گفتگویی خواندنی با پژمان حدادی به بهانه كلاسهايش در ايران
پژمان حدادي، نوازنده برجسته تمبك سازهاي كوبهيي كه چندي پيش براي حضور در تور كنسرتهاي «نغمهيي در پردهيي» با حسين عليزاده به ايران آمده بود، ماه گذشته «ورك شاپ»هاي تخصصي سازهاي كوبهيي را براي هنرجويان و نوازندههاي دورههاي متوسطه و عالي در مشهد و تهران برگزار كرد. پژمان حدادي با ديگر نوازندگان و موسيقيدانان ايراني تفاوت دارد. سخت است هم نوازنده پركاري باشي و هم در ژانرهاي مختلف با گروهها و آنسامبلهاي متفاوت همكاري كني و هم بكوشي كه عيار هنريات را حفظ كني. بيشك حفظ اين عيار به آگاهي خاصي فراتر از تكنيك نوازندگي بستگي دارد. پژمان حدادي اين روزها نه تنها شيفته و غرق در تكنيك نواختن نيست، بلكه نواي سازش به آرامش و حسي خاصي رسيده است. حسي كه به مثابه يك اتمسفر در ذهن و روح او ايجاد ميشود و خوانشي متفاوت از موسيقي و نواي سازش را پديد ميآورد. حدادي آرامش جاري در نوازندگي امروزش را معلول گذر زمان و بالا رفتن سنش ميداند. در گفتوگوي پيش رو كه چند روز پيش از بازگشت او به كشور محل زندگياش انجام شد، پژمان حدادي ضمن اشاره به تفكرات موسيقايي اين روزهايش، فضاي آشفته موسيقي ايران را نقد ميكند و معتقد است نسل جوان موزيسينها بايد تكليفشان را با موسيقياي كه كار ميكنند، روشن كند.
شما اينبار كه به ايران سفر كرديد، مدت بيشتري در كشور حضور داشتيد و علاوه بر تور كنسرتهاي «نغمهيي در پردهيي» كه با استاد عليزاده اجرا كرديد، «مستر كلاس»هايي را هم در مشهد و تهران براي نوازندگان سازهاي كوبهيي برگزار كرديد. چطور شد كه اينبار بعد از سالها به فكر برگزاري اين كلاسها افتاديد؟
هميشه تمايل داشته و دارم كه كلاسهايي را در ايران براي نوازندگان سازهاي كوبهيي برگزار كنم ولي اين اتفاق آخرين بار سال ١٣٨٦ افتاد. متاسفانه من از سال ٨٨ تا ٩٠ به دليل برخي مسائل كاري نتوانستم به ايران سفر كنم اما از سال ١٣٩٠ كه دوباره به ايران آمدم و رفت و آمدهايم بيشتر شد، هميشه درصدد بودم اين كارگاههاي آموزشي را برگزار كنم. جالب است كه نميدانم چرا اين كلاسها با عنوان «مستركلاس» در ايران باب شده، در صورتي كه در فرهنگهاي ديگر معمولا «مستركلاس»ها براي دورههاي عالي، فوق عالي و نوازندههايي كه سالها تجربه نوازندگي داشتهاند، برگزار ميشود. بنابراين واژه «مستركلاس» براي كلاسهايي كه من در ايران برگزار ميكنم مناسب نيست چرا كه كلاسها به صورت گروهي برگزار ميشود و نوازندگان دورههاي متوسطه و عالي با اصول كلي نوازندگي و مباحث ريتم آشنايي پيدا ميكنند.
با توجه به اينكه اين كلاسها در مدت محدودي برگزار شدند، تصور ميكنيد برگزاري چنين كارگاههايي چه تاثير كلي ميتواند براي نوازندههايي كه در آن شركت كردهاند، داشته باشد؟
اين كلاسها علاوه بر اينكه به مسائل فني و تكنيك نوازندگي ميپردازد، و در شكلگيري ديد هنري و ريتميك نوازندگان تاثير ميگذارد. در اصل اين كلاسها مأمني هستند براي آنكه نسل جوان در كنار هم بنشينند، با هم تبادلنظر كنند و تفكر گروهي داشته باشند. متاسفانه نوازندگان نسل جوان اغلب با موسيقي به صورت تكنيكي برخورد ميكنند و به سرعت در نوازندگي بسيار اهميت ميدهند در صورتي كه سرعت و تكنيك، ابزار بيان محتوا و ديگر ظرافتهاي موسيقي هستند و توجه صرف به اين موضوع نوازندگي را به نمايشي غيرموسيقيايي تبديل ميكند.
تا حدودي ميتوان گفت شما هم چند سال پيش به عنوان يك نوازنده سازهاي كوبهيي از تكنيك و سرعت در نوازندگي بسيار بهره ميگرفتيد اما حالا فضاهاي آرامش و سكون در موسيقيتان بيشتر شده است. چه مسالهيي باعث شده كه اين تغيير در شيوه نوازندگي شما رخ دهد؟
خوشبختانه فكر ميكنم هنوز از توانايي تكنيكي من كاسته نشده. گذر سن و كسب تجربه سبب ميشود كه بيشتر به دنبال فضايي آرام باشيم تا بدون شتابزدگي به لايههاي دروني موسيقي بپردازيم. معيار تكنيك خوب فقط برخوردار بودن از سرعت بالا نيست. خوش صدا نواختن (سونوريته)، نوآنس يا ديناميك، توانايي در اجراي قطعاتي از سرعت كم به زياد، تعادل و تناسب بين تكنيكهاي مختلف و... از جمله مباني اصولي در نوازندگي هستند. نكته ديگر اينكه با تجربه اجرايي صحنه، كار در استوديو و ضبط و توليد و شناخت بيشتر درصدد اثبات خود نخواهيم بود. بهتر است تسلط به تكنيك و تبحر در نوازندگي (ورتوزيته)، در سنين خاصي و در جواني كسب شود تا در سنين بالاتر امكان توجه به ظرافتها و عمق موسيقي را بيابيم. به صورت طبيعي در جواني گرايش به نوازندگي پر سرعت زيادتر است و اندوختن تجربه شتابزدگي را كاهش داده و به نوازندگي تعادل ميبخشد.
با تمام اين تفاسير و با توجه به اينكه شما فرمهاي مختلفي از موسيقي را در طول سالهاي فعاليت هنري خود تجربه كردهايد، خودتان را بيشتر يك نوازنده موسيقي ايراني با يك ساز ايراني ميدانيد يا يك نوازنده اكسپريمنتال؟
بدون ترديد يك نوازنده ايراني. شايد به دليل مهاجرتم به خارج از كشور تجربههاي گوناگوني را كسب كرده باشم. مطمئنا هنرمند از محيطي كه در آن زندگي ميكند تاثير ميگيرد و در اينكه من به دليل سالهايي كه خارج از ايران زندگي كردم از موسيقي فرهنگهاي ديگر تاثير گرفتهام شكي نيست ولي هميشه موسيقي و فرهنگ ايراني براي من جذابيت و معناي ديگري داشته و حس بسيار نزديكتري با آن داشتهام. در ضمن اينكه از تجربه همكاري با موسيقيدانهاي غير ايراني بهره گرفتم و اين امر سبب شد تا افق ديدم به موسيقي گستردهتر شود.
به گفته خودتان در طول اين سالها علاوه بر حفظ ارتباطتان با موسيقي ايراني در زمينه موسيقي تلفيقي هم فعاليت كردهايد. در سالهاي اخير موسيقي تلفيقي به شكل پررنگي در موسيقي ايران نمود پيدا كرده است و اغلب موزيسينهاي جوان به اين سبك از موسيقي گرايش پيدا كردهاند. شما به عنوان يك موزيسين ايراني كه تجربه كارهاي تلفيقي هم داشته، آثار تلفيقي امروز را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
موسيقي تلفيقي كه امروز شاهد آن هستيم اكثرا بهرهگيري از سازهاي فرهنگهاي مختلف است تا تلفيق موسيقي. به نظر من موسيقي تلفيقي را زماني ميتوان موفق دانست كه موسيقيدانان علاوه بر تسلط و شناخت ريشههاي موسيقي خود با فرهنگ موسيقي مقابل هم آشنايي نسبي داشته باشد. در ضمن اينكه تبادل بين دو موسيقي همراه با توازن باشد به اين معنا كه هيچ كدام بر ديگري چيره نشود و منجر به بيان تازهيي شود. تلفيقي كه امروزه اكثرا اتفاق ميافتد تلفيق ساز است نه موسيقي! در صورتي كه تلفيق به معناي قرار گرفتن دو يا چند فرهنگ مختلف موسيقايي در كنار هم و رسيدن به صدايي واحد و البته متفاوت است، نه اينكه سازبنديها را عوض كنيم و صرفا به خاطر اينكه گيتار را در يك آنسامبل ايراني گنجاندهايم نام آن را تلفيق بگذاريم. اين تلفيق نيست! اكثر موسيقيهاي تلفيقي كه اين روزها كار ميشوند يا تلفيق رنگبنديهاي صوتي و سازهاي غيرايراني و ايراني بودهاند يا فرهنگ يك موسيقي به فرهنگ موسيقي ديگر غالب شده است. اگر كسي ميخواهد موسيقي كشورش را با موسيقي ايراني تلفيق كند حداقل بايد به رپرتوار موسيقي ايراني و رديف، آگاه باشد و بداند كه سيستم اين موسيقي، مدال است و از هفت دستگاه و پنج مقام تشكيل شده است. چنانچه اين نكات را نداند نميتواند با موسيقي ايراني تلفيق خوبي را ارايه دهد. مساله مهم ديگر اين است كه وقتي دو فرهنگ موسيقايي در كنار هم قرار ميگيرند هر دو نوازندهيي كه معرف فرهنگ كشور خود هستند بايد در ارايه كارشان فروتني نشان دهند. نوازندهها بايد هرچه زلالتر، صادقانهتر، راحتتر و آرامتر با مقوله تلفيق برخورد كنند و در نهايت به وحدت برسند. يكي از زيباييهاي موسيقي تلفيقي اين است كه فرهنگها را به هم نزديك ميكند و هنرمندان به مثابه سفيران فرهنگي كشورهايشان در اين تبادل فرهنگي و ارايه پيام موسيقايي در كنار هم قرار ميگيرند و يكي ميشوند. به نظر من يكي از نمونههاي موفق موسيقي تلفيقي، اثر مشترك «يهودي منوهين» و «راوي شانكار» است كه هر دو در موسيقي خود از استخوانبندي و ساختاري بسيار قوي برخوردار هستند كه در نهايت آثاري تاثيرگذار و ماندني را خلق كردهاند. هرچند موسيقي هند در حوزه ريتم بسيار پيشرفته است و داراي دورهاي بلند ريتميك است اما در كنار ساز يهودي منوهين قرار گرفته كه از نظر ملودي بسيار غني و پربار است. نهايتا هم هر دو اين موسيقيدانها در كنار هم از دو المان غني بودن ريتم و ملودي بهره گرفتهاند.
تجربه كنسرتها و آثاري كه در طول سالهاي اخير منتشر كردهايد نشان ميدهد كه گرايش شما به بداهه نوازي در موسيقي ايراني بيشتر شده و كمتر به دنبال كارهاي تلفيقي رفتهايد. چه مسالهيي باعث شده كه در اين سالها گرايش بيشتري به موسيقي بداهه داشته باشيد؟
اين به آن معني نيست كه من دوست نداشته باشم كار تلفيقي انجام دهم. هنوز هم علاقهمند هستم و اگر موقعيتش پيش بيايد و مواردي كه به آنها اشاره كردم وجود داشته باشد، ميخواهم كه كار تلفيقي هم انجام دهم اما مسالهيي كه مطرح كرديد تا حدودي به شرايط زندگي امروز من برميگردد كه ترجيح ميدهم بيشتر وقتم را در ايران بگذرانم. بالطبع نوازندههاي غيرايراني در ايران كمتر هستند و اگر فرصتي پيش بيايد حتما كار تلفيقي هم ميكنم. امروز تمايلم حتي بيشتر از گذشته به سمت فرمهاي قديمي موسيقي ايراني است. مطمئنا اين تمايل هم به دليل حضور داشتن بيشتر در ايران است و هم اينكه با بالاتر رفتن سن گرايش به ريشههايم و اصالتهاي فرهنگ سرزمينم بيشتر شده است.
فضاي امروزي موسيقي ايران كه بسياري از موزيسينها معتقدند دچار آشفتگي شده است، تا چه اندازه در گرايش شما به بداههنوازي و همكاري در آنسامبلهاي كوچك كه به اصالتهاي موسيقي ايراني نزديكتر هستند، تاثير گذاشته است؟
اين در صورتي است كه اغلب موزيسينهاي جوان به مقوله ژانر و دستهبندي موسيقايي اعتقادي ندارند و بيشتر بيان احساس از طريق موسيقي برايشان مورد اهميت است...
اين منطقي نيست. ما ميتوانيم ژانرهاي متعددي به موسيقي اضافه كنيم اما تا زماني كه ژانر كاري مشخص نباشد، بههمريختگي و آشفتگي به وجود ميآيد. چه اشكالي دارد كه ژانرها را مشخص كنيم؟ من فكر ميكنم نسل جوان بايد تكليف خودش را با كاري كه انجام ميدهد مشخص كند. هيچ ايرادي ندارد اگر موزيسيني تغيير سليقه ميدهد و در هر برههيي يك سبك ارايه ميكند. اما اين ادعايي كه ميگويند مرزبندي براي تعريف ژانرها نبايد داشته باشيم، يك توجيه است و فكر ميكنم توجيه اقتصادي در پس اين قضيه نهفته است. كساني كه اين بحث را مطرح ميكنند، هر نوع اجرايي كه ميگذارند و هر كاري كه توليد ميكنند، مخاطبان زيادي دارند و ميخواهند اين مخاطبان را از دست ندهند. تقريبا اين بيمعني است كه كسي كار موسيقي انجام دهد و ژانري براي آن مشخص نكند. مگر در ديگر كشورها دستهبندي و طبقهبندي ژانري وجود ندارد؟من فكر ميكنم اين توجيهي است كه بايد تعمق بيشتري در آن كرد. به هر حال من اين روزها ترجيح ميدهم با آنسامبلهاي كوچك كه در فرمهاي قديمي موسيقي ايراني هستند بيشتر كار كنم. اين فرمها خميرمايه موسيقي اصيل ايراني هستند و بهتر ميتوان آن چيزي را كه سالها ناديده انگاشته شده، با آنها احيا كرد. بداههنوازي با آنسامبل و گروه بزرگ هم تا حدودي امكانپذير است اما گرايش من به بداههنوازي و حضور در آنسامبلهاي كوچك الزاما به خاطر المانها و ساختار موسيقي اصيل ايراني است.
جالب است كه شما در هر دو ساختار و آنسامبل بزرگ و كوچك با گروهها و افرادي كار كردهايد كه از جمله مطرحترينهاي موسيقي امروز ايران هستند. شما در ساختار يك گروه بزرگ، با گروه دستان همكاري ميكنيد كه از گروههاي موفق دو دهه اخير است و در فرم بداهه هم در كنار استاد عليزاده ساز ميزنيد. تجربه اين دو ساختار چه تاثيري بر يكديگر داشته و تا چه اندازه در روند شكلگيري زندگي هنري شما تاثيرگذار بوده است؟
جنبه مثبتي كه اين كار براي من داشته تجربهاندوزي بوده. من فكر ميكنم هر دوفرم- هم كارهاي آهنگسازي شده و هم موسيقي بداهه- به لحاظ اجرايي براي يك نوازنده بسيار مهم هستند و ميتوانند ذهن او را از نظر اسكلتبندي نوازندگي، ارتقا دهند. به خصوص آثار از پيش ساخته شده به نوازندهها اين توانايي را ميدهند كه شناخت دقيقتري از رپرتوار و فرم كلي موسيقي ايراني داشته باشند. اين اتفاق براي من با گروه دستان رخ داد. به جرات ميتوانم بگويم در اين گروه هر نوازندهيي در رشته يا ساز تخصصي خودش آهنگسازي هم كرده و ميكند و اينطور نيست كه مثل ساير گروهها يك نفر سرپرست باشد و بقيه از روي ملودي ساخته و تنظيم شده او، قطعهيي را اجرا كنند. در «دستان» اكثرا ملودي قطعات توسط يكي از اعضا مطرح ميشود و تنظيمها معمولا در گروه- با اين هدف كه كار در نهايت زيباتر و قويتر شود- شكل ميگيرد. به هر صورت فرم كارگروهي در «دستان» به اين شكل بوده و فكر ميكنم يكي ازدلايلي كه اين گروه توانسته همچنان به خوبي كار كند و سرپا باشد، به خاطر همين همدلي و يكرنگي و يكپارچگي است. من تصور ميكنم يك نوازنده بايد در زمينه كار گروهي تجربه داشته باشد تا بتواند بداههنوازي كند. مساله مهم ديگر، شناخت است چون در غير اين صورت بداههيي رخ نميدهد و همهچيز تبديل به Accidental music ميشود كه امروزه بيشتر شاهد آن هستيم چون موزيسينهاي جوان خيلي راحتتر و سادهتر به منابع صوتي دسترسي دارند و همين امر با وجود نكات مثبتش موجب ميشود كه همهچيز به سمت شتابزدگي سوق داده شود. اين باعث ميشود نگاه نسل جوان آهنگسازان به رپرتوار موسيقي ايراني (رديف) سطحيتر شود و با وجود اين سطحينگري و تجربه كم ميخواهند كار نو هم اجرا كنند. همين باعث ميشود كه كارهاي جديد، استخوانبندي درستي نداشته باشند چون محتوا در آنها گم شده است. از طرف ديگر بداههنوازيها هم به اجراهاي شلوغ و پيچيدهيي تبديل شده كه بيشتر حالت نمايشي دارند.
با توجه به اينكه در بداهه نوازي بايد يك گفتمان و حس مشترك بين نوازندهها وجود داشته باشد، در تمام اجراهاي بداههيي كه در طول سالهاي فعاليت هنريتان داشتهايد، حستان را به كداميك از موزيسينهايي كه با آنها كار كردهايد، نزديكتر ميدانيد؟
مطمئنا حسين عليزاده. براي من هميشه حضور استاد عليزاده، حضور پررنگي بوده كه عمق موسيقياش را در بداههنوازيهايش احساس ميكنم. من از كودكي با موسيقي حسين عليزاده بزرگ شدهام و به عنوان يك نوازنده هميشه كارهاي او را دنبال كرده و با فضاي موسيقي او آشنايي داشتهام، به جرات ميتوانم بگويم موسيقي او تاثير غريبي روي من ميگذارد. اين سعادت و شانس من بود كه با شخص ايشان آشنا شوم و اين فرصت را پيدا كنم تا در جواني در كنار او ساز بزنم. از آن زمان تا به امروز بيش از ٢٠ سال گذشته و حقيقتا ميتوانم بگويم من در كنار حسين عليزاده زندگي كردهام و اين حس خوبي كه در بداههنوازيمان داريم نيز از علاقه شخصي من به او نشات ميگيرد. در طول اين سالها اغلب ديدارهاي ما خارج از ايران بوده و تكرار و تداوم اجراهايي كه با هم داشتيم اين حس را قويتر و نگاه مرا به موسيقياش نزديكتر و عميقتر كرده است. بيشك وقتي به يك موسيقي علاقهمند هستيد و به نوعي در كنار خالق آن قرار ميگيريد به همه اين احساسات، بُعد و عمق ميدهيد. از طرف ديگر آقاي عليزاده از معدود موزيسينها و نوازندههايي است كه جرات ريسك در بداههنوازي را دارد. بداههنوازي بدون شك شجاعت ميخواهد، ما عمدا در اجراهايي كه با هم داريم، هيچوقت از قبل تمرين نميكنيم چون نيازي به آن نيست. حتي بسياري اوقات وقتي استاد عليزاده روي صحنه ميآيد نميدانم كه ميخواهد چه دستگاهي بزند. گاهي اوقات هم ميگويد: «من واقعا دستگاه كم آوردهام، كاش بيشتر بود!» بنابراين بداهه نوازي با حسين عليزاده، بداههنوازي صرف و خالص است. از طرف ديگر وقتي بين تورها و كنسرتها فاصله ميافتد بنابر زندگي و حال شخصي هر دو ما ساختارها تغيير جالبي ميكنند. هرچند ريشهها و چارچوبها همان اصول موسيقي ايراني هستند اما خيلي چيزها عوض ميشود چون سليقه و حال ما به عنوان نوازنده مدام در حال تغيير است.
ضمن اينكه اين روزها به اجراي موسيقي بداهه علاقه بيشتري پيدا كردهايد، آيا براي آينده پروژه يا فعاليتي در زمينه ديگري از موسيقي در دست كار داريد؟
اواسط دي ماه دو شب در تالار رودكي با پوياسرايي اجرا دارم، از سوي ديگر برخي آثاري كه پيشتر آنها را ضبط كردهام، به زودي منتشر خواهند شد. مثل آلبوم دايرهها كه همكاري مشترك من با شهرام غلامي است و اثر ديگري كه در حوزه موسيقي تلفيقي ضبط كردهام كه همكاري من و بهنام ساماني با يك نوازنده ساز ساروت هندي است. علاوه بر اين ميخواهم تمركزم را روي آنسامبلهاي كوچك و بدههنوازي بيشتر كنم. البته پروژههاي شخصي ديگري هم دارم، از جمله قطعاتي كه براي سازهاي كوبهيي و موسيقي فيلم انجام دادهام و قرار است بخشهايي از آنها را در itunes منتشر كنم.