محمدرضا تاجيك: خاتمي نماد و نمود گفتوگو است
عرصه سياست در ايران و بازي سياسي در ايران بيترديد در اين سالها حال و روز خوبي نداشته و بيمار است. آبشخور اين ناخوشي و بيماري، ناديده گرفتن «اخلاق» و «رعايت نكردن قواعد بازي» است. در اين ساحت سياسي غيراخلاقي، تخريب، تهمت، پروندهسازي و دروغگويي، كليدواژهها و شاهكليدهاي اين دسته از بازيگران سياسي شده و در نتيجه، كساني كه از مواهب و ابزار قدرت بيشتر بهرهمند باشند با خيال آسودهتر ميتوانند به آنچه «از قدرت» و «در قدرت» ميخواهند، برسند و بالعكس آناني كه پايگاه اجتماعي را نقدا و پايگاه حاكميتي را حتي نسيه ندارند براي بازيگري و بازيسازي سياسي، راه سخت و صعبي را براي به مقصد رسيدن بايد بپيمايند. در اين ميان جريانها و چهرههاي نوظهوري متولد شدند كه گويا استمرار حيات سياسيشان وابسته به استمرار اين «بداخلاقي»هاي سياسي است. كنش سياسي اين «دو به همزنان سياسي» در اين سالها، مبدل به فضايي قالب و غالب شد. اگرچه با روي كار آمدن دولت روحاني، به نظر ميرسد كه ميتوان به بازگشت اخلاق در مقام مصدر فعل و انفعالات سياسي- اجتماعي اميدوار بود اما اصلاح خرابيهاي بداخلاقيهاي سياسي نيازمند همكاري ملي گروههاي سياسي و اجتماعي است. بر همين اساس روزنامه اعتماد چندي پيش تاسيس باشگاه گفتوگوي ميان جناحهاي سياسي را پيشنهاد داد كه با موافقت چهرههايي از دو جناح اصلاحطلب و اصولگرا مواجه شد. همين موضوع را با محمدرضا تاجيك، مشاور سيدمحمد خاتمي و رييس مركز بررسيهاي استراتژيك دولت اصلاحات در ميان گذاشتهايم. تاجيك معتقد است كه «تقريب جناحها»با توجه به شرايط موجود بسيار بعيد است. او همچنين بر اين اعتقاد است كه سعادت بازيگران سياسي امروز ايران وابسته به تعامل، گفتوگو و اعتدال است. متن ذيل، پاسخ اين استاد دانشگاه به پرسشهاي «اعتماد» است.
جنابعالي به عنوان يكي از فعالان سياسي حاضر به گفتوگو با رقيب سياسي خود جهت برطرف شدن اختلافات هستيد؟
طبيعت و ماهيت سياست را نوعي آگونيسم مبتني بر ديالوگ ميدانم. منطق آگونيسم بهما ميگويد، «دگر» همان اكسير هويتسازي است كه هويتسوز نيز هست. به بيان ديگر، هر هويتي در رابطهيي «در / بر» با «غير» شكل ميگيرد. «غير»، از يكسو، مانع شكلگيري كامل و يا تثبيت معنايي يا هويتي يك مفهوم يا پديده ميشود و آن را در معرض فروپاشي (يا به تعبير دريدا، در معرض تعويق) قرار ميدهد، و از سوي ديگر، نقش اساسي در شكلگيري آن ايفا ميكند. اينجا ظاهرا تقارني وجود دارد. اگرچه، اين تقارن يك نوع تضاد است. يعني اگر «دگر» نباشد «خود» هم وجود نخواهد داشت، و متقابلا، «دگر» هم وجود نخواهد داشت، مگر اينكه عرصهيي براي «خود» وجود داشته باشد. «دگر» به «خود» معني ميبخشد. به ديگر سخن، غيبت «دگر» انكار حضور «خود» است. اگر تضاد بين «ديگري» و «خودي» نباشد، هيچكدام از اينها امكان «وجود» نخواهند داشت. دريدا ميگويد: بدون در نظر گرفتن احتمال اختلاف و تفاوت، نه تنها ميل به حضور در صحنه ايجاد و بارور نخواهد شد، بلكه آن ميل و خواسته به عدم رضايت منجر ميشود. از اختلاف و تفاوت است كه مسائل ممنوعه ايجاد ميشوند، اختلاف چيزي را ممكن ميسازد كه ناممكن تصور ميشده است. از اينرو، در پس صورت ظاهري مخالفت و كشمكش و ستيزش، توافقي پنهاني ميان مخالف و موافق وجود دارد. ايندو گروه، با تمامي اختلافي كه با هم دارند، خواهان برقراري ارتباط نيز هستند. اينجا دقيقا با زير سايه پاككن قرار گرفتن منطق ستيزشپيشه دوبين و دوانگاري مواجهيم كه منشا هرگونه «دوقطبيسازي» و «كردارهاي شكافانداز» را روابط قدرت و يا به تعبير نيچه نوعي كينتوزي (ressentiment) نسبت به قطب مخالف ميداند و يا به بيان ديگر، به طور پيشيني تقابل آنتاگونيستي را شرط ذاتي و وجودي سياست فرض ميكند.
متاسفانه در جامعه امروز ما، برخي برخلاف آموزه فوق، معيار امر سياسي با ويژگي تفاوتگذار يا همان رابطه دوست - دشمن فهم ميكنند. از نظر آنان، اين رابطه متضمن خلق «ما»يي است كه در تضاد با «آن»ها قرار ميگيرد و از همان ابتدا در حوزه هويتيابيهاي جمعي قرار دارد. امر سياسي همواره بايد با تضادها و تعارضها يا آنتاگونيسمهايش دست به گريبان باشد. اينان به پيروي اشميت، پديده امر سياسي را تنها بر زمينه امكان همواره حاضر گروهبندي دوست و دشمن درك ميكنند. در متن نظام بينظام انديشگي آنان، «خود» ارتباط گريزناپذيري با «دگر» دارد. از اين منظر، ايجاد يك رابطه خصمانه كه اغلب منجر به توليد يك «دشمن» يا «ديگري» ميشود، براي تاسيس مرزهاي سياسي امري حياتي است. شكلگيري روابط خصمانه و تثبيت مرزهاي سياسي، امري محوري براي تثبيت بخشي از هويت صورتبنديهاي گفتماني و كارگزاران اجتماعي است. بنابراين، در اين رويكرد «ضديت» امري است كه از طريق آن گروهها، جوامع و كارگزاران مرزهاي سياسي خود را تعريف ميكنند و از طريق پروژه دگرسازي هويت خود را ميسازند. ساختن «ما» همواره مستلزم وجود «آن»هاست و لذا هيچگاه وحدت، كه هدف سياست است، تحقق نخواهد يافت. يعني سياست ضمن آنكه غايتش ايجاد وحدت است، وقوعش مستلزم فقدان آن است و هيچگاه جامعه سياسي كاملا جامع و شاملي كه همگان را در خود جاي دهد، به وجود نخواهد آمد و خاصيت آن همچنان تنازع و تفرقه خواهد بود. هر توافقي هم به دست آيد موقت و جزيي و تمهيدي است، زيرا هر اجتماعي بالضروره بر پايه طرد و نفي بنا شده است. بر اساس همين نگرش است كه امروز شاهد تلاشي سخت براي مسكوت گذاشتن قابليت ثباتشكني امر سياسي، و كوششي در راه انكار و يا تحت قاعده درآوردن آن به هر نحوي كه ممكن باشد، هستيم. به اعتقاد رهروان اين مسير، اين مهم تحقق نميپذيرد مگر در پرتو نوعي تقرير، باز تقرير، انشا و باز انشاي متن جامعه ايراني. از اينرو، اين عده از مردمان سخت درصدد آن هستند كه با ويراستاري مجدد متن جامعه آن را به گونهيي تصحيح، ترميم، تحديد، تنظيم، تحريف، تعريف و تصوير كنند كه در آن جايي براي گزارههاي سركش و واژههاي بازيگوش و صداهاي ناهمخوان باقي نماند. مفاهيم، دقيقا آن معنايي را بازنمايي كنند كه آنان اراده ميكنند. چينش كلمات و گزارهها به گونهيي باشد كه آنان طلب ميكنند. دقايق و عناصر متن سياسي جامعه، تنها صداي آنان را پژواك دهند. بازيهاي زباني موجود در متن، از قواعدي پيروي كنند كه آنان وضع ميكنند. هيچ بازي زباني متفاوتي، امكان رقابت با بازي زباني آنان را نداشته باشد. و هيچ تاويل و تفسيري سياسياي جز تاويل و تفسير آنان، امكان طرح و بحث نيابد. اينان به پيروي از نيچه بر اين نظرند (تلويحا يا تصريحا) كه انسان در والاترين و شريفترين استعدادهاي خود همان طبيعت است و طبيعت همان خاك حاصلخيزي است كه تمامي احساسات و رفتارها و كردارهاي واقعي انسان تنها در آن ميتواند رشد كند و مهمتر اينكه مساله غالب در طبيعت همانا ستيز (agon) است، اين ستيز به عنوان امري طبيعي و واقعي و همچنين لازم در عرصههاي مختلف زندگي مانند سياست، هنر، ورزش و. . . باعث رشد خصلتهاي زيباي آدمي شده و آنها را اعتلا ميبخشد. لذا اينان به پيروي از نيچه، ستيز را بعد زيبا و طبيعت سياست تلقي ميكنند و ميافزايند: واقعيت زندگي آدمي همچون طبيعت آشتيناپذير (آنتاگونيست) و تنشزاست، اين تنش پايان ندارد، همچنان كه ستيز در طبيعت انتها ندارد. آن سياستي كه تنش را انكار كند و آدميان را به وضعيتي هماهنگ و بدون تنش اميدوار كند، سياستي است غيرطبيعي، نازيبا. پس هنگامي كه واقعيت آنتاگونيست (آشتيناپذير) باشد آنگاه جنگ يا ستيز طبيعت جامعه است.
ترديدي ندارم كه شرايط حاكم بر جامعه سياسي امروز ما بيش از هر زمان ديگري از بازيگران عرصه سياست خود طلب درانداختن طرح نگرشي / انديشگي متفاوت دارد: نگرش و انديشهيي كه قادر باشد استعداد موجود براي بروز خشونت در هر شكلگيري هويت جمعي را خنثيكند و شرايط وجود پلوراليسم آگونيستي را مهيا سازد و از آنتاگونيسم به معناي نفي ديگري و دشمن و خصم ديدن او فاصله گيرد. در پرتو گفتمان پلوراليسم آگونيستي، اگرچه ميپذيريم كه عرصه سياست، عرصه برخورد غايات، ايدئولوژيها، گفتمانها، برنامهها و راهبردها، منشها و روشها است، و از اين رو، چندان شباهتي به مرغزارهاي آرام و مفرح ندارد و نميتوان روح سركش آن را با مهميز ادب و آدابي محكم و قدسي رام كرد، اما همچنين ميپذيريم كه اين «برخورد» ضرورتا نبايد با «شمشيرهاي بركشيده از نيام» باشد، بلكه همواره ميتواند در قالب رقابتي كلامي و گفتماني جلوه كند. در اين صورت، رقابت و تسابق سياسي نيز، جز در پرتو نوعي قاعدهمندي ممكن نميشود. به ديگر سخن، بر هر بازي سياسي، همچون هر بازي زباني، ادب و آدابي حاكم است. سياست، از زماني جامه هستي بر تن ميكند كه انسانها قرارداد ميكنند كه با تمامي گوناگوني و تكثرشان، دوران طبيعي را كه در آن «جنگ همه عليه همه» حكفرما بود و انسان گرگ انسان تعريف ميشد، پشت سر نهند و در پرتو گفتوگو، در عين تكثر، همزيستي مسالمتآميز داشته باشند.
طبيعت و ماهيت سياست را نوعي آگونيسم مبتني بر ديالوگ ميدانم. منطق آگونيسم بهما ميگويد، «دگر» همان اكسير هويتسازي است كه هويتسوز نيز هست. به بيان ديگر، هر هويتي در رابطهيي «در / بر» با «غير» شكل ميگيرد. «غير»، از يكسو، مانع شكلگيري كامل و يا تثبيت معنايي يا هويتي يك مفهوم يا پديده ميشود و آن را در معرض فروپاشي (يا به تعبير دريدا، در معرض تعويق) قرار ميدهد، و از سوي ديگر، نقش اساسي در شكلگيري آن ايفا ميكند. اينجا ظاهرا تقارني وجود دارد. اگرچه، اين تقارن يك نوع تضاد است. يعني اگر «دگر» نباشد «خود» هم وجود نخواهد داشت، و متقابلا، «دگر» هم وجود نخواهد داشت، مگر اينكه عرصهيي براي «خود» وجود داشته باشد. «دگر» به «خود» معني ميبخشد. به ديگر سخن، غيبت «دگر» انكار حضور «خود» است. اگر تضاد بين «ديگري» و «خودي» نباشد، هيچكدام از اينها امكان «وجود» نخواهند داشت. دريدا ميگويد: بدون در نظر گرفتن احتمال اختلاف و تفاوت، نه تنها ميل به حضور در صحنه ايجاد و بارور نخواهد شد، بلكه آن ميل و خواسته به عدم رضايت منجر ميشود. از اختلاف و تفاوت است كه مسائل ممنوعه ايجاد ميشوند، اختلاف چيزي را ممكن ميسازد كه ناممكن تصور ميشده است. از اينرو، در پس صورت ظاهري مخالفت و كشمكش و ستيزش، توافقي پنهاني ميان مخالف و موافق وجود دارد. ايندو گروه، با تمامي اختلافي كه با هم دارند، خواهان برقراري ارتباط نيز هستند. اينجا دقيقا با زير سايه پاككن قرار گرفتن منطق ستيزشپيشه دوبين و دوانگاري مواجهيم كه منشا هرگونه «دوقطبيسازي» و «كردارهاي شكافانداز» را روابط قدرت و يا به تعبير نيچه نوعي كينتوزي (ressentiment) نسبت به قطب مخالف ميداند و يا به بيان ديگر، به طور پيشيني تقابل آنتاگونيستي را شرط ذاتي و وجودي سياست فرض ميكند.
متاسفانه در جامعه امروز ما، برخي برخلاف آموزه فوق، معيار امر سياسي با ويژگي تفاوتگذار يا همان رابطه دوست - دشمن فهم ميكنند. از نظر آنان، اين رابطه متضمن خلق «ما»يي است كه در تضاد با «آن»ها قرار ميگيرد و از همان ابتدا در حوزه هويتيابيهاي جمعي قرار دارد. امر سياسي همواره بايد با تضادها و تعارضها يا آنتاگونيسمهايش دست به گريبان باشد. اينان به پيروي اشميت، پديده امر سياسي را تنها بر زمينه امكان همواره حاضر گروهبندي دوست و دشمن درك ميكنند. در متن نظام بينظام انديشگي آنان، «خود» ارتباط گريزناپذيري با «دگر» دارد. از اين منظر، ايجاد يك رابطه خصمانه كه اغلب منجر به توليد يك «دشمن» يا «ديگري» ميشود، براي تاسيس مرزهاي سياسي امري حياتي است. شكلگيري روابط خصمانه و تثبيت مرزهاي سياسي، امري محوري براي تثبيت بخشي از هويت صورتبنديهاي گفتماني و كارگزاران اجتماعي است. بنابراين، در اين رويكرد «ضديت» امري است كه از طريق آن گروهها، جوامع و كارگزاران مرزهاي سياسي خود را تعريف ميكنند و از طريق پروژه دگرسازي هويت خود را ميسازند. ساختن «ما» همواره مستلزم وجود «آن»هاست و لذا هيچگاه وحدت، كه هدف سياست است، تحقق نخواهد يافت. يعني سياست ضمن آنكه غايتش ايجاد وحدت است، وقوعش مستلزم فقدان آن است و هيچگاه جامعه سياسي كاملا جامع و شاملي كه همگان را در خود جاي دهد، به وجود نخواهد آمد و خاصيت آن همچنان تنازع و تفرقه خواهد بود. هر توافقي هم به دست آيد موقت و جزيي و تمهيدي است، زيرا هر اجتماعي بالضروره بر پايه طرد و نفي بنا شده است. بر اساس همين نگرش است كه امروز شاهد تلاشي سخت براي مسكوت گذاشتن قابليت ثباتشكني امر سياسي، و كوششي در راه انكار و يا تحت قاعده درآوردن آن به هر نحوي كه ممكن باشد، هستيم. به اعتقاد رهروان اين مسير، اين مهم تحقق نميپذيرد مگر در پرتو نوعي تقرير، باز تقرير، انشا و باز انشاي متن جامعه ايراني. از اينرو، اين عده از مردمان سخت درصدد آن هستند كه با ويراستاري مجدد متن جامعه آن را به گونهيي تصحيح، ترميم، تحديد، تنظيم، تحريف، تعريف و تصوير كنند كه در آن جايي براي گزارههاي سركش و واژههاي بازيگوش و صداهاي ناهمخوان باقي نماند. مفاهيم، دقيقا آن معنايي را بازنمايي كنند كه آنان اراده ميكنند. چينش كلمات و گزارهها به گونهيي باشد كه آنان طلب ميكنند. دقايق و عناصر متن سياسي جامعه، تنها صداي آنان را پژواك دهند. بازيهاي زباني موجود در متن، از قواعدي پيروي كنند كه آنان وضع ميكنند. هيچ بازي زباني متفاوتي، امكان رقابت با بازي زباني آنان را نداشته باشد. و هيچ تاويل و تفسيري سياسياي جز تاويل و تفسير آنان، امكان طرح و بحث نيابد. اينان به پيروي از نيچه بر اين نظرند (تلويحا يا تصريحا) كه انسان در والاترين و شريفترين استعدادهاي خود همان طبيعت است و طبيعت همان خاك حاصلخيزي است كه تمامي احساسات و رفتارها و كردارهاي واقعي انسان تنها در آن ميتواند رشد كند و مهمتر اينكه مساله غالب در طبيعت همانا ستيز (agon) است، اين ستيز به عنوان امري طبيعي و واقعي و همچنين لازم در عرصههاي مختلف زندگي مانند سياست، هنر، ورزش و. . . باعث رشد خصلتهاي زيباي آدمي شده و آنها را اعتلا ميبخشد. لذا اينان به پيروي از نيچه، ستيز را بعد زيبا و طبيعت سياست تلقي ميكنند و ميافزايند: واقعيت زندگي آدمي همچون طبيعت آشتيناپذير (آنتاگونيست) و تنشزاست، اين تنش پايان ندارد، همچنان كه ستيز در طبيعت انتها ندارد. آن سياستي كه تنش را انكار كند و آدميان را به وضعيتي هماهنگ و بدون تنش اميدوار كند، سياستي است غيرطبيعي، نازيبا. پس هنگامي كه واقعيت آنتاگونيست (آشتيناپذير) باشد آنگاه جنگ يا ستيز طبيعت جامعه است.
ترديدي ندارم كه شرايط حاكم بر جامعه سياسي امروز ما بيش از هر زمان ديگري از بازيگران عرصه سياست خود طلب درانداختن طرح نگرشي / انديشگي متفاوت دارد: نگرش و انديشهيي كه قادر باشد استعداد موجود براي بروز خشونت در هر شكلگيري هويت جمعي را خنثيكند و شرايط وجود پلوراليسم آگونيستي را مهيا سازد و از آنتاگونيسم به معناي نفي ديگري و دشمن و خصم ديدن او فاصله گيرد. در پرتو گفتمان پلوراليسم آگونيستي، اگرچه ميپذيريم كه عرصه سياست، عرصه برخورد غايات، ايدئولوژيها، گفتمانها، برنامهها و راهبردها، منشها و روشها است، و از اين رو، چندان شباهتي به مرغزارهاي آرام و مفرح ندارد و نميتوان روح سركش آن را با مهميز ادب و آدابي محكم و قدسي رام كرد، اما همچنين ميپذيريم كه اين «برخورد» ضرورتا نبايد با «شمشيرهاي بركشيده از نيام» باشد، بلكه همواره ميتواند در قالب رقابتي كلامي و گفتماني جلوه كند. در اين صورت، رقابت و تسابق سياسي نيز، جز در پرتو نوعي قاعدهمندي ممكن نميشود. به ديگر سخن، بر هر بازي سياسي، همچون هر بازي زباني، ادب و آدابي حاكم است. سياست، از زماني جامه هستي بر تن ميكند كه انسانها قرارداد ميكنند كه با تمامي گوناگوني و تكثرشان، دوران طبيعي را كه در آن «جنگ همه عليه همه» حكفرما بود و انسان گرگ انسان تعريف ميشد، پشت سر نهند و در پرتو گفتوگو، در عين تكثر، همزيستي مسالمتآميز داشته باشند.
فكر ميكنيد تعامل و گفتوگو و دور يك ميز نشستن و ديدگاه صلحجويانه در حل اختلافات و تفاوت ديدگاهها تا چه اندازهيي ميتواند آرامش و اخلاق را به فضاي سياسي كشور بازگرداند؟
آرامش و اخلاق موخر بر گفتوگو نيست، بلكه مقدم بر آن است. به بيان ديگر، تا ما متخلق به اخلاق گفتوگو نشويم و آرامش را در جامعه برقرار نكنيم نميتوانيم با رقيب خود گفتوگو داشته باشيم. حتما اين داستان را شنيدهايد كه روزي لئون تولستوي در خياباني راه ميرفت كه ناآگاهانه به زني تنه زد. زن بيوقفه شروع به فحش دادن و بدوبيراه گفتن كرد. بعد از مدتي كه خوب تولستوي را فحشمالي كرد، تولستوي كلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرتخواهي كرد و در پايان گفت: مادمازل من لئون تولستوي هستم. زن كه بسيار شرمگين شده بود، عذرخواهي كرد و گفت: چرا شما خودتان را زودتر معرفي نكرديد؟ تولستوي در جواب گفت: شما آنچنان غرق معرفي خودتان بوديد كه به من مجال اين كار را نداديد. نتيجه اخلاقي ميگيريم: بر هر رابطه آدمي ادب و آداب و اخلاقي مترتب است كه در فقدانشان رابطهيي كلامي و غيركلامي شكل نميگيرد. به بيان ديگر و با بهرهيي آزادانه از آموزههاي ويتگنشتاين، بر هر بازي زباني و غيرزباني آدميان قاعدهيي حاكم است كه بدان صورت و سيرت معنايي و ارزشي ميبخشد. اما در عين حال، رابطه ميان اخلاق و آرامش و گفتوگو، رابطهيي ديالكتيكي و تعاملي است. به بيان برخي از انديشهورزان، حتي ادب و آدابهايي از جنس مذهب، علم، هنر و اخلاق نيز، رسالتي جز نظم دادن به واقعيتهايي كه در جوهرشان هرج و مرج و بينظمي محض حكفرما است، و شكل دادن به جهان و تبديل كردن آن به چيزي قابل درك براي ذهن انسان، ندارند. از اينرو، انسانها از ديرباز كوشيدهاند تمامي كنشها و واكنشهاي فردي و جمعي خود را به زيور ادب و آدابي خاص بيارايند و اهل و نااهل، خودي و ديگري، دوست و دشمن، بد و خوب، زشت و زيبا، بايد و نبايد، و... خود را به معيار آنان بسنجند، تا نظم و آرامشي در جامعه برقرار شود و در پرتو اين نظم و آرامش حيات و زيست مدني ممكن و ميسور شود.
تعامل و گفتوگوي مستقيم ميان اصولگرايان و اصلاحطلبان چه تبعاتي را در ميان تودههاي اجتماعي خواهد داشت؟
مواهب چنين تعاملي و گفتوگويي چنان بسيار است كه شكر يكي از هزار نتوان كرد. اما متاسفانه، كنش سياسي در جامعه امروز ما، برخلاف آنچه در يك جامعه ديني انتظار ميرود - اگرچه نه كاملا و نه در مورد تمامي كنشگران سياسي - اما در مجموع كنشي بيفرهنگ و بيادب و بياخلاق و مونولوگ است. بسياري از بازيگران سياسي ما هنوز در دوران صغارت و طفوليت فرهنگي بهسر ميبرند و از ادب و آداب بازيگري در عرصه سياست كه نشانه بلوغ، حرفهيي بودن، هوشياري، دلبيداري و انطباق اندروني و بيروني يك سياستپيشه راستين است بهرهيي نبردهاند و هنوز نياموختهاند كه به تيغ گفتوگو ميتوان «چندين حلق را واخريد از تيغ و چندين خلق را» و نياموختهاند كه «تيغ گفتوگو از تيغ آهن تيزتر، بل زصد لشكر ظفرانگيزتر» است. از اينرو، در اين ساحت سياسي، بسيار شاهد آن هستيم كه خيالوارهها و كلاموارههاي متفاوت و متناقض، چنان فضاي كدر و نفرتباري را ميان بازيگران سياسي ايجاد ميكنند كه آتش از گرمي ميافتد و مهر از فروغ و ديگر هيچ فلسفه و منطقي ياراي وصل آنان را نخواهد داشت. لذا جامعه متشتت سياسي امروز ما، بيش از هر زمان ديگري نيازمند انديشيدن به آميزش افقها (در عين به رسميت شناختن گوناگوني و كثرت افقها) است. «آميزش افقها» جز از رهگذر گفتوگو ممكن نميشود. «گفتوگو» آنگونه كه ادبيات اين عرصه بهما ميگويند، يك «فرهنگ»، يك «استراتژي» يك «تئوري» يك «فناوري قدرت»، يك «راه برونرفت»، يك «بازي سياسي» هوشيارانه و راهبردي و يك «فرصت» است. گفتوگو، در زيباترين بيان آن، به تعبير مولانا، علم آميزش نمودهاي روحي، رواني، ذهني و رفتاري انسانها يا همان اكسير و دانشي است كه «تفاهم جلوههاي روحي» (سيميا) را موجب ميشود و دنياهاي بهظاهر ناسازگار در آن به همزيستي (هتروتوپيا در بيان فوكو) ميرسند.
فقدان تعامل و گفتوگو و جلسات مشترك اصلاحطلبان و اصولگرايان چه آسيبهايي را به فضاي سياسي و فضاي عمومي كشور وارد كرده است؟
در نخستين نگاه ميتوان به ضعف اخلاق ارتباطي و فرهنگ نقد در پرتو اين «فقدان» اشاره كرد. چنانچه نقد را مبتني بر عقلانيت و اخلاق ارتباطي و عقلانيت را مبتني بر گفتوگو و مفاهمه بينالاذهاني و حق انتخاب آزاد و غيراجباري آدميان و مفاهمه بينالذهاني را نويددهنده جامعهيي فارغ از سلطه عناصر نظام وحشت و جو ناامني و بياعتمادي در گفتار و كردار و رفتار بدانيم، تحقق اين زنجيره جز در پرتو تلاش مستمر براي درك يكديگر و فراهم آوردن بسترها و تمهيدات لازم براي گفتوگو ممكن نميشود. از آفات ديگر اين فقدان، تفرق، تشتت و تخالفي است كه امروز بر سر هر كوي و برزني در عرصه سياسي جامعه ما مشاهده ميشوند. به بيان ديگر، جامعه سياسي امروز ما در نتيجه فقدان تعامل و گفتوگو از فقر روحيه جمعيتشدگي - حتي در ميان «خودي»ها – رنج ميبرد. در اين فضاي تشتت و ترديد و تشكيك، «خودي»ها نيز همواره «دگر»هاي بالقوه هستند. جناحهاي سياسي تاريخ اكنون ما همچون گذشتگان خود، به مكتب «جمعيتشدگي» نرفته و درس «جمعيتبودگي» نياموخته و تجربت با هم بودن را نيندوختهاند. از اين رو، در بسياري از بزنگاههاي تاريخي كه به حكم عقل و درايت سياسي بايد در نقش «ياران غار» هم ظاهر شوند، به بهانهيي در نقش «خاران راه» يكديگر فرو رفته و در شيار و شكاف ميان خود، مسيري براي ظهور و بروز ستيزشها و ستيهندگيهاي اجتماعي و سياسي گسترده و عميق فراهم ساختهاند. افزون بر اينها، در فقدان ديالوگ، تفوق و تسلط منولوگ در فضاي سياسي كشور، هر روز شاهد افكنده شدن پردهيي كه در نقشهايي از رازهاي درونپرده بازيگران جناحي نقاشي شده، بر دايره آفتاب هستيم. كمتر كسي در جامعه امروز ما، از آفات و آثار ويرانكننده اين افشاي رازهاي درون بر سرمايه اجتماعي غافل است. تصديق ميفرماييد كه تامل در آفات و آسيبهاي چنين فقداني نيازمند مجالي ديگر است.
چه مباحث و مسائلي ميتواند در گفتوگوي ميان اصلاحطلبان و اصولگرايان مطرح شود و مورد بررسي قرار بگيرد؟
فعلا خود «گفتوگو». بايد موضوعيت يابد و موضوع گفتوگو گردد. بايد گفتوگو كرد كه چرا و چطور و چگونه بايد گفتوگو كرد چون در مسير گفتوگو گام بگذاريم خود راه بگويد كه چون بايد رفت و درباره چه بايد گفتوگو كرد.
اين گفتوگو و تعامل تا چه اندازهيي بستر و فرصت را از گروهها و عناصر افراطي سلب خواهد كرد؟
فرهنگ گفتوگو فرهنگ اعتدال است. بيترديد، با بياني ارسطويي، سعادت جامعه ايراني و بازيگران سياسي امروز ما، در گروي آراستن رفتارها (كنشها و واكنشهاي) سياسي خود به فرهنگي بهنام فرهنگ گفتوگو و به فضليتي اخلاقي به نام «اعتدال» است. به زبان ابن مسكويه، در پرتو اعتدال است كه ميتوان خيرعمومي و لذت زندگي را به مردم ارزاني داشت و آنان را از چنبره رنج و الم رهانيد. اما اعتدالي كه از آن سخن ميگوييم، همان حمايت از تنوع و تكثر، احترام به افكار عمومي جامعه، مطلق و قدسي نكردن خود و پندارهاي خود، سيرت و صورتي شيطاني نبخشيدن به رقباي خود، پرهيز از باورهاي منجمد و متصلب، پرهيز از راديكاليسم سياسي و مرامي، پرهيز از خشونت و تنش (در عرصه داخلي و خارجي) است. بديهي و طبيعي است كه هر اندازه در گشودن لوح ملفوف اعتدال و گستراندن آن در گستره جامعه موفق باشيم، به همان اندازه فضا را براي بازيگري عناصر افراطي تنگ و ناهموار كردهايم.
به نظر شما با چه سازوكاري نماينده جناحهاي سياسي ميتوانند گفتوگوي رسمي در راستاي شناخت واقعبينانهتر از يكديگر و رفع سوءتفاهمات موجود داشته باشند؟ تاسيس باشگاه گفتوگوي سياسي ميتواند راهحلي براي عملياتي كردن اين پروژه باشد؟
همانگونه كه بارها گفته و نوشتهام، گفتوگو يك فرهنگ است كه در روح و روان آدميان نشت و رسوب ميكند و رفتار و كردار اجتماعي و سياسي آنان را تحت تاثير خود قرار ميدهد. اين فرهنگ از ما ميخواهد بستر و شرايطي براي توجه و گوش كردن به وجود آوريم كه دربرگيرنده همه نظرات باشد، از ما ميخواهد كه گفتوگو را روندي بدانيم كه طي آن گروههاي سياسي مختلف در ارتباط با هم فكر ميكنند. فكر كردن با هم، بدين معني است كه شما ديگر نميتوانيد موضع خود را به عنوان موضع نهايي تلقي كنيد، بلكه بايد موضع و نظر خود را متقن و قطعي ندانيد و به احتمالات و امكاناتي كه صرفا در ارتباط با ديگران بودن حاصل ميشود توجه كنيد، احتمالات و امكاناتي كه در غير اين صورت پديد نخواهند آمد، از ما ميخواهد هرنوع گفتوگويي را مسبوق و مسقف به نوعي از پيشافهمهاي مشترك بين شركتكنندگان بدانيم. وجود اين پيشفهمها، هرگز به آن معني نيست كه طرفين با يكديگر همعقيده بوده و لذا گفتوگو چيزي جز تكرار مشتركات از قبل تعيين شده نيست بلكه مساله اصلي اين است كه اولا، اين پيشفهمهاي غني اما مبهم نهفته را به سطح روشن و آگاهانه و همگاني ارتقا دهيم؛ ثانيا، دريابيم كدام تلفيق و توزيع از تكه حقيقتهاي پراكنده كه در فضاي محيط بر همگان معلق است به كار امروزمان ميآيد. با گفتوگو، پيشفهمهاي نهفته در اعماق فرهنگها و باورها به سطح آمده و ميزان انطباق يا عدم انطباق آن با اين مفاهيم در معرض قضاوت قرار ميگيرد. به قول گادامر، «وجود پيشفهم، گفتوگو را جزمي هم نميكند، چون در گفتوگوي اصيل و واقعي پيشفهم ميتواند به سطح تفكر آگاهانه ارتقا يابد و در مقياس با انشعابات گوناگونش بر حسب خود موضوع گفتوگو بررسي و سنجيده شود». تامين و تحقق اين فرهنگ از طاقت و استعداد و امكان يك نهاد يا مجموعهيي از نهادها خارج است و سازوكارهاي متفاوتتر و متكثرتري را ميطلبد. اگرچه نهادسازي ميتواند يكي از اين سازوكارها تعريف شود، اما به راحتي نميتوان از واهمه تبديل شدن آن (نهاد) به يك سازمان بروكراتيك و غيرمدني رهايي يافت.
چه كساني يا چه نهادهايي ميتوانند نقش واسطه خير را جهت تقريب جناحهاي سياسي بازي كنند و پتانسيل و ظرفيت انجام چنين كاري را دارند؟
نخستين و اصليترين و موثرترين «كسان» خود اين جناحها هستند. تا اراده آگاهانه معطوف به چنين تقريبي شكل نگيرد از ديگران كاري برنيايد و آب تعامل و تقريبي گرم نشود. مشكل اساسي بر سر راه اين «تقريب» خود اين جناحها هستند. در آينده نزديك، نه نشاني از آن «اراده» و نه نشانهيي از «از ميان برخاستن» اين «خود» در افق پيداست. بسيار بعيد ميدانم در اين شرايط اميدي به تجربه چنين «تقريبي» باشد، زيرا لازمه نيل به آن، اندكي در قالب يكديگر فرورفتن، از خود عبور كردن، به درون حريم خلوت هم راه يافتن، يكديگر را «خودي» تعريف كردن، آستانه تحمل ايدئولوژيك و سياسي خود را فراختر كردن و انتخاب گفتوگو هم به مثابه تاكتيك و هم استراتژي توسط اين جناحهاي سياسي است، كه فقدان آنان سخت مشهود و محسوس است.
آقاي خاتمي چقدر ميتوانند در اين گفتوگوها نقش داشته باشند؟
آقاي خاتمي نماد و نمود و ترجمان گفتوگو است، اما بعيد ميدانم به او اجازه «گفت و گفتن» داده شود، اگرچه ايشان با زبان سكوت خود با مردمان جامعه خود و حتي با مخالفان و معاندان خود در حال گفتوگو است.
به عقيده شما سوءتفاهمات و برداشتهاي ناصواب و ناصحيح جناحهاي سياسي از يكديگر و بهرهگيري از روشهاي حذفي تا چه ميزان منجر به كمرنگ شدن پارامترهاي اخلاقي در عرصه سياستورزي در ايران شده است؟
در مصاف برداشتها و نگاشتهاي ناصواب و ناثواب و در هنگامه دگرسازيها و حذف و طرد راديكال آنچه در نخستين برخورد زير سم ستوران و چكمه جنگاوران اين منازعه و مقابله پايمال ميشود، اخلاق است. اما مگر نه اينكه ظهور چنين وضعيتي جز در غروب اخلاق ممكن نميشود؟ اگرچه بسياري از بازيگران سياسي امروز ما به اين آگاهي رسيدهاند كه «يا بايد به گفتوگو قايل شوند، يا به بربريت فتوا دهند» و براي فاصله گرفتن از اين «بربريت» تلاش دارند روزنههايي به روي گفتوگو بگشايند، اما به دانش و تجربت نيك ميدانيم تا زماني كه بستر اخلاقي و فرهنگي سياست و قدرت فراهم نشود، نميتوان از چنبره اين بربريت رهايي يافت.
به عقيده شما دورهمنشيني و ديالوگ رسمي با رعايت آداب گفتوگو ميان نمايندگان جناحهاي سياسي تا چه ميزاني بسترهاي بازيگري را براي دوبههمزنان سياسي كه اعتقادي به دو گفتمان اصيل اصلاحطلب و اصولگرا ندارند بگيرد؟ كور كردن اين روزنهها چه عاقبتي را براي عناصر اين دوبههمزنان سياسي و كاسبان قدرت خواهد داشت؟
همانگونه كه گفتم جغرافياي متمايز ميان اين دو جناح بستر و فضاي مناسبي است براي رويش و پيدايش و بازيگري بسياري از بازيگوشان سياسي كه حياتي انگلگونه دارند. ميدانيم دافعه بسياري از بازيگران سياسي فردي و جمعي امروز ما بسيار افزونتر از جاذبه آنان است. به بيان ديگر، اينان به همان ميزاني كه از استعداد ايجاد جغرافياي متمايز گفتماني برخوردارند، از استعداد ترسيم و تحكيم جغرافياي مشترك برخوردار نيستند. در نزد آنان، هر نوع جغرافياي مشتركي مستلزم نوعي استحاله گفتماني-هويتي است، لذا هر نوع «باهم بودگي» بايد متضمن ضميمه شدن ساير گفتمانها در فراگفتمان آنان باشد. تا زماني كه گفتمانهاي مسلط بر جناحهاي سياسي ما پيرامون ايننوع آموزهها و ايدهها تنيده و تدوين شدهاند، نبايد به دنبال دوبههمزنان بيروني گشت.
آرامش و اخلاق موخر بر گفتوگو نيست، بلكه مقدم بر آن است. به بيان ديگر، تا ما متخلق به اخلاق گفتوگو نشويم و آرامش را در جامعه برقرار نكنيم نميتوانيم با رقيب خود گفتوگو داشته باشيم. حتما اين داستان را شنيدهايد كه روزي لئون تولستوي در خياباني راه ميرفت كه ناآگاهانه به زني تنه زد. زن بيوقفه شروع به فحش دادن و بدوبيراه گفتن كرد. بعد از مدتي كه خوب تولستوي را فحشمالي كرد، تولستوي كلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرتخواهي كرد و در پايان گفت: مادمازل من لئون تولستوي هستم. زن كه بسيار شرمگين شده بود، عذرخواهي كرد و گفت: چرا شما خودتان را زودتر معرفي نكرديد؟ تولستوي در جواب گفت: شما آنچنان غرق معرفي خودتان بوديد كه به من مجال اين كار را نداديد. نتيجه اخلاقي ميگيريم: بر هر رابطه آدمي ادب و آداب و اخلاقي مترتب است كه در فقدانشان رابطهيي كلامي و غيركلامي شكل نميگيرد. به بيان ديگر و با بهرهيي آزادانه از آموزههاي ويتگنشتاين، بر هر بازي زباني و غيرزباني آدميان قاعدهيي حاكم است كه بدان صورت و سيرت معنايي و ارزشي ميبخشد. اما در عين حال، رابطه ميان اخلاق و آرامش و گفتوگو، رابطهيي ديالكتيكي و تعاملي است. به بيان برخي از انديشهورزان، حتي ادب و آدابهايي از جنس مذهب، علم، هنر و اخلاق نيز، رسالتي جز نظم دادن به واقعيتهايي كه در جوهرشان هرج و مرج و بينظمي محض حكفرما است، و شكل دادن به جهان و تبديل كردن آن به چيزي قابل درك براي ذهن انسان، ندارند. از اينرو، انسانها از ديرباز كوشيدهاند تمامي كنشها و واكنشهاي فردي و جمعي خود را به زيور ادب و آدابي خاص بيارايند و اهل و نااهل، خودي و ديگري، دوست و دشمن، بد و خوب، زشت و زيبا، بايد و نبايد، و... خود را به معيار آنان بسنجند، تا نظم و آرامشي در جامعه برقرار شود و در پرتو اين نظم و آرامش حيات و زيست مدني ممكن و ميسور شود.
تعامل و گفتوگوي مستقيم ميان اصولگرايان و اصلاحطلبان چه تبعاتي را در ميان تودههاي اجتماعي خواهد داشت؟
مواهب چنين تعاملي و گفتوگويي چنان بسيار است كه شكر يكي از هزار نتوان كرد. اما متاسفانه، كنش سياسي در جامعه امروز ما، برخلاف آنچه در يك جامعه ديني انتظار ميرود - اگرچه نه كاملا و نه در مورد تمامي كنشگران سياسي - اما در مجموع كنشي بيفرهنگ و بيادب و بياخلاق و مونولوگ است. بسياري از بازيگران سياسي ما هنوز در دوران صغارت و طفوليت فرهنگي بهسر ميبرند و از ادب و آداب بازيگري در عرصه سياست كه نشانه بلوغ، حرفهيي بودن، هوشياري، دلبيداري و انطباق اندروني و بيروني يك سياستپيشه راستين است بهرهيي نبردهاند و هنوز نياموختهاند كه به تيغ گفتوگو ميتوان «چندين حلق را واخريد از تيغ و چندين خلق را» و نياموختهاند كه «تيغ گفتوگو از تيغ آهن تيزتر، بل زصد لشكر ظفرانگيزتر» است. از اينرو، در اين ساحت سياسي، بسيار شاهد آن هستيم كه خيالوارهها و كلاموارههاي متفاوت و متناقض، چنان فضاي كدر و نفرتباري را ميان بازيگران سياسي ايجاد ميكنند كه آتش از گرمي ميافتد و مهر از فروغ و ديگر هيچ فلسفه و منطقي ياراي وصل آنان را نخواهد داشت. لذا جامعه متشتت سياسي امروز ما، بيش از هر زمان ديگري نيازمند انديشيدن به آميزش افقها (در عين به رسميت شناختن گوناگوني و كثرت افقها) است. «آميزش افقها» جز از رهگذر گفتوگو ممكن نميشود. «گفتوگو» آنگونه كه ادبيات اين عرصه بهما ميگويند، يك «فرهنگ»، يك «استراتژي» يك «تئوري» يك «فناوري قدرت»، يك «راه برونرفت»، يك «بازي سياسي» هوشيارانه و راهبردي و يك «فرصت» است. گفتوگو، در زيباترين بيان آن، به تعبير مولانا، علم آميزش نمودهاي روحي، رواني، ذهني و رفتاري انسانها يا همان اكسير و دانشي است كه «تفاهم جلوههاي روحي» (سيميا) را موجب ميشود و دنياهاي بهظاهر ناسازگار در آن به همزيستي (هتروتوپيا در بيان فوكو) ميرسند.
فقدان تعامل و گفتوگو و جلسات مشترك اصلاحطلبان و اصولگرايان چه آسيبهايي را به فضاي سياسي و فضاي عمومي كشور وارد كرده است؟
در نخستين نگاه ميتوان به ضعف اخلاق ارتباطي و فرهنگ نقد در پرتو اين «فقدان» اشاره كرد. چنانچه نقد را مبتني بر عقلانيت و اخلاق ارتباطي و عقلانيت را مبتني بر گفتوگو و مفاهمه بينالاذهاني و حق انتخاب آزاد و غيراجباري آدميان و مفاهمه بينالذهاني را نويددهنده جامعهيي فارغ از سلطه عناصر نظام وحشت و جو ناامني و بياعتمادي در گفتار و كردار و رفتار بدانيم، تحقق اين زنجيره جز در پرتو تلاش مستمر براي درك يكديگر و فراهم آوردن بسترها و تمهيدات لازم براي گفتوگو ممكن نميشود. از آفات ديگر اين فقدان، تفرق، تشتت و تخالفي است كه امروز بر سر هر كوي و برزني در عرصه سياسي جامعه ما مشاهده ميشوند. به بيان ديگر، جامعه سياسي امروز ما در نتيجه فقدان تعامل و گفتوگو از فقر روحيه جمعيتشدگي - حتي در ميان «خودي»ها – رنج ميبرد. در اين فضاي تشتت و ترديد و تشكيك، «خودي»ها نيز همواره «دگر»هاي بالقوه هستند. جناحهاي سياسي تاريخ اكنون ما همچون گذشتگان خود، به مكتب «جمعيتشدگي» نرفته و درس «جمعيتبودگي» نياموخته و تجربت با هم بودن را نيندوختهاند. از اين رو، در بسياري از بزنگاههاي تاريخي كه به حكم عقل و درايت سياسي بايد در نقش «ياران غار» هم ظاهر شوند، به بهانهيي در نقش «خاران راه» يكديگر فرو رفته و در شيار و شكاف ميان خود، مسيري براي ظهور و بروز ستيزشها و ستيهندگيهاي اجتماعي و سياسي گسترده و عميق فراهم ساختهاند. افزون بر اينها، در فقدان ديالوگ، تفوق و تسلط منولوگ در فضاي سياسي كشور، هر روز شاهد افكنده شدن پردهيي كه در نقشهايي از رازهاي درونپرده بازيگران جناحي نقاشي شده، بر دايره آفتاب هستيم. كمتر كسي در جامعه امروز ما، از آفات و آثار ويرانكننده اين افشاي رازهاي درون بر سرمايه اجتماعي غافل است. تصديق ميفرماييد كه تامل در آفات و آسيبهاي چنين فقداني نيازمند مجالي ديگر است.
چه مباحث و مسائلي ميتواند در گفتوگوي ميان اصلاحطلبان و اصولگرايان مطرح شود و مورد بررسي قرار بگيرد؟
فعلا خود «گفتوگو». بايد موضوعيت يابد و موضوع گفتوگو گردد. بايد گفتوگو كرد كه چرا و چطور و چگونه بايد گفتوگو كرد چون در مسير گفتوگو گام بگذاريم خود راه بگويد كه چون بايد رفت و درباره چه بايد گفتوگو كرد.
اين گفتوگو و تعامل تا چه اندازهيي بستر و فرصت را از گروهها و عناصر افراطي سلب خواهد كرد؟
فرهنگ گفتوگو فرهنگ اعتدال است. بيترديد، با بياني ارسطويي، سعادت جامعه ايراني و بازيگران سياسي امروز ما، در گروي آراستن رفتارها (كنشها و واكنشهاي) سياسي خود به فرهنگي بهنام فرهنگ گفتوگو و به فضليتي اخلاقي به نام «اعتدال» است. به زبان ابن مسكويه، در پرتو اعتدال است كه ميتوان خيرعمومي و لذت زندگي را به مردم ارزاني داشت و آنان را از چنبره رنج و الم رهانيد. اما اعتدالي كه از آن سخن ميگوييم، همان حمايت از تنوع و تكثر، احترام به افكار عمومي جامعه، مطلق و قدسي نكردن خود و پندارهاي خود، سيرت و صورتي شيطاني نبخشيدن به رقباي خود، پرهيز از باورهاي منجمد و متصلب، پرهيز از راديكاليسم سياسي و مرامي، پرهيز از خشونت و تنش (در عرصه داخلي و خارجي) است. بديهي و طبيعي است كه هر اندازه در گشودن لوح ملفوف اعتدال و گستراندن آن در گستره جامعه موفق باشيم، به همان اندازه فضا را براي بازيگري عناصر افراطي تنگ و ناهموار كردهايم.
به نظر شما با چه سازوكاري نماينده جناحهاي سياسي ميتوانند گفتوگوي رسمي در راستاي شناخت واقعبينانهتر از يكديگر و رفع سوءتفاهمات موجود داشته باشند؟ تاسيس باشگاه گفتوگوي سياسي ميتواند راهحلي براي عملياتي كردن اين پروژه باشد؟
همانگونه كه بارها گفته و نوشتهام، گفتوگو يك فرهنگ است كه در روح و روان آدميان نشت و رسوب ميكند و رفتار و كردار اجتماعي و سياسي آنان را تحت تاثير خود قرار ميدهد. اين فرهنگ از ما ميخواهد بستر و شرايطي براي توجه و گوش كردن به وجود آوريم كه دربرگيرنده همه نظرات باشد، از ما ميخواهد كه گفتوگو را روندي بدانيم كه طي آن گروههاي سياسي مختلف در ارتباط با هم فكر ميكنند. فكر كردن با هم، بدين معني است كه شما ديگر نميتوانيد موضع خود را به عنوان موضع نهايي تلقي كنيد، بلكه بايد موضع و نظر خود را متقن و قطعي ندانيد و به احتمالات و امكاناتي كه صرفا در ارتباط با ديگران بودن حاصل ميشود توجه كنيد، احتمالات و امكاناتي كه در غير اين صورت پديد نخواهند آمد، از ما ميخواهد هرنوع گفتوگويي را مسبوق و مسقف به نوعي از پيشافهمهاي مشترك بين شركتكنندگان بدانيم. وجود اين پيشفهمها، هرگز به آن معني نيست كه طرفين با يكديگر همعقيده بوده و لذا گفتوگو چيزي جز تكرار مشتركات از قبل تعيين شده نيست بلكه مساله اصلي اين است كه اولا، اين پيشفهمهاي غني اما مبهم نهفته را به سطح روشن و آگاهانه و همگاني ارتقا دهيم؛ ثانيا، دريابيم كدام تلفيق و توزيع از تكه حقيقتهاي پراكنده كه در فضاي محيط بر همگان معلق است به كار امروزمان ميآيد. با گفتوگو، پيشفهمهاي نهفته در اعماق فرهنگها و باورها به سطح آمده و ميزان انطباق يا عدم انطباق آن با اين مفاهيم در معرض قضاوت قرار ميگيرد. به قول گادامر، «وجود پيشفهم، گفتوگو را جزمي هم نميكند، چون در گفتوگوي اصيل و واقعي پيشفهم ميتواند به سطح تفكر آگاهانه ارتقا يابد و در مقياس با انشعابات گوناگونش بر حسب خود موضوع گفتوگو بررسي و سنجيده شود». تامين و تحقق اين فرهنگ از طاقت و استعداد و امكان يك نهاد يا مجموعهيي از نهادها خارج است و سازوكارهاي متفاوتتر و متكثرتري را ميطلبد. اگرچه نهادسازي ميتواند يكي از اين سازوكارها تعريف شود، اما به راحتي نميتوان از واهمه تبديل شدن آن (نهاد) به يك سازمان بروكراتيك و غيرمدني رهايي يافت.
چه كساني يا چه نهادهايي ميتوانند نقش واسطه خير را جهت تقريب جناحهاي سياسي بازي كنند و پتانسيل و ظرفيت انجام چنين كاري را دارند؟
نخستين و اصليترين و موثرترين «كسان» خود اين جناحها هستند. تا اراده آگاهانه معطوف به چنين تقريبي شكل نگيرد از ديگران كاري برنيايد و آب تعامل و تقريبي گرم نشود. مشكل اساسي بر سر راه اين «تقريب» خود اين جناحها هستند. در آينده نزديك، نه نشاني از آن «اراده» و نه نشانهيي از «از ميان برخاستن» اين «خود» در افق پيداست. بسيار بعيد ميدانم در اين شرايط اميدي به تجربه چنين «تقريبي» باشد، زيرا لازمه نيل به آن، اندكي در قالب يكديگر فرورفتن، از خود عبور كردن، به درون حريم خلوت هم راه يافتن، يكديگر را «خودي» تعريف كردن، آستانه تحمل ايدئولوژيك و سياسي خود را فراختر كردن و انتخاب گفتوگو هم به مثابه تاكتيك و هم استراتژي توسط اين جناحهاي سياسي است، كه فقدان آنان سخت مشهود و محسوس است.
آقاي خاتمي چقدر ميتوانند در اين گفتوگوها نقش داشته باشند؟
آقاي خاتمي نماد و نمود و ترجمان گفتوگو است، اما بعيد ميدانم به او اجازه «گفت و گفتن» داده شود، اگرچه ايشان با زبان سكوت خود با مردمان جامعه خود و حتي با مخالفان و معاندان خود در حال گفتوگو است.
به عقيده شما سوءتفاهمات و برداشتهاي ناصواب و ناصحيح جناحهاي سياسي از يكديگر و بهرهگيري از روشهاي حذفي تا چه ميزان منجر به كمرنگ شدن پارامترهاي اخلاقي در عرصه سياستورزي در ايران شده است؟
در مصاف برداشتها و نگاشتهاي ناصواب و ناثواب و در هنگامه دگرسازيها و حذف و طرد راديكال آنچه در نخستين برخورد زير سم ستوران و چكمه جنگاوران اين منازعه و مقابله پايمال ميشود، اخلاق است. اما مگر نه اينكه ظهور چنين وضعيتي جز در غروب اخلاق ممكن نميشود؟ اگرچه بسياري از بازيگران سياسي امروز ما به اين آگاهي رسيدهاند كه «يا بايد به گفتوگو قايل شوند، يا به بربريت فتوا دهند» و براي فاصله گرفتن از اين «بربريت» تلاش دارند روزنههايي به روي گفتوگو بگشايند، اما به دانش و تجربت نيك ميدانيم تا زماني كه بستر اخلاقي و فرهنگي سياست و قدرت فراهم نشود، نميتوان از چنبره اين بربريت رهايي يافت.
به عقيده شما دورهمنشيني و ديالوگ رسمي با رعايت آداب گفتوگو ميان نمايندگان جناحهاي سياسي تا چه ميزاني بسترهاي بازيگري را براي دوبههمزنان سياسي كه اعتقادي به دو گفتمان اصيل اصلاحطلب و اصولگرا ندارند بگيرد؟ كور كردن اين روزنهها چه عاقبتي را براي عناصر اين دوبههمزنان سياسي و كاسبان قدرت خواهد داشت؟
همانگونه كه گفتم جغرافياي متمايز ميان اين دو جناح بستر و فضاي مناسبي است براي رويش و پيدايش و بازيگري بسياري از بازيگوشان سياسي كه حياتي انگلگونه دارند. ميدانيم دافعه بسياري از بازيگران سياسي فردي و جمعي امروز ما بسيار افزونتر از جاذبه آنان است. به بيان ديگر، اينان به همان ميزاني كه از استعداد ايجاد جغرافياي متمايز گفتماني برخوردارند، از استعداد ترسيم و تحكيم جغرافياي مشترك برخوردار نيستند. در نزد آنان، هر نوع جغرافياي مشتركي مستلزم نوعي استحاله گفتماني-هويتي است، لذا هر نوع «باهم بودگي» بايد متضمن ضميمه شدن ساير گفتمانها در فراگفتمان آنان باشد. تا زماني كه گفتمانهاي مسلط بر جناحهاي سياسي ما پيرامون ايننوع آموزهها و ايدهها تنيده و تدوين شدهاند، نبايد به دنبال دوبههمزنان بيروني گشت.
منبع: روزنامه اعتماد
گزارش خطا
خاتمی فتنه گر وطن فروشی که قدر اعتماد ملت رو ندانست
باسلام
این بدان معناست که دیگران اهل چماغ واسلحه وقمه واسیدو....هستند
خداحافظ
این بدان معناست که دیگران اهل چماغ واسلحه وقمه واسیدو....هستند
خداحافظ
راست میگه نمادگفتگو باجورج سوروس واسراییل وامریکا ودست دادن با دختران وزنان نامحرم
آخرین اخبار