذهب ما باده حلال است ولیکن/ بی روی تو ای سرو گلندام حرام است»، که در آن، ای سرو گلندام مصرعپرکن مینماید. در نمونهای دیگر از سعدی، همین مضمون قویتر آمده است. خطاب به معشوق میگوید «بخورم گر ز دست توست نبید /نکنم گر خلاف توست نماز»
نشانه سبکی دیگر در سعدی خاکساری در قبال معشوق است که شواهد متعدد دارد.
نمونهاش «مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم/که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم» یا «تو در عالم نمیگنجی ز خوبی/ مرا هرگز کجا گنجی در آغوشم» یا «کاش با دل هزار جان بودی/ تا فدا کردمی به دیدارش».
ایجاز حذف نیز در غزلهای سعدی شواهد بارز دارد. نمونههای شاخص آن است «سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند/ چندان فتادهاند که ما صید لاغریم» (حذف «در قیاس با آنها») یا «دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد/ ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد (حذف ذوق مشاهده... که ربط دو مصرع را سست ساخته است).
نظیر این شواهد را در غزلهای حافظ نمیتوان یافت. گاه ایجاز با ترفند، از جمله ترفندی نحوی، قرین است که در نحو عربی به اشتغال تعبیر شده است به این معنی که سازهای در جمله بیش از یک نقش پیدا میکند، نمونهاش «چشم سعدی به خواب بیند خواب / که ببستی به چشم سحارت»، که در آن، خواب متمم است برای دو فعل - هم برای بیند هم برای ببستی. نمونه دیگر «تا چه کردیم دگربار، که شیرین لب دوست/ به سخن باز نمیباشد و چشم از نازش» که در آن، باز نمیباشد از طریق سخن به لب و از طریق ناز به چشم تعلق میگیرد. گاه نیز این ترفند به مدد عناصر آهنگ سخن صورت میگیرد نمونهاش «عافیت میبایدت چشم از نکورویان ببند/ عشق میورزی بساط نیکنامی درنورد» یا «شاخهای تازه برآورد صبا بر لب جوی/ چشم بر هم نزدی سرو سهی بالا شد».
نشانه سبکی دیگر که در غزلهای سعدی شواهد متعدد دارد کاربرد ضمیر شخصی متصل سرگردان است که گاه، به لحاظ ساختاری، از هنجار خارج میشود و مطابقت معنای مراد و معنای ساختاری را مختل میسازد و آن بر اثر توجه نکردن ناسخ به این نشانه بارز سبکی باعث تصرف در ضبط هم شده است، چند نمونهاش «هرکه نازک بود دل یارش /گو دل نازنین نگه دارش» (به جای دل نازنینش نگهدار) یا «من ز دست تو خویشتن بکشم / تا تو دستم به خون نیالایی» (به جای دست به خونم نیالایی) یا «همدمی نیست که گوید سخنی پیش منت/ محرمی نیست که آرد سخنی پیش توام» (سخنی پیش منت=سخنی از تو پیش من به قرینه گوید؛ سخنی پیش توام= سخنی از تو پیش من به قرینه آرد)
این نشانههای صوری در شعر سعدی، چنانکه در مقاله «بهرهجویی از نشانههای سبکی در تصحیح متون» (نامه فرهنگستان، دوره سیزدهم، ش4، تابستان 1393) به شرح آوردهام، در تصحیح غزلیات سعدی و اختیار ضبط درست از ضبطهای متعدد نسخهها کارگشا تواند بود.
اگر بینش و منش شاعر است که تراوش آن در سرودههای او به صور گوناگون جلوهگر میشود، وصف بسیار مجمل آن در سعدی و حافظ چنین خواهد بود که سعدی نهادهای اجتماعی را قبول دارد. در عوض، حافظ، به خلاف، با آن نهادها که سهل است با طرح کاینات - که وجود خود او، با همه طبایع آن، فرآورده آن است – سر ستیز دارد و در هوای آن است که فلک را سقف بشکافد و طرح تو دراندازد. حافظ در قبال ضعفهای سرشت انسانی نیز متساهل نیست. از واعظ منبری توقع دارد که در خلوت همان باشد که بر منبر بود و آن توقع شاقی است. آدمی در جامعه ناگزیر با نقاب ظاهر میشود که خود نوعی ریاست. در واقع، ما همه، به درجات گوناگون، ریاکاریم. اصولا نوعی از ریا لازمه حیات اجتماعی است که اگر نباشد خلاف عرف و قلندری شمرده میشود. سعدی به ضعف سرشتی انسان توجه دارد و پیش از همه، آن را در خود سراغ میگیرد. از اینرو بخشنده است.
سعدی خاکی و واقعبین است و حافظ آسمانی و آرمانی. سعدی قاضی همدان را بخشایشپذیر میشناسد و حافظ واعظ را در جلوت و خلوت یکی میخواهد. باری، آن دو، در یک نقطه، به هم میرسند - در عشق که کیمیای هستی است و آدمی طفیل آن است.
«عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید/ ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی»
گزارش خطا
آخرین اخبار