به‌مناسبت سالمرگ امیرکبیر،پدراصلاحات ایران

کد خبر: ۴۰۹۶۹
تاریخ انتشار: ۱۸ دی ۱۳۹۳ - ۱۶:۳۴
تنها سه‌سال‌و‌یک‌ماه‌و‌۲۷‌روز در قدرت بود اما در همین مدت‌ کوتاه، طرح‌هایی در زمینه‌های اقتصادی، مدنی، اجتماعی، فرهنگی، اداری و سیاسی در پیش گرفت که تاثیر عمیقی بر تاریخ ایران گذاشت. بی‌جهت نیست که میرزاتقی‌خان امیرکبیر، نخست‌وزیر ناصر‌الدین‌شاه را پدر اصلاحات ایران می‌نامند.

مقام نخست‌وزیری را در گذشته وزیر، صدراعظم و رییس‌الوزرا می‌گفتند. «حمید تنکابنی» در کتاب «درآمدی بر دیوان‌سالاری در ایران» می‌نویسد: «در دوره قاجار تا پیش‌از انقلاب‌مشروطه در هیات دولت، «صدراعظم» به‌جای عنوان اعتمادالدوله به‌کار گرفته می‌شد. عزل‌و‌نصب صدراعظم منحصرا به تصمیم شاه و عزل‌و‌نصب سایر وزرا به حکم شاه و تعیین صدراعظم بستگی داشت. بعد از انقلاب مشروطه و تصویب قانون‌اساسی و متمم آن، رییس‌الوزرا یا همان نخست‌وزیر جای صدراعظم را گرفت.»

منصب نخست‌وزیری در تاریخ ایران، همواره جایگاه خطرناکی بوده است. خوش‌نامان این جایگاه یا مانند قائم‌مقام‌فراهانی و میرزا‌تقی‌خان ‌امیرکبیر به‌قتل رسیدند یا مانند مصدق به حبس رفتند. اما برخلاف باور رایج، تاریخ را نه فاتحان می‌نویسند و نه عوامفریبی‌ها تاثیری در قضاوت‌های نهایی تاریخ دارد. می‌گویند میرزا آقاخان‌نوری پس از مرگ امیرکبیر تا مدت‌ها تلاش می‌کرد قتل امیر را مرگ طبیعی جلوه بدهد. او در چندین نامه‌ مرگ امیر را به‌علت سینه‌پهلو بیان کرده بود؛ چراکه وجدان جامعه، قتل امیر را برنمی‌تافت و نمی‌پذیرفت. امیرکبیر اولین شخصیت در تاریخ ایران معاصر است که مردم به پشتیبانی و حمایت از او به خیابان ریختند و تظاهرات کردند. در آغاز صدارت امیر و در ماجرای «شورش حسن‌خان سالار و فوج‌قهرمانیه» مردم تبریز بازار را تعطیل می‌کنند و در حمایت از امیرکبیر به خیابان‌ها می‌ریزند.

اکبر هاشمی‌رفسنجانی سال‌١٣٤٦، ١١سال قبل‌از پیروزی انقلاب ایران، «کتاب امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار» را نوشت. در کتاب هاشمی در مورد اوضاع آشفته آن زمان می‌خوانیم: «امیرکبیر وقتی به صدارت رسید، به اصلاح اوضاع داخلی مملکت همت گماشت. در جنوب، در شیراز محمدقلی‌خان شقاقی با حاج‌قوام کلانتر سر به شورش برداشته بود؛ قوام‌الدین بهبهانی مشهور به «میرزا قوما» با عده‌ای از شیوخ، پیمان همکاری بسته به دولت مرکزی اعلان یاغی‌گری داده بود؛ فرماندار بوشهر و دشتستان و دشتی با تحریک کنسول انگلیس در بوشهر علم مخالفت با حکومت مرکزی برافراشته بود؛ نوایی‌خان در کرمان علیه حاکم شهر شورید؛ شیخ سیف حاکم بندرعباس درصدد جداکردن شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس از ایران برآمده بود و بلوچ‌ها دم از استقلال بلوچستان‌و‌سیستان می‌زدند؛ مردم یزد علیه حاکم خود سر به شورش برداشته بودند؛ در شرق و شمال کشور، سالار پسر آصف‌الدوله علم استقلال و سرپیچی از دستورات دولت مرکزی برافراشته بود؛ افغانستان با نقشه انگلستان تقریبا از ایران جدا شده بود؛ در شهرهای شمالی و شمال‌غربی، فتنه بابیه توسط ملاحسین بشرویه نفوذ و گسترش فراوانی یافته بود تا حدی که محمدعلی زنجانی در زنجان هم به قیام برخاست؛ روسیه نیز با فریفتن ترکمانان و ترکان، دایما این مناطق را در آشوب نگه می‌داشت و ترکمن‌های یموت و تکه و گوگلان، از استرآباد تا آن طرف سرخس را به هرج‌و‌مرج و آشوب کشیده بودند. در چنین وضعی امیرکبیر شورش جنوب را سرکوب کرد؛ در سیستان‌و‌بلوچستان امیرکبیر با ایجاد هنگ‌های جمازه‌سوار و ساختن پاسگاه‌ها و قراولخانه‌های فراوان و مستحکم و مجهز و استفاده از امکانات یارمحمدخان، حاکم هرات، سرتاسر منطقه را آرام کرد.» امیر برای تجهیز سپاه ایران به سلاح روز و تربیت نظامیان به سبک جدید، مدرسه دارالفنون را تاسیس کرد و «مسیو جان داود را به اتریش فرستاد که برای فنون و علوم مختلف استاد استخدام کند و در لیست اساتید مورد لزوم به او صورت داده بود که یک نفر معلم پیاده‌نظام، یک نفر معلم توپخانه و یک استاد سواره‌نظام با حقوقی سالی چهار هزار تومان برای مدت پنج‌سال یا شش‌سال استخدام کرده به ایران بیاورد.»

درباره امیرکبیر انتقادهای فراوانی مطرح شده است. امیرکبیر به‌دلیل شخصیت کاریزماتیک خود به عقیده برخی تحلیلگران، فردی دیکتاتور معرفی شده است. دکتر محمدعلی کاتوزیان عنوان کرده که اگر امیرکبیر باقی‌ می‌ماند شاید حتی بد‌تر از رضاشاه و به‌عنوان فردی مستبد، ظالم، خشن و ستمگر در اذهان مردم نقش می‌گرفت. یکی از مهم‌ترین دلایل شکل‌گیری چنین چهره‌ای از امیرکبیر تلاش او برای ایجاد اصلاحات از بالا و رواج سنت نصیحه‌الملوکی در آن برهه از تاریخ ایران است.

١٦٣سال پیش در ٢٠دی‌، پدر اصلاحات ایران در حمامی خاموش در خون غلتید. فریدون آدمیت در کتاب امیرکبیر و ایران متن حکم قتل امیرکبیر را آورده است: «چاکر آستان ملائک‌پاسبان، فدوی خاص دولت ابدمدت، حاج علیخان پیشخدمت خاصه، فراشباشی دربار سپهر اقتدار مامور است که به فین‌کاشان رفته، میرزا‌تقی‌خان فراهانی را راحت نماید. و در انجام این مأموریت بین‌الاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد.»

صبح روز ٢٠‌دی‌ خبر آوردند که پیکی از تهران خواهد رسید که فرمان وزارت امیر و خلعتی شاه را می‌آورد. عزت‌الدوله همسر امیر و خواهر شاه نگران بود و خبر را باور نداشت. تا آنکه علیخان حاجب‌الدوله، فراشباشی دربار به باغ فین کاشان رسید.  اکبر هاشمی‌رفسنجانی در مورد قتل امیرکبیر می‌نویسد: «به‌نظر می‌رسد بعضی از ماموران محافظ امیر از جریان اطلاع داشته‌اند و زمینه را قبلا برای اجرای حکم اعدام مهیا ساخته بودند، چه به قول بیشتر مورخان وقتی که علی‌خان حاجب‌الدوله به فین می‌رسد، امیر در حمام بوده است، گرچه بعضی‌ها نوشته‌اند خود علی‌خان خدمت امیر رفت و امیر و عزت‌الدوله را به عفو شاه مطمئن ساخت و امیر را برای آماده شدن جهت پوشیدن خلعت به حمام برد. به‌هر‌حال امیر در حمام بود، ماموران برای اینکه مانع ایجاد رابطه میان امیر و عزت‌الدوله شوند، در اندرون را به طوری که عزت‌الدوله نفهمد از بیرون به روی وی بستند. امیرکبیر در گرم‌خانه حمام غرق در خیالات خود نشسته بود. جلادان شاه وارد محوطه حمام می‌شوند. بیرون حمام و در رختکن مامور گماشتند که کسی داخل نشود، کسی هم بیرون نرود. فراشباشی با یک جلاد دیگر وارد گرم‌خانه شدند، حکم قتل امیر را به دستش دادند. امیر با یک دنیا وقار و خونسردی آن را از نظر گذراند. امیر به خاطر محبت‌هایی که به حاجب‌الدوله کرده بود و او را مرهون الطاف خود می‌دانست خیال می‌کرد اگر از او تقاضای مهلتی کند، خواهد پذیرفت و لذا از او خواست که مهلت دهد تا خودش یا عزت‌الدوله نامه‌ای به شاه بنویسند. نامرد قبول نکرد. امیر مقداری از تقاضای خود کاست و از او خواست لااقل مهلت دهد که عزت‌الدوله بیاید و امیر را ببیند و به حضور عزت‌الدوله از قتل امیر معذور خواهد بود و در آن صورت هم پیش شاه معذور است و هم به ولی‌النعمه خود خدمت کرده، باز هم آن نمک‌نشناس نپذیرفت. امیر به او می‌گوید: پس اجازه بده که همسر و بچه‌ها و مادر من بیایند و با آنها وداع کنم. این تقاضای ساده و بی‌مانع هم مورد قبول جلاد خون‌آشام واقع نمی‌شود. در اینجا امیر خواسته خود را به حداقل ممکن تنزل داد و از او خواست مهلت دهد تا وصیتنامه‌ای بنویسد. فراشباشی بی‌شرم و بی‌وجدان زیر بار این تقاضایی که به هیچ‌جا و هیچ‌کس ضرری نداشت، هم نمی‌رود و با کمال گستاخی و جسارت از امیر می‌خواهد بدون یک لحظه فوت وقت آماده مرگ باشد و تنها تقاضایی که از امیر قبول می‌شود این است که نحوه اجرای حکم را خودش تعیین کند. از جا بلند شد و غسل کرد و آمد وسط گرم‌خانه نشست و بنا به نوشته اعلم‌الدوله ثقفی به حاجب‌الدوله گفت: «همین قدر بدان که این پادشاه نادان مملکت ایران را از دست خواهد داد.» و علی‌خان هم در جواب امیر گفت: صلاح مملکت خویش خسروان دانند.

امیر عادت به رگ زدن و خون گرفتن داشت. دستور داد که دو رگ در دو بازوی وی را قطع کردند. (بنا بر روایتی خودش رگ‌های دست خود را برید) و دو دست را روی زمین گذاشت و با کمال آرامش و خونسردی شاهد فواره‌زدن خون‌های گرم و پرجوش و خروش که جز استقلال و عظمت کشور چیزی نمی‌توانست آن را تسکین دهد، بود. تمام صحن گرم‌خانه از خون امیر رنگین شد. حالت ضعف و ناتوانی رفته‌رفته بر او مسلط می‌شد. علایم مرگ بر چهره شکسته و گیرا و پر ابهتش نقش می‌بست. نیروی مقاومت از او سلب شد، دو چشمان جذابش به خون‌هایی که صحن حمام را پوشیده بود دوخته شده بود و دو لبش به‌منظور دعا‌خواندن و اقرار به عقاید مذهبی که داشت به آرامی حرکت می‌کرد. علی‌خان نگاهی به جلاد دیگر انداخت و به اشاره به او چیزی حالی کرد و جلاد بی‌شرم و خونخوار هم بلادرنگ‌لگدی به میان دوکتف امیرکبیر زد و جسد بی‌توان او را به روی صحن حمام در میان خون‌ها غلتاند، سپس حوله‌ای به دهان امیرکبیر فرو کرده و راه نفس را که به شماره افتاده بود بر او بست. پس از چند‌لحظه جسد بی‌جان میرزاتقی‌خان امیرکبیر در میان خون‌های صحن گرم‌خانه حمام فین افتاده بود و دژخیمان دربار کثیف ناصرالدین‌شاه آن منظره دلخراش و جانکاه را پشت سر گذاشته و با عجله‌و‌شتاب به‌سوی تهران در حرکت بودند.» اصلاحات از بالا که در دوره‌های مختلف خواست روشنفکران و نخبگان سیاسی ایران بوده، بارها با شکست روبه‌رو شده است. بزرگانی چون قائم مقام فراهانی، امیرکبیر و روشنفکران دوران مشروطه ایران همگی قربانی تلاش‌های‌شان برای اصلاحات از بالا شدند. تاریخ نشان داده که تلاش از بالا برای مدرن‌ساختن اقتصاد، فرهنگ و سیاست در جامعه سنتی ایران به نتیجه نمی‌رسد. یک جامعه چند‌صد‌ساله سنتی را نمی‌توان یک‌شبه تغییر داد. اما همچنان مشخص نیست که در دورانی مانند زمانی که امیرکبیر در آن می‌زیست برای اصلاح جامعه ایران با زیرساخت‌های ویران در تمامی زمینه‌ها چه کار دیگری قابل اجرا بود.

با مرگ امیرکبیر نه اصلاحاتی که آغاز کرده بود، متوقف شد و نه شخص او به فراموشی سپرده شد بسیاری به این فکر افتادند که چرا امیرکبیر کشته شد؟ در مورد او کتاب‌های زیادی نوشته شده و می‌شود. نه اصلاحات ناکام می‌شود و نه تغییر و نوگرایی را می‌توان متوقف کرد. شاید در پی یک تغییر و نوگرایی رکود یا توقف حاصل شود اما تا هنگامی انسان باقی و اخلاق، نوع دوستی و عشق به وطن ساری است، اصلاحات نیز زنده است.
پربیننده ترین ها