جای خالی سروناز
چندسال است که پخش مجموعه موفق «کلاه قرمزي» در تعطيلات نوروزي از شبکه دوم سيما توجه طيف گسترده اي از مخاطبان کودک و بزرگسال را به خود جلب کرده است. از سويي احياي شخصيت قديمي کلاه قرمزي و پسرخاله براي بسياري از بزرگسالان خاطره انگيز است و از سوي ديگر، ورود سالانه شخصيتهاي جديد، با شخصيت پردازيهاي قدرتمند و تکيه کلامهاي ماندگار باعث حفظ جذابيت اين مجموعه شده.
چندسال است که پخش مجموعه موفق «کلاه قرمزي» در تعطيلات نوروزي از شبکه دوم سيما توجه طيف گسترده اي از مخاطبان کودک و بزرگسال را به خود جلب کرده است. از سويي احياي شخصيت قديمي کلاه قرمزي و پسرخاله براي بسياري از بزرگسالان خاطره انگيز است و از سوي ديگر، ورود سالانه شخصيتهاي جديد، با شخصيت پردازيهاي قدرتمند و تکيه کلامهاي ماندگار باعث حفظ جذابيت اين مجموعه شده.
باري، اين شخصيتهاي جديد هم مانند قديميها، غالباً مذکر هستند. آن معدودي هم که مونثاند در حد دختر همسايه اي لوس و جيغ جيغو، مادربزرگي بسيارپير و کم پيدا و امسال «دوره» همسر فاميل دور که خيلي کوتاه به تهران آمد، «وظيفهاش را( زادن فرزند پسري براي فامبل دور) انجام داد» و از تهران رفت، باقي ماندهاند.
جمعي از فعالان زنان به اين غيبت ناموجه در کنار بازتوليد کليشههاي جنسيتي در اين مجموعه انتقاد کردند که انتقادشان با بازخورد منفي و دور از انتظاري از طرف کاربران شبکههاي اجتماعي مواجه شد.
ابتدا اجازه بدهيد به دو نکته اشاره کنم: نخست اينکه حساسيت روي کودکان و آنچه به نام و براي آنها توليد ميشود در تمام دنيا وجود دارد چرا که «يادگيري در کودکي همچون حکاکي بر سنگ است». نظر به فراگيري رسانه ها، افرادي که در حوزههاي مربوط به کودکان فعاليت ميکنند، توجه ويژه اي به توليدات رسانه اي دارند.
به عنوان نمونه، تغيير و تحول شخصيتهاي زن انيميشنهاي والت ديزني را ببينيد: از سيندرلاي زيباي منفعلِ منتظرِ شاهزاده روياها در سال 1950 تا انيميشن دلير (2012) که در آن با شاهزاده خانم جنگجويي مواجه ميشويم که از ازدواج تن ميزند و ميخواهد خود مسير زندگي خودش را بيابد، مسير طولاني طي شده است.
نميتوان انکار کرد نقد و تحليلهاي مفصلي که پيرامون آموزههاي غلط مجموعههاي پرنسسي کمپاني والتديزني وجود داشت در تغيير نگاه به دختران و ارائه الگوهاي متنوع براي آنها موثر بوده است.
در نمونه مشابهي انتقادات مستمر به عروسک باربي و الگوسازي از او براي دختران، ثمرات خوبي به بارآورده است که از آن جمله امتنا برخي والدين از خريدن اين عروسک براي کودکان دخترشان و اخيراً انتشار خبر توليد عروسک جديدي به نام «لاميلي» با آرايش کمتر، پوشش ساده تر و اندامي متوسط براي جايگزين کردن باربي است.
دوم اينکه کلاه قرمزي، به سبب شهرت و محبوبيتش ميان بزرگسالان اين بخت را يافته تا ديده شود و جنسگرايي در آن، غيبت شخصيتهاي مونث در ميان آن همه شخصيت و تکرار و بازتوليد کليشههاي جنسيتي آن مورد توجه و تذکر قرار گيرد. اما کلاه قرمزي استثنا نيست. برنامههاي کودک صدا و سيما غالباً از الگوي واحدي پيروي ميکنند.
به عنوان مثال برنامه پرمخاطب”عمو پورنگ" با سه چهار شخصيت مذکر که در صورت نياز همان افراد با آرايش غليظ و عشوههاي زنانه، با سرکردن يک روسري نقش زن ماجرا را هم بازي ميکنند و يا برنامه مجبوب”فيتليه" که در آن هم سه هنرمند مرد به همراه يک مجري مرد ساعتها نمايش اجرا ميکنند و باز در صورت بروز ضرورت، در نقشهايي که بر اساس کليشهها يک مرد نمي تواند در آن قرار گيرد، لباس زنانه ميپوشند و عمدتاً در نقش مادربزرگ ظاهر مي شوند نيز ميتوانند هدف اينگونه نقدها واقع شوند. حقيقت اينکه دختربچههاي اين مملکت همچنان مظلوم هستند و جز درمورد کم يا زياد بودن حجابشان در برنامههاي زنده تلويزيوني جاي ديگري اهميت نمييابند.
باري، کلمه جنس (Sex) به خصوصيات بيولوژيک فرد اشاره ميکند، درحالي که کلمه جنسيت (Gender)، به نقشهايي که توسط اجتماع براي زنان و مردان مطرح ميشود، اشاره دارد. کليشهها هم همان تفکرات قالبي هستند که به مرور زمان شکل گرفته و به روشهاي مختلف (آموزش خصوصي در خانواده، آموزشهاي عمومي، تبليغات رسانه اي و...) در حال تقويت شدن هستند.
کليشههاي جنسيتي الزاما ارتباطي با مذکر و مونث بودن افراد ندارند بلکه به نوعي بازتوليد برخي از ابعاد فرهنگي مورد پسند اغلب افراد جامعه هستند. ممکن است در جامعه اي اغلب افراد وظيفه زن را در خانه ماندن و زادن و ارائه خدمات خانگي بدانند و وظيفه مردان را کار و فعاليت بيرون از خانه و يا بر اين اعتقاد باشند که زنان هرچه کمتر مجال ديدن و ديده شدن بيابند، سلامت خودشان، خانواده و اجتماع تضمين خواهد شد.
ابن انگارهها در برنامههاي کودک و بزرگسال، خنده دار و جدي، ساده و گاه سطحي و حتي در آگهيهاي بازرگاني مدام تکرار ميشوند و از آنجا که ذهن به آنها عادت کرده است گونه اي تفکرات قالبي و کليشه اي را در اذهان مخاطبان کودک/بزرگسال، ايجاد /تقويت ميکنند و فرهنگ خاصي را سازماندهي ميکنند که در بسياري از مواقع موجب بروز نگرشهاي غلط در ميان افراد ميشود. اغلب ما به بسياري از آموزههاي فرهنگي خود، خاصه درباره دختران معترضيم اما چگونه است که حساسيت نسبت به يک برنامه پرمخاطب را گزاف ميدانيم؟
به نظر ميرسد بزرگسالان ما چنان به نديدن و ناديده شدن عادت کرده اند که حتي اعتراض به حذف نسبي زنان و بازتوليد کليشههاي جنسيتي در يک برنامه آنها را بر ميآشوبد، ولي از آن بدتر اين که کودکانمان از ابتدا ياد ميگيرند عده اي به صرف جنسيت، صاحب حقوق بيشتري نسبت به آنها هستند، بهتر ديده ميشوند، همه جا حق حضور دارند، در همه برنامههاي مربوط به کودکان، قهرمانها و ضدقهرمانها از ميان آنها انتخاب ميشوند و عده اي عادت ميکنند طفيلي، ضعيف، منفعل، حاشيه نشين و در حد فلفل و نمک ماجرا باشند. آنها ياد ميگيرند که توقع نداشته باشند صدايي، ولو از دهان عروسکي، متعلق به آنها باشد.
منبع: ابتکار
نوسنده: مريم نصر /دانشجوي دکتراي فلسفه
باري، اين شخصيتهاي جديد هم مانند قديميها، غالباً مذکر هستند. آن معدودي هم که مونثاند در حد دختر همسايه اي لوس و جيغ جيغو، مادربزرگي بسيارپير و کم پيدا و امسال «دوره» همسر فاميل دور که خيلي کوتاه به تهران آمد، «وظيفهاش را( زادن فرزند پسري براي فامبل دور) انجام داد» و از تهران رفت، باقي ماندهاند.
جمعي از فعالان زنان به اين غيبت ناموجه در کنار بازتوليد کليشههاي جنسيتي در اين مجموعه انتقاد کردند که انتقادشان با بازخورد منفي و دور از انتظاري از طرف کاربران شبکههاي اجتماعي مواجه شد.
ابتدا اجازه بدهيد به دو نکته اشاره کنم: نخست اينکه حساسيت روي کودکان و آنچه به نام و براي آنها توليد ميشود در تمام دنيا وجود دارد چرا که «يادگيري در کودکي همچون حکاکي بر سنگ است». نظر به فراگيري رسانه ها، افرادي که در حوزههاي مربوط به کودکان فعاليت ميکنند، توجه ويژه اي به توليدات رسانه اي دارند.
به عنوان نمونه، تغيير و تحول شخصيتهاي زن انيميشنهاي والت ديزني را ببينيد: از سيندرلاي زيباي منفعلِ منتظرِ شاهزاده روياها در سال 1950 تا انيميشن دلير (2012) که در آن با شاهزاده خانم جنگجويي مواجه ميشويم که از ازدواج تن ميزند و ميخواهد خود مسير زندگي خودش را بيابد، مسير طولاني طي شده است.
نميتوان انکار کرد نقد و تحليلهاي مفصلي که پيرامون آموزههاي غلط مجموعههاي پرنسسي کمپاني والتديزني وجود داشت در تغيير نگاه به دختران و ارائه الگوهاي متنوع براي آنها موثر بوده است.
در نمونه مشابهي انتقادات مستمر به عروسک باربي و الگوسازي از او براي دختران، ثمرات خوبي به بارآورده است که از آن جمله امتنا برخي والدين از خريدن اين عروسک براي کودکان دخترشان و اخيراً انتشار خبر توليد عروسک جديدي به نام «لاميلي» با آرايش کمتر، پوشش ساده تر و اندامي متوسط براي جايگزين کردن باربي است.
دوم اينکه کلاه قرمزي، به سبب شهرت و محبوبيتش ميان بزرگسالان اين بخت را يافته تا ديده شود و جنسگرايي در آن، غيبت شخصيتهاي مونث در ميان آن همه شخصيت و تکرار و بازتوليد کليشههاي جنسيتي آن مورد توجه و تذکر قرار گيرد. اما کلاه قرمزي استثنا نيست. برنامههاي کودک صدا و سيما غالباً از الگوي واحدي پيروي ميکنند.
به عنوان مثال برنامه پرمخاطب”عمو پورنگ" با سه چهار شخصيت مذکر که در صورت نياز همان افراد با آرايش غليظ و عشوههاي زنانه، با سرکردن يک روسري نقش زن ماجرا را هم بازي ميکنند و يا برنامه مجبوب”فيتليه" که در آن هم سه هنرمند مرد به همراه يک مجري مرد ساعتها نمايش اجرا ميکنند و باز در صورت بروز ضرورت، در نقشهايي که بر اساس کليشهها يک مرد نمي تواند در آن قرار گيرد، لباس زنانه ميپوشند و عمدتاً در نقش مادربزرگ ظاهر مي شوند نيز ميتوانند هدف اينگونه نقدها واقع شوند. حقيقت اينکه دختربچههاي اين مملکت همچنان مظلوم هستند و جز درمورد کم يا زياد بودن حجابشان در برنامههاي زنده تلويزيوني جاي ديگري اهميت نمييابند.
باري، کلمه جنس (Sex) به خصوصيات بيولوژيک فرد اشاره ميکند، درحالي که کلمه جنسيت (Gender)، به نقشهايي که توسط اجتماع براي زنان و مردان مطرح ميشود، اشاره دارد. کليشهها هم همان تفکرات قالبي هستند که به مرور زمان شکل گرفته و به روشهاي مختلف (آموزش خصوصي در خانواده، آموزشهاي عمومي، تبليغات رسانه اي و...) در حال تقويت شدن هستند.
کليشههاي جنسيتي الزاما ارتباطي با مذکر و مونث بودن افراد ندارند بلکه به نوعي بازتوليد برخي از ابعاد فرهنگي مورد پسند اغلب افراد جامعه هستند. ممکن است در جامعه اي اغلب افراد وظيفه زن را در خانه ماندن و زادن و ارائه خدمات خانگي بدانند و وظيفه مردان را کار و فعاليت بيرون از خانه و يا بر اين اعتقاد باشند که زنان هرچه کمتر مجال ديدن و ديده شدن بيابند، سلامت خودشان، خانواده و اجتماع تضمين خواهد شد.
ابن انگارهها در برنامههاي کودک و بزرگسال، خنده دار و جدي، ساده و گاه سطحي و حتي در آگهيهاي بازرگاني مدام تکرار ميشوند و از آنجا که ذهن به آنها عادت کرده است گونه اي تفکرات قالبي و کليشه اي را در اذهان مخاطبان کودک/بزرگسال، ايجاد /تقويت ميکنند و فرهنگ خاصي را سازماندهي ميکنند که در بسياري از مواقع موجب بروز نگرشهاي غلط در ميان افراد ميشود. اغلب ما به بسياري از آموزههاي فرهنگي خود، خاصه درباره دختران معترضيم اما چگونه است که حساسيت نسبت به يک برنامه پرمخاطب را گزاف ميدانيم؟
به نظر ميرسد بزرگسالان ما چنان به نديدن و ناديده شدن عادت کرده اند که حتي اعتراض به حذف نسبي زنان و بازتوليد کليشههاي جنسيتي در يک برنامه آنها را بر ميآشوبد، ولي از آن بدتر اين که کودکانمان از ابتدا ياد ميگيرند عده اي به صرف جنسيت، صاحب حقوق بيشتري نسبت به آنها هستند، بهتر ديده ميشوند، همه جا حق حضور دارند، در همه برنامههاي مربوط به کودکان، قهرمانها و ضدقهرمانها از ميان آنها انتخاب ميشوند و عده اي عادت ميکنند طفيلي، ضعيف، منفعل، حاشيه نشين و در حد فلفل و نمک ماجرا باشند. آنها ياد ميگيرند که توقع نداشته باشند صدايي، ولو از دهان عروسکي، متعلق به آنها باشد.
منبع: ابتکار
نوسنده: مريم نصر /دانشجوي دکتراي فلسفه
گزارش خطا
آخرین اخبار