کد خبر: ۴۶۳۶۱
تاریخ انتشار: ۲۹ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۸:۴۲
اینکه اخیرا ممنوعیت مجازات اعدام در پاکستان برداشته شد را می‌توان تمهیدی شمرد برای اعدام کاروانی از دستگیرشدگان طالبان که به گفته‌ی وزیر کشور پاکستان (چودری نثار علی) تعدادشان به ۵۰۰ تن می‌رسد. این اعدام‌های احتمالی بر آتش التهابات اجتماعی خواهد افزود خصوصا که تشییع جنازه‌های نسبتا پرجمعیتی برای کسانی که اخیرا اعدام شدند در روستاهایشان برپاشد.

این تا حدی منعکس کننده‌ی آن است که بخشی از جامعه‌ی پاکستان با حکم اعدام مخالفند، ولی از آن مهم‌تر نشانگر «اختلافات عمودی» در جامعه‌ی پاکستان است. به این معنا که مردم گمان می‌کنند برخی طرف‌های سکولار و لیبرال نقاط تصمیم‌ساز را در اختیار خود گرفته و خواست‌های خودشان را زیر عنوان «مبارزه با تروریسم» اجرا می‌کنند. این تصور، قطعا به سود داعش است و مورد سوء استفاده‌ی آن قرار خواهد گرفت.

در حال حاضر نوعی جو‌سازی رسانه‌ای درباره‌ی گسترش داعش در پاکستان و افغانستان راه افتاده که یادآور وضعیت رسانه‌ها پس از واقعه‌ی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ است. این جوسازی رسانه‌ای هر نیروی اسلامگرایی را به القاعده و طالبان منتسب می‌کند. نخبگان رسانه‌ای هم به خودشان زحمت نمی‌دهند که در مسئله تحقیق کنند یا کنکاش داشته باشند در این «سیل اطلاعات»ی که برخی‌ها با پیچ و تاب دادن به حقایق و وقایع در آن، خواستار رسیدن به اهداف خود هستند و تمایل دارند یک «دشمن بزرگ» درست کنند تا به اهداف ژئوپولتیک خاصی دست یابند.

اما صحنه‌ی بازی گروه‌های شبه‌نظامی در پاکستان به همین سادگی نیست و پژوهشگر باید برای شناخت، هر مجموعه‌ای را (فارغ از اینکه با آن هم‌رأی است یا خیر) در چارچوب طبیعی و تاریخی خود بررسی کند. مثلا گروه‌هایی هستند که وابسته به طالبان پاکستان‌اند، گروه‌های دیگری نیز وابسته به القاعده‌اند. دسته‌ی سومی از گروه‌ها هم هستند که رشته‌ی پیروی از طالبان افغانستان را بریده‌اند و تنها اسمی از آن بر آنها مانده (آنان را در این مقاله، «بازمانده‌های طالبان» می‌خوانیم.)

در حال حاضر به نظر می‌رسد که پدیده‌ی داعش (با توجه به پیچیدگی‌های تاریخی و همچنین جاری) در پاکستان و افغانستان بیشتر شبیه یک «مد زودگذر» باشد. خصوصا که این مد در زادگاه خودش یعنی عراق و شام هم به حد اشباع رسیده؛ این گروه در کوبانی و فرودگاه دیرالزور [و اخیرا در شمال عراق و جنوب سوریه] با شکست‌های جدی روبرو شده و همین، آن را با مشکلات اساسی روبرو می‌کند چراکه از ابتدا هم سرسپردگی افراد به این گروه مبتنی بود بر «مشروعیت مبتنی بر موفقیت‌ها» و مشروعیت دیگری نداشت.

مکتب «دیوبندیه‌»
هنگامی که می‌خواهیم از جنبش‌های جهادی [تکفیری] در افغانستان و پاکستان سخن بگوییم ناچاریم از مکتب دیوبندیه‌ی حنفی که گسترش‌دهنده‌ی مجال این جنبش‌ها بوده نیز بحثی به میان بیاوریم. از زمان شورش مسلحانه‌ی احمد و اسماعیل در هند ضد انگلیسی‌ها در قرن نوزدهم، همه‌ی جنبش‌های مسلحانه در این منطقه در انحصار پیروان این مکتب بوده است. این ارث در این منطقه ادامه یافت تا رسید به دوره‌ی نبرد ضد اشغالگری شوروی در افغانستان (۱۹۷۹-۱۹۸۹) و سپس جنبش طالبان پاکستان و افغانستان از سال ۱۹۹۵ تا کنون.

هرچند روشن است که جنبش‌های جهادی در شبه‌قاره‌ی هند و افغانستان بیشتر سبقه‌ی محلی دارند تا بین‌المللی که بارزترین نشانه‌ی آن را می‌توان در دوره‌ی «امارت اسلامی افغانستان» به رهبری طالبان دید. در آن، طالبان دوره همه‌ی اهتمام خود را بر افغانستان متمرکز کرده بود و حتی به بیعت بن لادن (رهبر القاعده) با ملا محمد عمر (رهبر طالبان) نیز پاسخی نداد. کمااینکه بیعت طالبان پاکستان را نیز بی‌پاسخ گذاشت و ترجیح داد در قضایای بین‌المللی اسلامی (هرقدر هم که در صحنه‌ی جهانی پر اهمیت بود) ورود نداشته باشد.

این «محلی‌گرایی» مکتب دیوبندیه پس‌زمینه‌های تاریخی خاص خود را دارد. این منطقه فاقد «حالت سمبلیک»ی است که بتواند آن را با دیگر مناطق جهان اسلام پیوند دهد، برعکس عرب‌ها و ترک‌ها که عالم اسلام را به صورت تاریخی حول خلافت‌های «اموی، عباسی و عثمانی» جمع کرده بودند. اما منطقه‌ی پاکستان و افغانستان تنها سلطنت‌های غوری و غزنوی و مغولی را داشته که حالت منطقه‌ای و انزواگرایانه داشته‌اند و هیچ گاه مانند وضعیت بغداد یا استانبول، با آنان به عنوان خلافت بیعت نشده است.

این پس‌زمینه‌ای است که جنبش طالبان (که آن هم به مکتب دیوبندیه‌ی حنفی وابسته است) از آن تخطی نکرد. مکتب دیوبندی امتدادی در جهان عرب و جهان اسلام ندارد، برعکس مکتب سلفی‌گری یا مکتب اخوانی (که حتی در پاکستان هم خود را در شکل «جماعت اسلامیِ» تأسیس شده توسط ابوالأعلی مودودی نشان داده است).

مکتب جهادی، و قدرت معنوی دیوبندیه در این منطقه، ارث طولانی و سرمایه‌ی خاص خود را دارند و همواره در طول تاریخ ممتد با یکدیگر هماهنگی و همکاری داشته‌اند و هر کدام از دیگری حمایت می‌کرده‌اند، چه در دوره‌ی مقاومت در برابر انگلیسی‌ها، چه در دوره‌ی مبارزه با شوروی و چه در مبارزه با ائتلاف غربی‌ها (به رهبری آمریکا) در دوره‌ی اخیر. در تمام این دوره‌ها، هیچ کدام از طرفین دیگری را محکوم یا متهم نکرده یا به آن حمله نبرده است.

شاید حرکت برخی باقی‌مانده‌ی طالبان در پیشاور در حمله‌ی خونین به مدرسه‌ی فرزندان نظامیان را دلیلی روشن بر این امر دانست، چنانکه همه‌ی نیروهای فکری پاکستان با همه‌ی شاخه‌های فرعی‌شان در مذهب حنفی در این باره سکوت اختیار کردند، به استثنای موضع‌گیری مفتی اعظم پاکستان تقی‌الدین عثمانی که این حمله را محکوم نمود.

انزواطلبی طالبان و جهانی‌گرایی القاعده
سازمان القاعده با توجه به اینکه در جهاد افغانستان ضد شوروی (۱۹۷۹-۱۹۸۹) مشارکت داشت و با جنبش‌های جهادی منطقه در هم آمیخته و خوب با آن‌ها آشنا شده بود، تلاش کرد «جهانی‌گرایی» خود را بین این سازمان‌ها گسترش دهد ولی به نتیجه‌ی مطلوب نرسید و انزواطلبی طالبانی افغانی کماکان مسیر خود را ادامه داد چنانکه طالبان افغانستان هیچ بیانیه‌ای در تأیید القاعده یا حتی طالبان پاکستان منتشر ننمود و همه‌ی تلاشش از روز اول تا امروز این بوده که به گفته‌‌ی خود: «کشورش را از اشغال ائتلاف بین‌المللی و حکومت دست‌نشانده‌ی این ائتلاف آزاد کند».

مسئله‌‌ی پناه دادن طالبان به رهبر القاعده را هم تنها باید در چارچوب سنت‌های افغانی در «گرامی داشتن مهمان» تفسیر کرد، چرا که عزت نفس افغانی‌ها مغایر آن است که مهمانشان را تسلیم دشمن کنند. مهم‌ترین دلیل هم آنکه بن لادن تا پیش از آنکه طالبان با رئیس‌جمهور اسبق افغانستان برهان‌الدین ربانی دربیفتد و به مناطق تحت تصرف او لشگر بکشد، مهمان او بود. گذشته از این، سطح ارتباط القاعده و طالبان افغانستان، بیش از پناه دادن به بن لادن نبود و به همین دلیل هم به محض مرگ وی، این روابط رو به سستی گذاشت، چراکه طالبان سعی داشت از روابط سابق که دست و پاگیرش شده (مجبور شد امارتش بر افغانستان را بر سر آن ببازد) خلاص شود.

نقش بزرگان در جامعه‌ی افغانی
جامعه‌ی افغانستان تا حد زیادی به بزرگانش (چه علما و چه شیوخ قبایل) وابسته است. احزاب اسلام‌گرا و غیر اسلام‌گرا نیز با درک ان واقعیت، سعی در تعامل با آن دارند. به همین سبب به نظر می‌رسد مسئله‌ی نفوذ افراد خارجی در جامعه‌ی افغانستان سخت، و شبه‌محال باشد. نمونه‌ی این ام را می‌توان در مقابله‌ی یکپارچه‌ی همه‌ی ملت افغانستان با احزاب کمونیستی دید. در همین دوره‌ی اخیر هم یک گزارش رویترز حاکی از آن است که ۴ نفر از سران طالبان پاکستان [که به افغانستان گریخته بودند] بین دو لبه‌ی قیچیِ حملات هوایی آمریکا و شورش قبایل افغانی محلی ضدشان مانده‌اند. این قبایل محلی به دلیل رفتارهای تندروانه‌ی این ۴ نفر و تلاششان برای تحمیل این تندروی‌ها به جامعه‌ی افغانستان، آنها را از منطقه‌ی دانگام در ولایت کُنَر بیرون کردند.

انسجام علمای دیوبندی با طالبان
عامل دیگری که باعث تفاوت صحنه‌ی پاکستان و افغانستان از جهان عرب می‌شود، دور بودن علمای پاکستان و افغانستان از حکومت‌ها و نزدیکی شان به جنبش‌های موسوم به جهادی است. حتی در اوج اختلافات هم هیچ کدم از طرفین فتوا یا سخنی ضد یکدیگر بیان نکرده‌اند و تنها احترام متقابل بین طرفین جاری بوده است. در طول سالیان گذشته مکتب حنفی دیوبندی همواره در نقش مؤید و حامی طالبان افغانستان (و حتی طالبان پاکستان) ظاهر شده و در بدترین حالات، مکتب دیوبندی (که بیش از ۱۴ هزار مدرسه‌ی دینی در پاکستان دارد) تنها درباره‌ی رفتارهای طالبانی که آن‌ها را نمی‌پسندیده «سکوت» کرده و حاضر نشده آنها را محکوم کند؛ برخلاف جهان عرب که یا علما مهره‌ی دست حکومت‌اند یا آنکه ارتباط قوی با گروه‌های جهادی ندارند.

این چینش صحنه باعث می‌شود یک گروه خاص نتواند از چارچوب کلی جاری خارج شده [و به روش داعش] علمار ا به مزدوری و مسائلی از این دست متهم کند. اولا به این دلیل که واقعیت ندارد و ثانیا به این دلیل که محال است مردم چنین اتهاماتی را باور کنند. اگر هم چنین چیزی رخ دهد و جماعتی چنین ادعایی کند، منزوی شده و پایگاه اجتماعی‌اش را از دست می‌دهد و اضمحلال و سرنگونی‌اش قطعی و نزدیک خواهد بود. [داعش، علمای عرب جهان اسلام را متهم می‌کند که مخالفتشان با آن به دلیل مزدوری‌شان برای حکومت‌هاست]

به همه‌ی این عوامل که چون دژی استوار در برابر نفوذ داعش به جامعه‌ی افغانستان و پاکستان ایستاده باید یک عامل دیگر را هم افزود. آنچه در پیشاور رخ داد و کودکانی به این اتهام که پدرانشان نظامی ارتش‌اند به قتل رسیدند و عکس‌العمل همه‌ی قشرهای جامعه نشان داد که نفوذ جماعت‌های تندرو به داخل جامعه کار آسانی نیست. ظرفیت بشری اسلام‌گراهای جامعه عموما در اختیار نیروهای اسلام‌گرای معتدل قرار دارد.
آنچه ذکر کردیم، به عنوان مقدمه‌ای برای فهم اینکه آیا امکان دارد داعش به پاکستان و افغانستان نفوذ کند ضروری بود. خصوصا که می‌توانیم آن را با سازمان‌هایی مقایسه کنیم که آنقدر با وضعیت اجتماع خود همساز بوده‌اند که با وجود فشارهای متعدد، هیچ انشعابی در آنها رخ نداده است (مثلا جنبش طالبان افغانستان).

آیا داعش به پاکستان و افغانستان رسیده است؟

اولین باری که پاکستانی‌ها به طور مستقیم با داعش مرتبط شدند، هنگامی بود که داعش اعلام کرد حاضر است گروگان آمریکایی جیمز فولی و گروگان انگلیسی جان سوتلوف را با زن دانشمند بیولوژی پاکستانی عافیه صدیقی (که به جرم ارتباط با القاعده در آمریکا زندانی است) مبادله نماید. در پی انتشار این خبر، در برخی مناطق قبایلی و کراچی و برخی شهرهای دیگر، کسانی به نفع داعش روی دیوارها شعارنویسی کردند. در صحنه‌ی میدانی هم شش تن از رهبران میدانی طالبان از جمله شاهدالله شاهد با داعش اعلام بیعت نمودند؛ مسئله‌ای که با مخالفت طالبان مواجه شده و این شش نفر را اخراج کرد.

اما این اعلام بیعت این چند نفر از سران طالبان پاکستان در صحنه‌ی میدانی تغییری ایجاد ننمود به این جهت که طالبان پاکستان و مشخصا همین فرماندهان بیعت کرده با داعش، به دلیل حملات ارتش پاکستان و فرار و پراکندگی رهبران و نیروهای طالبان و همچنین حملات پهپادهای آمریکایی (که پناهگاه‌های امنشان را از آنان ستانده است) خود در وضعیت سختی به سر می‌برند.

اساسا ذهنیت و سنخ تفکر پاکستانی‌ها چنین است که با مسائل اسلامی همراهی دارند ولی بعضا جزئیات و حقایق مسائل مناطق عربی و برخی مسائل جهان اسلام را نادیده می‌شمردند. در نتیجه‌ی این وضعیت، بیش از آنکه کارها از روی دلایل قطعی و یقینی پیش برود، از روی احساسات جلو می‌رود. به همین جهت می‌توان گفت که عکس‌العمل این چند نیروی اخراجی طالبان در مورد اعلان خلافت از سوی داعش هم عملی احساسی بوده است؛ چراکه سران طالبان پاکستان از یک طرف در جهنم حملات هوایی آمریکا هستند و از طرفی در جهنم هجوم ارتش پاکستان (که مجموعا سازمان را به فروپاشی نزدیک کرده) و فقط به دنبال یک پیروزی می‌گردند تا آنها را از وضعیت فعلی خارج کند.

پاکستان هنوز از نظر رسمی وجود داعش در اراضی خود را نفی می‌کند. حکومت با پاک کردن دیوارنوشته‌های مؤید داعش، هرکس را متهم به دخالت در این دیوارنویسی‌ها باشد را نیز دستگیر کرده است.

اما داعش در حال حاضر بیش از هرچیز در پی نشر تفکراتش در بین پاکستانی‌هاست. مثلا داعش کتابچه‌ای به زبان محلی اردو برای خبرنگاران فرستاده و در آن درباره‌ی تشکیل این سازمان و افکار و اهدافش سخن رانده است.

در این بین باید گروه [افراطی] وابسته به «لعل مسجد» (مسجد سرخ) را استثنایی خارج از چارچوب دیوبندی حنفی در پاکستان و افغانستان به شمار آورد. اخیرا نیز ویدئویی از برخی بانوان این گروه منتشر شد که با داعش اعلام بیعت می‌کردند. ام حسن (مدیر یک مدرسه‌ی زنانه‌ی وابسته به این مسجد) نیز در توجیه این بیعت اعلام کرد که این، نتیجه‌ی ظلم و عملیات نظامی‌‌ای است که وابستگان این مسجد در سوم جولای ۲۰۰۷ (در دوره‌ی حکومت پرویز مشرف) با آن مواجه شدند و در نتیجه‌ی آن صدها کشته و زخمی به جا ماند. ظاهرا ام حسن هیچ تناقضی نمی‌دید که بگوید: «ابوبکر البغدادی خلیفه‌ی ماست و ملا محمد عمر امیرمان.»

مولوی عبدالعزیز، امام جماعت لعل مسجد، نیز از این ویدئو و از داعش دفاع کرد (خصوصا که ام حسن، همسر اوست). اما نکته‌ی شایان توجه، آن است که مولوی عبدالعزیز در یک برنامه‌ی تلویزیونی پاکستان، وقتی با این سؤال مجری مواجه شد که «آیا پیش از بیعت با بغدادی، با او دیدار داشتی یا به عراق و سوریه سفر کرده بودی؟» تنها سکوت کرد.
وقتی خود نگارنده از یک مسئول بلندپایه‌ی طالبان درباره‌ی این بیعت سؤال کردم گفت: «بهتر است که اینها (یعنی این زنان و دختران) مشغول تعلیم و تربیت و علم‌آموزی[دینی] شوند تا اینکه در سیاستی دخالت کنند که حتی در زمان بحران لعل مسجد [و در گیری با ارتش] نیز خوب از پس آن برنیامدند، حالا چطور می‌توانند بفهمند در شام و عراق چه خبر است؟»

اینکه ممنوعیت اعدام در پاکستان برداشته شود و حدود ۵۰۰ نیروی طالبان به دار آویخته شوند می‌تواند به نوبه‌ی خود جو مثبت اجتماعی برای تندروها به وجود بیاورد، هرچند که این جو خیلی گسترده نخواهد بود و ای بسا از مناطق پشتون‌نشین و مناطق قبایلی فراتر نرود.

درست است که پاکستان و افغانستان با «دولت اسلامی» هم‌مرز نیستند، ولی نوعی «جغرافیای مشروعیت» تاریخی برای آن به حساب می‌آیند، چراکه بخش مهمی از تاریخ القاعده و جهاد «افغان‌عرب‌ها» در این دو کشور رخ داده، یعنی کسانی که امروز بخش مهمی از قدرت گروه‌های جهادی را تشکیل میدهند.

عملیات‌های ارتش: پیروزی‌ای که می‌تواند به فاجعه بدل شود

عملیات‌های موفقیت‌آمیز اخیر ارتش در شمال وزیرستان که توانسته طالبان پاکستان را تا مرز فروپاشی پیش ببرد، ممکن است که تبدیل به فاجعه‌ای استراتژیک شود. اینکه پاکستان تنها با این بحران به شکل نظامی و امنیتی برخورد کند و به جوانب دیگر آن یعنی جوانب سیاسی و انسانی و همچنین وضعیت بیش از دو میلیون آواره‌ی این درگیری‌ها توجه ننماید، باعث می‌شود که بقایای طالبان پاکستان برای شعله‌ور نگاه داشتن ماجرا از این‌ افراد به عنوان هیزم استفاده کنند و تلاش نمایند دربین آنان نیروهایی طرفدار خود پیدا کرده و خشم و کینه ضد ارتش را گسترش دهند. این را می‌توان در همه‌ی بیانیه‌های این گروه دید که مدام بر این تأکید می‌نمایند که انتقام خون کودکان و زنان و پیرانی که در این عملیات‌ها کشته‌شده‌اند را خواهند گرفت.

باید توجه کرد که این اولین بار است که ارتش پاکستان در طول ۱۳ سال اخیر وارد نبرد با رهبران طالبان پاکستان (که وابسته به خودش بودند) شده است (دست‌کم به سراغ آن سرانی که در افغاانستان می‌جنگیدند نمی‌رفت). برای اولین بار است که ارتش پاکستان یکی از سران القاعده را به قتل می‌رساند. یعنی عدنان شکری آمریکایی (سعودی‌الاصل) که در عملیات نظامی ارتش در وزیرستان در ششم دسامبر ۲۰۱۴ کشته شد و ارتش مدعی است که او مسئول عملیات خارجی القاعده و جانشین «خالد شیخ محمد» بود که پس از حملات ۱۱ سپتامبر دستگیر شده و هم‌اکنون در امریکا زندانی است. دو روز بعد از این حادثه هم یکی دیگر از سران پاکستانی القاعده به نام عمر فاروق کشته شد. او اولین پاکستانی‌ای بود که به بالای هرم رهبری القاعده رسیده بود.

او سخنگوی رسمی القاعده‌ی شبه‌قاره‌ی هند به شمار می‌رفت که ایمن الظواهری همین چندی پیش تشکیلش را اعلام کرد. او پیش از این هم در پایگاه بگرام افغانستان زندانی بود و موفق شده بود به همراه ابویحیی اللیبی و برخی دیگر، از آنجا بگریزد.

به نظر می‌رسد که ارتش پاکستان در حال حاضر به همه‌ی گروه‌های مسلح اعلان جنگ داده است، درحالیکه پیش از این از برخی از این گروه‌ها (مثل شبکه‌ی حقانی و گروه‌ گل بهادر [از سران طالبان پاکستان]) حمایت می‌کرد. حتی خود گل بهادر نیز هدف ترور قرار گرفت که به صورتی معجزه‌آسا از آن نجات یافت. همین ماجرا، این نظریه را تقویت می‌کند که ارتش پاکستان در استراتژی نبرد با گروه‌های مسلح یک بازبینی راهبردی کرده است، هرچند که هنوز نیز برخی خطوط قرمز باقی مانده، در این باره که ارتش وارد نبرد با گروه‌های مسلحی که در کشمیر یا برخی از گروه‌هایی که در افغانستان می‌جنگند نشود.

درست همینجاست که تناقض «فرق گذاشتن بین گروه‌های مسلح» بروز می‌کند. این فرق گذاشتن ارتش، باعث عصبانیت غرب شده است. در عین حال فرق نگذاشتن هم به دکترین امنیت ملی پاکستان (که سال‌های سال مبتنی بوده بر جنگ نیابتی این گروه‌ها در کشمیر و افغانستان) صدمه می‌زند. این، معادله‌ای بی‌نهایت پیچیده است و اسلام‌آباد باید تصمیم بگیرد که می‌‌خواهد به کدام طرف بچرخد.

با توجه به عملیات‌های سنگین و شدید ارتش پاکستان ضد طالبان این کشور (که همزمان شده با فشارهای افغانستان به آنان) و خصوصا با توجه به اینکه طالبان افغانستان حاضر نشده هیچ حمایتی از طالبان پاکستان بکند، داعش زمینه‌ی مساعدی برای جذب نیرو از این افراد خواهد داشت. بیرون رفتن القاعده از عرصه‌ی پاکستان هم زمینه را برای حضور بیشتر داعش فراهم کرده است. هرچند باید در نظر داشت که باز هم این مسئله زمینه‌ساز حضور گسترده‌ی داعش نخواهد بود چون اگرچه القاعده از عرصه کنار رفته، ولی مناطقی که می‌شد در آن‌ها فعالیت کرد، به واسطه‌ی عملیات‌های اخیر ارتش از بین رفته است.

ضمنا طالبان افغانستان هم حمایتی از داعش نخواهد کرد و حتی دشمنی حقیقی برای داعش و هرکس با وی بیعت کند خواهد بود. البته عکس‌العمل جدی طالبان افغانستان هنگامی خواهد بود که احساس کند جدا در خطر است. اینکه طالبان افغانستان تا کنون در این قضیه سکوت کرده بیش از آنکه نشانه‌ی موافقت باشد، نشانه‌ی آن است که خطر را جدی حساب نمی‌کند چرا که شراره‌ی این آتش هنوز به دامانش نگرفته است. یکی از سران طالبان افغانستان (با شرط عدم ذکر نامش) برای نگارنده می‌گفت سکوت طالبان افغانستان فقط برای این است که از شر این قضیه در امان باشد، نه بیشتر نه کمتر.

نیاز پاکستان به بزرگنمایی داعش
در خلال همایش دو روزه‌ای که در اسلام‌آباد و زیر نظر مؤسسه‌ی «نظرگاه» [رؤیة] پاکستان برگزار شد، مسئولان پاکستانی درباره‌ی اینکه این کشور تبدیل به زمینی برای جذب نیروی داعش شود هشدار دارند. اما می‌توان این قبیل اظهارات را «سیاست‌زده» تلقی کرد.

پاکستان همواره به کمک‌های مالی و تسلیحاتی غرب متکی بوده است: در دوره‌ی ۱۹۴۷-۱۹۷۹ به دلیل ترس فکری غرب از کمونیسم [خصوصا که هند به شوروی نزدیک بود] و در دوره‌ی ۱۹۷۹-۱۹۹۲ [که شوروی به افغانستان حمله کرده بود] به دلیل ترس نظامی از کمونیسم و از سال ۲۰۰۱ تا اکنون نیز با بهانه‌ی القاعده و طالبان افغانستان. پس در حال حاضر که این دو خطر تقریبا فروپاشیده است، پاکستان نیازمند آن است که داعش را به عنوان یک خطر مطرح نماید.

ماهی گرفتن احزاب سکولار و قوم‌گرا از آب گل آلود

در این وضعیت دو مسئله‌ی مهم که اخیرا در صحنه‌ی پاکستان رخ نمایی می‌کند را نیز باید مد نظر داشت: مسئله‌ی اول، روی آوردن روسیه به پاکستان و سفر اخیر وزیر دفاع این کشور به پاکستان و امضای چند قرارداد نظامی است. این ماجرا در دل خود حاوی آن است که روسیه می‌خواهد از حمایت پاکستان برای مقابله با جنبش‌های اسلام‌گرای تندرو اوزبک و چچنی و تاجیک که در اراضی وی ساکن‌اند برخوردار شود (خصوصا با توجه به عقب‌نشینی غرب از افغانستان) چرا که این گروه‌ها، حیات خلوت روسیه در آسیای میانه را تهدید می‌نمایند (چین هم در داشتن این نگرانی با روسیه شریک است).

و مسئله‌ی دوم تحرکات اخیر جنبش‌های سکولار قوم‌گرای پاکستان (مشخصا جنبش قوم‌گرای موسوم به «مهاجرین») است برای تصفیه حساب با قوم پشتون (که در کراچی رو به گسترش هستند). این گروه‌ها پشتون‌ها را به حمایت و عضویت در طالبان یا دیگر گروه‌های تندرو متهم می‌کنند و همین، این خطر را پیش روی ما قرار می‌دهد که آنچه جنگ با تروریسم خوانده می‌شود، دچار سیاست بازی شود. همانطور که در چندین کشور چنین شد و تنها کسانی که از این جنگ‌ها سود بردند دیکتاتورها بودند و نیروهای معتدل از آن ضرر کردند.

گروه «مهاجرین» که در اقلیم سند دارای نفوذ فراوانی است، تلاش دارد زیر عنوان تروریسم و طالبان به اهداف خاص خود برسد و به همین جهت است گروه‌های رقیب اسلام‌گرای خود(حتی گروه‌های معتدلی مثل «جماعت اسلامی») را به «داعشی بودن» متهم می‌کند. این مسئله می‌تواند مسیر جنگ با تندروها را از جاده‌ی‌ صحیح منحرف کند. تاریخ گواهی می‌دهد که شکست جنگ با تروریسم به دلیل سیاست‌بازی در آن‌ بوده که شکست خودره است؛ حال یا سیاست‌بازی به نفع حکومت‌های استبدادی و یا به نفع احزاب سکولار برای مقابله با رقیبانشان.

خطر حکومت بیش از خطر داعش!
اما کارشناسان معتقدند خطرناک‌تر از همه‌ی اینها، کوتاهی دولت پاکستان است در اجرای وظایف خدماتی و امنیتی‌اش. این که گاز و برق برخی شهرها به صورت کامل (به دلیل کمبود سوخت) قطع شود از حضور توهمی داعش خطرناک‌تر است، چیزی که می‌تواند منجر به یک انقلاب حقیقی اجتماعی ضد نظام حاکم شود.

در نتیجه، دولت و در کنار آن دستگاه نظامی پاکستان نباید برای محقق کردن برخی خواست‌های خارجی یا خواست‌های حزبی و قومی و بدون در نظر گرفتن توجهات عمومی وارد «جنگ با تروریسم» شوند. تنها ضمانت پیروزی این جنگ آن است که همه‌ی پاکستانی‌ها یقین کنند منفعتشان در این جنگ است وگرنه وضعیتی پیش می‌آید که زمینه‌ی تغذیه‌ی «گروه‌های تندرو» خواهد بود.
پربیننده ترین ها