باران و بهار/ ایرج زبردست

کد خبر: ۵۱۳۵۴
تاریخ انتشار: ۲۸ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۵:۵۷
 

 
آیینه ی روزگار لبخند خداست
آرامش سبزه زار لبخند خداست
از عطر نگاه باغ ها دانستم
نام دگر بهار لبخند خداست
  
لبخند زدی بهار با آن آمد
یک باغ پر از نرگس و ریحان آمد
ای دست بلند آسمان در دستت
من نام تو را خواندم و باران آمد
  
من : دهکده ها نبض حقایق هستند
او : مردم ده با تو موافق هستند
ناگاه صدای خیس رعدی پیچید :
باران که بیاید همه عاشق هستند
باران : تب هر طرف ببارم دارم
دهقان : غم تا به کی بکارم دارم
درویش نگاهی به خود انداخت و گفت :
من هر چه که دارم از ندارم دارم
  
ابر و شب و تکثیر جهان در باران
چتر من و تو ، خیس زمان در باران
حس کردن یک شروع و پایان زمین
حس کردن  وزن آسمان در باران
  
امروز بیا ترانه خوانی بکنیم
با سبزه و آب همزبانی بکنیم
عید است و غبار غم گرفته است دل
ای اشک بیا خانه تکانی بکنیم
پربیننده ترین ها