قمارخانههایی در پیاده رو
ایران در گزارشی نوشت:
چهارشنبه، ساعت 2 بعد
از ظهر، خیابان مولوی. وسط پیاده رو شلوغ است. مردها حلقه زدهاند و با
گردنهای تا شده به یک نقطه روی زمین خیره ماندهاند. از دور معلوم نیست چه
خبر است. معرکه گیری؟ ژانگولر بازی؟ شاید یکی روی زمین خوابیده تا موتور
از رویش رد شود یا شاید دارد زنجیر پاره میکند. از دور میشود هر فکری کرد
جز آنچه در حال رخ دادن است. مرد مغازه دار روی چهارپایهاش نشسته قاطی
صابون و لیف و پودر و شامپو و... مغازهاش بوی تمیزی میدهد. از دور به
ماجرا نگاه میکند، سرش را تکان میدهد، نچ نچ میکند و دائم کلاه آذری
مشکیاش را از سرش بر میدارد و دوباره میگذاردش همانجا که بود. جلوتر که
میروم تازه معلوم میشود که نه زنجیر پاره کردنی در کار است و نه معرکه
گیری، فقط چند کارت که مرد تند تند زیرو رویشان میکند. روی زمین وسط پیاده
رو نشسته، شلوار کرپ گشاد پیله دارش را کمی بالا کشیده و زانوهایش را بغل
گرفته. دولاست و نمیتوان چهرهاش را دید فقط موهای مشکی و مجعدش از بین
حلقه مردان سوسو میزند. بقیه دورش ایستادهاند، بعضیها هم مثل خودش زانو
به بغل نشستهاند و چارچشمی زل زدهاند به ورقهایی که مقابلشان زیر و رو
میشود. هیچ زنی در بینشان نیست. جوری به کارتها چشم دوختهاند که کلاه
سرشان نرود و اگر کاسهای زیر نیم کاسه باشد مچگیری کنند اما مغازه دارانی
که هر روز جلوی مغازه شان بساط قمار بر پا میشود خوب میدانند که سر همه
شان از بیخ کلاه خواهد رفت. قمار؟ چطور ممکن است؟ قمار کنار خیابان؟ مگر
ممنوع نیست؟ مرد مغازه دار باز هم کلاه آذریاش را جا به جا میکند و از
این همه تعجب جوری میخندد که انگار یک جوک خیلی خندهدار برایش تعریف
کردهام. از خندهاش خندهام میگیرد و با لبخندی ماسیده میپرسم آنقدر
خنده دار بود؟ خندهاش را جمع و جور میکند و قیافهای جدی به خودش
میگیرد: «دختر جان اینجا همه جور خلافی پیدا میشود. حالا تو چرا درباره
شان پرس وجو میکنی؟ نکند میخواهی مشتری شوی؟» و باز هم کلاه آذریاش را
روی سرش جابه جا میکند. تا به حال به این فکر نکرده بودم که گوشه خیابان
در انظار عمومی میشود مشتری یک قمار باز شد و شانس و اقبال را امتحان کرد.
از آقای مغازه دار میپرسم حالا واقعاً آنها که جمع شدهاند و شرط بندی
کردهاند در یک قمار بیدغل و کلک شریک شدهاند یا کلاه سرشان رفته؟
مغازهدار همانطور که چشم به آنها دارد پوزخند میزند و میگوید:
«بدبختها کرور کرور پول میبازند و خبر ندارند چه کلاه گشادی سرشان
میرود. خبر ندارند آنکه روی زمین پهن شده و جلوی چشمشان کارت زیر و رو
میکند هزار بار تمرین کرده و کارت هایش را خوب میشناسد و میداند چطور سر
بقیه را کلاه بگذارد. تازه چند دستیار هم دارد که میآیند کنارش میایستند
قاطی جمعیت تا چند بار مثلاً شرط را ببرند. همین که مردم میبینند یکی از
بین جمعیت شرط را برده بیشتر تشویق میشوند که شرطبندی کنند و آنوقت
کلاه است که سرشان میرود و پول زور است که میپردازند.»
قمار
باز همچنان مشغول زیر و رو کردن کارت هاست و تند تند جا به جایشان میکند.
بیهیچ ترسی، بیهیچ مزاحمی. مردی که مقابلش زانوها را بغل کرده و روی
زمین نشسته ناگهان عین فنر از جا میپرد و با کف دست میزند روی پیشانی اش.
مغازه دار از لا به لای نچ نچ هایش میگوید این یکی هم باخت. حالا معلوم
نیست چقدر سرش کلاه رفته... صدهزار تومان؟ دویست هزار تومان... میپرسم در
این حد شرط بندی میکنند؟ آقای مغازه دار کلاهش را جابه جا میکند و سوتی
میزند میگوید: «بیخبری دختر جان بیشتر از اینها هم شرط میبندند. حالا
چرا آنقدر پرس و جو میکنی؟» میگویم چون برایم عجیب است. همین.
مدام
این جمله آقای مغازهدار در ذهنم تکرار میشود «دختر جان اینجا همه جور
خلافی پیدا میشود.» اینجا، چهارشنبه، ساعت 2 بعد از ظهر، خیابان مولوی.
جایی شلوغ و پر رفت و آمد که سایه گنبد آبی افتاده بر سر پیاده رو و مغازه
هایش. اما آقای مغازه دار به خیالش تنها همین یک گوشه شهر است که میشود در
روز روشن شاهد قمار بود.
شنبه، ساعت 10 صبح،
خیابان قنبرزاده، ضلع شمالی مصلی. پیاده میآیم تا به روزنامه برسم. تا
روزنامه راهی نمانده. با خودم میگویم 5 دقیقه دیگر رسیدهام و بعد در ذهنم
برای کارهایی که باید انجام دهم برنامهای ردیف میکنم اما ناگهان جمعی
آشنا گوشه پیاده رو متوقفم میکند. جمعی از مردان که دایرهوار ایستادهاند
دور آنکه روی زمین پهن شده و کارتهایش را تند تند این رو و آن رو میکند.
شاید بارها این جمع را دیده باشم اما بیتوجه از کنارشان گذشته باشم. حالا
اما میدانم که معنای این ایستادنهای دایرهوار چیست.
آنکه
روی زمین نشسته و کارتها را جا به جا میکند سن و سال دار است. موهایش پر
و جو گندمی است و سبیل پرپشتی دارد. هر ازگاهی دور و بر را میپاید و
انگار خیالش مانند همتای خیابان مولویاش آنقدرها هم آسوده نیست. خیالش
تخت باشد یا نه به هر حال کارش را میکند و پولش را به جیب میزند، مانند
قمار بازانی که سر چهار راهها میایستند و سر پلاک ماشینها شرطبندی
میکنند. سر اینکه شماره اول پلاک ماشینی که میگذرد زوج است یا فرد.
قماربازها
اما محدود به همین چند کوچه و خیابان نمیشوند و آنطور که یکی از
شرکتکنندههای پای ثابت مجالس قمار میگوید، خانههایی هستند که صاحبخانه
آنها را به قمارخانه تبدیل میکند و اصلاً شغل اصلیاش همین است، قماربازی.
آقای
قمارباز نمیخواهد نامش فاش شود پس اسمش را میگذاریم همان آقای قمارباز.
از او میخواهم درباره این قمارخانهها و حال و هوایش بگوید. اینکه چند نفر
در هر مجلس هستند و سر چه چیزهایی شرط بندی میکنند. آقای قمارباز از
تعداد میهمانها در هر مجلس میگوید و اینکه تمام کسانی که به این خانهها
راه پیدا میکنند باید آشنا باشند یا توسط یک آشنای قابل اعتماد معرفی
شوند: «در هر مجلس 6 – 5 نفر بیشتر حضور ندارند و پوکر بازی میکنند. گاهی
بیست و یک، بعضی وقتها هم تخته نرد. طرفهای بالای شهر بیشتر سر همین پوکر
شرط بندی میکنند اما پایین شهر مثل افسریه تختهنرد هم زیاد بازی
میکنند.
از آقای قمار باز میپرسم زنها هم در
بین قماربازان هستند؟ میگوید: «خیلی وقتها هستند و اصلاً چند تایشان بین
رفقا معروفند.» آقای قمارباز از شرط بندیهای پنجاه میلیونی و حتی بیشتر
از آن میگوید و اینکه بارها دیده که چکهایی با این ارقام، سر یک بازی
مسخره جا به جا شده.
آقای قمار باز نصیحتی هم برای جوانها دارد:
«هیچ وقت سراغ قمار نروید اعتیادآور است. یک بار که بروید یا میبرید یا
میبازید اگر ببرید بازهم هوس میکنید قمار کنید. اگر هم ببازید مثل مار به
خود میپیچید و منتظرید تا دوباره شرکت کنید بلکه این بار ببرید و جبران
مافات شود. خلاصه در هر صورت چیزی جز گرفتاری و بدبختی ندارد. خیلیها را
دیدهام که از این راه زندگی و دار و ندارشان را از دست دادهاند و آواره
کوچه و خیابان شدند. آنها هم که پولی به دست میآورند پول حرام است و
برایشان برکتی ندارد. اینها را یک آدمی به شما میگوید که خودش تا بیخ در
این منجلاب غرق شده پس شما را به خدا سراغ این چیزها نروید.»
حرفهای
آقای قمارباز شبیه حرفهای پیر مرد صابونفروش است در خیابان مولوی وقتی
که از دور به ماجرا نگاه میکرد، سرش را تکان میداد و نچ نچ کنان کلاه
آذری مشکیاش را روی سر جا به جا میکرد...
گزارش خطا
آخرین اخبار