ساز و برگ فرهنگي سياست جهان‌شمول

کد خبر: ۴۳۱۲۴
تاریخ انتشار: ۰۴ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۷:۴۶
دکتر حامد حاجي‌حيدري در سرمقاله رسالت نوشت:

تز اول

برداشت من اين است که نامه متفاوت آيت ا... سيد علي حسيني خامنه‌اي، مقام معظم رهبري، خطاب به «جوانان اروپا و آمريکاي شمالي»، در کنار تدابير متمايز ديگر، يعني «سياست نرمش قهرمانانه»، و استراتژي «سياست عمومي» (Public Policy) که در دو دولت اخير به دو شکل متفاوت اما متمم در حال پي گيري است، گواه بر آن است که ايران قصد دارد در جايگاه يک قدرت جهاني قرار بگيرد و عمل کند، و يک قدرت جهاني نمي‌تواند در انزوا و منفعل، يک قدرت جهان‌شمول باشد، و نکته مهم در اين سياست جهان شمول آن است که بيشتر از جنس نرم است تا سخت.

تز دوم

آگاهي پراکني از اين تدبير و سياست بلند مدت لازم است، چرا که ابزار اصلي براي اين حضور جهاني نه اقتصادي است و نه نظامي و نه از سنخ نفوذ سياسي، بلکه از جنس فرهنگي است، و خصوصاً اين سنخ از عمل جهاني بدون فرمول هميشگي موفقيت جمهوري اسلامي ايران، يعني «مردم هميشه در صحنه» تحقق نمي‌يابد.

تز سوم

مردم و نخبگان و بويژه نخبگان فرهنگي اين کشور بايد بدانند که در چه موقعيت خطيري هستند و «هر کس، در هر جايي قرار دارد، بايد کار خود را درست انجام دهد»؛ همان طور که آيت ا... سيد علي حسيني خامنه‌اي، مقام معظم رهبري، مکرراً و در موقعيت‌هاي مختلف خصوصاً در رويدادهاي حساس هشتاد و هشت، فرمول روزآمد حضور در صحنه را چنين بيان داشته اند: «هر کس، در هر جايي قرار دارد، کار خود را درست انجام دهد». مهم، تکرار: «هر کس، در هر جايي قرار دارد، کار خود را درست انجام دهد».

تز چهارم

و اما محتواي نامه، متمرکز بر سنخي از «تحدي» است که در آن از مخاطبان خواسته مي‌شود تا مستقيماً با واقعيت روبرو شوند.

ايشان، «حوادث اخير در فرانسه و وقايع مشابه در برخي ديگر از کشورهاي غربي» را در کنار «تاريخ اروپا و آمريکا» قرار دادند که «از برده داري شرمسار است، از دوره استعمار سرافکنده است، از ستم بر رنگين پوستان و غير مسيحيان خجل است»؛ تاريخي که محققين و مورخين خود آن‌ها «از خونريزي‌هايي که به نام مذهب بين کاتوليک و پروتستان يا به اسم مليت و قوميت در جنگ‌هاي اول و دوم جهاني صورت گرفته، عميقاً ابراز سرافکندگي مي‌کنند». پس، نمي‌توان وقوع اين اتفاقات را مشعر بر ذات نا مساعد اسلام دانست، همان طور که آن رويدادها را نمي‌توان حاکي ذات خراب انسان و مليت و مذهب اروپايي و آمريکايي شمرد.ايشان، ضمن برقراري تمايز ميان «جوانان»، «پدران و مادران»، «سياستمداران و دولتمردان»، و «روشنفکران»، منحصراً «جوانان» را هدف خطاب خويش قرار دادند. ايشان با تدارک تعبير «the disintegration of the Soviet Union» حساب اسلام شرقي را از پيشينه خشونت بار اتحاد شوروي هم جدا کردند.

و بالاخره، ايشان با عبارت their own recruited terrorists as representatives of Islam، تروريست‌ها را «تازه مزدوران» همان «رياکاران / hypocrites» دانستند که نمي‌خواهند جوانان برداشت مستقيم و درستي از اسلام داشته باشند.

حال، و پس از برقراري تمايزها، در سه بند پاياني، مطلب چنين جمع بندي شده است: «من از شما مي‌خواهم اجازه ندهيد با چهره پردازي‌هاي موهن و سخيف، بين شما و واقعيت، سد عاطفي و احساسي ايجاد کنند و امکان داوري بي‌طرفانه را از شما سلب نمايند. امروز که ابزارهاي ارتباطاتي، مرزهاي جغرافيايي را شکسته است، اجازه ندهيد شما را در مرزهاي ساختگي و ذهني محصور کنند.

«اگر چه هيچ کس به صورت فردي نمي‌تواند شکاف‌هاي ايجاد شده را پر کند، اما، هر يک از شما مي‌تواند به قصد روشنگريِ خود و محيط پيرامونش، پلي از انديشه و انصاف بر روي آن شکاف‌ها بسازد. اين چالش از پيش طراحي شده بين اسلام و شما جوانان، اگر چه ناگوار است، اما، مي‌تواند پرسش‌هاي جديدي را در ذهن کنجکاو و جستجوگر شما ايجاد کند. تلاش در جهت يافتن پاسخ اين پرسش‌ها، فرصت مغتنمي را براي کشف حقيقت‌هاي نو پيش روي شما قرار مي‌دهد.

«بنا بر اين، اين فرصت را براي فهم صحيح و درک بدون پيش داوري از اسلام از دست ندهيد تا شايد به يمن مسئوليت پذيري شما در قبال حقيقت، آيندگان اين برهه از تاريخ تعامل غرب با اسلام را با آزردگي کمتر و وجداني آسوده تر به نگارش درآورند».

تز پنجم

سبک نامه، ويژه است؛ نامه، در جايي که بدواً انتظار نمي‌رفت، خاتمه يافته است. گمان مي‌رفت که مرجع عالي قدر مسلمين، با «جوانان اروپا و آمريکاي شمالي» با آوردن آياتي از قرآن کريم يا براهيني مشعر به حقانيت کلام احتجاج کنند و بيان را ادامه دهند، ولي نامه تأمل و تصميم را به مخاطبان واگذارده است. برآوردن اعتبار و تکاني در مخاطبان، و سپس، رهانيدن آنها در تأملات شخصي، «شايد ايمان آورند».

نکته آن است که سياستمدار، براي تغيير دنياي پيرامون خود ابزارهاي مختلفي در اختيار دارد؛ ولي تمايز سياستمداران در تصميمي است که در مورد ابزارهاي تغيير اتخاذ مي‌کنند.

سياستمدار، گاه نيازمند آن است که «پدران و مادران»، «سياستمداران و دولتمردان»، و «روشنفکران» را دگرگون کند. در اين هنگام، دليل و برهان مي‌آورد، يا از نفوذ و اقتدار خود استفاده مي‌کند. «پدران و مادران»، «سياستمداران و دولتمردان»، و «روشنفکران»، برهان و تجربه اندوخته‌اند، و سياستمدار، در خطاب با آنها دليل مي‌آورد، علم اقامه مي‌کند، و فلسفه مي‌ورزد.

هستند سياستمداراني که در خطاب با جامعه خود، مدام دليل و برهان مي‌آورند، يا از اقتدار و قدرت و زور خود استفاده مي‌کنند. اين سياستمداران، در سطح متوسط الحال يا معلوم الحالي به سر مي‌برند. اين سياستمداران، همان‌ها هستند که ملت‌ها يا تمدن‌ها را به هزيمت کشيده‌اند. ولي سياستمداران بزرگ تاريخ، پيامبران اديان ابراهيمي، يا حکيماني که مجال سياست ورزي يافته‌اند، اصل خطاب خود را نه به سوي «پدران و مادران» و «سياستمداران و دولتمردان» و «روشنفکران»، که دانش آموخته علم و فلسفه هستند يا زبان اقتدار و زور را خوب مي‌فهمند، معطوف مي‌دارند. سياستمداران بزرگ در طول تاريخ، «جوانان» را که هنوز علم و فلسفه نياموخته‌اند و از اين فضيلت برخوردارند که زبان اقتدار و زور را نمي‌فهمند، ميدان اصلي کار بزرگ خويش در تغيير دنيا قرار مي‌دهند، و با آنها با «ايمان به مثابه فلسفه عشق» سخن مي گويند.

در بخش اعظم تاريخ، خطاب قرار دادن «پدران و مادران»، «سياستمداران و دولتمردان»، و «روشنفکران» کم ثمر بوده است چرا که انرژي يک جامعه در نوجوانان و جوانان آن جامعه نهفته است. آنها هستند که نيروي پيشران اغلب جوامع تاريخ را مي‌ساخته‌اند، و تصميم آنها بوده است که تاريخ جوامع را رقم مي‌زده است؛ آنچه معمولاً جوانان را راه مي‌برد، علم و فلسفه يا اقتدار و زور نيست، بلکه «ايمان به مثابه فلسفه عشق» است.

تز ششم

«ايمان به مثابه فلسفه عشق» ...

تقابل ايمان با علم و فلسفه و اقتدار و زور، براي نخستين بار، جنبه تاريخي بودن زيست شخصي و اجتماعي انسان را گوشزد مي‌کند. به عنوان مثال، يک نوجوان يا جوان از دروغ گفتن اجتناب مي‌کند، نه به آن خاطر که دقيقاً مي‌داند که دروغ چه مفهوم فلسفي و تجربي منفي به بار مي‌آورد يا نه اينکه با پوست و استخوان خود دقيقاً از عقوبت دروغ گفتن با خبر است، بلکه او به خاطر عمق ايمان خويش به جذبه نبي و حکيم يا عمق عشق به مادري که وي را از دروغ نهي کرده است، دروغ نمي‌گويد.

«ايمان به مثابه فلسفه عشق»، همواره کارساز است، ولي در ميان جوانان و نوجوانان کارسازتر است، و سياستمدار حکيم که در پي ايجاد يک تغيير بزرگ و تاريخي است، نوجوانان و جوانان را با خود همراه مي‌کند، و براي اين همراهي بايد «ايمان به مثابه فلسفه عشق» را در آنها برانگيزد.

تجربه جواني چيست؟ تجربه جواني بيش از هر چيز، تجربه «تصميم» و خواستن است. «تصميم» با اين تجربه بنيادي همراه است: مي‌خواهم، ولي نمي‌توانم خواستن خود را بخواهم.

و سياستمدار حکيم، بيش از همه، اين حقيقت را درک مي‌کند. سياستمدار حکيم، از آن رو که حکيم بايد در درون، تجربه کنيم که منشأ خواستن چيست: «اين منشأ و اين توانايي تصميم گرفتن را ما خود نمي‌توانيم پديد آوريم».

سياستمدار حکيم، که خوب در اين پديدار نظر مي‌کند، به شهود و روشني در مي‌يابد که «تصميم» و آزادي من از خودم نيست، بلکه به من از سوي «بخشايشگر» بخشوده شده است؛ از اين رو، جوانان را به تأمل در هستي «بخشايشگر» فرا مي‌خواند؛ از آنان مي‌خواهد که از خود سئوال کنند و به آزادي انتخاب خود مغرور نگردند. تنها در صورت التفات به هستي «بخشايشگر» است که آزادي به معناي واقعي کلمه استمرار خواهد يافت، چرا که حکمت به خوبي نشان مي‌دهد که منشأ آزادي از هستي «بخشايشگر» است و او که منشأ آزادي را درک نمي‌کند، با خودمداري ريشه‌هاي آزادي را به خشکي مي‌کشاند. سياستمدار حکيم، دريافته است که غفلت از بخشايشگر و «از خود راضي بودن»، به سبب محدوديت ما آدميان، چه آثار معکوسي مي‌تواند پديد آورد. آدمي از خود رهايي نمي‌يابد و فراتر از خود نمي‌تواند رفت، مگر به ياري خداوند «بخشايشگر»، و بدون فرا رفتن از خود، «ايمان به مثابه عشق» براي آدمي دست نيافتني خواهد شد.

پس، آزادي، اگر خوب در آن تأمل شود، مستلزم التفات به محضر «بخشايشگر» و «فروتني» در پيشگاه اوست. سياستمدار حکيم، به پيروان خود مي‌فهماند که اگر چيزي را که از خدا مي‌آيد از آن خود بدانند، به تاريکي خودمداري فرو مي‌افتند. پس، فروتني و افتادگي، شرط حقيقي آزادي نيک و پايدار است.

حالا، به همت سياستمدار حکيم، سه مفهوم راهنما براي جوانان به دست مي‌آيد که هر يک، دنيايي از انگيزه‌هاي والا براي تغيير دنيا به همراه دارد: «آزادي»، «بخشايشگر»، و «فروتني». جوان با ايمان، اگر با سياستمدار حکيم همراه شود، به اين سه مفهوم گرانقدر دست مي‌يابد که براي «تصميم» به سوي کار نيک، توشه گرانقدري است، که مشابه آن با فلسفه و علم و اقتدار و زور، هرگز به دست نمي‌آيد. سياستمدار حکيم به چنين نيرويي براي اعمال تغيير در جهان نظر دارد.

جمع‌بندي

در يک جمع بندي، طرح کلي سياستمدار حکيم براي تغيير دنياي او معلوم مي‌شود؛ او، از ميان سه قشر «جوانان» و «پدران و مادران» و «سياستمداران و دولتمردان» و «روشنفکران»، نيروهاي محرکه اصلي جامعه، همان «جوانان» را انتخاب مي‌کند، و از «ظرفيت»هاي جوانان، «آزادي» را به گزين مي‌سازد.

و سپس، به ياران جوان خود با اين استدلال ساده که «آزاد نيستيم که آزاد باشيم»، مي‌فهماند که اين آزادي را «بخشايشگر»ي عطا فرموده است، و آنها را به فروتني و حد نگهداري فرا مي‌خواند، و به واسطه اين تهذيب، آدمي از رستگاري و رهايي به معني راستين برخوردار مي‌گردد، و آماده مي‌شود، که در اوج انرژي و جواني، نقش تاريخ ساز خود را ايفا نمايد. نهايتاً، آنچه سياستمدار حکيم، با اين آموزش پر حوصله به دست مي‌آورد، پيروي از فرمان‌هاي الهي نه به عنوان اداي تکليف، بلکه از روي عشق است. همين که آدمي به اين مرحله مي‌رسد از آزادي ناب بهره مند است، و چون دلش از «ايمان به مثابه فلسفه عشق» آکنده مي‌گردد، کار نيک را به تمام و کمال به انجام مي‌رساند.
پربیننده ترین ها