جهان از چه موضوعی باید بترسد؟

کد خبر: ۵۴۶۴۲
تاریخ انتشار: ۲۰ فروردين ۱۳۹۴ - ۰۰:۴۲
صدای ایران؛ سید مهدی موسوی- "صعود و افول قدرت های غیرلیبرال: روسیه به همراه چین" عنوان مطلبی است که در نشریه امریکن اینرست به قلم Lilia Shevtsova به چاپ رسیده است. متن انگلیسی این مطلب از (اینجا) قابل دسترس است و در ادامه می توانید ترجمه آن را بخوانید:



بیایید از خود بپرسیم که کدام چالش ها می توانند نظم جهانی، امنیت اروپایی و بین المللی و گام های پیشرفت جهانی را تحت تاثیر قرار دهند. آبولا؟ جنگ خاورمیانه؟ داعش؟ ... برخی ناظران غربی رشد چین را در چارچوب چنین چالش هایی قرار می دهند که ما نباید در این زمینه عجله کنیم. سیاست ایالات متحده نسبت به چین بر رشد مداوم و پایدار این کشور قرار دارد، اما کاهش شانس چین با دیدگاه نخبگان ایالات متحده سازگار نیست.

در ضمن، بسیاری مثل فرانسیس فوکویاما، آندره اسکوبل، آندره ناتان و مین زینگ پی معتقدند که انعطاف پذیری چین به محدودیت هایی ارتباط دارد یا این که رکوردهای خوب چین بمب¬های زمانی که در آینده نابود می شوند.

اگر مدل چین ثبات خود را از دست بدهد، پس اقدامات رو به رشد سیاست خارجی پکن و موضع تهاجمی با احترام به همسایگان می تواند به عنوان مولفه هایی در استفاده از فرمول جبران کرملین برای مشکلات فزاینده داخلی از طریق تحکیم جامعه پیرامونی با تلاش برای شرایط بین المللی و جاه طلبی نگریسته شود.

اگر این فرض درست باشد ما باید خطرات ناشی از فروپاشی قدرت¬های غیرلیبرال را برای جامعه بین-المللی انعکاس دهیم. این خطر می تواند بسیار بزرگ باشد. ما در حال حاضر در یک دام تحلیلی گرفتار شده¬ایم. درک ما از فرایندهای سیاسی نباید پشت¬سر این تحولات قرار بگیرد؛ در واقع، اغلب تصویر ما را تحریف می کنند و فرمول جریان سیاسی را پیچیده می¬سازند. اغلب طی 2 دهه گذشته، پیش بینی و تحلیل متخصصین این نشانه را از دست داده یا اشتباه گرفته¬اند.

این دقیقا همان چیزی است که در ارتباط با شناخت شوروی اتفاق افتاد، اتحاد شوروی تا لحظه فروپاشی باثبات بود. اشتباه سیمور مارتین لیپست و گیورگی بنسی در ارتباط با فروپاشی کمونیسم اشتباه شوروی شناسی در شیوه پیش رو را توضیح داد: محققین نهادها و ارزش هایی را جستجو می کردند که سیاست و جامعه را بی ثبات نگاه می داشت.

آنها همچینی بر ابعاد، رفتارها و ساختارهای ناکارآمدی تاکید می¬کردند که شاید موجب بحران بودند. این رویکرد شاید به ما اجازه بدهد تا چین را از لنز متفاوتی ببینیم. در حالی که سوال درباره صعود و افول هنوز نامشخص و یک بحث متداول است، فروپاشی روسیه امر واضحی به نظر می¬رسد.

علاوه بر این، چین شاید بر چشم انداز اقتصاد جهانی تاثیر بگذارد و ثبات منطقه آسیا و پاسیفیک را در آینده تضعیف کند، روسیه اکنون سیستم روابط بین الملل را تضعیف کرده و دمکراسی های لیبرال را به چالش می کشد که در توانایی آنها برای واکنش و پاسخ سردرگمی ایجاد می کند. دولت های غربی هنوز تلاش می کنند تا این چالش را به عنوان یک تنش منطقه ای صرف تلقی کنند. پوتین به صراحت اعلام کرد:«نظم قدیمی فروپاشیده است؛ کرملین برای ارائه قواعد بازی جدید آماده است».

ما هنوز در میانه راه حل و توضیح قرار داریم. الگوی موردنظر ما مشخص نیست. اما می¬توان نتایج اولیه را ارائه کرد:

•   جنگ اوکراین – روسیه و الحاق کریمه به روسیه میراث¬های فروپاشی شوروی سابق هستند که به حلول سیستم قدرت شخصی در یک کالبد ضدکمونیستی کمک می کند. از لحاظ تاریخی، سیستم روسیه بجای بقاء به بسیج نظامی-وطن پرستانه متوسل شده است. امروز با کاهش منابع، بازگشت به دوران صلح با اتکاء به خود غیرممکن شده است. در هر صورت، اتحاد شوروی حفظ منطقه در آغوش مرگ آور خود را ادامه می داد.

•    انقلاب اوکراین نشان داد که مدل دولت های پساشوروی – مدلی بر اساس ادغام قدرت و اموال بجای زور – پایدار نیستند. اما اوکراین ضعیف ترین حلقه این مجموعه بود، فروپاشی روسیه شاید آسب¬پذیری دولت¬های پساشوروی، بویژه آنهایی که به صورت مستقیم به روسیه وابسته¬اند، را افزایش می¬دهد و یک منطقه بی ثبات را در آسیای مرکزی ایجاد می¬کند.

•    ورود کنونی روسیه به عرصه جهانی به عنوان یک نیروی تجدیدنظرطلب نه تنها سیستم حکومت بین المللی را تضعیف می کند، بلکه اصول و هنجارهای غربی را طی یک دهه بی¬اعتبار می کند، در حالی که دمکراسی¬های لیبرال ماموریت هنجاری خودشان را از دست داده¬اند.

•  در حالی که غرب دوباره به بحران های کنونی بین المللی بوسیله ابزارهایی با اشاره به کردارهای کلیشه ای جنگ سرد (که امروز منسوخ شده است) واکنش نشان می¬دهد، کرملین مدلی از جنگ با حدودی مشخص میان جنگ و صلح و تغییر صلح¬سازی و آتش¬بس¬ها به ابزار جنگ ایجاد می کند.

•    روسیه توانایی غرب را با تحمیل خطوط قرمز اعلامی، بویژه با توجه به شرایط روابط بین الملل، آزمایش می کند خطوط قرمز نامشخص، نفوذ پذیر و فرار و آن تلاش کرملین برای بازگشت بیشتر را موجب می شود. روسیه در حال اجرای این آزمون است که به سایر قدرت های غیرلیبرال، در ابتدا چین و ایران اجاز می دهد تا میزان تمایل تمدن لیبرال به حفظ اصول خود را بررسی کنند.

•    بازگشت به وضع موجود میان غرب و روسیه غیرممکن است. مسیرها و بردارها از هم دور می-شوند که فضا را برای توافق تاکتیکی و تلاش برای گفتگو محدود می سازد. دستاورد وضعیت موجود صرفا یک وقفه کوتاه مدت پیش از تشدید تحریم ها خواهد بود. بنابراین ما به یک مکانیسم جدید برای کنترل تنش های مزمن نیاز داریم.

سیستم روسیه، حتی مدتی پس از شرایط فروپاشی از کارایی برخوردار است. پوتین حتی تا همین اواخر شاید شانس انتخاب مجدد در سال 2018 را داشته باشد. اما کرملین با الحاق کریمه و شروع جنگ در اوکراین منطق دوران صلح را حل و فرایندهایی ایجاد کرده است که آن نمی¬تواند بیش از این متوقف شود- حتی اگر بخواهد.

هر توافق و مصالحه¬ای به معنای عقب¬نشینی از روش نظامی است، اما آن چطور انجام می¬شود هنگامی که سیستم بیش از این در دوران صلح کارایی ندارد؟ روش دوران صلح به معنای آببندی و حرکت به سمت جامعه باز است که به معنای مرگ سیستم قدرت شخصی است.

هر کسی میتواند انتظار داشته باشد که کرملین با وقوع برخی شرایط به سرسپردگی و تسلیم به غرب در مورد اوکراین قانع شود: کیف عضویت ناتو را دنبال نکند؛ مسکو فرایند همگرایی اقتصادی اروپایی اوکراین را تحت تاثیر قرار دهد؛ موضوع کریمه از دستورکار آینده قابل پیش بینی حذف شود؛ حاکمیت موقت جدایی طلبان دونتسک و لوهانسک، ترجیحا در چارچوب دولت اوکراین مورد شناسایی قرار بگیرد؛ سایر مناطق اوکراین غیرمتمرکز شوند.

اما این فرمول مورد حمایت برخی در غرب به طور اجتناب ناپذیری غیرقابل انجام است- هم جدایی طلبان و هم مردم اوکراین از خود می پرسند که ما برای چه چیزی می-جنگیم و می میریم؟
نیروهای توسعه طلب و کینه جو داخل روسیه همچنان پیروزی جدیدی علیه غرب در اوکراین را خواستارند.

کسانی که امیدوارند این فرمول صلح کار می کند یا برای فهم ریشه های بحران کارایی دارد و یا آگاهانه در حال فریب خودشان هستند. مشکل حتی این نیست که اوکراین به ابزار سیاست خارجی روسیه تبدیل می شود، کرملین اجازه نمی دهد که اوکراین به غرب بپیوندد. اوکراین به نوبه خود دیگر مشکل نیست؛ به بیان دقیق تر، اوکراین ابزار یک نبرد بسیار بزرگتر بوده است. رهبران روسیه بر ایجاد یک نظم جهانی جدید تاکید می کنند.

این تقاضا در چارچوب منطق روسیه کاملا معقول به نظر می رسد. در واقع، پوتین چاره ای جز اقدام به این شیوه ندارد. او باید به طور مستمر مطالبات خود را افزایش دهد که آنها را برای راضی کردن غیرممکن می سازد، از آنجا که به تقویت مستمر ماشین نظامی-ملی گرایی و جریان مداوم بهانه ها برای اضافه کردن شکایات ناشی از تحقیر و نارضایتی نیازمند است. پوتین با این جریان در حال حرکت است و او نمی تواند آن را متوقف کند، اگر بخواهد.

او می داند تا زمانی که به دنبال افزایش تنش باشد، او می تواند نقش یک نابودگر یا نجات دهنده را بازی کند؛ اما اگر متوقف شود، او به آکلا ( از کتاب جنگل) تبدیل می شود گرگ تنها بعد از شکست در به دست آوردن طعمه، باید گروه را ترک کند.

از این رو، ما با یک فرمول برای تشدید تنش¬ها مواجه هستیم. روسیه پوتین نمی¬تواند از مدل نظامی-ملی-گرایی خارج شود؛ انجام چنین کاری معادل شکست برای رژیم یا رهبر آن است. اما اصرار بر این مدل به فشار مستمر بر امور نظامی نیازمند است که در نهایت غرب را به واکنش وامی¬دارد- پاسخی که روسیه را از پای درآورده و منابع آن را محدود می¬کند. امروز روسیه در حال بازگشت به مسیری که به فروپاشی اتحاد شوروی منتهی شد.

به همین جهت ما می توانیم برخی مشاهدات را ارائه دهیم:

•   روسیه در حال تضعیف سیستم حکومت جهانی و نابودی مجموعه ای از تعهدات و معاهدات بین المللی که اتحاد شووری پس از جنگ جهانی دوم ساخته بود. ناتوانی شورای امنیت طی جنگ روسیه – اوکراین نشانه دیگر است: اگر حق وتو بخشی از آن است، پس چطور می¬توان راه¬حلی برای این تنش جستجو کرد؟

•   ولادیمیر پوتین می تواند با تبدیل شدن به استالین دیگر قدرت خود را حفظ کند. با این حال، او نمی تواند چنین کاری را انجام دهد- نه تنها به این دلیل که او فاقد یک طبیعت دیکتاتوری، بلکه فاقد یک دیدگاه وحدت بخش است (مثل کمونیسم دوران اتحاد شوروی) که می تواند کشور را در ساختن یک اتوپیای جهانی بسیج کند. علاوه بر این، چنین تغییری به یک ماشین سرکوبگر قابل اعتماد و جامعه بسته نیازمند است.

دولت فاسد و اتحاد و ادغام نخبگان با غرب بر فرسایش تدریجی رژیم تاثیر می گذارد، ثبات کنونی می تواند به جبر و سکوت بجای ترس و مشروعیت نسبت داده شود. بنابراین ما با یک بن بست دیگر مواجه ایم: سیستم روسیه به سختی می تواند به دیکتاتوری تبدیل شود، آن نمی¬تواند خود را تغییر دهد.

•    رژیم روسیه تضعیف بنیان¬های خود را آغاز کرده است و دیگر بیش از این نمی تواند منافع پایدار خود را تضمین کند. آن شاید به شروع تقلای یک رژیم دلالت می کند. اجاز دهید تا تلاش خود را بر ایجاد یک سیستم قوی قرار دهیم تا طی تغییر رهبری و رژیم باقی بماند.

•    استفاده از جنگ، خشم، خصومت و دشمنی به عوان یک ابزار برای یکی کردن مردم می تواند جوی هابزی ایجاد کند. قدرتی که از از نفرت به عنوان یک ابزار برای وحدت استفاده می  کند، در برآوردن نیازهای مردم شکست می خورد. مشکل نیست این که چه کسی هدف این نفرت است. در هر صورت، کرملین با دفن شانس های اصلاحات مسالمت آمیز، در حال بازگشت به ابزارهای تغییر قرن 19 است: انقلاب با همه پیامدهای وحشتناک.

غرب بعد از تلاش های بسیار تحریم روسیه را پذیرفته که اکنون بی ثباتی اقتصاد روسیه شروع شده است. اما روسیه در مقایسه با درد و رنج ناشی از تحریم، از عواقب ناشی از دست دادن مشروعیت نظامی – ملی گرایی واهمه دارد. اجازه دهید تا تحریم ها را برداریم و کمک بیشتری در مورد اوکراین ارایه دهیم: این چیزی که همراهان روسیه در غرب می گویند. به عبارت دیگر، اجازه دهید از متجاوز چشم پوشی و از قربانی مراقبت کنیم. آیا می¬توان متجاوز را از ارتکاب جنایت دیگر بازداشت؟

اساسا غرب با یک معضل مواجه می شود. از یک طرف، حفظ رژیم تحریم شاید بحران اقتصادی روسیه را بدتر کرده، ناآرامی بیشتر را موجب شده و نیروهایی ظهور کنند که رژیم کنونی را در مقایسه با آن مثل یک فرشته باشد. همچنین ما نمی توانیم این احتمال را در نظر نگیریم که این رژیم – که در انزوا قرار دارد- تلافی میکند. در عین حال، کرملین هدف غرب از تحریم¬ها را تغییر رژیم در مسکو اعلام کرده است.

این درست به نظر می رسد که تحریم ها می تواند روسیه را تضعیف کند، اما این موضوع که آنها می-توانند موجب تغییر رژیم در مسکو شوند تا حدود زیادی یک علامت هشدار برای رهبران غربی است.

به راستی، ترس از بی ثباتی در روسیه و زنجیره غیرقابل پیش بینی حوادث شاخص اصلی است که آنها را به احتیاط وادار می¬کند- تردیدی که به نوبه خود از سوی تیم حاکم در روسیه به عنوان دعوتی برای آزمون قصد و نیت تصمیم غرب تفسیر می شود.

از سوی دیگر، رفع تحریم در میان تجاوز مداوم کرملین به اوکراین حاوی این پیام  که غرب آماده است تا نقش جهانی خود، گشایش یک آزادی بدون محدودیت و فصل داروینی در امور جهانی را فدا کند. رهبران غرب به دلیل خستگی از دروغ های روسیه و فقدان تلاش جدی برای یک معامله از سوی روسیه، عصبانیت خود را به رهبران روسیه در اجلاس APEC و جی 20 نشان دادند. ناراحتی آنها قابل درک است، اما این منطق رژیم شخصی قدرت تحقیر شده است. ما اکنون از این امپراتوری انتظار دفاع داریم.

وزیر امور خارجه روسیه اخیرا پیشنهادی مبنی بر لغو دوطرفه تحریم ها به اروپا و نه آمریکا ارائه کرد و پذیرش این موضوع که تحریم ها موثر واقع شده اند. در نهایت، کرملین باید شرایط بد کنونی و بی ثباتی اقتصادی پیش رو را بپذیرد.

پوتین باید به دنبال یک راه حل برای خروج از این وضعیت باشد. اما آیا این بدان معناست که او باید به عقب برگردد. نه، این شیوه کار او نیست: او به دنبال یک توافقی که می تواند یک پیروزی شخصی محسوب شود و کشور نیز پارادیم جنگی خود را حفظ کند.

در این وضعیت، مکانیسم های سنتی تعامل و گفتگو با کرملین به ندرت کارایی دارد. شرایطی که آن را به چنین معضلی تبدیل کرد: همه مکانیسم ها برای روابط میان غرب و شوروی سابق در گذشته، البته در برخی حوزه¬ها، از کارایی برخوردار بودند.

مسکو حداقل در دهه¬های 1970 و 1980 سعی کرد تا یک شریک مسوول باشد. اما چطور غرب می تواند در گفتگو با کرملین شرکت کند در حالی که دروغ¬ها و محدودیت¬ها محور اصلی هستند؟ چطور می توان با رهبری گفتگو کرد که خودش را به همان میزان مدافع حقوق بین الملل می داند، آن را نقض می کند؟  

غرب خودش را در بن بست می بیند، البته آن قابل فهم است که غرب راهی را برای خروج پوتین از حاشیه جستجو می کند، شرایطی که خود پوتین مسبب آن بوده است. برخی ناظران غربی ایده تجارت با کرملین را ارائه می دهدند.

چنین معامله¬ای برای کرملین جذاب است؛ انتظار می رود که ایده ارایه شده به پوتین در عوض تسهیل یک معامله با ایران به ذهن خطور کند. آیا پوتین آشکارا به غرب نگفت که او به دنبال یک نظم جدید جهانی است؟ او با جدیت به حفظ اوکراین در کمربند روسیه راضی خواهد بود.

سایرین بارها این پیشنهاد را مطرح کرده اند که روسیه می تواند متحد ما در مبارزه با القاعده، داعش و طالبان باشد. آن در واقع می تواند باشد. اما غرب مجبور به پرداخت هزینه سنگینی برای چنین اتحادی می باشد؛ ایالات متحده باید برای مثال به چشم پوشی از گام هایی متعهد شود که می تواند به عنوان ادعاهای هژمونیک تفسیر شود و اتحادیه اروپا باید در ادامه سکوت کند و تفسیر کرملین از قواعد بازی جهانی را بپذیرد. آیا آن چیزی است که غرب می تواند با آن موافق باشد؟

یا جدیدترین ابتکار دیپلماسی اتریش و آلمان را بررسی کنیم: اجازه بدهید اوکراین را از دستورکار بحثمان خارج کنیم و درباره گفتگوی اتحادیه اروپا و اتحادیه فکر کنیم تا اساس موضع تهاجمی روسیه را از بین ببریم.

ایده فوق نشان می دهد اتحادیه اروپا در واقع سرنخی ندارد تا این که راه حلی را جستجو کند. آن به درستی در نگاه اول منطقی به نظر می رسد: ما به گفتگو برای کاهش احساسات نیاز داریم تا به میزان حداقلی درک متقابل برسیم. از سوی دیگر، روسیه نمی تواند از از این گفتگو به عنوان ابزاری برای انتخاب به عنوان شریک غرب و زمینه ای برای تقلید استفاده کند.

در نهایت، اینجا صدای کسانی تکرار می شود که بر توافق با روسیه تاکید می کنند:«ما باید یک کانال شخصی برای مواجهه با روسیه پیدا کنیم». روسیه را با این پندار قانع کنیم که مبادلات سودمند متقابل آرامش را امکانپذیر می¬سازد. هنری کیسینجر در جناحی قرار گرفته تا چنین «کانال شخصی» باشد.

پاسخ من: آقایان شما پوتین را دست کم گرفته اید! چرا شما بر این باورید که کیسینجر در مقایسه با مرکل از قدرت تاثیرگذاری بیشتر ی برخوردار است؟ آیا آن درواقع درباره کانال فوق است؟ مشکل این که سیستم روسیه در این مرحله به دنده دشمنی با غرب افتاده و فقط می تواند با نفرت از غرب و هر کانالی که انتخاب می کند، دوام بیاورد.

آیا «ماشین نفرت» از غرب می تواند از این دنده خارج شود؟ البته که می تواند، اما بعد از این که شواهدی مبتنی بر تسلیم غرب را مشاهده کند؟ یا با بحرانی تهدید شود که روسیه را مجبور به تغییر کند- این تغییر پارادایم بقاء نیست، بلکه تاکتیکی است.

واقعیت ویرانگر برای لیبرال های غربی این که سیستم روسیه با ارائه اصول و هنجارهای ساختگی به دنبال بقاء است. سیستم روسیه نمی تواند ایده یا ایدئولوژی همانند شوروی بوجود بیاورد؛ در عوض روسیه می تواند ایدئولوژی ها یا ایده های غیرمرتبط رقابتی را بوجود بیاورد.

 روسیه روش جدید را به صورت لنگان و آهسته – با محوکردن مرزهای میان واقعیت و بلوف، حقیقت و دروغ، اخلاقی و غیراخلاقی، اصول و سازشکاری و جنگ و صلح- تجربه می کند.

معماران تردید کنونی با شور و شوق استدلال می کنند که شما روسیه را یک دولت فاسد می دانید، اما غرب نیز در وضعیت مشابهی قرار دارد. ما در حال نابودی حقوق بین الملل و معاهدات نیستیم؛ ما از آنها دفاع می کنیم.

ما کسی را تهدید نمی کنیم؛ شما به دنبال آن هستید تا ما را محاصره کنید! استدلال ها، ارزش ها ترغیب و تحریک و حقیقت با این نوع مباحث سازگار نیستند. حکم قانون؟ آن در جهان فریب نقشی ندارد. قوانینی وجود ندارد؛ چیزی که اکنون به عنوان یک هنجار به نظر می رسد، می تواند به یک ضدهنجار تبدیل شود. بنابراین روسیه با وجود فقدان ایدئولوژی، یک مکانیسم موثر نسبی را تدوین کرده است: تسلیحاتی کردن اطلاعات، فرهنگ و پول.

سردرگمی غرب فقط حوزه های مانور کسانی را گسترش می دهد که این واقعیت جعلی را ایجاد می کنند. یکی در فقدان این که چگونه به اصول و قواعد مشترک برسیم در حالی که آنها طی چند دهه گذشته از سوی غرب بی اعتبار شده اند.

ما نبرد بسیار سخت یک سیستم رو به زوال راتماشا می کنیم که از ترک صحنه امتناع می کند، در حالی که هنوز می تواند پیروزی هایی را به دست یباورد. در هر صورت، قدرت-های غیرلیبرال در پایین و نه فراز تپه هستند که آن می¬تواند برای جهان تهدید کننده باشد.


پربیننده ترین ها
آخرین اخبار