اکبر اکسیر: شعر من فرزند خلف نیماست
«اكبر اكسير»
متولد ١٣٣٢، شاعر و طنزپردازِ معاصر، از ٤٠ سالِ گذشته تاكنون در عرصه
ادبيات و مطبوعات كشور حضور و فعاليت دارد. اكسير را با مجموعه شعرهاي
طنزآميزش ميشناسيم كه در سالهاي اخير و در واقع از كتابِ «بفرماييد
بنشينيد صندلي عزيز» خودش را مبدع گونهيي تازه با عنوان «فرانو» ميداند،
كه در اين گفتوگو درباره چند و چون اينگونه صحبت كردهايم.
شعرهاي اكسير در حوزه عمومي شعرهايي بسيار خوانده و ديده شده هستند و زماني به شكل فراگير در شبكههاي اجتماعي و پيامكها دست به دست ميشدند. اين مساله از جهتي به ع لت محتواي طنز و اغلب شكل كوتاه شعرهاي ايشان است. با اين شاعر، به بهانه چاپ تازهترين مجموعه شعرش، «ما كو تا اونا شيم» توسط انتشارات «مرواريد» گفتوگويي ترتيب دادهايم كه در ادامه خواهيد خواند.
جناب اكسير، شما در كتاب «بفرماييد بنشينيد صندلي عزيز» بحث شعر فرانو را مطرح كرديد، ابتدا براي ورود به بحث درباره اشعارتان، بفرماييد كه شعر فرانو چيست و از كجا نشات ميگيرد؟
شعري كه من آن را فرانو ناميدهام برخاسته از خاكستر شعر دهه ٧٠ است. دهه ٧٠ كه دهه ملي شدن شعر معاصر بود به من اين جرات را بخشيد كه بتوانم بعد از ٤٠ سال فعاليت ادبي حرف دلم را بزنم و نوعي از شعر ساده و كوتاه را به مخاطب فهيم امروز پيشنهاد بدهم. بعد از ١٠ سال مرخصي ادبي در آستانه دهه ٨٠ اين اتفاق افتاد و طبق معمول دايههاي مهربانتر از مادر شعر فارسي كه همواره حافظ منافع محافظهكاران صنف فتوكپي بودند و با هر حركت تازه و هر پيشنهاد نوگرايانه مخالف،شديدترين حملات را صادر كردند تا ثابت شود شعر معاصر بيصاحب نيست و اگر هم قرار است پيشنهادي باشد بايد از جانب امراي پايتختنشين باشد نه از يك شهرستاني كمي تا قسمتي ابري با لهجه غليظ سواحيلي!
شعر فرانو امتداد پيشنهاد نيمايوشيج است و سفارش فراموش شده او كه به طبيعت كلمات برسيم، به زبان
مردم حرف بزنيم و از شعر تريبون يا سالن آرايش نسازيم، اشيا معلم انسان
است، اشيا را پنهان نكنيم، از تغزل لوس ادب هزار ساله، از سانتيمانتاليسم
نفخآور دلبركان مفرغي، نقبي به دردها و نيازهاي انسان امروز بزنيم و
بدانيم شعر امروز ديازپام خواب آور انسان امروز نيست، بلكه پتك بيدارباش
براي شاعران گرفتار در برج عاج روشنفكري و سالكان فروتن جشنوارههاي مسكوك
مشكوك است!
شعر فرانو پيتزاي خرچنگ يا شنيسل حلزون درياي كاراييب نيست فلافل ساده بر سر هر بازار است كه سيرت ميكند و تواناييات ميدهد تا نور به چشمانت بيايد و زشتيها و كمكاريها و ريا و دروغ و نكبت را خوب ببيني!
به نظر شما اساسا طرح چنين عنوان و پروژهيي از شعر چه ضرورتي به همراه داشت؟ در واقع ميخواهم بدانم آيا شعر فرانو امكانهاي جديدي به شعر فارسي افزود؟
طرح عنوان فرانو يكي از نيازهاي شعر امروز بود كه در اوايل دهه ٧٠
رونمايي شد و با جسارت جوانان شوريده دل به حكومت سرهنگهاي ديكتاتور صفحات
ادبي پايان داد و چون اتاق فكر نداشت و خوب مديريت نشد و از جهتي از سوي
سردمداران شعر معيار و معاصر جدي گرفته نشد تن به تلاشي و سكوت داد. طرح
عنوان فرانو در آغاز دهه ٨٠ به نياز جامعه ادبي پاسخ داد زبان لال شعر
فارسي باز شد هر كس به قول مولانا بدون هيچ ترتيبي و آدابي هرچه دلش خواست
گفت.
شعر فارسي از تكصدايي درآمد به ميان جامعه رفت. استعاره جايش را به
واقعيت كلمه و كلام داد، احساسات پوچ بنگاههاي شادماني با تعقل و تفكري
انسان مدارانه به جهانبيني دردمندانهيي رسيد شعر از انحصار چند نام متبرك
خارج شد، ذهنيات عليل جايش را به عينيات جليل دادند، شاعر امروز با كلمات
ملموس و عيني از كلان روايت به جزيينگري رسيد و توانست با اكثريت مردم در
ارتباط باشد و در عرض ١٠، ١٢ سال در چهارگوشه اين مرز پر گهر بدرخشد و اگر
كمي منصف باشيم و شعرهاي فرانويي صادره از شاعران امروز را بررسي كنيم
خواهيم ديد همين كه احساسات كور و ابتذال عشقولانه در شعر امروز جايش را به
معضلات محيط زيست و مصايب انسان امروز بخشيده كافي است تا به موفقيت شعر
فرانو اذعان كنيم.
شعري كه بيدروغ و بينقاب پيش ميرود و از نوادگان خلف
شعر نيمايي است كه در راستاي تجارب گرانقدر شاعران بزرگ معاصر پيش ميرود و
قادر به طرح تمام سوژههاي اجتماعي و جهاني است. كوتاه است و به اعجاز
ايجاز معتقد است، به تمام واژههاي حقير كوچه و بازار امكان ورود به شعر
داده، از ظرفيت و ظرافت طنز فارسي برخوردار است، از ابهام و تعقيدات لفظي و
معنوي به دور است، ساختارشكن است، اهل معامله نيست، به تكريم انسان آمده
نه به تحقير او. ساده و صريح است از زبان كودك درون حرف ميزند، شادمانياش
بيدليل، خواستنش با تمام وجود و تلاشش مداوم است از حرفهاي قلمبه سلمبه
بيزار است، فيلسوف و پروفسور نيست، پوستهيي براي عوام و هستهيي براي خواص
دارد، به قدر فهم هر مخاطبي معني دارد و خلاصه مثل گوشيهاي جديد امكانات
جديدتري به شعر امروز بخشيده است و تنها يك نقص فني دارد و آن هم اين است
كه از زبان شاعر و معلم ادبيات بازنشستهيي مطرح شد كه ٣٠ سال تمام ادبيات
فارسي را با لهجه تركي تدريس كرده است.
او همواره از مليحهاش در شعر نام برده است تا به نوعي به شعر شريف دامن زند و از شعرشويي و شعر كثيف در امان باشد!
شعرهاي مجموعه «ما كو تا اونا شيم» هم ذيل همين عنوان قرار ميگيرند؟
تمام مجموعه شعرهاي اينجانب از «بفرماييد بنشينيد صندلي عزيز»،
«زنبورهاي عسل ديابت گرفتهاند»، «پسته لال سكوت دندان شكن است»، «ملخهاي
حاصلخيز»، «مالاريا» تا تازهترين آنها
«ما كو تا اوناشيم؟» زير عنوان فرانو به چاپ رسيدهاند، در فرم ساختار و
بيان مشتركند، اما در سوژه و محتوا و شگردهاي رسيدن به طنز متفاوت هستند.
يكي از انتقاداتي كه همواره به شعرِ شما وارد بوده و هست، اين است كه ميگويند شعرهاي شما بيشتر به جملات قصار طنزآميز شباهت دارند تا شعر به معنايي كه از آن سراغ داريم؛ پاسخ شما به اين انتقاد چيست؟
شعر فرانو نه كلمات قصار است نه كاريكلماتور و هايكو و شعرك و طرح در عين كوتاهي بلند نظر است، خوب ميبيند طرح ميكند، در مهندسي كلمات و چينش حروف وسواس دارد و مثل يك قصه مينيمال آغاز، ميان و پايان دارد آن هم غيرمترقبه و درونسوز! چارچوب قصوي فرانو اين امكان را به مخاطب ميدهد كه سوژه را دنبال كند و بعد از دو بار خوانش آن را به حافظه بسپارد و دو روز بعد لبخند بزند! آنهايي كه فرانو را كلمات قصار ميبينند انسانهاي عارفي هستند كه در فرانو آن پتانسيل را تشخيص ميدهند كه اغلب شعرها در حد كلمات قصار دلچسب و ماندني و خواندني هستند.
در «ما كو تا اونا شيم» با شعرهاي كوتاهتري نسبت به مجموعههاي قبلي روبهرو هستيم؛ چرا؟
ويژگي اصلي شعر فرانو كوتاهي، سادگي بيان، طنز نهان و سوژههاي انساني آن است كه با فينالي غير مترقبه بر سر مخاطب آوار ميشود، اگر چند شعر اين دفتر، كوتاه ديده ميشود به تناسب سوژه بوده است از آنجايي كه ايجاز در شعر فرانو از اهميت ويژهيي برخوردار است نميتوان فرانو را را مثل پنير پيتزا كش داد: «در پياده روي ٤٧ شعري خواندم/ مليحه خنديد/ گفتم بالاخره بله يا خير؟/ گفت: خير است انشاالله!»
اگر قرار باشد خودتان شعرتان را در شعر معاصر فارسي دستهبندي كنيد، فكر ميكنيد بيشترين تاثيرات را از چه شاعراني گرفتهايد و در شعرتان به كار بردهايد؟
اين سوال بار نوستالژيك دارد؛ سوال اكثر خبرنگاران در دهه ٤٠ و ٥٠ «شما تحت تاثير چه شاعراني هستيد؟»، بود امروز اين سوال ديگر شنيده نميشود چرا كه شاعران امروز با مطالعه ادب كلاسيك و معاصر به جاي شاعران از جامعه تاثير ميگيرند بعد از دهه ٧٠ كه به سلطنت شعر سپيد پايان داده شد و شعر سپيد ديگر شعر معيار جامعه ادبي نبود بلكه شاعران امروز در طبقهبنديهاي خاص خود نشستند و هر يك در صندلي خود صداي خاص خود را به گوش مخاطب رساند.
اين سوال بهتر است از پژوهشگران و تحليلگران شعر امروز،
ناقدان عاليجاه پرسيده شود. من در آغاز شعر و شاعري به شعرهاي فروغ، سهراب،
نصرت و شفيعيكدكني علاقهمند بودم و هر شعر خوب از شاعران قديم و جديد را
ميخواندم. در طنز، شعر «عيادت» عمران صلاحي به خاطر غافلگيري در فينال و
سفرنامه مرد ماليخوليايي از
كيومرث منشيزاده جذاب بود. توضيح اين نكته را ضروري ميدانم كه در فرانو
وزن دخالتي ندارد و بودن يا نبودنش الزامي نيست. شعر مثل يك خبر ادامه
مييابد و با شيوه غافلگيرانهيي به پايان ميرسد.
آقاي اكسير! شما شعرِ جدي و غير طنزآميز هم مينويسيد؟
در دهه ٥٠ شعر بازار شيك من با درونمايه طنز در روزنامه بازار رشت چاپ
شده بود و من در شعرهاي طنز و فكاهي فعاليت داشتم اما بيشتر شعرهاي چاپ شده
من جدي بودند و شامل غزل و نيمايي و سپيد و آزاد و شعر كوتاه ميشد. در
اواخر دهه ٦٠ به نوعي از شعر طنزآميز كوتاه رسيدم كه موزون بود و چون شعر
رسمي و معيار مطبوعات ايران شعر سپيد بود از طرف سردبيران آن روزگار
استقبال نشد فقط سه، چهار قطعه از آن توسط سيد علي صالحي در دنياي سخن چاپ
شد.
بعد از دهه ٧٠ با شيوع مولفههاي پستمدرن راه براي كلمات باز شد و طنز هم از اين فرصت براي خودنمايي به ياري شعرهاي كوتاه آمد و به مشروطه خود رسيد. در سال ١٣٦١ از شعرهاي دهه ٥٠ من «در سوگ سپيداران» توسط انتشارات اميركبير به چاپ رسيد و دو مجموعه غزل و شعر سپيد در مرخصي دهه ٧٠ بايگاني و بايكوت شد.
در نهايت، حالا واقعا «ما كو تا اونا شيم» يا «اونا كو تا ما شن»-يكي از شعرهاي كتاب چنين عنواني دارد-؟!
در شعر و ادبيات «اونا كو تا ماشن»، در پيشرفتهاي تكنولوژيكي «ما كو تا اونا شيم؟» واقعيت دارد. اگر خودباوري داشته باشيم آنها به پاي ما نخواهند رسيد فقط اعتماد به نفس و خودباوري و تلاش روز افزون ميتواند ما را سرفراز تمام دوران بكند. كاش جوانان شاعر ما به خودباوري برسند و اي كاش بزرگان شعر و ادب در كشف و معرفي اين جوانان اقدام كنند. هر حركت نوخواهانهيي را با چماق بدعت نكوبند. به پيشنهادهاي منطقي توجه كنند و اجازه بدهند صداي شهرستان شنيده شود. به قول سهراب: «بد نگوييم به مهتاب اگر تب داريم!/ پردهها را به كناري بزنيم / تا كه احساس هوايي بخورد.»