درخواست فرهادی؛ «آن کودک خردسال دیروز را ببخشائید»
اصغر فرهادی خطاب به خانواده "سربندی" نامهای نوشت تا "ریحانه جباری" را که در آستانه اعدام است، ببخشند.
اصغر فرهادی خطاب به خانواده "سربندی" نامهای نوشت تا "ریحانه جباری" را که در آستانه اعدام است، ببخشند.
در متن نامه این کارگردان سینمای ایران آمده است:
«خانواده محترم سربندی، سلام.
پیش از هر سخن، تسلیت مرا در داغی که دیده اید، پذیرا باشید.
چندی پیش در یکی از روزهای میانی هفته، به قبرستانی که فوت شدگان فامیل در آن آرمیده اند سر زدم. هیچ کس آنجا نبود. من بودم و آنسوتر زنی که در چادر سیاه خود فرو رفته و بر سر مزاری نشسته بود. تنهایی اش در آن بعد از ظهر ساکت و خلوت قبرستان، از آن لحظه هایی شد که همواره در ذهنم باقی خواهد ماند. لختی بعد برخاست. پیرزنی بود نحیف و خمیده قامت، آبی روی سنگ قبر ریخت و با دست آن را به دقت شست و رفت.
رفتم به سوی سنگ قبر خیس، سنگی کوچک و کهنه که حالا با گذر سالیان حروف نام صاحب آن سائیده بود و ناخوانا. به عادت همیشگی، تاریخ تولد و فوت را تفریق کردم. آنجا قبر جوانی بود 17 ساله که در سال 1355 به خاک رفته بود. سی و هشت سال پیش. عجب آنکه پیرزن، سی و هشت سال پس از مرگ عزیزش - به گمانم فرزندش - در خلوت یکی از روزهای میانی هفته، بیرون از هیاهوی روزگار، تنها بر سر خاک او نشسته و هنوز با او بود و در کنارش. سنگ ترک برداشته هم دیگر نام جوان از دست رفته را بر خود نداشت و از یاد پاک کرده بود اما مادر هنوز سینه پیرش داغدار و دلتنگ جوانش بود. داغ، کهنه میشود اما فراموش نه.
حقیقت نیست اگر بگویم احساس شما را در این روزهای سخت درک میکنم. جای خالی یکی از اعضای خانوادهتان و غم از دست دادن او از یک سو، سخنان و قضاوتهای تحریکآمیز و ناسنجیدهای که ناخن است بر زخم شما از سوی دیگر و واگذاردن سر رشته مرگ و زندگی و سرنوشت دختری جوان در دستان شما از همه سنگینتر و سهمگینتر. با این حال امید دارم در این سخن کوتاه، منصف باشم.
من خانم «ریحانه جباری» را نمیشناسم. اما شنیدهام که او در خردسالیاش در یکی از سریالهای من نقش کوتاهی بازی کرده است. ذهنم را میکاوم و چهره یک یک خردسالانی را که روزی در ساختههای من نقشی داشتهاند از پیش چشم میگذرانم تا شاید بتوانم حدس بزنم کدامشان ممکن است «ریحانه» باشد. در چشم و چهره کدامشان اندک نشانهای از آیندهای این چنین غمبار و حزنانگیز می توان یافت. در لحن و زبان کودکانه کدامشان ردی از کسی میتوان جست که فردایی نه چندان دور، هم نوعی را به قتل برساند. اما من در آن چهرهها که هنوز نمیدانم کدامشان «ریحانه» است، جز معصومیت هیچ نیافتم.
چگونه ممکن است یکی از آن کودکان دوست داشتنی در آیندهای نه چندان دور، ثانیههای زندگیاش در کابوس نزدیک شدن به لحظه آویختنش از طناب دار به شماره بیفتد.
اگرچه هیچکدام از آن دخترکان معصوم در خیالبافیهای کودکانه از آیندهشان هرگز خود را در هیبت یک قاتل و اعدامی تخیل نکرده بودند، اما به سادگی شاید، هر کدام از آنان با یک اتفاق ساده و بیرون از اختیار و ارادهشان می توانستند امروز جای «ریحانه» باشند و «ریحانه» در جمع کسانی که اخبار و احوال دختر جوانی محکوم به مرگ را دل نگران دنبال میکند. چه میشود که آن کودک معصوم دیروز، امروز جوانی میشود با دستانی آلوده به خون، در چند قدمی مرگی زودرس. ما مردمان کجای این داستانیم و چه سهمی در سیر آن کودک ناب و زلال و سرخوش دیروز به قاتل امروز داریم. هیچ جرمی، فقط یک مجرم ندارد و هیچ قتلی فقط یک قاتل. ما بیهیچ رد و نشانی، شریک بسیاری از قتلهای روزگاریم.
من دلگیریتان را از کسانی که نابخردانه شما را آزردند و شاید خشمی را سبب شدند که بر سرنوشت ریحانه در روزهای پیش رو تاثیر دارد، درک میکنم و با تمام وجودم از شما تقاضا دارم در روزگاری که بخشندگی حتی در جزئیترین امور زندگی روزمره مان گم و ناپیداست، او را ببخشائید. من در تقویمم روزی را که شما با وجود همه رنجها و دردهایتان که تا ابد همراهتان است، این انسان را به زندگی بازگردانید، روز بخشایش نام خواهم داد و نام شما را همواره به خاطر خواهم سپرد.
این گذشت تنها نجات یک فرد نیست. عملی است نمادین، ماندگار و آموزنده. دعوتی است از همگان به گذشت و بخشش. تشویق به گذشت کردن کسانی ست که در موقعیتی چون شما، بر سر دو راهی بخشیدن و نبخشیدن ایستاده اند. شما با این گذشت انسان های زیادی را از مرگ نجات خواهید داد. شاید تقدیر آن است که خون بر زمین ریخته شده در این اتفاق ناگوار در راه هدیه کردن این مفهوم بزرگ و گرانقدر به دیگران به کار آید. شما با این تصمیم بزرگ، معنایی عمیق به مرگ عزیزتان خواهید بخشید.
خانواده داغدار سربندی، به حرمت انسانیت، آن کودک خردسال دیروز را ببخشائید.
سپاس
اصغر فرهادی
بیست و دوم فروردین ماه هزار و سیصد و نود و سه»
در متن نامه این کارگردان سینمای ایران آمده است:
«خانواده محترم سربندی، سلام.
پیش از هر سخن، تسلیت مرا در داغی که دیده اید، پذیرا باشید.
چندی پیش در یکی از روزهای میانی هفته، به قبرستانی که فوت شدگان فامیل در آن آرمیده اند سر زدم. هیچ کس آنجا نبود. من بودم و آنسوتر زنی که در چادر سیاه خود فرو رفته و بر سر مزاری نشسته بود. تنهایی اش در آن بعد از ظهر ساکت و خلوت قبرستان، از آن لحظه هایی شد که همواره در ذهنم باقی خواهد ماند. لختی بعد برخاست. پیرزنی بود نحیف و خمیده قامت، آبی روی سنگ قبر ریخت و با دست آن را به دقت شست و رفت.
رفتم به سوی سنگ قبر خیس، سنگی کوچک و کهنه که حالا با گذر سالیان حروف نام صاحب آن سائیده بود و ناخوانا. به عادت همیشگی، تاریخ تولد و فوت را تفریق کردم. آنجا قبر جوانی بود 17 ساله که در سال 1355 به خاک رفته بود. سی و هشت سال پیش. عجب آنکه پیرزن، سی و هشت سال پس از مرگ عزیزش - به گمانم فرزندش - در خلوت یکی از روزهای میانی هفته، بیرون از هیاهوی روزگار، تنها بر سر خاک او نشسته و هنوز با او بود و در کنارش. سنگ ترک برداشته هم دیگر نام جوان از دست رفته را بر خود نداشت و از یاد پاک کرده بود اما مادر هنوز سینه پیرش داغدار و دلتنگ جوانش بود. داغ، کهنه میشود اما فراموش نه.
حقیقت نیست اگر بگویم احساس شما را در این روزهای سخت درک میکنم. جای خالی یکی از اعضای خانوادهتان و غم از دست دادن او از یک سو، سخنان و قضاوتهای تحریکآمیز و ناسنجیدهای که ناخن است بر زخم شما از سوی دیگر و واگذاردن سر رشته مرگ و زندگی و سرنوشت دختری جوان در دستان شما از همه سنگینتر و سهمگینتر. با این حال امید دارم در این سخن کوتاه، منصف باشم.
من خانم «ریحانه جباری» را نمیشناسم. اما شنیدهام که او در خردسالیاش در یکی از سریالهای من نقش کوتاهی بازی کرده است. ذهنم را میکاوم و چهره یک یک خردسالانی را که روزی در ساختههای من نقشی داشتهاند از پیش چشم میگذرانم تا شاید بتوانم حدس بزنم کدامشان ممکن است «ریحانه» باشد. در چشم و چهره کدامشان اندک نشانهای از آیندهای این چنین غمبار و حزنانگیز می توان یافت. در لحن و زبان کودکانه کدامشان ردی از کسی میتوان جست که فردایی نه چندان دور، هم نوعی را به قتل برساند. اما من در آن چهرهها که هنوز نمیدانم کدامشان «ریحانه» است، جز معصومیت هیچ نیافتم.
چگونه ممکن است یکی از آن کودکان دوست داشتنی در آیندهای نه چندان دور، ثانیههای زندگیاش در کابوس نزدیک شدن به لحظه آویختنش از طناب دار به شماره بیفتد.
اگرچه هیچکدام از آن دخترکان معصوم در خیالبافیهای کودکانه از آیندهشان هرگز خود را در هیبت یک قاتل و اعدامی تخیل نکرده بودند، اما به سادگی شاید، هر کدام از آنان با یک اتفاق ساده و بیرون از اختیار و ارادهشان می توانستند امروز جای «ریحانه» باشند و «ریحانه» در جمع کسانی که اخبار و احوال دختر جوانی محکوم به مرگ را دل نگران دنبال میکند. چه میشود که آن کودک معصوم دیروز، امروز جوانی میشود با دستانی آلوده به خون، در چند قدمی مرگی زودرس. ما مردمان کجای این داستانیم و چه سهمی در سیر آن کودک ناب و زلال و سرخوش دیروز به قاتل امروز داریم. هیچ جرمی، فقط یک مجرم ندارد و هیچ قتلی فقط یک قاتل. ما بیهیچ رد و نشانی، شریک بسیاری از قتلهای روزگاریم.
من دلگیریتان را از کسانی که نابخردانه شما را آزردند و شاید خشمی را سبب شدند که بر سرنوشت ریحانه در روزهای پیش رو تاثیر دارد، درک میکنم و با تمام وجودم از شما تقاضا دارم در روزگاری که بخشندگی حتی در جزئیترین امور زندگی روزمره مان گم و ناپیداست، او را ببخشائید. من در تقویمم روزی را که شما با وجود همه رنجها و دردهایتان که تا ابد همراهتان است، این انسان را به زندگی بازگردانید، روز بخشایش نام خواهم داد و نام شما را همواره به خاطر خواهم سپرد.
این گذشت تنها نجات یک فرد نیست. عملی است نمادین، ماندگار و آموزنده. دعوتی است از همگان به گذشت و بخشش. تشویق به گذشت کردن کسانی ست که در موقعیتی چون شما، بر سر دو راهی بخشیدن و نبخشیدن ایستاده اند. شما با این گذشت انسان های زیادی را از مرگ نجات خواهید داد. شاید تقدیر آن است که خون بر زمین ریخته شده در این اتفاق ناگوار در راه هدیه کردن این مفهوم بزرگ و گرانقدر به دیگران به کار آید. شما با این تصمیم بزرگ، معنایی عمیق به مرگ عزیزتان خواهید بخشید.
خانواده داغدار سربندی، به حرمت انسانیت، آن کودک خردسال دیروز را ببخشائید.
سپاس
اصغر فرهادی
بیست و دوم فروردین ماه هزار و سیصد و نود و سه»
منبع: ایسنا
گزارش خطا
آخرین اخبار